این مقاله را به اشتراک بگذارید
خواندن تجربهها و عادتهای نویسندگان بزرگ راهگشاست، حداقل اینکه به نویسندگان کم تجربه کمک میکند که با استفاده از این تجربهها به غنای کار خود بیفزایند. هرچند که آگاهی و اشراف به این نکات آموزنده به تنهایی نمیتواند از کسی یک نویسنده بسازد، اما وقتی در کنار دیگر عوامل موثردر این زمینه قرار گیرد، نتایج سازنده آن بسیار خواهد بود. این نوشته از کتاب داستان همشهری گرفته شده.
***
هر وقت قرار است چیزی بنویسم، هر روز مینویسم. اگر چنین اتفاقی بیفتد که خیلی عالی است؛ مثلاً یک روز خودم را با متن داستانم جفتوجور میکنم. بعضی وقتها حتی نمیدانم چندشنبه است. به قول«جان اشبری» شاعر«روزهایی که مثل چرخ پرهدار میآیند و میروند» وقتی هم مشغول نوشتن نباشم و درگیر کارهای تدریس باشم، انگار که در تمام عمرم حتی یک کلمه هم ننوشتهام و اصلاً عادت به نوشتن ندارم. در این موقع دچار عادتهای بد میشوم؛ تا دیروقت بیدار میمانم و ساعتهای خیلی طولانی میخوابم. ولی اشکالی ندارد، من یاد گرفتهام که صبور باشم و منتظر فرصت بمانم. خیلی وقت است که با چیزی با نام صبر آشنا هستم. اگر به برجهای ستارهشناسی اعتقاد داشتم، فکر کنم برج من«لاک پشت» میبود!
نوشتن برای من تابع برنامه خاصی نیست و ناگهان شروع میشود و ناگهان قطع میشود. ولی وقتی مشغول نوشتن باشم، ساعتها پشتِ میز تحریرم مینشینم؛ ده، دوازده یا پانزده ساعت بیوقفه، هر روز. اگر این اتفاق بیفتد من خیلی خوشحالم. البته بیشتر این ساعتهای کاری به ویرایش و بازنویسی متن میگذرد. کاری را به اندازهی این دوست ندارم که داستانی را که نوشتهام مدتی در خانه همراه خود داشته باشم و بار دیگر روی آن کار کنم. پس از آنکه نوشتن داستانی را به پایان میرسانم، برای فرستادن آن به مجلات هیچ عجلهای ندارم. بعضی وقتها داستان را تا چند ماه پیش خودم نگه میدارم و تغییراتی در آن میدهم، یک چیزی به آن اضافه میکنم، یک چیزی را بیرون میکشم.
نوشتن نسخه پیشنویس داستان خیلی طول نمیکشد؛ این کار معمولاً طی یک نشست انجام میگیرد، ولی نوشتن آن در نسخههای مختلف زمان بیشتری میبرد. پیش آمده که بیست سی نسخه متفاوت از یک داستان نوشتهام. هرگز هم کمتر از ده دوازده نسخه ننوشتهام. خیلی آموزنده و دلگرمکننده است که آدم نسخه اولیه داستانهای نویسندگان بزرگ را ببیند. الان دارم به عکس نسخههای بازنویسیشدهی داستانهای «تولستوی» در چاپخانه فکر میکنم. از تولستوی اسم میبرم چون او عاشق ویرایش و بازنویسی داستانهایش بود. حال او عاشق این کار بوده یا نه، داستانهایش را خیلی بازنویسی میکرده. او همیشه مشغول بازنویسی داستانهایش بود. رمان «جنگ و صلح» را هشت بار بازنویسی کرد و وقتی آن را به چاپخانه فرستاد باز هم دنبال بازنویسی آن بود! چنین چیزهایی باید هر نویسندهای مثل من را که نسخه اولیه داستانهایش وحشتناک است، دلگرم کند.
اغلب با دست مینویسم. با نهایت سرعت صفحات کاغذ را پر میکنم. بعضی وقتها هم سریع یادداشتی در گوشه و کنار صفحه برای خودم مینویسم تا یادم باشد که در بازنگری چه تغییراتی در داستان بدهم. بعضی از صحنهها را مجبورم ناقص و در بعضی موارد نانوشته رها کنم. البته همهی قسمتهای داستان نیاز به دقت موشکافانه دارد ولی چون این دقت در نسخه اول داستان زمان زیادی میبرد، این کار را در نسخههای بعدی انجام میدهم. در واقع نسخه اول داستان مثل کشیدن طرح کلی و بستن داربست داستان است. وقتی نوشتن با دست به پایان رسید، داستان را با ماشین تحریر تایپ می کنم و از پشت میزم بلند میشوم و میروم.
داستان تایپ شده همیشه برایم ظاهر متفاوت و البته بهتری دارد. موقع تایپ کردن هم یک سری تغییرات و حذفیات در داستان انجام میدهم. داستان نهاییام پس از سه چهار بار بازنویسی به دست میآید.