این مقاله را به اشتراک بگذارید
خبر در گذشت فهیمه رحیمی که رسانه ای شد، شماره تلفن همراه من هم که معمولا زیاد زنگ نمی خورد، به فعالیت افتاد، تماس پشت تماس که فلانی بیا درباره فهیمه رحیمی و سبک کارهایش حرف بزنیم. از خبرگزاری ها بگیر تا رادیو و یکی دوتا روزنامه و مجله که مطلب می خواستند. حدس میزدم کار چه کسی باشد، بعد هم یکی از تلفن کننده ها که گفت دیدم حدسم خطا نبوده. جا دارد یک تشکر نه فقط از جانب خودم که خب یوسف علیخانی به من همیشه لطف داشته، از جانب خیلی ها از او بکنم، چون واقعا هنوز هم کار راه انداز است و فکر می کنم بخشی از موتور محرک ادبیات داستانی امروز مدیون به روز بود و پیگیری های اوست و همیشه اگر عملا هم کمک حال آدم نباشد، لااقل راه و چاه را نشان می دهد که این خودش قدر و قیمت کمی ندارد آن هم در زمانه ای که خیلی ها اگر بتوانند جفت پاهم می زنند پشت پایت که با کله بروی توی چاه! هنوز هم با اینکه سرش خیلی شلوغ است و یک تنه کار یک نشر را می گرداند، مینویسد، میخواند، سایت هایش را به روز می کند و خیلی کارهای دیگر … من یکی که واقعا در عجبم که این بشر در طول روز چقدر می تواند کار کند، روزهای ما که بیست و چهارساعته است، مال او را نمیدانم!
***
همان روز مشغول نوشتن یادداشتی بودم به مناسبت در گذشت فهیمه رحیمی برای مد و مه که سجاد صاجبان زند زنگ زد، یادداشتی خواست گفتم همین که برای مد و مه نوشته ام برای تو و چلچراغت ، مطلب کوتاه می خواست، گفتم نسخه کوتاهش برای شما، نسخه بلند تر بماند برای مد و مه. این روزها همه دنبال کوتاه و خلاصه بودن هستند، به خود من هم بارها گفته اند مطلب مد و مه بلند است کی حال دارد این ها را بخواند، من هم توجهی نکرده ام چون معتقدم اهلش که باشد می خواند.
اما در مورد فهیمه رحیمی و ادبیات عامه پسند که اتفاقا برخی ها آن را ساده میگیرند و کم ارزش باید بگویم ماجرا اتفاقا کاملا هم مهم و جدی ست.
شاید داستانهای عامه پسند مورد به مورد قابل نقد نباشند و به لحاط ادبی نتوان چیز دندان گیری در آنها پیدا کرد اما در کنار هم و به صورت مقطعی بسیار حرف برای گفتن دارند و قابل تحلیل هستند هم از منظر جریان شناسانه و هم به لحاظ اجتماعی که میتوانند نشان دهنده حال و احوال زمانه خود باشند.
***
اما از این هم که بگذریم می رسیم به اصل داستان که یادداشتی ست به مناسبت در گذشت فهیمه رحیمی
آی عشق ….
به یاد فهیمه رحیمی
حمید رضا امیدی سرور
نویسنده بزرگی نبود اما سهم به سزایی در کتابخواندن یکی دو نسل از علاقمندان به رمانهای عاشقانه داشت، هرچند که اغلب آنها به همین سطح اکتفا کردند (۱) علاقمندانش پرشمار بودند، همانها که در لحظات تنهاییشان مونس و همدم دیگری نداشتند، خانمهای خانه داری که بعد از کار خانه خود را با سرنوشت شخصیت های آثارش همراه می کردند، دختران جوانی که رویاهای خود را در آثار او می جستند، سربازانی که لحظات کند و فرسایشی خدمت سربازی را با این داستانها رنگ لعابی می زدند، خانم منشی هایی که با خواندن این آثار حین کار وقت می گذراندند…این چنین بود که آثارش میخریدند، میخواندند، دست به دست میکردند، و حتی برخی مغازه های محلی به سنت قدیم آنها را کرایه می دادند!
