این مقاله را به اشتراک بگذارید
بعد از ظهر یکی از روزهای سرد آخر پاییز، بعد از شبی برفی، کافه گارنو جلسهی نقد مجموعه داستان «کلاغ» نوشته فرشته نوبخت.
وارد که میشوم، تک و توک جا برای نشستن پیدا میشود، سی سی و پنج نفری آمدهاند و از این حیث از جلسات نقد پر مخاطب به حساب میآید، بیشتر حاضران هم چهرههای آشنایی هستند، از نویسندگان و وبلاگ نویسان نسل جوان.
برخلاف بیرون هوای داخل گرم است و تاحدودی سنگین، وقتی می رسم که جلسه شروع شده. از طرفی کتاب را نخواندهام و نمیتوانم در بحث شرکت کنم. تنها گوش می کنم به حرفهای حاضران ودر لابه لای آن نیز خوش و بشی می کنم با آشنایان. خلاصهی صحبتهای حاضران درباره «کلاغ» هم حکایت از آن دارد که اغلب، یعنی آنها که درباره کتاب حرف میزنند، کار دوم نوبخت را پسندیدهاند به خصوص در قیاس با مجموعه داستان قبلی این نویسنده. بنابراین بیشتر بر نقاط قوت کلاغ پرداخته میشود، هرچند که گاهی به نقاط ضعف آن هم اشاره میکنند و روی هم رفته می توان آن را توفیقی برای نویسنده محسوب کرد و البته جلسات نقد هفت اقلیم را هم از جلسات نقد خوب این وزها به حساب آورد.
گذشته از نقد کتاب، در آخر جلسه مهدی یزدایخرم چند دقیقهای درباره موضوعی صحبت میکند که حرف دل بسیاری از آنهاست که با فضای ادبی حاکم براین روزها در ارتباطند. او از فضای مسموم این روزها گله میکند، از تخریب یکدیگر به بهایی ناچیز و بهانههایی که ارزش خاک پاشیدن به چشم یکدیگر را ندارد و از شرایطی میگوید که مفهوم رقابتی درست و سازنده در آن مسخ شده و جای آن را دشمنیهایی بیدلیل گرفته است. آنچنان که دیگر کمتر کسی دست و دلش به نقد نوشتن میرود. می گوید حتی در تهیه پرونده هایی ادبی برای هفته نامه هایی که در آنها کار کرده، کاه برخی می گویند چون نام فلانی هم در این پرونده هست، من مطلب نمی دهم! شمشیرها از رو کشیده شده و معلوم نیست که اگر بخواهیم این طور پیش برویم، به کجا خواهیم رسید.
روزگاری که اگر به تایید اثری بنویسی تو را محکوم میکنند به رفیق بازی و اگر در انتقاد از اثری بنویسی محکوم میشوی به دشمنی. در این ایامی که فشار ممیزی به اندازه ای ست که کمرنویسندگان مستقل را خم کرده، پس خودمان این فشار را زیاد نکنیم. ممیزی را می شود دور زد، اما وجود چنین فضایی را نه و..(نقل به مضمون).
هرچند به زعم نگارنده این چند خط، بعید به نظر میرسد در چنین فضایی اتفاق خاصی بیفتد (!) که از تغییر و دگرگونی حکایت داشته باشد، اما با این حال چنین حساسیتهایی را میتوان به فال نیک گرفت. متاسفانه امروز درد برخی از اهالی ادبیات به ویژه نسل جدید، درد تفرعن و خود بزرگ بینیست. نویسندهای که یک کتاب (در بهترین حالت متوسط) منتشر کرده به خیال اینکه چنان شقالقمر کرده که همه باید انگشت به دهان بمانند، جز تعریف و تمجید را بر نمی تابد.
برای کسی چون من که تجریه حضور در فضای سینمای ایران و به خصوص سینمایی نویسان را دارم، چنین معضلاتی تازه نیست، اما بیتعارف باید بگویم، این رفاقت در روبرو و دشمنی در پشت سر و فضای مسمومی که در ادبیات داستانی این نسل می بیینم، واقعا نوبراست!
