این مقاله را به اشتراک بگذارید
«مد و مه» اگرچه به صورت تخصصی به ادبیات داستانی اختصاص دارد، اما بنا بوده از دیگر حوزههای هنری و البته ادبی غافل نباشد. با این وصف تاکنون فرصت چندانی فراهم نشده تا به شعر بپردازیم که امیدواریم این مجموعه شعر عاشورایی که از امروز تا روز عاشورا در پنج قسمت به خوانندگان ارائه میشود، تا اندازهای جبران مافات کرده و زمینه ای باشد تا از این پس بیشتر به شعر عنایت داشته باشیم. البته ناگفته نگذاریم که این پست های چارگانه – که گزیدهای از اشعار عاشورایی سروده شده توسط نسلها مختلف شاعران پس از انقلاب است – علاوه بر آن یک مطلبی است که قول ارائه روزانه آن را (در مد و مه) به مخاطبان دادهایم. این را هم اشاره کنیم که زحمت تهیه و انتخاب این اشعار بر عهده همکارمان امید مهدی نژاد بوده که از او بسیار سپاسگذاریم.
با این مقدمه سه شعر از نعمت میرزاده، حسین منزوی و شفیعی کدکنی، از نظر شما می گذرد. شاعرانی که نگاهی عدالتجویانه به عاشورا در ساحت شعر و شاعری دارند و آنها را کم و بیش میتوان نسل واسط قبل و بعد از انقلاب به حساب آورد.
***
شعر عاشورایی (بخش نخست):
به پایان رسیده روز
۱
نعمت میرزازاده
خورشید رفته است، ولی ساحل افق
میسوزد از شراره نارنجیاش هنوز
وز شعلههای سرخ شفق، نقش یک نبرد
تابیده روی آینه آسمان روز
گرد غروب ریخته در پهندشت رزم
پایان گرفته جنبش خونین کارزار
آنجا که برق نیزه و فریاد حمله بود
پیچیده بانگ شیهه اسبان بیسوار
پایان گرفته رزم و به هر گوشه و کنار
غلتیده روی بستر خون پیکری شهید
خاموش مانده صحنه و گویی ز کشتگان
خیزد هنوز نغمه پیروزی و امید
این دشت غمگرفته که بنشسته سوگوار
امروز بوده پهنه آن جاودانه رزم
اینک دو سوی صحنه دو هنگامه دیدنیست
یکسو لهیب آتش و یکسو غریو بزم
این دشت خونگرفته که آرام خفته است
امروز بود شاهد رزم دلاوران
این دشت دیده است یکی صحنه شگفت
این دشت دیده است یکی رزم بیامان
این دشت دیده است که مردان راه حق
چون کوه در برابر دشمن ستادهاند
این دشت دیده است که پروردگان دین
جان بر سر شرافت و مردی نهادهاند
این دشت دیده است که هفتاد تن غیور
بگذشتهاند از سر و سامان و زندگی
بگذشتهاند از سر و سامان که بُگسلند
از پای خلق رشته زنجیر بندگی
امروز زیر شعله خورشید نیمروز
برپا شده است رایت بشکوه انقلاب
بالیده است قامت آزادگی و عشق
تا بر فراز معبد زرین آفتاب
از پرتو جهنده شمشیرهای تیز
خورشیدها دمیده به هنگام کارزار
بانگ حماسههای دلیران راه حق
رفتهست تا کرانه آفاق روزگار
خورشید رفته است و به پایان رسیده رزم
اما نبرد باطل و حق مانده ناتمام
وین صحنه شگفت به گوش جهانیان
تا روز رستخیز صلا میدهد: «قیام»
محمدرضا شفیعی کدکنی
باز در خاطرهها یاد تو، ای رهروِ عشق
شعله سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان بر تو و بر همت و مردانگیات
از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است
نقش پیکار تو در صفحه تاریخ جهان
میدرخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتوش بر همه کس تابد و میآموزد
پایداری و وفاداری در راه طلب
چهر رنگین شفق، میدهد از خون تو یاد
که ز جان بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظره تابلوِ آزادی
که فروزنده به تالار شب آویخته شد
رسم آزادی و پیکار حقیقتجویی
همهجا صفحه تابنده آیین تو بود
آنچه بر ملت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود
تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد
بر سرِ ایده انسانیِ خود جان دادی
در ره کعبه حقجویی و مردی و شرف
آفرین بر تو که هفتاد و دو قربان دادی
آنکه از مکتب آزادگیات درس آموخت
پیش آمال ستمگر ز چه تسلیم شود؟
زور و سرمایه دشمن نفریبد او را
که اسیر ستم مردم دژخیم شود
رهرو کعبه عشقی و در آفاق وجود
با پر شوق، سوی دوست برآری پرواز
یکهتاز ملکوتی، که به صحرای ازل
روی از خواسته عشق نتابیدی باز
جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاری مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود
۳
حسین منزوی
داغِ که داری امشب؟ ای آسمان خاموش!
داغ کدام خورشید؟ ای مادرِ سیهپوش!
این سرخیِ شفق نیست، خون شقیقه کیست
که میچکد به رویت از گوش و از بناگوش؟
طشت زریست خورشید، گلگون، لبالب از خون
تیغِ که باز کردهست خون از رگ سیاووش؟
این کشته کیست دیگر؟ ترکیب دُبّ اصغر
تابوت کوچک کیست که میبرند بر دوش؟
تا هر ستاره زخمیست از عشق بر تن تو
از زخمهای عشقت خونِ که میزند جوش؟
نامی که چون کتیبهست بر سنگِ روزگاران
یادش اگرچه خاموش، کی میشود فراموش؟
ماه مرا فرو برد، چاه محاق هشدار
ای قافله! که افتاد بیرق ز دست چاووش
در قلعه که افتاد آتش؟ که در افقها
از پشت شعله و دود، پیداست برج و باروش
2 نظر
پیرایه
شعر زنده یاد حسین منزوی روان خواننده را زیر و زبر می کند … محشر است ..محشر
محسن احمدی
سلام. شعری که از حسین منزوی درج کرده اید ربطی به واقعه عاشورا ندارد بلکه مرثیه ایست برای برادرش حسن که از نیروهای چپ بود و در دهه شصت اعدام شد، شعر منزوی برای عاشورا این شعر است که مطلع آن اینچنین است:
ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران/ افشانده شرف ها به بلندای غدیران…