به خاطر دارم در اواسط دهه هفتاد (پیش از پیشامد دوم خرداد ۷۶) یک چندی به طور غیر رسمی به پارهای کتاخانههای عمومی سفارش شده بود که دیگر آثارش را به مراجعه کنندگان امانت ندهند، این طور بود که کتابهایش که هیچگاه در کتابخانه نمی ماندند و همیشه در امانت بودند دوباره به مخزن بازگشتند و برای مدتی در قفسه ها خاک خوردند!
در همین زمان ناشر آثار او پی در پی آثار تازه او را منتشر کرده و آثار قبلیاش را نیز تجدید چاپ میکرد. ناشر آثار او، خود روایت میکرد که تیراژ هر چاپ را مقدار موجودی کاغذشان تعیین میکرد. این درحالی بود که از این فروش و تجدید چاپ مکرر چیزی عاید فهیمه رحیمی نمیشد چرا که او طبق قرار دادهایش امتیاز کامل کتابهایش را به ناشر سپرده بود!
با اینکه در اوج شهرت بود اما تا مدتها جز اطلاعات بسیار ناچیزی، درباره او چیزی منتشر نشده بود . حتی تصویری از او نیز در مطبوعات یافت نمی شد. ناشر اختصاصی آثارش نیز به خیل علاقمندانی که سراغ او را می گرفتند اطلاعات چندانی نمی داد و همین مخفی نگه داشتن او سهم به سزایی به شکل گیری کنجکاوی پیرامون او داشت. برخی که خیلی خوش شانس بودند نامه هایشان توسط ناشر به دست او می رسید یا اینکه فرصت صحبت کوتاه تلفنی که هر از چندی در دفتر ناشر میسر میشد، پیدا میکردند. در چنین شرایطی بود که فرج سرکوهی که آن زمان هنوز در ایران بود و مجله به یاد ماندنی آدینه را سردبیری میکرد، ابتدا خیال می کرد فهیمه رحیمی جز یک نام مستعار بیش نباشد و تا زمانی که خودش او را به چشم ندید و گونی نامه هایی که برای او به آدرس ناشر ارسال شده بود رویت نکرد باورش نشد که فهیمه رحیمی نامی واقعیست.
به طور رسمی تن به گفتگو نمیداد، در میانه دهه هفتاد سرانجام طلسم شکسته شد و در گفتگویی با مجله زنان ظاهر شد، مجله زنان با انتشار تصویری کوچک از او در روی جلد (به عنوان تیتر دوم مجله!) ویژه نامه ای برایش ترتیب داد و ابهام و کنجکاوی ای که پیرامون او وجود داشت تا حد زیادی رمز گشایی شد. در این ویژه نامه بیشتر از آنکه تصویر زنی روشنفکر یا نویسنده ای جدی را پیش روی چشم مخاطبان بگذارد، سیمای مادری مهربان را به نمایش گذاشت که بیش از داعیه کار ادبی، ادعای کار اجتماعی و فرهنگی داشت و شیفته کمک به دختران و پسرانی بود که میکوشید با آثارش آنها را با آسیب های اجتماعی آشنا کرده و از آن مصون نگه دارد.
این در حالی بود که کم نبودند کسانی که آثار خود او را موجب گمراهی جوانان و نوجوانان می پنداشتند! و حتی بسیاری از کتابخانه های دولتی با دستوری غیر رسمی اجازه امانت دادن این آثار را نداشتند. اما چنین حکمی در مورد او بی انصافی بود. باوجود آن میزان شهرت و اقبال و ستایشی که خوانندگان آثارش نثار او می کردند، بسیار فروتنانه و البته واقعبینانه به کارنامه خود مینگریست و برخلاف برخی نویسندگانی که درپی او آمنده و شهرت نصف و نیمهای هم بدست آوردند، هیچگاه ادعای عجیب و غریبی از شق القمر کردن خود نداشت. همین مسئله باعث میشد حتی آنها که آثارش را به دیده تحقیر نگاه میکردند خودش را به دیدهی احترام بنگرند.
