این مقاله را به اشتراک بگذارید
اگرچه وقتی حرف از ادبیات عامه پسند به میان می آید، برخی از نویسندگان می گویند: «پیف پیف!» اما کم نیستند کسانی که آرزوی داشتن این تعداد مخاطب را دارند و حتی برای بدست آوردن موفقیتی مشابه آنچه اغلب آثار عامه پسند از آن برخوردار می شوند، با کنار گذاشتن ایده آل های خود در داستان نویسی می کوشند آثاری را ارانه کننده از چنین توفیقی برخوردار شوند و این نکته ای ست که به خصوص در این دو سه سال اخیر نمود آشکارتری پیدا کرده است و حتی در پاره ای موارد شاهد بوده ایم برخی از نویسندگان جدی ادبیات به شکلی علنی اعلام کرده اند که قصد نوشتن اثری عامه پسند دارند و دست به کار هم شده اند.
با این حال تجربه ثابت کرده که حاصل نهایی چنین رویکردهایی در اکثریت غریب به اتفاق موارد چیزی جز آن بوده که این نویسندگان قصد انجامش را داشته اند. روایت است که ویلیام فاکنر که همواره به نوشتن آثاری دشوار و سخت خوان معروف بود، زمانی تصمیم گرفت کتابی پرفروش بنویسد، او مشغول نوشتن شد اما نتیجه نهایی کار شد رمان «حریم» که در سخت خوان بودن دست کمی از دیگر آثار فاکنر نداشت. در کشور خودمان اما از نمونه های جالب تری هم برخوردار بودیم؛ برای نمونه چندی پیش نویسنده ای که اغلب آثار متفاوت و کم و بیش دشوار می نویسد، تصمیم گرفت نوشتن رمانی عامه پسند را تجربه کند. او البته برخلاف فاکنر، رمانی سهل و آسان نوشت، اما رمانی که با وجود روایت خطی و زبان ساده اش از مخاطب زیادی برخوردار نشد و درواقع چندان بیش از آثار قبلی این نویسنده فروش نداشت و تنها حاصل آن براگیختن یک سری انتقادات نسبت به خود نویسنده بود که «آقا شما دیگر چرا؟»
عدم موفقیت نمونه مورد اشاره بیش از هر چیز نشان از عدم تلقی درست نویسنده از رمان عامه پسند و همچنین بسیار سطح پایین فرض کردن مخاطبان آن بود، چنان که این نویسنده به منظور شیرفهم کردن مخاطب، رمان خود را مملو از توضیح واضحات کرده بود و از سوی دیگر برخلاف تصور او که کوشیده بود رمانش را براساس داشتانی واقعی جلوه دهد، هر داستان اخلاقی و پند آموزی به فرض واقعی بودن برای مخاطب عام حتی از نوع سهل پسند آن جذاب نیست. نکته آنجاست که رمان عامه پسند نوشتن هم همانند نوشتن رمان جدی قریحه و ذوق خاص خود را می طلبد که تا حدودی هم ناشی از درک و شناخت از خوراک مورد پسند چنین مخاطبانی ست و از هرکسی بر نمی آید.
نویسندگان عامه پسند چیزی را می نویسند که از درونشان می جوشد و حاصل نوع نگاه و تلقی آنها از زندگی ست، چنین نویسندگانی آنچه را می نویسند که از عهده اش بر می آیند؛ اما نویسنده نخبه گرایی که می خواهد رمان عامه پسند بنویسد تعمدا می کوشد تا سطح کار خود را پایین بیاورد، دنیا به شکلی جز آنچه می بیند بنویسد و در واقع مانعی جلوی گرایشات درونی خودش می گذارد که بدان سمت نرود، بنابراین درنهایت یا این ماتع را کنار می زند و اثر دلخواه خودش را می نویسد و یا اینکه پشت چنین مانعی مانده و برای رسیدن به ادبیات عامه پسند گذرش به ناکجا آباد می افتد و اثری ارائه می کند که نه این است و نه آن.
صرف نظر از وسوسه برای تجربه کردن در حوزه ادبیات عامه پسند، برخی از نویسندگان بسیار علاقه دارند که آثاری بنویسند که هم از استقبال مخاطبانی انبوه برخوردار باشند و هم اینکه منتقدان بدان روی خوش نشان بدهند، چیزی همانند «چراغها را من خاموش می کنم» زویا پیرزاد که تاکنون قریب به شصت بار چاپ شده و بعد از انتشار نیز با نظرات موافق منتقدان روبرو شد. اما جالب اینکه چنین موردی به مراتب سخت تر از نمونه قبلی ست و حتی خود نویسندگای که چنین موفقیتهایی در در کارنامه داشته اند، به ندرت توانسته اند آن را تکرار کنند. نمونه اش خود زویا پیرزاد که دیگر آثارش نه توانست از آن اقبال در میان توده مخاطبان برخوردار شود و نه اینکه نظرات مثبت منتقدان را به همراه داشت باشد.
نتیجه اخلاقی انتهای بحث این که به قول معروف هرکسی را بهر کاری ساخته اند و بهتر است هر یک از ما به کاری بپردازیم که از عهده آن بر می آییم!