این مقاله را به اشتراک بگذارید
“هیچ وقت امید نداشته باش تا نا امید نشوی، خود را مرده بپندار تا از مرگ امان یابی” *
دربارهی ادبیات آمریکای جنوبی حرف های زیادی گفته شده و میشود. شاید خیلی از این حرفها حالا دیگرتکراری هم به نظر بیایند، اما با وجود این علاوه بر آنچه ناگفته مانده، هستند حرفهایی که ارزش دوباره شنیدن داشته باشند.
اولین چیزی که از شنیدن نام ادبیات آمریکای جنوبی به اذهان خطور می کند، گونهی رئالیسم جادویی است که نویسندگان این قاره علاقه ی وافری به آن دارند و برای دفاع از آن، دلایل بسیار ادبی، فلسفی و حتی بومی ارائه کردهاند که البته پرداختن به آن در این مختصر نمی گنجد.
رمانی که در این نوشته بدان خواهیم پرداخت، از چند منظر قابل بررسیست. بورخس در نقدی که روی این رمان نوشته از منظر داستانی (مضمونی) با آن برخورد کرده و آن را در زمرهی داستانهای ماجرا محور قرار داده و از این ویژگی داستان به شدت دفاع کرده است، در جایی دیگر اکتاویا پاز آن را رمانی هستی شناسانه دانسته.
داشتن طرح سنجیده و تراشیده از خصوصیات این داستان است و می توان آن را مهمترین شاخصهی این اثر محسوب کرد. روی رمان ماجرا محور و رمان بی طرح و پیرنگ نظرات زیادی وجود دارد، دال بر برتری دادن یکی بر دیگری. اما به نظر چیزی که بیش از همه اهمیت دارد، این است که در روزگار ما داستانی که طرح مشخصی ندارد، قابلیت های بیشتری دارد برای نزدیک شدن به رمان مدرن، درحالی اثر داستان قصه محور خودش را به رمان کلاسیک نزدیک می کند. البته نباید ناگفته گذاشت که نقد بورخس روی این رمان و تاکیدی که او روی ویژگی ماجرا محور بودن آن دارد، برمی گردد به سال ۱۹۴۰، یعنی پیش از پیدایش رمان مدرن.
بدیهیست است که ما درهر دو گونه آثار شاخصزیادی سراغ داریم و نمی توان نظری قطعی دال بر تایید یکی و رد دیگری داد و این بحث اصولا راه به جایی نمی برد، مگر این که در مورد هر اثر خاص با توجه به نسبتی که با این گونهها دارد مورد توجه قرار گیرد..
“ابداع مورل” را می توان هم رمانی فلسفی و هم رمانی روانشناختی در نظر گرفت. از بُعد روانشناختی قهرمان داستان شخصیتی میزان تروپ و مردم گریز است که ظاهرن برای فرار از قانون به جزیره ای ناشناخته پناه آورده و از منظر فلسفی مباحثی انسان شناختی دارد و میل به جاودانگی بشریت.
از نظر ساخت و فرم قصه ایستا و بیحرکت است. داستان یک تک گویی بلند و البته عاقلانه
به دور از جنون و بی خردی نویسندگان سیال ذهن است. قصه کلی را می توان به سه بخش عمده تقسیم کرد. در ابتدای قصه بعد فانتزی آن بسیار شدید است و نویسنده به شکلی سر سختانه سعی در عینیت بخشیدن به جزیرهای خیالی دارد و برای این کار بعضن دچار نگارههایی ناتورالیستی یا همان “دقت بیهوده” شده است که برای به تصویر کشیدن جهان داستانی به کار گرفته شده.
در اواسط قصه، روایت به یک ماجرای عاشقانه وصل میشود و ادامه پیدا میکند. رابطهی قهرمان داستان با معشوقه اش “فاوستین” عملن رابطهای غیر مادی و فرا زمینی است. راوی از معشوقه اش نشانههایی از دختری اثیری و و عشقی فرا واقعی می دهد. در انتهای داستان با باز شدن گره و معمای داستان توجیهی منطقی و داستانی پیدا میکند و دلیل دیده نشدن عاشق و بیتوجهی معشوق روشن می شود. این اتفاق داستانی نه تنها به داستان خدشه وارد نمیکند، بلکه در چیدمان اصلی عناصر داستان به خوبی جا پیدا می کند و معنا می گیرد. در انتها، داستان رنگ و بویی از آثار علمی تخیلی به خود گرفته است، همانند داستانهایی که در اوایل قرن بیستم خاص ” اچ جی ولز” نویسنده انگلیسی بود. با این توضیحات می توان گفت “ابداع مورل” یک رمان عاشقانه، علمی، خیلی، جادویی است که در عین حال حاوی مباحثی فلسفی و روانشناختی هم هست!
