این مقاله را به اشتراک بگذارید
«دکتر بهار و خواستگار مرده» نوشتهی علیرضا سیف الدینی که در بهار ۸۹، توسط نشر ثالث و با تیراژ ۱۶۵۰ نسخه روانهی بازار کتاب شد، شامل هشت داستان است. از همان صفحهی اول که مخاطب کتاب را باز میکند، درد و دلهای راوی اول شخص داستان «ترس» با آن جملهی جذاب « تنها ارثی که از پدرم به من رسید ، ترس بود» با داستان همراه میشود تا از ماجرا سر در بیاورد.
درونی بودن و ذهنگرایی دو مشخصهی بارز در داستانهای مدرن هستند در داستانهای این کتاب نمودی مشخص دارند. سیف الدینی با توجه به استفاده از راویهای اول و سوم شخص محدود به ذهن (که هر دو نوع از کاربردیترین راویها در داستانهای مدرن به حساب میآیند) و بازگویی دغدغههای درونی که گاه ذهنیت و افکار شخصیت ها را در بر میگیرد و همچنین رفت و برگشتهای زمانی و فلاش بکهای متعدد در خلال داستانها این کتاب، زمینهای را فراهم آورده که به داستانهایش به عنوان آثار مدرن نگاه کنیم . در متنهای مدرن، همانند بسیاری از داستانهای این مجموعه، تمرکز بر درونگرایی افراد از سایر عناصر داستانی پیشی میگیرد. همان طور که در اولین داستان این مجموعه یعنی « ترس » نیز چنین است. مردی پنجاه و پنج ساله، سالها پیش بعد از پنج سال زندگی مشترک، زنش را طلاق میدهد و حالا تک و تنها در زیر زمینی در محلهی سعادت آباد زندگی میکند. پس از این مقدمه چینی در زمان حال، روایت در زمان گذشته پیگرفته میشود و با ورود به گذشته، خواننده آرام آرام با سرگشتگیهای شخصیت داستان بعد از طلاق دادن همسرش همراه میشود. نوستالژی، بازگشت به گذشته و یادآوری دردهایی که در طول سالها در جان آدمی رسوب کردهاند ، بیشترین کارکردشان ایجاد آرامشی موقت و کم کردن دردهای ناشی از زخمهای سر باز کرده است.
راوی این داستان با روایت درونی خود، بیش از آنکه خواننده را هم درد و هم راز خود کند، خودش را سبک میکند. به دیگر گفتار ذات این نوع روایت درونیست که با وجود زیر و رو کردن جهان درون ، خاصیت آرامش بخشی نیز دارد . در داستان « آقای تاریوردی و رادیو بغداد » زخمی که برای خواننده سر باز می کند ، از تبعات جنگی ناشی ست که گاه بیش از خود جنگ آدمی را از پا در می آورد . تصور کنید پدری را که هر روز به بهانه ی شنیدن نام تنها پسر اسیرش پای رادیو می نشیند و تا پای مرگ هم دست از این کار بر نمی دارد ! انتظار یا به دیگر گفتار، انتظار بیهوده و بیهودگی زندگی (که این یکی از مشخصات مضمونی داستانهای مدرن است) در این داستان آشکارا خود نمایی میکند.
با خواندن دیگر داستانهای این مجموعه میتوان به بن مایههایی مانند : تنهایی، انتظار، بیهودگی، سکوت، سرگشتگی و حتا سکون عشق را مشاهد کرد . برجستهترین عنصر ملموس در داستانهای این مجموعه، سفر به دنیای درون و ذهنیت شخصیتهاست که به شکلهای متفاوتی خود را بروز میدهند.
بسیار دیده شده است که به بهانهی درونی کردن داستانها و جلوهای مدرن بخشیدن به آنها، نویسندگان آنها از زیر بار قصهگویی در این آثار شانه خالی میکنند . اتفاق درخور توجهی که در این مجموعه رخ نشان داده ، قصهدار بودن بیشتر داستانها با وجود مدرن بودن آنهاست . به گمان نویسندهی این نوشتار، پر رنگ بودن این وجه در هر داستانی، نقشی اساسی در پیشبرد، جذابیت و انسجام داستان دارد. داستانهایی مانند: «ترس» ، «آقای تاریوردی و رادیو بغداد» ، «راجو» ، «خیال فرشته» و در نهایت «دکتر بهار و . . . » که از جمله موفقترین داستانهای این مجموعه هستند، بیشک این موفقیت تاحد زیادی در پرنگ بودن همن بار قصهگویی در آنهاست.
هر چند نویسنده کوشیده در داستانهای دیگر این مجموعه که از بار قصه کم رنگ به نظر میرسد، جایگزینی برای ایجاد این کشش و جذابیت و حدی انسجام روایی پیدا کند، اما در مجموع نتوانسته توفیقی در حد داستانهایی که از آنها نام برده شد، دست یابد.