به هر حال امیدوارم که دغدغههای خیر خواهانه همه دوستان از جمله مهدی یزدانی خرم با استقبال از سوی همه کسانی که در این فضا فعالند روبرو شود. در طول این مدت نه چندان درازی که در این فضا از نزدیک اتفاقات را رصد کرده و به نوعی فعالیت می کنم، با اتفاقات نامبارکی روبرو شده ام به صورتی که به قول یزدانی خرم، فحش خورم ملس شده است. خنده دار اینکه شایعه ی اطلاعاتی بودنم و یا مستعار بودن نامم را هم شنیده ام. گاه به مسائل و مطالبی برخورده ام که واقعا شاخ در آورده ام، اما به هر حال آمده ام که فعالیت کنم و این هارا به جان خریده ام و سعی ام این بوده که مد و مه بی حاشیه ووابستگی حرکت کند، نه کسی را به هر دلیل تخریب کند و نه بی دلیل کسی را تایید کند. به هر طریق هم که از دستم آمده از دیگران حتی آنها که از نزدیک آشنایی نداشتیم حمایت کرده ام. با این حال وضعیتم این است، تازه هنوز با خیلی ها ارتباط چندانی نداشته ام. حالا خدا رحم کند به آنها که وسط گودند و دائم با دیگران در ارتباط هستند.
به نظر چنین جو مسمومی حاصل فضای مجازی هم هست، روزگاری هر چیزی امکان نشر پیدا نمی کرد، بسیاری اختلافات در محافل خصوصی باقی می ماندند و عمومی نمی شدند، به همبن خاطر را حتتر نیز حل و فصل می شدند. اما امروز هرکسی می تواند بردارد و هر فحش و فضیحتی را علیه دیگران بنویسد و به کسی هم جوابگو نباشد. خلاصه این که خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند!
6 نظر
محسن نیری
آقای امیدی سرور با سلام ، دلم می خواهد این کامنت را با جسارت همیشگی بیاورید. حقیقت این است که یکی از عوامل مسمومیت فضای ادبی ایران همین دار و دسته ای است که از آنها به نام های بدی یاد می کنند که من ذکرشان نمی کنم. این افراد عبارتند از {…}. این که نوشته اید حرف مهدی یزدانی خرم حرف دل خیلی ها بود، بد نیست همین کامنت را هم با تبحری که دارید ، مقاله کنید و در همه سایت ها بزنید تا اهل قلم نظر بدهند که دل شان تا چه حد از این افراد خون است و چرا به آنها عناوینی می دهند که من خودم شخصا با آنها مخالفم. خدای بزرگ که مستقل از عبادت و راستگویی من و شماست می تواند قاضی نهایی باشد. موفق باشید. خواننده همیشگی مطالب شما.
…………………………………..
دوست عزیز، همه ی این صحبت ها برای این است که از مسمومیت فضا بکاهیم، اگر قرار باشد که با آوردن نام افراد به آنها نسبت هایی درست یا غلط بدهیم که کار بدتر می شود! اگر چنان که شما نوشته اید همه این افراد را می شناسند که چه نیازی به آوردن نام آنهاست؟ از طرف دیگر نام بردن از افراد جسارت زیادی نمی خواهد، جسارت زمانی ست که آدم بتواند اشتباهات خودش را بپذیرد. ممنون از این که بحث را دنبال کردید و سپاس از اینکه خواننده همیشگی مد و مه هستید، سربلند باشید.
خواننده شما
می دانید آقای امیدی سرور مناسبات مافیایی بعد از حذف دشمنان فرضی گریبان خود مافیا را می گیرد. من جدا از شما تمنا دارم که بگذارید این گرگ ها همدیگر را تکه پاره کنند و خودتان را کنار بکشید از این حذف و اضافه های مافیایی. شما چرا کاسه داغ تر از آش می شوید؟
کاوه
این بنده خدا که درباره مناسبات مافیایی نوشته کلا موجود باحال و بامزه ای است که انگار در پالرمو زندگی می کند و جد و آبادش را مافیا کشته اند و حالا می خواهد برای انتقام خودش را در رستوران محل ملاقات سران مافیا منفجر کند…برادر کجای کاری؟
خواننده شما
جناب کاوه
شما که شاعر صله گیر محفل شان هستید! بله عزیزم صله این روزگار اشرفی طلا نیست، باشد هم به شما نمی دهند . جالب اینجاست که ادعای سیاسی بودن و رادیکال بودنتان گوش فلک را کر کرده. فکر می کردم نسل آنهایی که سنگ طبقه کارگر را به سینه می زنند ولی نوکری بی مزد و مواجب سرمایه دارها را می کنند به سر آمده است ولی اشتباه کردم .
کاوه
من اصلا شاعر نیستم و مطمئنم تو هم نسبتی با ادبیات نداری. این هم از این بابت که مصداق همان آدم های بی نام و نشانی هستی که فقط فحاشی و لجن پراکنی می کنند. برو دنبال خیالاتت.چپ کوچولو
مهدی ملکزاده
جالب است…جدیدا هرجا دیدم اینطور بحثی باز شده،خودش باعث یکسری پچپچهای بیشتر بوده…
واقعا معرکهایم ما