این مقاله را به اشتراک بگذارید
شمس آلاحمد اگر چه برخلاف برادر نامدارش هیچگاه نه چهرهای پر شر و شور بود و نه نویسندهای تاثر گذار، اما در سالهای اخیر دیگر کاملا گوشه نشنی اختیار کرده بود، مثل همه نویسندگان فراموش شدهای که به سن پیری رسیدهاند. و باز او این شانس را داشت که هر از گاه بهواسطه مام برادر یادی از او شود، داشتن برادری در قد و قواره جلال البته همیشه هم خوب نیست چرا که گاه باعث میشود، نتوانی از زیر سایهی سنگین او بیرون بیایی، چنان که دیدیم شمس نیز همواره زیر سایه ی برادر بود.
به سال ۱۳۰۸ به دنیا آمد، در همان خانواده روحانی و مذهبی که جلال پسر بزرگش بود. در رشته علون تربیتی و روان شناسی تحصیل کرد و بعد هم به کار تدریس در مدارس پرداخت.او هم همانند جلال در گیر کار سیاسی بود و بعد از انشعاب از حزب توده در کنار انور خامهای در انتشار اندیشه نو مشارکت داشت. مدتی هم در نیروی سوم خلل ملکی فعال بود تا کودتا شد. بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ بیشتر درگر کار تدریس بود. مجموعه داستانی با عنوان «گاهواره» را در سال ۱۳۵۲ متاثر از خاطرات کودکی اش، منتشر کرد، سه سال بعد مجموعه داستان دیگری بانام «عقیقه» انتشار داد که در آن تاحد زیادی متاثر از نوع نگاه انتقادی برادرش بود. انتشارات رواق را در سال ۱۳۵۵ تاسیس کرد و در آن به انتشار آثار جلال و برخی دیگر از نویسندگان پرداخت. در سالهای بعد از انقلاب تا اندازهای با واکنش دفعی روشنفکرانی روبرو شد که عقیده داشتند، او در ترویج تصویر رسمی و دولتی از جلال نقش عمدهای داشته که با واقعیت جلال چندان همخوانی ندارد. به هر روی در سال ۱۳۶۹ کتاب از چشم برادر را در باره جلال منتشر کرد. همچنین تصحیح جواهر الاسمار (طوطی نامه) را به چاپ سپرد. شمس آل احمد سرانجام در نهمین دهه زندگی خود(۸۱ سالگی) ، در میانه آذر ماه ۱۳۸۹ در گذشت.
متن زیر گفتگوییست خواندنی با شمس آل احمد توسط نیلوفر ذهنی که چند سال پیش در روزنامه «سرمایه» منتشر شد،و حالا به مناسبت در گذشت شمس آل احمد آن را بازخوانی میکنیم. با ذکر این نکته جالب که شمس چنان تحت الشعاع برادرش بوده که حتی سی و چند سال بعد از مرگ جلال وقتی خبرنگاری به سراغش رفته بیشتر درباره جلال حرف زده اند تا خود شمس!
***
شمس آل آحمد، برادر جلال آل احمد تاریخ زنده بخشی از جریان روشنفکری ایران است که فراز و فرودهای زیادی را از سر گذارنده است. با مرگ «جلال آل احمد» و به خاطر کتابی که با عنوان از «چشم برادر» نوشته توجه محافل ادبی را به خود جلب کرد. بحث درباره چگونگی مرگ جلال، موضوع کهنه و قدیمی سیمین دانشور و شمس را نیز به وسط کشید. شمس می گوید: «جلال اگر بود امروز تحمل نمی شد.»شمس آل احمد، برادر کوچک جلال متولد سال ۱۳۰۸ است شش سالی از جلال کوچک تر و او هم نویسنده از «چشم برادر»کتابی را که برای جلال و پس از مرگ او نوشته بیش تر از همه نوشته هایش دوست دارد. او در حیاط خانه زیبا و مصفایش در حالی که به یک صندلی لهستانی تکیه داده بود و نسبت به سال گذشته که به دیدنش رفته بودم، شکسته تر شده و این بار عصایی نیز در دست داشت،به گفتگو نشستیم .
آقای آل احمد شغل اصلی شما چه بوده؟
من دبیر بودم. شش سال دبیر دانشگاه های تهران بودم و سه سال هم در موسسه باستان شناسی دانشگاه تهران به ریاست دکتر نگهبان معاون ایشان بودم.