از طرفی با اینکه بیشتر داستانهای این مجموعه از قصهای پر رنگ برخوردار هستند، اما این الزاما به معنای افت و خیز در داستان و اتفاقهای پرتحرک بیرونی نیست؛ چه بسا این داستانها طرحی ساده و بدون اتفاق دارند. به دیگر گفتار رویداد و اتفاقها در این مجموعه داستان بیشتر از آنکه برونی باشند، درونیاند . برای همین در سرتاسر کتاب کمتر به موردی بر میخوریم که اتفاق بیرونی باعث پیشبرد روایت داستانی شود. پرداختن به این نوع داستانها ، برخلاف آنکه در نگاه اول شاید ساده به نظر برسند، به خاطر پیچیدگی های ذهنی و متنی، کوشش و مراقبتی چند برابر را از سوی نویسنده میطلبند که بیشک نوشتن آنها از عهدهی هر نویسندهای بر نمیآید .
با نگاهی به راویهای این مجموعه میتوانیم بگوییم نویسنده در پرداختن به داستانها، به عناصر تکنیکی روایت نیز توجه بسیار نشان داده. پرش های زمانی از گذشته به حال و بر عکس، تغییر زمان فعلها در یک پاراگراف، ورود و خروج از جهان درون ذهن به جهان بیرون و روایت موازی و مکمل دو داستان در دل هم و… همه و همه نشان از اهمیت تکنیک را در نزد نویسنده دارد. اما در برخی داستانها مانند: «خانهی دور و خانهی نزدیک» و «خائن» این تکنیکها بیشتر از آنکه در خدمت داستان باشند، خواننده را دچار دشواری در خواندن داستان و حتی گاه سر در گمی میکنند.
اگر چه شاید برخی از این نوع روایتهای تو در تو با نقد روانکاوانه و روانشناختی توجیه پذیر باشند، اما متنی که در سرتاسر آن ( مانند داستان خانهی دور و خانهی نزدیک ) درونی بودن ساختار روایی مهمترین نقش را در پیشبرد داستانش برعهده دارد، استفاده از تکنیکهای تو در توی روایی، تنها پیچیدگیهای متنی را بیشتر کرده و کارکردی در خلاف جهت ارتباط خواننده با متن ایجاد میکنند. شاید بهتر بود در اینگونه داستانها، نویسنده با روایتی سادهتر، جهان درونی و پر پیچ و خم راوی را در معرض نگاه خواننده قرار میداد .
از جمله موارد درخور تقدیر در این مجموعه، توجه به نثر است. به گمان من نثر اولین معیار خواننده برای انتخاب یک متن و ارتباط با آن به حساب میآید. با توجه به برجستگی زبان در بیشتر داستانهای این مجموعه و کارکرد تاثیرگذار آنها در ایجاد این ارتباط دو سویه، میتوان گفت نویسنده در این مهم نیز موفق بوده است. شاید بهترین نمونه برای برای گیرایی نثر، همان جملهی اول داستان ترس باشد: « تنها ارثی که از پدرم به من رسید ، ترس بود». اگر چه گاهی این برجستگی زبانی در برخی داستان ها مانند : «خانهی دور و خانهی نزدیک» ، «خائن» و حتا «ساکن آخر زمان» بیشتر به تکلف زبانی نزدیک شدهاند تا برجستگی زبان.
بررسی هر متنی جدا از بحثهای مربوط به تکنیک و نظریههای ادبی، باید در گفتمان نقد همان جامعه نیز مورد توجه قرار گیرد. به دیگر سخن، باید دید نویسنده با اثری که خلق کرده چه جایگاهی در بافت بومی و جغرافیایی خود کسب میکند و آیا اثرش با این بافت بومی همخوانی و انطباق دارد یا نه؟
سیف الدینی با انتخاب کانون روایتهای درونی در این مجموعه، بیشتر از آنکه به ظاهر و بیرون توجه نشان دهد، به درون و باطن انسانها توجه دارد. دغدغههای او بیشتر فردیاند تا جمعی و شخصیتهایی که او برای داستانهایش انتخاب کرده بیشتر سرخورده و درماندهاند. اگر گذار از سنت به مدرنیسم را در جامعهی خود مورد توجه قرار دهیم و تجربههایی را که خواسته و ناخواسته در این گذار بر تک تک افراد تحمیل میشوند، بررسی کنیم، فردگرایی و پناه بردن به جهان درون دو مشخصهی بارز این تجربههای به ظاهر تلخ است. از اینرو نویسندهای مانند سیف الدینی با معطوف کردن دیدگاه خود به این پدیده، کما بیش میخواهد از زبان و دل انسانهای هم عصر خود بنویسد، امری که خیلی از نویسندگان با وجود استعداد و پشتکار زیاد هنوز هم که هنوز است از آن رویگردان هستند و یا توجه چندانی به آن نمیکنند.
سخن پایانی اینکه سیف الدینی در این مجموعه نشان داده که به عناصر داستاننویسی و دغدغههای امروزی نویسندگان پایبند است. اگر از برخی جزییات مانند: تلکف زبانی، خروج از دیدگاه راوی (در داستان آقای تاریوردی و رادیو بغداد) و گه گاهی تکنیکزدگی چشم پوشی کنیم، سیف الدینی نمرهی قابل قبولی از این مجموعه کسب میکند. توجه به زبان نوشتار، استفاده از تکنیکهای روایی مدرن، پر رنگ کردن قصهها، به کارگیری کانون روایت درونی و هم گام بودن با زمانه از مهمترین عوامل موفقیت او در این داستانها هستند.