این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادبیات محفلی، واژگان ویژه خود دارد. اگرچه کمتر تعریف صریحی از آن به دست داده میشود، با وجود این، غالباً نقش مسلطی را در جامعه روشنفکری یا شبهروشنفکری ایفا میکند و تأکیدهایش را تا حد شعار یا دستورالعمل صرف، ساده میسازد و سپس آن را به اذهان معمولاً از پیش آمادهای حقنه میکند که گویی تنها همینقدر قادرند قول نازل دیگران را غرغره کنند.
امروزه یکی از این شعارها یا اقوال و شاید حتی غلیظترین آن، همانا به مسئله جهانی شدن ادبیات ایرانی بهطور اعم و داستان یا رمان این دیار بهطور اخص اشاره دارد.
البته ادبیات ایرانی از پیشینهای چنان گرانسنگ برخوردار است که خود به خود، تناقض این تأکید را از قبل برملا میکند. پیداست آنچه منحصراً در اینجا ( پُردل شویم و بگوییم در این بازار مکاره ) میتواند مطمح نظر باشد، ادبیات معاصر است و شاید شعر و داستان هر دو !
اما بهراستی این تأکید دوپهلوی تردیدآمیز از کجا و از ناحیه چه کسانی سرچشمه میگیرد؟ واقعاً چرا رمان ایرانی باید جهانی شود؟ وقتی گفته میشود «ادبیات ما»، «شعر ما» و یا «داستان ما»، این «ما»ی مشکوک دقیقا کدام نحله، جماعت یا انجمن و … را در بر میگیرد؟ این «ما» که گویی به شدت معاصر نیز مینماید و حتی او را عملاً با آن سابقه رشکانگیز و عظیم نیاکانش کار چندانی نیست، در پی چیست؟ چه نفعی – از اینگونه خود را نگران نشان دادن – عایدش میشود؟ به راستی این تخم لق را نخستینبار چه کسی در دهان محفلنشینانی از این دست، انداخته است؟ کدام « ما »؟ بهراستی « ما » شدهاند؟ یا نه، این هم از همان نان قرض دادنهای معمول وادی شرمآور ادبیاتی است که تعفن « من »هایش روزبهروز بیشتر در همه جا میپراکند؟ اما جای حیرت دارد از نویسندهای که آن « من » خلاق خویش را قربانی این « ما »ی مبهم می-کند و همچنان در سودای خلق به اصطلاح یک شاهکار فناناپذیر جهانی قلم میزند!
در هیچ منبعی سراغ نداریم که مثلاً در دورهای از تاریخ ادبی جهان، جمعی فارغالبال نشسته، به رایزنی پرداخته و با آگاهی تام وتمام، پیشزمینه طرحی را تدارک دیده باشند تا در نهایت به خلق یک رمان بزرگ ختم شده باشد. نه امروز و نه دیروز، هرگز هیچ نشانهای در دست نیست که به صحت این اندیشه یا ادعا، اگر نه اصرار، حداقل اشارتی بکند.
آیا این مسئله از نوعی تشویش و نگرانی خاص حکایت دارد؟ اما چه کسانی نگران چه چیز هستند؟ آنها صلاحیت این – به زعم خود – احساس تعهد و مسئولیت را از کجا کسب کرده-اند؟ تأسف آنجاست که امروز گویی تقریباً همگی این موضوع را پذیرفتهاند و به محض اینکه فرصتی دست میدهد، بهراحتی در باب آن، داد سخن میدهند. اما چگونه است که اینان هیچگاه و تحت هیچ شرایطی از ناتوانی خود حرفی نمیزنند؟ راستی، چرا همواره و همه جا، دانا و توانمند جلوه میکنند و خود را همه چیزدان مینمایانند؟ و شاید بدین خاطر، دیگر حتی موجبی برای تأسف هم نیست. پس بدا به روزگار رماننویسی که همه چیز، همه چیز، همه چیز را از پیش میداند!
ظریفی نکتهدان، تا همین اواخر، به مجرد آنکه پی میبرد فیالمثل میهمانش دغدغه یا در حقیقت ادعای قلمزدن دارد، با طمأنینه خاصی بلاانقطاع از وی میپرسید: «مهاباراتا خواندهای؟ عهد عتیق چطور؟ عهد جدید؟ هزار و یکشب؟ تاریخ بیهقی؟ سمک عیار؟…» و پس وقتی به یقین درمییافت که میهمان مدعیاش هیچکدام از آن آثار را هرگز بهطور کامل نخوانده، مگر گاه چیزکی اینجا و چیزکی آنجا، آن هم تنها به گونهای پراکنده، و بهواقع چونان نیانبانی توخالی مینماید، بی آنکه هیچ از آداب میزبانیاش فروکاهد، با صراحتی تند و تیز اعلام میداشت: «… واقعاً نخواندهای؟ پس تو اصلاً بیجا میکنی که میخواهی بنویسی!»