او نخستین آثارش را در زمانی منتشر کرد که با خلاء رسانه های سرگرمی ساز روبه رو بودیم، و در آنچه هم که بود عشق مجالی برای انعکاس نداشت. در اواخر دهه شصت تازه جنگ تمام شده بود و جامعه مستعد تجربه فضاهای تازه و متفاووت با آن احوال بود، صدا و سیما در دو شبکه خلاصه میشد با برنامههایی که با جذابیت بیگانه بودند، سینما نیز وضعیت ببهتری نداشت، به خصوص اینکه فیلمهای خارجی به بهانه حمایت از سینمای ایران اجازه اکران نداشتند تا رنگ و بویی به سالن های مرده نمایش فیلم بدهند. از سوی دیگر خبری از ماهواره و شبکههای خارجی نبود، ویدئو نیز غیر و مجاز و دردسر ساز چنین شرایطی به نفع او تمام شد تا آثارش به سرعت در میان خوانندگانی که از ادبیات وجهه سرگرم کننده اش را می خواستند جا باز کند. به خصوص اینکه در داستانهایش از عشق سخن میگفت همان عشقی که رنگ آبیاش در آن فضا پیدا نبود!
بنابراین آثار فهیمه رحیمی در زمان خود بدل شدند به پاسخی برای پارهای از نیازها و احساسات عاطفی جوانان که که به دلیل بافت سنتی حاکم برجامعه و در سطحی دیگر سیاست های دولتی نادیده انگاشته شده و نه در سینما و نه در تلویزیون بازتاب چندانی نداشتند. روزگاری که عشق هنوز از جمله واژه های ممنوعه بود آثار فهیمه رحیمی با توجه به رویکرد کم و بیش اخلاقی او و دوری جستنش از مایه های اروتیک (مستقیم یا غیر مستقیم) سهم زیادی در شکسته شدن این فضا لااقل در حوزه ادبیات داستانی داشتند و البته چوب آن را هم با مهر ابتذالی که به آنها زده می شد خوردند.
البته این همه به نفع ناشر این آثار بود که با شهرت روز افزون این آثار به قول خودش در هر چاپ تا آنجا که کاغذ داشت، تیراژ را بالا می برد!
توفیق این آثار باعث شد که خیلی زود نویسندگان دیگری پا به میدان بگذارند، نویسندگانی که اغلب می کوشیدند برای تضمین موفقیت خود قدم در مسیری بگذارند که فهیمه رحیمی در آن حرکت کرده و موفق شده بود. اما خود او که بود، و به شکلی پیگیر و مستمر آثارشرا در تیراژ وسیع منتشر می کرد، وقتی اصل بود چه حاجت به بدلهایش.
حقیقت این است که داستانهای فهیمه رحیمی واجد سبک خاص و منحصر به فردی که او را از دیگر نویسندگان دیگر متمایز کند نبود. در واقع فهیمه رحیمی و دنباله روهای او بیش از آنکه با هم تفاوت داشته باشند با یکدیگر شباهت داشتند و تنها تفاوتشان در نامهایی بود که روی جلد کتابها نقش میبست و جالب اینکه همین نامها نیز در زنانه بودن مشترک بودند. حتی کم نبودند نویسندگان مردی که پشت نامهای زنانه مخفی شده و می نوشتند و یا اینکه با بسنده کردن به حرف اول نامشان مرد بودن خود را مخفی می کردند!
تفاوت آنها شاید در این بود که اگر فهیمه رحیمی می خواست دانیل استیل ایران شود، آن نویسندگان دیگر در تلاش فهیمه رحیمی شدن بودند. مخاطب این آثار کتابهایشان را صرفا بر مبنای نامها انتخاب می کنند و نه تفاوت سبکی یا ویژگی های ادبی این آثار و مزیت فهیمه رحیمی در این بود که وقتی دیگران پابه میدان گذاشتند او کاملا به شهرت رسیده و موقعیت تثبیت شده داشت.
داستانهای فهیمه رحیمی زبان بسیار ساده ای دارند، از جزییات و پیچیدگی های روایی در آنها خبری نیست، شخصیتها یا تیپند یا یک بعدی و سیاه و سفید، دیالوگها خام و کار نشده اند و بیشتر کیفیت مستقیم و خطابی دارند و … مضامین همه آنها عاشقانه، برخوردار از افت و خیزهای داستانی و حوادث تلخ و شیرینی هستند که نهایتا اگر به عاقبت به خیری ختم نمی شوند،لااقل به بن بست و نومیدی نیز نمی انجامند. نگاه و تلقی رحیمی به زندگی امیدوارانه، لطیف و تاحد بسیار زیادی متاثر از حال و هوای اشعار سهراب سپهری ست که گویا شاعر مورد علاقه او نیز بوده. صرف نظر از اینها حقیقتا نمی توان در آثار او به لحاظ محتوایی یا فرمی نکته خاصی پیدا کرد که تازه یا نوآورانه باشد. او بدون اینکه با تجربیات نویسندگان عامه پسند پیش از خود متکی باشد، به شکلی غریزی مینوشت که این ویژگی عمده اکثریت غریب به اتفاق نویسندگان چنین آثاری محسوب میشود، خیلی از آنها حتی خوانندگان حرفهای ادبیات داستانی نیستند، حتی آثار نویسندگان هم ردیف یکدیگر را کمتر می خوانند و جالب اینکه بیشتر از آنکه بخوانند می نویسند. هر چند فهیمه رحیمی اشاره داشت در نوجوانی جنگ و صلح تولستوی را خوانده و لابد بعد از آن نیز آثار دیگری هم خوانده؛ اما در آثارش شاخصه ای نمی توان یافت که دلالت از تاثیرپذیری سازنده ای از چنین مطالعاتی باشد.
