این مقاله را به اشتراک بگذارید
می گویند تجربه زندگی، به خصوص آن بخش که به ایام کودکی باز می گردد، تاثیری عمیق بر لوح ضمیر انسان میگذارد و رد آن را به شکل محسوسی در آثار نویسندگان هم میتوان دید. نمونههایی که میتوانند تاکیدکننده این ادعا باشند فراوانند، از نویسندگان قدیم بگیر تا جدید. به شخصه شاهد بودهام که در کارنامه بسیاری از نویسندگان، بهترین آثارشان آنهایی بوده که متاثر و یا با ارجاع به دوران کودکیشان نوشته شده و یا در زادگاهشان میگذشته است. همچنین در سطحی دیگر به نویسندگانی توانا برخوردهام که وقتی در آثارشان پای خود را از زادگاهشان بیرون میگذارند، با وجود اینکه نیمی از عمر خود را بیرون از آنجا سپری کردهاند، با افتی باور نشدنی روبهرو میشوند آن چنان که کنار هم گذاشتن این آثار به عنوان دستاورد تلاش هنری یک نویسنده، باورپذیر به نظر نمیرسد. حال میخواهد نویسندهای شهرینویس باشد که قدم به روستا گذاشته و یا نویسندهای روستایینویس باشد که مضمونی شهری را دستمایه کار خود قرار داده باشد.
البته به شخصه خیلی با تقسیمبندی و محدود کردن نویسندگان به شهرینویس و روستایینویس موافق نیستم؛ چون پذیرش این مسئله صرف نظر از پذیرش عدم درک و تاثیر پذیری انسان از محیط در دیگر دورههای زندگی و توان بهکارگیری خلاقانه آن در راستای خلق هنریست؛ میتواند به معنای بیتوجهی به پارامتر مهمی چون قدرت تخیل و همچنین اهمیت تحقیق در پروسه خلق ادبی باشد. چرا که الزاما نباید یک نویسنده در مکان و زمان خاصی زیسته باشد تا بتواند درباره آن بنویسد.
گذشته از این مسئله نکته دیگری که در حاشیه شهری یا روستایی نویسی و جود دارد، بحث سلیقه مخاطبان است. تجربه ثابت کرده که بسیاری از مخاطبان، حتی آنها که جدیتر به ادبیات داستانی توجه دارند، در یک شرایط تقریبا برابر خواندن اثری را ترجیح میدهند که از فضای شهری برخوردار باشد. این نکته حتی در بین آثار عامهپسند هم (درنوع خود) دیده می شود، و صرف نظر از برخی استثناءها، آن آثاری که از حال و هوای شهری برخوردارند، بیش از آن آثاری که در فضای روستایی میگذرند طرفدار دارشته و به فروش میرسند. حال اینکه، علت غالب بودن چنین سلیقهای چیست، نیاز به یک بررسی مخاطبشناسانه و البته جامعه شناسانه دارد.
به هر تقدیر غلبه چنین رویکردی در ارتباط با آثار داستانی، باعث شده است که در سالهای اخیر شاهد وفور رمانها و داستانهای کوتاهی باشیم که در در فضای شهری می گذرند و به زندگی طبقه متوسط اختصاص دارند. داستانهایی که در فضاهایی بسته می گذرند و اغلب نیز ریتمی کند دارند. شاید به توان این آثار را با آن دسته از مجموعههای روتین شبانه تلوزیونی قیاس کرد که ماجراهایشان عمدتا در یک یا چند آپارتمان، میگذرند. چنین مسئلهای به شکلی محسوس طراوت و تازگی بخشی از تولیدات ادبی امروز را زدوده و فضایی تکراری و گاه ملال آور برای ایشان به ارمغان آوردهاست. از سوی دیگر اما، رفتن به سراغ مضامین بومی و روستایی فارغ از اینکه به لحاظ سلیقه و ذوق مخاطبان، مورد پسندشان باشد یا نباشد، به عنوان عاملی که فضایی متفاوت، بدیع و با طراوت را برای یک اثر به همراه میآورد در نظر گرفته شده و در واقع بستری فراهم آورده که یک نویسنده بومی یا روستایینویس، اگر از توانایی متعارفی برخوردار باشد، به مراتب اثرش با تایید و تشویق بیشتری از سوی برخی منتقدان و البته بسیاری از جوایز، مخصوصا از نوع دولتیاش همراه می شود.
و در نهایت، جالب اینکه در میان خیل آثار شهری امروز که اغلب فاکتورهایی مشابه را با خود یدک می کشند (این آثار واقعا نیازمند یک نشانهشناسی مضمونیاند که شباهتهایشان به روشنی خود را نشان بدهد)، هنوز به ندرت شاهد آن داستانهایی بودهایم که شهر نه صرفا به عنوان جایی که اتفاقات داستان در آن می گذرد، بلکه به عنوان عنصری موثر و دارای هویت محسوس و ملموس، خود را به رخ بکشد؛ آنگونه که بگوییم اگر اتفاقات این داستان شهری (مثلا در تهران)، به شهری دیگر منتقل شود، نه امکان پذیر است و نه دارای بار معنایی و تاثیرگذاری فعلیاش خواهد بود.
این نوشته در روزنامه تهران امروز منتشر شده
1 Comment
مهدی ملکزاده
حالا نمیخواهم ایراد الکی بگیرم،اما الان این آمار از کجا میآید که بیشتر مردم رمان شهری می خواهند؟
بالاخره هر کسی یک اطرافیان محدودی دارد.رو حساب چیزی که ما میبینمیم که نمیشود استدلال کرد.
نظر شخص من اینجاست که این شهری نویسی از طرف نه خواننده که از طرف نویسندهها باب شده و نکتهای که حتمیست اینجاست که چه شهری نویس و چه روستایی نویس(که من هم مثل خودتان ابدا این تفکیک را نمیفهمم) اگر کارش کیفیت مطلوب را داشته باشد و جذابیت قصهای(!) و دراماتیک داشته باشد،هم خواننده میخواند و هم مورد توجه واقع میشود.
خوتان میگویید:
یک نویسنده بومی یا روستایینویس، اگر از توانایی متعارفی برخوردار باشد، به مراتب اثرش با تایید و تشویق بیشتری از سوی برخی منتقدان و البته بسیاری از جوایز، مخصوصا از نوع دولتیاش همراه می شود
یعنی چی؟یعنی دارید می گویید اگر قصهی روستایی بد بنویسی،کسی نمیخواند؟خب بد،بد است دیگر.وقتی خوبش خوانده میشود،که خودتان هم گفتید،پس این وسط بحث شهریست یا روستایی چیست؟
(همه ی حرفهای من را کلا یک علامت سوال آخرش بگذارید.میگویم که خودم بفهمم و بدانم.جسارتی نباشد.)
راستی اقای سروری،روی جلد رمانتان،پائولو… خیلی خیلی بد است.یعنی یک حس بدی بهاش دارم که نمیدانید.همه جا گفته بودم،گفتم به خودتان هم بگویم!هم رنگ و هم فونت و هم جای کلمات و اسم و هم آن خودنویس و بکگراند سفید و …اصلا خیلی بد است…
وای نباید این همه بد میگفتم!
شاید رمان را که آدم بخواند بهتر بشود اینطور ادعاها کرد :دی !