این مقاله را به اشتراک بگذارید
۱-
هرچند که پیش بینیاش از چند ماه پیش نه تنها دشوار نبود- که لااقل در این زمینه بدیهی بود- اما جایزهی نوبل امسال هم بهدست صاحبش رسید و باز هم سر ما بیکلاه ماند و حسرت نوبل ادبیات بردلمان. آنوفت ها که آدمش را داشتیم، کسی که از خیلی نوبل گرفتهها، یک سرو گردن بلندتربود، با بیتوجهی از کنارش رد شدند . خیلی که هنر کردند، چند باری او را جزو نفرات اولیه حساب کردند، ظاهرا یکی دوباری هم تا آن مرحلهی نهایی- یعنی چنشد نفر آخر که یک قدم با نوبل فاصله ندارند- بالا بردند و آخرش هم هیچ!
و این یعنی آنکه درکش را نداشتند، و گرنه چطور میشد که این همه نویسنده و شاعر درجه دو را انتخاب کنند، اما آن وقت چشمشان را بر شاعر درجه یک که نه، بلکه شاعر ممتازی چون احمد شاملو ببنند که بی اغراق اگر نگوییم یک شعرش، لااقل یک دفتر شعرش، به کل کارنانهی برخی از همین چهرههای درجه دو میارزد، نمونه اش همین لوکلزیو که با آن همه سلام و صلوات کارهایش را به فارسی برگرداندند، اما من که در میان آنها چیز دندان گیری ندیدم!
اصلا چرا از خودمان مایه بگذاریم که بگویند، چون هموطنش را تحویل نگرفتهاند، طرف حالش گرفته شده؛ مگر همین یوسا -که بالاخره امسال به او جایزه را دادند – و یا کوندرا -که هنوز چشم به راه نوبل مانده- نبودند که مثلا لوکلزیو یا حتی همین هرتا مولر انتخاب شوند. بگذریم، این ناکامی ایرانی جماعت را میتوان گذاشت پای تبعات استفاده از زبان فارسی که مانع از آن میشود تا کار نویسندگان و شاعران ایرانی آنگونه که باید دیده شود و دیگر آنکه قرار نیست عالم و آدم مثل ما فکر کنند و یا مطابق پسند ما جایزه بدهند تا صدامان در نیاید، که البته در هم بیاید کی اصلا آن را میشنود و یا بابت آن ککش میگزد!
۲
هرچه به موعد اعلام برندهی نوبل امسال نزدیک میشدیم، بیشتر چشممان به جمال اخبار و شایعات پیرامون نوبل و یا حدس و گمانهزنی پیرامون آن روشن میشد. اما خب گردانندگان این جایزه در سالهای قبل بارها نشان دادهاند که آدمهایی با تصمیمهای قابل پیشبینی نیستند. هر چند که ظاهرا با توجه به شهرت و سرو صدای آثار «هاراکی موراکامی» اغلب شانس او را بیش از همه به حساب میآوردند، و بعد از او هم «کورمک مککارتی» حدس زده میشد، اما در میان نامهای نهایی هر آدم عاقلی با شناختی نصف و نیمه از ادبیات، باید بیشترین شانس را به یوسا میداد، اما خب ظاهرا اینبار تصمیمشان عاقلانهتر برخی تصمیمات سالهای اخیرشان بود! هر چند که بسیاری به همان دلیل بالا این یکی را هم غیر منتظره محسوب کردند.
البته این تصمیم عاقلانه تنها به نفع یوسا نبود که علاوه بر افزودن این بزرگترین جایزهی ادبی جهان به کلکسیون افتخاراتش، یک و نیم میلیون دلار هم به حساب بانکیاش افزود، بلکه در همین ولایت خودمان، با این انتخاب گردانندگان نوبل، دل آن دسته از ناشرانی که در کارنامهی نشرشان، ترجمههایی از آثار یوسا دیده میشود نیز کم و بیش شاد شد! چون از همین فردا آمار فروش کتابهای یوسا به شکل محسوسی بالا برود، همانطور که حالا بسیاری در حال سرچ کردن نام او در اینترنت هستند!
