این مقاله را به اشتراک بگذارید
حقیقت اینکه زیاد اهل شعر نیستم، فقط آنقدر که اموراتم را بگذرانم در لحظههایی که چیزی جز شعر نمیتواند پاسخگوی بیتابیهای آدم باشد.از همین رو نه به شکل تخصصی و پیگیر اما به شکل مداوم با آن دمخور بودهام. با این حال از همین رو بسیار هم ایدهآلگرا هستم، هر شعری را به خلوت خود راه نمیدهدم و یا هر شعری مرا به وجد نمیآورد. با شاعران نسل جدید کمتر آشنا هستم، به ندرت آنهم به واسطه تک و توک شعرهای زیبایی که در اینجا و آنجا خوانده ام. درباره غلامرضا بروسان آشنایی من نه با او که با شعرش به واسطه یکی از زیباترین اشعار او که در بالای وبلاگ فرشته نوبخت آمده است ، صورت گرفت و هربار که سری به این وبلاگ می زدم سراغی هم از این چند خط شعر می گرفتم که باعث کنجکاوی من شد تا جسته گریخته اشعار او را در فضای مجازی بخوانم.
هرچند بنا ندارم به سنت معمول هم دیارانمان حال که بروسان از میان ما رفته بگویم، او چنین بود و چنان، پدیدهی دههی هشتاد، و اثرش شاهکار شعر معاصر و یا آرتور رمبوی وطنی… اما بی اغماض در همان شعر ها که از او خواندم به آینده اش سخت امیدوار بودم، شاعری در ظاهر موسفید کرده، اما هنوز جوان بود (۳۸ سال که سنی نیست)، هنوز فرصت بسیار داشت برای احاطه بیشتر بر زیان و کلام و آمیختن آن با مفاهیم پرشوری که در آثارش دیده میشد.
آشنایی خاصی میان ما نبود، حتی دیداری از نزدیک، واسطه این آشنایی همین اشعار بود که از او به یادگار مانده. دو روز پیش وقتی خبر درگذشت او را به همراه همسرش الهام اسلامی که او هم شعر میگفت و دخترش (تنها پسر خانواده از این تصادف جان بدر برده) در فضای مجازی دیدم، ساعتها دلم گرفت. نه تنها از شاعری که میشد به او امیدواربود که برای پسری که سالها بعد، تنها خاطرهای گنگ و هولناک از این تصادف برذهنش باقی مانده، در غیاب پدر و مادر، در از لابلای این اشعار کتابهای برجای مانده از ایشان و می کوشد تصویری زندهای از آنها را بازجوید.
این چند خط بی شک به هیچ وجه پاسخگوی جای گاه شعری بروسان نیست، درباره او اما آنها که دستی در شعر دارند باید بنویسند، این تنها یادی بود از شاعر آن شعر زیبا و به یادماندنی (که نمی دانم آیا بازهم شعرهایی به این زیبایی دارد یا نه؟) و البته مردی که عاشقانه همسرش را دوست داشت، اگر نگاهی به عکسهایمشترک آنها بیندازید به روشنی این مسئله پیداست. و این عشق آنقدر عمق داشت که در این مجال کوچک زیستن یکدیگر را تنها رها نکنند…
یاد هردوی آنها سبز باد…
چند شعر از غلارضا بروسان (توضیح اینکه شعر اول همان شعریست که در متن نوشته بدان اشاره شد):
بگو چکار کنم؟
با فلفلی که طعمِ فراق میدهد
با دردی که فصل را نمیشناسد
با خونی که بند نمیآید
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دُمِ بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیبِ یک دره دنبال میکند
دلم شاخهی شاتوتی
که باد
خونش را به در و دیوار پاشیده است…
نوشته بودم
اگر مُردم
برایم با دستودلبازی گریه کنید
داروهای شفابخش را بیاورید
بچینید روی رف، آن طرف اتاق
خواهرانم با صدای بلند در عصر گریه کنند
و همسرم
صورتم را از باد برگرداند
و بهسمتی ببرد که دلم را برد
اگر مُردم
برمیگردم
و تو را چون رودخانهای از نمک مینوش
۱
دستم را زیر سرم میگذارم
و به خواب میروم
منو دستم هر شب خواب تو را میبینیم
عزیزم
ما حتما عاشق همیم که این همه از هم دوریم
۲
ساده زندگی کردم
اما مرگم مشکوک به نظر خواهد رسید
پیدایم میکنید
با ناخنهایم، با موهایم و استخوان دلم
که گودالی تاریک را روشن کرده است.
2 نظر
مریم محمدی
خدایش بیامرزاد
زهرا
آقای امیدی عزیز اسم همسرش الهام اسلامی بود نه اسماعیلی.خاک بر ایشان خوش باد.
…………………
اشتباه مارا ببخشید
ممنون که گوشزد کردید. اصلا ح می کنیم.
مد و مه