خاصه آنکه جملاتش ساختی ساده و ابتدایی داشتند، روایت در آثارش چنان با تکنیکهای روایی بیگانه بود که به به نقل و تعریف نزدیک می شد، گویی روبه روی خوانندگانش نشسته و کسی هماننه او ماجرا را برای خوانندگانش تعریف می کرده نوشته است و البته به همه اینها بیفزاییم نوع و تلقی او از دنیای پیرامونش. در همان سالهای او ج محبوبیتش گفته بود که آرزو دارد روزی هوشنگ گلشیری نقدی بر آثارش بنویسد، آن زمان گلشیری هنوز زنده بود و جالب اینکه وقتی برخی از اهل قلم زبان به ستایش از بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی- رمان عامه پسندانه ای که با سرو شکلی آبرومندانه تر – گشودند در نوشته تند به آنها تاخت! با این اوصاف به نظ میرسید رحیمی تنها نامی از گلشیری به عنوان مهمترین نویسنده دوران خود شنیده بود و چندان از خوی و منش بی تعارف او هنگام نقد ادبی اطلاعی نداشت. بدین ترتیب آرزویی دلپذیر در ذهن فهیمه رحیمی اگر به واقع اتفاق میافتاد میتوانست به بدترین خاطره او بدل شود.
با این اوصاف نمیتوان منکر این واقعیت شد که آثار رحیمی از جذابیتی برخوردار بود که موردپسند خوانندگان آثارش قرار می گرفت، جذابیتی که هیچ ربطی به جنبه های ادبی و هنری این داستانها نداشت. محبوبیت رحیمی و گسترش روز افزون آن در این سالها شرایطی را پیش آورد که بر چندین دهه سلطه بی چون چرای مردان بر ادبیات عامه پسند پایان داد. اندک زمانی بعد نویسندگان زن میدان ادبیات عامه پسند را در اختیار گرفتند، چنان که وقتی ر. اعتمادی پاورقی نویس محبوب دهه پنجاه نیز دوباره اجازه فعالیت پیدا کرد، در میان خیل این نویسندگان چندان جلوه نکرد و آن توفیق که برای او تصور می شد به ارمغان نیامد.
فهیمه رحیمی چنین نویسنده ای بود، در غیاب وسایل ارتباط جمعی و سرگرمی ساز شهرتی فراگیر را تجربه کرد، شهرتی که قریب به دو دهه ادامه یافت و سپس روبه افول گذاشت، در این سالهای آخر نه فقط دست زیاد شده و تعداد این نویسندگان زن عاشقانه نویس پرشمار بود، بلکه رسانه های دیگری هم پابه خلوت قشری که مخاطب اصلی آثار او به شمار می رفتند گذاشته بودند. با همه اینها آثار اخیر او اگر موفقیت رمانهای قدیمی اش را پیدا نکرد اما باز هم هیچ یک لحاظ تجاری شکست نخوردند.
پی نوشت:
۱- متاسفانه کسانی که آثار با فهیمه رحیمی و یا عامه پسند نویسان پس از او ( نسل اخیر) دمخور بودند، از خواندن این آثار به ادبیات جدی رسید. این ماجرا خود موضوع مقاله ای در آینده خواهد بود
*خلاصه این نوشته در مجله چلچراغ یکم تیر ۱۳۹۲ منتشر شده است.