اینکه برخی از مردم بعد از نوبلیست شدن یک نویسنده، تازه یادشان میافتد که کارهایش را بخوانند، نه فقط در مملکت ما که در همهجای دنیا دیده میشود. البته یوسا در ایران و بین مخاطبان جدی ادبیات داستانی نامی ناآشنا نبود، چهبسا که جزو نام های پر مخاطب محسوب می شد، اما شاید جایزه نوبل این حسن را داشته باشد که از این پس تا اندازهای، مورد توجه مخاطبان غیرحرفهایتر هم قرار بگیرد، هرچند که از این توجه و اقبال لااقل در ایران که قانون کپی رایت جاری نیست، چیزی نصیب یوسا نخواهد شد و اگر هم حسنی داشته باشد، به طور عمده برای ناشران است و البته اندکی هم مترجمان.
۳
مخاطب غیر حرفهای که به دلیل شهرت یوسا بعد از گرفتن جایزهی نوبل و انعکاس رسانهای آن، به سراغ آثار او میرود، هیچ بعید نیست که زود سرخورده شود، چرا که به جز چند کار نه چندان موفق او همچون «چه کسی پالمینو مولرو را کشت؟» اغلب آثار موفق و کلیدی او همانند «گفتگو در کاتادرال» و «سوربز» رمانهایی هستند که از فرم و ساختاری پیچیده و دشوار برخوردارند، که بعید به نظر میرسد چنین مخاطبانی بدان ها علاقهی چندانی نشان بدهند. البته او این ویژگیهای فرمی را عمدهترین دلیل موفقیت خود و همنسلانش میشمارد:
« خب، به نظر من مهمترین فرق این دو این است که نسل من اهمیت بیشتری برای فرم و تکنیک رماننویسی قائل شد. در گذشته، تعداد بسیاری از نویسندگان تصور میکردند که مهم مضمون یا به قول معروف تم یک داستان است و به همین خاطر وجههی تکنیکی، زاویهی دید، افق و زبان داستان را نادیده میگرفتند. تصورم این است که همین دلیل باعث شد ادبیات آمریکای لاتین رنگ و بوی ادبیات روزنامهای به خودش بگیرد و ارزشهای بدیع ادبی را در درجهی دوم اهمیت قرار بدهند. با ظهور نسل جدید نویسندگان در ادبیات آمریکای لاتین وضعیت به کلی دگرگون شد و به همین خاطر نویسندگان آمریکای لاتین جهانی شدند. چون به فرم، سبک، ساختار و آرایش داستان توجه کردند و به اهمیت آن واقف شدند. شاید دقیقا همین موضوع مهمترین فرق نسل من با نسل قبل از من باشد.»
و جالب اینکه اگر مخاطب نا آشنا با یوسا از یک فروشندهی کتاب سراغ آثار او را بگیرد، اغلب همین کتابهای دشوار او را گه معروفترند، معرفی خواهند کرد!
۴
یوسا علاوه بر رماننویسی در نوشتن مقاله هم آدمی خبره و حرفهایست، این را به روشنی میتوان در چند کتابی که از او در زمینه نقد ادبی و یا مقالات سیاسی، اجتماعی و هنری منتشر شده دید. مقالاتی که در میان آنها از نقد کتاب، تکنگاری برای نویسندگان گرفته تا نوشتههایی سینمایی و حتی یادداشتهایی دربارهی فوتبال هم میتوان دید. اما جذابیت کار او نه تنها به دلیل جذابیت سوژههایش، نثر خوب و یا زبان و بیان قدرتمندش، که بیش از همه اینها به دلیل نگاه جدیاش به این سوژهها، شیوهی نزدیک شدن به آنها و دست گذاشتن روی نکاتیست که اغلب بدان توجه چندانی نشان نمیدهند.
بهترین شاهد مثالش هم کتاب «عیش مدام» است که یک تک نگاری مفصل دربارهی «گوستاو فلوبر» و شاهکارش «مادام بوواری»ست. آنها که مادام بوواری و حتی مطالبی نیز در نقد و برسی آن خوانده باشند، بازهم در عیش مدام با تحلیلی بدیع و نو روبرو خواهند شد که دریچههای گوناگونی به ذهنشان گشوده تا به درکی تازه و متفاوت درمورد این اثر نایل آیند. او برای نوشتن این کتاب، تنها به متن آثار فلوبر و یا منابع دست دوم (همانند کتابهایی که درمورد فلوبر یا مادام بوواری نوشته شده) بسنده نکرده است. بلکه حتی با سفر به پارس، متن اصلی و دستنویس نامههای فلوبر را بررسی کرده است، او در این کتاب، مادام بوواری را کالبد شکافی کرده و به ما نشان میدهد که چگونه شاهکار فلوبر، اتفاقات ریز و درشت زندگی نویسندهاش را و حتی شخصیترین حالات و عادتهای او را در خود منعکس کرده است. عیش مدام رمان نیست، اما ارزش و اهمیت این کتاب و همچنین جذابیت و خواندنی بودن آن چیزی از رمانهای او کم ندارد.