و بسیار مفتضح است آنگاه که شاهد هستیم این همهچیزدانها ازقضا عموماً از آن دستهای هستند که هیچیک از آثار بزرگ را حتی تورقی هم نکردهاند. و درست همین بیمایگان نه تنها از فضیلت سکوت بهکلی بی بهرهاند، که بسا بسیار حرافی میکنند و چرت و چولا میبافند و در هر زمینهای وارد بحث میشوند و خود را از جمیع جهات آگاه مینمایانند. و مگر میتوانی به این راحتیها از پسشان برآیی؟ بس که حاضرجواب تشریف دارند و فیالبداهه نطق میفرمایند. و اینجاست که صراحت کلام آن ظریف – با وجود تمام تندی و تیزی گزندهاش – بسیار بجا و حتی منطقی مینماید.
پس یعنی آیا – حالا در محدوده جغرافیای ادبی این دیار – این است دوره کوتولهها؟ دوره کتابنویسان کتابناخوانده؟ دوره نامدرکردگان نالایق؟ دوره کتابهای بیمحتوا با اغلاط فاحش دستوری و ادبی؟ دوره …؟
ولیکن بد نیست به یک ویژگی شگفت دیگر این عالمان عجیب نیز اشارهای بشود: گاه برخیشان بسیار محجوب و مبادی آداب مینمایند. البته معمولاً از صحنههای صعب غایب هستند و بی آنکه تن به آزمونی سپرده باشند، مبرا از خطا خوانده میشوند. به زعم همگان، اینان خوب هستند چون شرارت نمیدانند! اما مشکل اینجاست که گویا محبت هم نمیدانند؛ گیرم از نوع حقیر ادبیاش!
حقا که شرم دارد!
کاش هنوز و همچنان، حاضر بودند ظرفایی از آن دست که قادر باشند رک و راحت، پرسشهایی از این دست نیز بکنند که آخر چه اصراری است همینطور مسلسل- به مثال نان-پختن اندلسیها – کتاب پشت کتاب نوشتن و چاپیدن؟! (آنچنانکه میگل دو سروانتس بزرگ اظهار شگفتی میکرد!) و کاش حداقل – به مفهوم کلاسیک کلمه – واقعاً کتاب بودند!
اما آنانی که حرف از جهانی شدن ادبیات معاصر میزنند، لابد ضرورت این موضوع را بهتر از هر کس دیگری درک میکنند و محال است هرگز مجال استماع قول قلیل کجاندیشان کجسلیقه کج رفتاری را پیدا کنند که ذرهای هم نگرانی جهانی شدن رمان ایرانی را ندارند؛ حتی نوک سوزنی.
القصه، چرا نویسندگان این پهندشت، درست عین پدران و مادران کلاسیک حراف خویش این همه حرفهای مدرن میزنند و با این مجله و آن نشریه باب گفتوگوهای کوتاه و بلند تفسیری، تحلیلی، تبیینی و الخ … میگشایند؟ آنان با این همه وراجی هنوز چه چیزی را می خواهند ثابت کنند؟ این که فرزندان خلف پدرانشان هستند؟ خب، این درست؛ اما چرا دیگر هرگز حتی یکنفرشان با خود خلوت نمیکند و به سایه قوزکردهاش روی دیوار خیره نمیشود؟ یعنی چه بر سر آن سایه آمده است؟
انتشار در «مد و مه»: پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۹
1 Comment
فاطیما فاطری
دغدغه ی جهانی شدن همان است که جناب ملک میان می فرمایند کدام جهانی شدن ؟ این جهان شمول شده در ادبیات نباید دغدغه نویسندگان باشد نویسنده موظف به نوشتن است نه به نتیجه؛ اگر خصوصیات و فراگیری جهانی شدن راداشته باشد، حتما راه خود را باز خواهد کرد درست مثل جویباری که راه خود را به دریا و اقیانوس باز می کند. بنابراین این امتیاز را دیگران به یک اثر می دهند نه خود نویسنده …
ممنون از سایت پر بار و همیشه جاویدتان!