راوی داستان اول شخص است و نویسنده دفتر یادداشت قهرمانش را بهانهی روایت قرار داده و خوشبختانه حضور دفتر یادداشت کمرنگ است و فقط جاهایی به کار نویسنده آمده که ناگزیر از استفاده از آن بوده.
نویسنده قهرمان تنهایش را در جزیره ای ناشناخته قرار داده.بی هویتی و ناشناسی خود قهرمان و جزیره، ایجاد معما و پیگیری مخاطب را در بر دارد و آن را از نگاه فلسفی میتوان رویکردی دال بر معناباختگی قهرمان و جزیره و رفتاری هیچ انگارانه از سوی نویسنده به شمار آورد.
با توجه به مجرم و تحت تعقیب بودن قهرمان، پیدا و پنهان شدن انسانهای مشکوک در جزیره (به عنوان مثال دو نفر در کلیسا، زنی که به تماشای غروب ایستاده و…).حوادثی طبیعی نظیر سیل و هم چنین بیماری در جزیره، هریک احتمال خطری را به احتمال های قبلی اضافه میکند و قهرمان بیش از پیش در موقعیت خطر قرار میگیرد. همه ی این ها از تمهیداتی است که نویسنده برای افت و خیز دادن به داستان و از بین بردن رکود قصه استفاده کرده است.
در نیمهی اول رمان نویسنده با مطرح کردن بیماری موجود در جزیره یکنواختی داستانش را کم تر کرده و قهرمانش را در وضعیت خطر بیشتری قرار داده. بیماری کشنده در جزیره و آگاهی قهرمان از آن و به جان خریدن این خطر، دو دستاورد داستانی دارد:
۱٫اینکه از در موقعیت مرگ قرار گرفتن قهرمان داستان، جاذبه داستان افزایش مییابد.
۲٫جهان خارج از جزیره آنقدر تحمل ناپذیر تعریف می شود که قهرمان برای گریز از آن حاضر است جانش را به خطر بیندازد و ماندن در جزیره و قبول مرگ وحشتناک را به برگشتن به کاراکاس ترجیح دهد.
در نیمه دوم داستان نیز پنج فرضیه از سوی قهرمان داستان برای احتمال دادن سرنوشت خود ودر نتیجه انتهای داستان مطرح می شود. میتوان به این فرضیه نگاری ها ایراد گرفت چرا که هیچ کدام از آنها اجرا نمی شوند و نویسنده با انتخاب ساده ترین راه تنها به بیان آنها اکتفا می کند.
در نهایت داستان روایتی ایستا و کند دارد. راوی یا همان قهرمان داستان به سمت حوادث داستانی نمیرود و در موقعیتهایی متفاوتتر از موقعیت کنونی اش قرار نمیگیرد. و داستان تنها به شکلی تک دوربین روایت میشود. قهرمان حدس و گمانهای زیادی از فضای اطرافش میزند، اما هیچ یک از آنها کاربردی نمی شود و تنها از دور تماشاگر اطرافش است.
“ابداع مورل” از نظر ایستایی و بیحرکتی و هم چنین روانشناختی نظیر رمان “تونل” نوشته ارنستو ساباتو همشهری خود کاسارس است. هر چند ما در آن رمان با یک قصهی عاشقانه روبروییم و در آن جا نویسنده بیشتر به مسائلی زمینی نظیر عشق و خیانت پرداخته اما در “ابداع مورل” حجم فشردهای از فلسفه روانشناسی و همهی رویاها و امیال بشری و علاقهی وافرش به جاودانگی و زندگی ابدی مطرح است.
*بر گرفته از رمان ابدا مورل
انتشار در مد و مه: ۲ اردی بهشت ۱۳۹۰