۵
هر نویسنده که شروع به نوشتن میکند، آگاهانه یا ناخود آگاه، محسوس یا نامحسوس، مستقیم یا غیر مستقیم و … تحت تاثیر کتابها و نویسندگان آنهاست، به ویژه آن کتابها که ارتباطی محکم با آنها او برقرار کرده، به گونهای که تا عمق جانش بر او تأثیر گذاردهاند. یوسا هم از این قاعده مستثنی نیست و ابایی هم از گفتن آن ندارد. اما در این میان، همانگونه که خود نیز بدان اشاره کرده، ژان پل سارتر و ویلیام فاکنر جایگاهی ویژه دارند. علاقهای که یوسا به کار روی فرم و ساختار رمانهایش دارد، بیشک ناشی از همین تاثیر پذیری از فاکنر بوده و یا آن گرایش سیاسی توأم با نوعی تعهد، در ادبیاتش را از سارتر گرفته باشد.
۶
کم نیستند کسانی که اگر بخواهند بهترین اثر یوسا را انتخاب کنند، دست روی «جنگ آخرالزمان» میگذارند، اما شاید اگر بخواهیم نمونهای ترین اثر یوسا که اغلب شاخصههای آثارش را داشته باشد نام ببریم، باید از «گفتگو در کاتادرال» یاد کنیم؛ کتابی که به خوبی میتواند گرایشات فرمی یوسا و شگردهای مورد علاقهاش را به نمایش بگذارد.
زمانی آلبرکامو دربارهی فرانتس کافکا به نکتهای کلیدی و مهم اشاره کرده بود که استفاده از آن میتواند در اینجا پیش زمینهی خوبی دربارهی یکی از ویژگیهای آثار یوسا بدهد. کامو میگفت بزرگترین هنر کافکا -و در واقع قابلیت آثارش- این است که خواننده را وادار به دوباره خواندن میکند(نقل به مضمون).
شک ندارم که یوسا نویسندهی بزرگیست، آثاری ماندگار هم نوشته، اما رمانهای او واجد این توانایی نیست که –لااقل- مرا وادار به دوباره خواندن بکند. نویسندگانی که آثارشان این قابلیت را دارد، هریک با شیوهای بدین مهم دست مییابند، یکی همانند کافکا به دلیل جذابیت فضای پر رمز و راز و موقعیت پیچیدهای که آدمهایش را در آن قرار میدهد، دیگری باشور حالی که در داستانش وجود دارد، یکی هم شاید به دلیل شاعرانگی زبانش و …
اما آثار یوسا در عین اذعان به ارزشهایشان، گویی برای یکبارخواندند، فاقد آن حس و حال یا جادویی هستند که آدم را دوباره بکشد به طرف این کتابها، حتی برای خواندن صفحات یا پاگرافهایی از آنها نیز به ندرت کششی در خود احساس میکنیم. البته توجه بیش از اندازهی او به سیاست و نوع دخیل کردن آن در داستانهایش در این زمینه بیتاثیر نیست. هرچند که این مسئله تا اندازه ی زیادی تابع سلیقه ی مخاطبان است، شاید برای آن دسته مخاطبانی که رمانهای سیاسی را می پسندند، نقدی مه او از نهاد قدرت و مناسبات حاکم بر ساختار این قدرت می کند جذاب باشد، به ویژه در جوامع جهان سومی که اصولا دموکراتیزه نشدن نهاد قدرت،در بسیاری از آنها دیه می شود،این رویکرد برای برخی جذاب هم به نظر می رسد. اما به شخصه با توجه به این میزان بار سیاسی که در روابط حاکم بر شئون زندگی پیرامون خود می بینم، ترجیح می دهم لااقل در دنیای رمان به صورت پررنگی شاهد آن نباشم!
اما شاید جالب باشد که بگویم برخلاف رمانهای یوسا مقالاتش اغلب چنان خواندنی و جذابند که بارها میتوان آنها را خواند، مخصوصا «عیش مدام» را.
۷
در مورد آثار یوسا گفتیم، اما زندگیاش نه. این روزها تا دلتان بخواهد در مورد او، آثارش و مخصوصا زندگیاش میتوانید بخوانید، مثل همین که خواندید!