مد و مه/ حمید رضا امیدی سرور / سوم تیر ۱۳۹۲
خبر در گذشت فهیمه رحیمی که رسانهای شد، شماره تلفن همراه من هم که اغلب زیاد زنگ نمی زند، به فعالیت افتاد، تماس پشت تماس که فلانی بیا درباره فهیمه رحیمی و سبک کارهایش حرف بزنیم. از خبرگزاری ها بگیر تا رادیو البته یکی دوتا روزنامه و مجله که مطلب می خواستند. حدس میزدم کار چه کسی باشد، بعد هم یکی از تلفن کنندهها که گفت دیدم حدسم خطا نبوده. جا دارد یک تشکر نه فقط از جانب خودم که خب یوسف علیخانی به من همیشه لطف داشته، از جانب خیلی ها از او بکنم، چون واقعا هنوز هم کار را انداز است و فکر می کنم بخشی از موتور محرک ادبیات داستانی امروز مدیون به روز بود و پیگیریهای اوست و همیشه اگر کمک حال آدم هم نباشد راه و چاه را نشان می دهد که این خودش قدر و قیمت کمی ندارد. هنوز هم با اینکه سرش خیلی شلوغ است و یک تنه کار یک نشر را می گرداند، مینویسد، میخواند، سایت هایش را به روز می کند و خیلی کارهای دیگر که من یکی واقعا نمیدانم این بشر در طول روز چقدر می تواند کار کند، روزهای ما که بیست و چهارساعته است، مال او را نمیدانم!
***
از علیخانی که بگذریم مشغول نوشتن یادداشتی بودم به مناسبت در گذشت فهیمه رحیمی که سجاد صاجبان زند زنگ زد، یادداشتی خواست گفتم همین که برای مد و مه نوشته ام برای تو و چلچراغت باد، مطلب کوتاه می خواست، گفتم نسخه کوتاهش برای شما، نسخه بلند تر بماند برای مد و مه. این روزها همه دنبال کوتاه و خلاصه بودن هستند، به خود من هم بارها گفته اند مطلب مد و مه بلند است کی حال دارد این ها را بخواند، من هم توجهی نکرده ام چون معتقدم اهلش که باشد می خواند. اما در مورد فهیمه رحیمی و ادبیات عامه پسند که اتفاقا برخی ها آن را ساده میگیرند و کم ارزش باید بگویم ماجرا اتفاقا کاملا هم مهم و جدی ست.
شاید داستانهای عامه پسند مورد به مورد قابل نقد نباشند و به لحاط ادبی نتوان چیز دندان گیری در آنها پیدا کرد اما در کنار هم و به صورت مقطعی بسر حرف برایث گفتم دارند و قابل تحلیل هستند هم از منظر جریان شناسانه و هم به لحاظ اجتماعی که میتوانند نشان دهنده حال و احوال زمانه خود باشند
***
اما از این هم که بگذریم می رسیم به اصل داستان که یادداشتی ست به مناسبت در گذشت فهیمه رحیمی
از صدای سخن عشق ….
به یاد فهیمه رحیمی
حمید رضا امیدی سرور
نویسنده بزرگی نبود اما سهم به سزایی در کتابخواندن یکی دو نسل از علاقمندان به رمانهای عاشقانه داشت، هرچند که اغلب آنها به همین سطح اکتفا کردند (۱) علاقمندانش پرشمار بودند، همانها که در لحظات تنهاییشان مونس و همدم دیگری نداشتند، خانمهای خانه داری که بعد از کار خانه خود را با سرنوشت شخصیت های آثارش همراه می کردند، دختران جوانی که رویاهای خود را در آثار او می جستند، سربازانی که لحظات کند و فرسایشی خدمت سربازی را با این داستانها رنگ لعابی می زدند، خانم منشی هایی که با خواندن این آثار حین کار وقت می گذراندند…این چنین بود که آثارش میخریدند، میخواندند، دست به دست میکردند، و حتی برخی مغازه های محلی به سنت قدیم آنها را کرایه می دادند!
به خاطر دارم در اواسط دهه هفتاد (پیش از پیشامد دوم خرداد ۷۶) یک چندی به طور غیر رسمی به پارهای کتاخانههای عمومی سفارش شده بود که دیگر آثارش را به مراجعه کنندگان امانت ندهند، این طور بود که کتابهایش که هیچگاه در کتابخانه نمیماندند وهمیشه در امانت بودند دوباره به مخزن بازگشتند و برای مدتی در قفسه ها خاک خوردند!
