این مقاله را به اشتراک بگذارید
همه عادت داریم نویسندگان را به عنوان آفرینندگان متون ( ادبی، فکری و فرهنگی و…) به حساب بیاوریم، اما از دیگر سو براساس باوری دیرینه، اغلب منتقدان را پختهخوارانی میبینیم که با واسطه قراردادنِ متنی دیگر، به فعالیتی دست دوم میپردازند، و آنها را نویسنده متونی به حساب میآوریم که هویتشان وابسته به متنی دیگر (متنی که مورد نقد و بررسی قرار می دهند) است. در اینجا البته قصد آن ندارم که به سبک سنگین کردن این بحث بپردازم و بگویم که چنین دیدگاهی درباره منتقدان تا چه اندازه بر واقعیت استوار است و یا تا چه اندازه حاصل غفلت و کمتوجهی ما نسبت به نقد ادبیست.
اما باید بر این نکته اشاره کرد، که اگر چه از منظر ادبیت، متن داستانی بر نقد ادبی ارجحیتی محسوس دارد، اما این الزاما بدان معنا نیست که از منظر فکری و فرهنگی نیز چنین مسئلهای به شکلی فاحش قابل مشاهده باشد و متن داستانی به ما همه چیز بدهد و نقد ادبی نه، اگر در شرایط امروز چنین تصوری در میان ما رواج یافته، و حتی برخی نویسندگان (و یا دیگر هنرمندان) به نخواندن نقد آثارشان مایهی فخر میشمرند، نخست به دلیل همان کم توجهی تاریخی ما به نقد و دیگری حاصل کم مایگی قلم اندازیهای کلیگویانهایست که این روزها به حساب نقدادبی منتشر شده و بر این صفت شناسایی میشوند. در سالهای اخیر که رشد قارچگونه وبسایتها و نشریات الکترونیکی را شاهد بودهایم، تا اندازه بسیار زیادی معیارهای کیفی قبول نقدهای ادبی سهولت یافته (این مسئله در نشریات کاغذی البته با غلظت کمتر) قابل مشاهده است و نقد گونههایی که اغلب یا شرح مضمون داستانها و یا متضمن اشاراتی کلیگویانه به این آثار هستند، با بار فنی نازل ، زبانی ضعیف و ساختاری نه چندان حساب شده، نوشته و منتشر میشوند. چنین نقدهایی به جای آنکه رهیافتی باشند برای ورود به دنیای اثر و سنجش کم و کیف آن، شرایط حضوراین آثار و جلب توجه به آنها را در فضای رسانه، فراهم می کنند و از این رو در بهترین حالت کارکردی تبلیغاتی پیدا میکنند.از همین روست که برای برخی از صاحبان آثار فرقی نمیکند که نقد نوشته شده منفی باشد یا مثبت، همین که نقدی بر آثارشان نوشته میشود، از آن استقبال میکنند! این استقبال نه ناشی از برقراری و پذیرش یک دموکراسی در نقد ادبی که بیشتر ناشی از خنثی بودن این نقدها و محدود شدن آنها به همان کارکرد تبلیغاتی مورد اشاره است.
حقیقت اینکه در شرایط کنونی باوجود آنکه به لحاظ کمی شاهد رشد نقد ادبی هستیم، به لحاظ کمی اگر نگوییم نسبت به گذشته با افول روبهرو بودهایم، پیشرفتی نیز نداشتهایم. درست است که بین نقد فنی و جزئی نگرانهای که در ماهنامهها و فصلنامههای تخصصی ادبی با آنچه به عنوان نقد ژورنالیستی در روزنامهها و یا وبسایتها تفاوت هایی وجود دارد، اما این بدان معنا نیست که هر مطلبی را به شکل ذوقی، کلیگویانه و گاه حتی با جملاتی شتابزده و متضمن تعارفات یا مناسبات برون متنی نوشته می شود، به عنوان نقد ادبی حتی از نوع ژونالیستیاش پذیرفت.
برای روشن شدن بیشتر اوضاع و احوال حاکم بر نقد ادبی امروز و چرایی معضلات و بحرانی که با آن دست به گریبان است، کافیست توجه داشته باشیم در شرایط فعلی در خلاء و غیاب منتقدان حرفهای ادبی، این داستاننویسان هستند که وظیفهی نقد نویسی را بر عهده گرفتهاند، غالبا نیز با یک بدهبستان دوستانه و تعارفاتی که بر حاصل کار آنها در حوزه نقد سایه افکنده است و از آنجا که نقد نویسی نیز همانند داستاننویسی تواناییها و دانش خاص خود را میطلبد، فقدان چنین مایهای در نقدنویسیهای این منتقدان غیرحرفه ای، باعث شده که کیفیت چنین نقدهایی تعجب خواننده را برانگیخته و حتی به اعتبار آن داستان نویس لطمه بزند. به خصوص اینکه گاه این نوشتهها که در جواب محبت و دوستی نویسندهای دیگر و در پاسخ نقد او نوشته میشود!
شاید باید پذیرفت که ضعف و بحران نقد ادبی امروز بیش از هرچیز حاصل خالی بودن این میدان از کسانیست که به نقادی شناخته بشوند، نه داستاننویسی که در شرایط خاص نقد ادبی هم مینویسد. درواقع امروز با وجود فراهم بودن بستر برای داستاننویسی و انتشار آن توسط نویسندگان جوان، شاهد کمبود شدید منتقدان حرفهای هستیم، کسانی که یا به صورت متمرکز بر این حوزه فعالیت کرده و به این صفت شناخته شودند، حتی اگر در این میان برخی تجربه ای هم در داستاننویسی پشت سر گذاشته باشند. کسانی همانند عبدالعلی دستغیب که صرفا به عنوان منتقد شناخته میشدند و یا همانند رضا براهنی که اگر داستان هم نوشت، اما وجهه منتقد بودن او برجسته از داستان نویسیاش بود.
منتشر شده در روزنامه تهران امروز
1 Comment
کاوه
بی خیال.شما دیگه چه متوهمی هستی