این مقاله را به اشتراک بگذارید
“فارسی بخند” عنوان اولین کتاب سپیده سیاوشی است، مجموعهای با نه داستان ِ کوتاه و راوی ِ دنیای امروز: راوی ِ دنیای مهاجرت (از ایران به هلند یا اهواز به تهران، فرقی نمیکند)، رابطههای بسته به نخهایی باریک و نازک، و رفتنهایی که برگشتی با خودشان ندارند.
سیاوشی شبیه دیگر نویسندههای امروز نیست. او به خوبی توانسته در اولین اثرش از دنیای شخصی و بستهی خودش فاصله بگیرد و از چشم دیگرانی که چندان هم شبیه او نیستند، جهان را ببیند: راوی ِ کودکی، از گم شدن ِ خواهر ِ دوقلوش میگوید (گمشده)، زنی که جوانیاش را سپری شده میبیند و خود را بی نصیب (خواهری)، یا نگاه ِ دانای کلی که “برف” را تعریف میکند و آنهم فارغ است از نگاهی زنانه. همینطور راوی ِ سهتا از داستانها (اگر داستان قرمز خاکی را هم به حساب بیاوریم، سهتا و نصفی!) که جنسیت مخالف نویسنده را دارند.
اما دیدن جهان از منظرهای متفاوت تنها با عوض کردن راویها حاصل نشده، بلکه زبانهای متناسب با این شخصیتها هم به داستانها و جهانهای گوناگونی منجر شده است. زبانِ مردهای جوانی که از نبودن ِ مادر میگویند، از سعی در گرفتن اقامتِ سرزمینی دیگر، یا از همسر و خواهری که زمانی بوده و حالا دیگر نیست. مردهایی با نیمههایی گمشده؛ و البته زبانی متناسب با شخصیت و موقعیتشان، سرد یا مستاصل. (داستانهای “همهی زنها شبیه همند”، “فارسی بخند”، “خوبی عزیزم؟” و “قرمز ِ خاکی”.)
“فارسی بخند”، روایت مرد جوانی ساکن هلند است که در تکاپوی گرفتن ِ اقامت، با دختری هلندی همخانه شده. همه چیز اما در مقیم شدن خلاصه نمیشود؛ “زبان” هم هست. عذاب ِ حرفها و جملاتی خالی از هرمعنی برای طرف مقابل؛ شبیه مربعهای توخالی ِ کامپیوتر، وقتی که زبانی را نمی شناسد:
“چشمهای قشنگی دارد، اما چشمهایش بیشتر از از آنکه با آدم حرف بزنند نگاهت میکنند. نگاه خالی. باید جمله را ببرم به زبان ِ مشترک و به او تحویل بدهم که او هم ببردش توی مغزش و تکهپارهاش کند و جایش بدهد توی آن مربعهای توخالی زبان خودش و آخرش یک لبخند بزند. میشد خیلی راحت بگویم: نمیفهمم چشمهایت سبزند یا آبی، اما خیلی قشنگاند.” (ص۱۱)
“از آخر به اول”، “خوبی عزیزم؟” و “تاریکی”؛ سه داستانِ دیگری هستند که از رابطهها حرف میزنند. “از آخر به اول” قصهی پنهانکاری است. نگفتن ِ حقایق؛ که به نوعی دروغ گویی بدل میشود، و همین سکوت تاثیر ِ منفی ِ ماجرا را بر شخصیتِ اصلی دو چندان میکند.
راوی ِ داستان ِ “خوبی عزیزم؟” با خونسردی ِ کمنظیری، از رابطهای که با زنش داشته برای خواننده میگوید؛ از رابطهای آرام که با یک لجبازی ِ ساده وارد دنیایی دیگر میشود و پایانی فاجعهوار دارد:
“صدای کرت کرت ِ دمپاییها مدام توی سرم است. ساره مرده؛ ساره نیست دیگر. اما این صدای دمپاییهایش است که از آشپزخانه به هال میرود، از هال به اتاق میآید، از اتاق به هال…” و: “بازی با یک سیگار شروع شد. از یک سیگار.” (ص۴۵)
اگرچه “تاریکی” از خیانت حرف میزند، – موضوعی به ظاهر نخنما شده – اما شیوهی روایت و شخصیت ِ راوی است که این سوژهی کهنه را به داستانی نو بدل کرده. زن ِ داستان ِ “تاریکی” از کوره در نمیرود؛ زمین و زمان را به هم نمیریزد، و بیشتر از خود خیانت، با “دروغ” است که مساله دارد.
کلماتی که چیزی نیستند جز دروغ؛ یا صداهایی هستند بیمعنا، شبیه مربعهای تو خالیِ زبانی دیگر. جملههای مهربانی شبیه “خوبی عزیزم؟” که تلخند؛ که هیچ حال پرسیدنی نمیتواند اینهمه آزار دهنده باشد که این جمله شده. داستان ِ بیگانگی ِ آدمها، داستان ِ کلماتی که آنچیزی که باید باشند، نیستند.
“برف” را که از داستانهای متفاوت مجموعه است؛ میتوان از بهترین داستانهای آن دانست، داستانی به عقیدهی من گوتیک که در فضایی متفاوت اتفاق میافتد. در فضایی که بر خلاف قواعد کلی ِ داستانهای وحشتزا تیره و تار نیست، و عنصر ترسناک هم از زیباترینِ پدیدههاست: برف؛ اما برفی که بند نمیآید! بارش مداومی که زن ِ داستان را از همان ابتدا مرعوب ِ خودش کرده و خبر از واقعهای ناخوشایند میدهد.
سپیده سیاوشی متولد ۱۳۶۵ است. نویسندهای که با کتاب ِ اول و نوشتن داستانهایی متفاوت و غیرحدیث نفسی، قدم بلندی در مسیر نوشتن برداشته و نوید درخشش یک نویسندهی پر استعداد را میدهد. خط و نشان این ادعا را هم خودش کشیده! با مجموعهای شامل ِ ۹ داستان ِ کوتاه؛ با “فارسی بخند”.
فارسی بخند/ سپیده سیاوشی/ نشر قطره / چاپ نخست، ۱۳۹۰ / ۹۰ صفحه/ ۲۵۰۰ تومان
1 Comment
Arezoo
در خارج از کشور چگونه می توان به کتاب قارسی بخند دسترسی پیدا کرد؟ با سپاس.
………………………..
دوست عریز
متاسقانه ما از چند چون این مسئله اطلاع نداریم. امیدواریم نویسنده یا دیگر دوستان مطلع این پیام را دیده و جواب بدهند!