چه کتاب هایی نوشته اید؟
ای! یک پرت و پلاهایی نوشته ام. سه تا قصه کوتاه و یک قصه بلند. سه تا سفرنامه هم نوشته ام. یکی سفر به کوبا و دیدار با کاسترو، دیگری سفر به نیکاراگوئه و دیدار با اورتگا و یکی هم گذر از آلمان و اسپانیا.
درباره مرگ جلال از همان ابتدا حرف هایی بود و کسی باور نمی کرد که او به مرگ طبیعی مرده باشد. خیلی ها معتقد بودند; حکومت به علت ترس از اندیشه و تفکرش او را کشت. به نظر شما او به مرگ طبیعی مرد؟
جلال را کشتند. بردندش به شهر اسالم و آن جا او را کشتند.
چه کسی او را به اسالم برد؟
یک آقای سرهنگ زیبایی، از دوستان جلال بود که فرستادش به اسالم. در تهران هم جلال را بارها تهدید کرده بودند که فکر نکن اسم و رسم داری، ما هر وقت بخواهیم می توانیم سرت را زیر آب کنیم.
جلال را به زور به اسالم فرستادند؟
خیر. برای دیدن دوستش مهندس حسین توکلی رفت. البته قبل از آن یک بار جلال را به کمیته مشترک خواسته بودند. من هم با او رفتم در آن جا سرهنگ زیبایی به او گفت: «تو فکر نکن چون جلال آل احمدی ما نمی توانیم با تو مقابله کنیم. ما می خواهیم تو را از جلال آل احمد بودن بیندازیم، یک روز ممکن است در خیابان که راه می روی، یک کامیون که ترمزش بریده است تو را زیر بگیرد. همه شاهدان قضیه هم می توانند بگویند که تو بر اثر تصادف مرده ای و کشته نشده ای و جنازه ات را هم با سلام و صلوات، در شاه عبدالعظیم، پای قبر _رضا شاه دفن می کنیم.» جلال از این حرف ترسید و در واقع بیش تر جا خورد. باورش نمی شد چنین نقشه هایی برایش داشته باشند.
بعد چه شد؟
جلال برای دیدن مهندس توکلی که رییس کارخانه «چوکا» در گیلان بود، رفت. وقتی جلال مرد، ما برای دیدنش به آن خانه در اسالم رفتیم. مهندس وقتی جلال را در آن وضع دید، از حال رفت. من هیچ کس را ندیدم که به اندازه او در مرگ جلال، اشک بریزد.
مگر جلال چه وضعیتی داشت؟
به نظر می رسید با ضربه به سرش زده اند. چون از بینی اش خون آمده بود و تا روی سبیل ها و لبش هم آمده بود.
بعد از مرگ جلال شما یا خانم دانشور، تهدید نشدید؟
من را تهدید نکردند. اما خانم دانشور را ممکن است تهدید کرده باشند.
شما نسبت به این موضوع چه بود؟ بعد از مرگ جلال سکوت کردید؟
خیر. من، هم حرف زدم و هم نوشتم. یک قصه نوشتم به نام «از چشم برادر» یک کتاب هفتصد صفحه ای بود.
چه طور کتاب های شما تجدیدچاپ نشده اند؟
روشنفکران با من بد بودند. خیلی از کسانی که کتاب های شان را در کتاب فروشی های خیابان انقلاب می بینید، سایه ما را با تیر می زنند.
رابطه شما و خانم دانشور از چه وقت قطع شده است؟
ما سال هاست که با هم قهریم. وقتی من کتاب «از چشم برادر» را نوشتم و سیمین آن را خواند، دیگر با هم ارتباط نداریم.
چرا؟
در این کتاب من نوشته ام که نمی شود سیمین از موضوع مرگ جلال خبر نداشته باشد. سیمین برادری داشت به نام سرهنگ خسرو دانشور و یک شوهر خواهر هم داشت که در کرمانشاه بود.
هیچ گاه پیش نیامد که بخواهید با خانم دانشور آشتی کنید؟
چرا یک سال مدیر کل فرهنگ تهران آقای حسین ابر سبحی به من گفت: «درست نیست که تو و سیمین با هم قهر باشید.» گفتم: «من قهر نیستم. سیمین با من قهر است.» گفت: «پس بگذار من شما را آشتی بدهم.» زمستان بود، رفتیم به شمیران برای دیدن سیمین، یک جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم. وقتی خواستیم زنگ در را بزنیم، دیدم نوشته منزل دکتر سیمین دانشور. اما جلال که زنده بود روی در نوشته بودند: «فادخلوها بسلام امنین هر که وارد شود ایمن است»، اما سیمین این را پاک کرده بود. من هم خیلی دلخور شدم و همین شد که آشتی نکردیم.