در همین زمان ناشر آثار او پی در پی آثار تازه او را منتشر کرده و آثار قبلیاش را نیز تجدید چاپ میکرد. ناشر آثار او، خود روایت میکرد که تیراژ هر چاپ را مقدار موجودی کاغذشان تعیین میکرد. این درحالی بود که از این فروش تجدید چاپ مکرر چیزی عاید فهیمه رحیمی نمیشد چرا که او طبق قرار دادهایش امتیاز کامل کتابهایش را به ناشر سپرده بود.
با اینکه در اوج شهرت بود اما تا مدتها اطلاعات بسیار ناچیزی از او انتشار یافته بود. حتی تصویری از او نیز در مطبوعات منتشر نشده بود. ناشر اختصاصی آثارش نیز به خیل علاقمندانی که سراغ او را می گرفتند اطلاعات چندانی نمی داد و همین مخفی نگه داشتن او سهم به سزایی به شکل گیری کنجکاوی پیرامون او داشت. برخی که خیلی خوش شانس بودند نامه هایشان توسط ناشر به دست او می رسید یا اینکه فرصت صحبت کوتاه تلفنی که هر از چندی در دفتر ناشر میسر میشد پیدا میکردند. در چنین شرایطی بود که فرج سرکوهی که آن زمان هنوز در ایران بود و مجله به یاد ماندنی آدینه را سردبیری میکرد، ابتدا خیال می کرد فهیمه رحیمی جز یک نام مستعار بیش نباشد و تا زمانی که خودش او را به چشم ندید و گونی نامه هایی که برای او به آدرس ناشر ارسالشده بود رویت نکرد باورش نشد که فهیمه رحیمی نامی واقعیست.
به طور رسمی تن به گفتگو نمیداد، در میانه دهه هفتاد سرانجام طلسم شکسته شد و در گفتگویی با مجله زنان ظاهر شد، مجله زنان با انتشار تصویری کوچک از او در روی جلد (به عنوان تیتر دوم مجله!) ویژه نامهای برایش ترتیب داد و ابهام و کنجکاویای که پیرامون او وجود داشت تا حد زیادی رمز گشایی شد. در این ویژه نامه بیشتر از آنکه تصویر زنی روشنفکر یا نویسندهای جدی را پیش روی چشم مخاطبان بگذارد، سیمای مادری مهربان را به نمایش گذاشت که بیش از داعیه کار ادبی ادعای کار اجتماعی و فرهنگی داشت و شیفته کمک به دختران و پسرانی بود که میکوشید با آثارش آنها را با آسیب های اجتماعی آشنا کرده و از آن مصون نگه دارد.
این در حالی بود که کم نبودند کسانی که آثار خود او را موجب گمراهی جوانان و نوجوانان می پنداشتند! و حتی بسیاری از کتابخانه های دولتی با دستوری غیر رسمی اجازه امانت دادن این آثار را نداشتند. اما چنین حکمی در مورد او بی انصافی بود. باوجود آن میزان شهرت و اقبال و ستایشی که خوانندگان آثارش نثار او می کردند، بسیار فروتنانه و البته واقعبینانه به کارنامه خود مینگریست و برخلاف برخی نویسندگانی که درپی او آمنده و شهرت نصف و نیمهای هم بدست آوردند، هیچگاه ادعای عجیب و غریبی از شق القمر کردن خود نداشت. همین مسئله باعث میشد حتی آنها که آثارش را به دیده تحقیر نگاه میکردند خودش را به دیدهی احترام بنگرند.
او نخستین آثارش را در زمانی منتشر کرد که با خلاء رسانه های سرگرمی ساز روبه رو بودیم، و در آنچه هم که بود عشق مجالی برای انعکاس نداشت. در اواخر دهه شصت تازه جنگ تمام شده بود و جامعه مستعد تجربه فضاهای تازه و متفاووت با آن احوال بود، صدا و سیما در دو شبکه خلاصه میشد با برنامههایی که با جذابیت بیگانه بودند، سینما نیز وضعیت ببهتری نداشت، به خصوص اینکه فیلمهای خارجی به بهانه حمایت از سینمای ایران اجازه اکران نداشتند تا رنگ و بویی به سالن های مرده نمایش فیلم بدهند. از سوی دیگر خبری از ماهواره و شبکههای خارجی نبود، ویدئو نیز غیر و مجاز و دردسر ساز چنین شرایطی به نفع او تمام شد تا آثارش به سرعت در میان خوانندگانی که از ادبیات وجهه سرگرم کننده اش را می خواستند جا باز کند. بهخصوص اینکه در داستانهایش از عشق سخن میگفت همان عشقی که رنگ آبیاش در آن فضا پیدا نبود!