با توجه به تفاوت های خانواده شما و خانم دانشور خانواده شما با این ازدواج مخالف نبودند؟
خیر. سیمین دو سال از جلال بزرگ تر بود. روزی که جلال می خواست با سیمین نامزد شود او را به خانه پدرم برد. پدرم روی تشکچه ای نشسته بود. سیمین هم فوری رفت و او را بوسید و به جلال گفت: «جلال، عجب پدر خوبی داری.»
آقای آل احمد، چطور شد جلال با وجود زمینه مذهبی خانواده به سمت حزب توده رفت؟
در خیابان فردوسی، بالاتر از توپخانه، دو تا دفتر بود که همیشه هم مملو از جمعیت بود. یکی دفتر سیداحمد کسروی بود به نام «با هماد آزادگان». ما وقتی به آن جا می رفتیم یک بار دیدیم نزدیک آن جا حیاطی هست که خیلی شلوغ تر از حیاط باهماد بود. از روی کنجکاوی به آن جا سرک کشیدم و در آن جا با احسان طبری آشنا شدیم. طبری مرد خوش قیافه و بلندبالایی بود، وقتی ما را دید جلال را سردبیر کرد و من را هم همکار خودش. همین شد که جلال به سمت حزب توده رفت.
اسم آن نشریه چه بود؟
نشریه مردم.
چه شد که از حزب توده برید؟
من که در مغز جلال نبودم که بدانم.
جلال هم نگفت که چرا این کار را کرد؟
خیر. بعدها یک روزی دوستش آقای غلامرضا آقایی سراغش آمده بود و گفته بود تو در مشهد دکتر شریعتی را می شناسی؟ جلال گفته بود نه، دوستش او را به مشهد برد تا با دکتر آشنا شود. وقتی رسیده بودند مشهد، در آن جا مکانی هست، روبه روی باغ فردوس. جلال در آن جا قدم می زده که ناگهان می بیند دکتر شریعتی در حال ورود به کلاس است. جلال هم خود را از طریق کریدور ساختمان به کلاس رسانده و نشسته بود. دکتر شریعتی که جلال را می بیند، می گوید; بچه ها من حرف هایی را که قصد داشتم بزنم، بعدها می زنم. اما امروز کسی اینجاست که من جرات نمی کنم حرف بزنم و بعد به سوی جلال اشاره می کند و می گوید: «استادم جلال آل احمد!» جلال هم همان موقع حرف هایی زد، جلال خیلی خوش سخن بود.
برخی معتقدند که آشنایی آل احمد با شریعتی مسبب مذهبی شدن او و بریدنش از حزب توده شد؟
خیر. اصلادرست نیست. جلال نویسنده بود. مدام سفر می رفت همین باعث می شد که عقاید و افکار مختلف را تجربه کند.
بعضی هم می گویند «خسی در میقات» جلال، در واقع توبه نامه او از حزب توده بود؟
خیر. جلال مکه را به قصد دیدن رفته بود. او اصلاآدم خانه نشینی نبود. مدام سفر می کرد. جلال از آن نویسنده هایی بود که دور دنیا را می گشت و سفرنامه می نوشت.
مکه را هم برای دیدن رفت ولی در خسی در میقات نوشته که با دیدن زائرانی که در حال سعی بین صفا و مروه بودند، آنقدر از خود بی خود شدم که خواستم سرم را به ستونی که به آن تکیه داده بودم، بکوبم. «خسی در میقات»، در واقع، توبه نامه از همان چیزهایی بودکه پیش تر فکر می کرد، راه نجات هستند.
و بعد راه نجات را در چه چیزهایی یافت؟
در آنچه پدرانمان انجام داده بودند.
پس از انقلاب نام جلال، نه تنها، حذف نشد بلکه بر سرخیابان هم گذاشته شد. اما برخی معتقدند که عده ای هنوز هم به دنبال حذف تفکر جلال هستند؟
بله. دقیقاجلال اگر زنده می ماند الان هم توسط خیلی ها تحمل نمی شد.
۳۷ سال بعداز مرگ جلال چه احساسی دارید؟
آرزو می کنم ای کاش جلال نمرده بود و من به جای او رفته بودم. چون جلال جسارت و صداقتی داشت که من آن را ندارم. اگر او می ماند بیش تر مفید بود تا من بی قواره بی اثر.
2 نظر
انجمن جلال آل احمد
سلام.
و درود بر جلال……….
مهران اسالمی
درود بر شرف جلال که با شرافت و کرامت زیست