بنابراین آثار فهیمه رحیمی در زمان خود بدل شدند به پاسخی برای پارهای از نیازها و احساسات عاطفی جوانان که که به دلیل بافت سنتی حاکم برجامعه و در سطحی دیگر سیاست های دولتی نادیده انگاشته شده و نه در سینما و نه در تلویزیون بازتاب چندانی نداشتند. روزگاری که عشق هنوز از جمله واژه های ممنوعه بود آثار فهیمه رحیمی با توجه به رویکرد کم و بیش اخلاقی او و دوری جستنش از مایه های اروتیک (مستقیم یا غیر مستقیم) سهم زیادی در شکسته شدن این فضا لااقل در حوزه ادبیات داستانی داشتند و البته چوب آن را هم با مهر ابتذالی که به آنها زده می شد خوردند.
البته این همه به نفع ناشر این آثار بود که با شهرت روز افزون این آثار به قول خودش در هر چاپ تا آنجا که کاغذ داشت، تیراژ را بالا می برد!
توفیق این آثار باعث شد که خیلی زود نویسندگان دیگری پا به میدان بگذارند، نویسندگانی که اغلب می کوشیدند برای تضمین موفقیت خود قدم در مسیری بگذارند که فهیمه رحیمی در آن حرکت کرده و موفق شده بود. اما خود او که بود، و به شکلی پیگیر و مستمر آثارشرا در تیراژ وسیع منتشر می کرد، وقتی اصل بود چه حاجت به بدلهایش.
حقیقت این است که داستانهای فهیمه رحیمی واجد سبک خاص و منحصر به فردی که او را از دیگر نویسندگان دیگر متمایز کند نبود. در واقع فهیمه رحیمی و دنباله روهای او بیش از آنکه با هم تفاوت داشته باشند با یکدیگر شباهت داشتند و تنها تفاوتشان در نامهایی بود که روی جلد کتابها نقش میبست و جالب اینکه همین نامها نیز در زنانه بودن مشترک بودند. حتی کم نبودند نویسندگان مردی که پشت نامهای زنانه مخفی شده و می نوشتند و یا اینکه با بسنده کردن به حرف اول نامشان مرد بودن خود را مخفی می کردند!
تفاوت آنها شاید در این بود که اگر فهیمه رحیمی می خواست دانیل استیل ایران شود، آن نویسندگان دیگر در تلاش فهیمه رحیمی شدن بودند. مخاطب این آثار کتابهایشان را صرفا بر مبنای نامها انتخاب می کنند و نه تفاوت سبکی یا ویژگی های ادبی این آثار و مزیت فهیمه رحیمی در این بود که وقتی دیگران پابه میدان گذاشتند او کاملا به شهرت رسیده و موقعیت تثبیت شده داشت.
داستانهای فهیمه رحیمی زبان بسیار سادهای دارند، از جزییات و پیچیدگی های روایی در آنها خبری نیست، شخصیتها یا تیپند یا یکبعدی و سیاه و سفید، دیالوگها خام و کار نشده اند و بیشتر کیفیت مستقیم و خطابی دارند و … مضامین همه آنها عاشقانه، برخوردار از افت و خیزهای داستانی و حوادث تلخ و شیرینی هستند که نهایتا اگر به عاقبت به خیری ختم نمی شوند،لااقل به بن بست و نومیدی نیز نمی انجامند. نگاه و تلقی رحیمی به زندگی امیدوارانه، لطیف و تاحد بسیار زیادی متاثر از حال و هوای اشعار سهراب سپهری ست که گویا مورد علاقه او نیز بوده. صرف نظر از اینها حقیقتا نمی توان در آثار او به لحاظ محتوایی یا فرمی نکته خاصی پیدا کرد که بی سابقه یا نوآورانه باشد. او بدون اینکه با تجربیات نویسندگان عامه پسند پیش از خود متکی باشد، به شکلی غریزی مینوشت که این ویژگی عمده اکثریت غریب به اتفاق نویسندگان چنین آثاری محسوب میشود، خیلی از آنها حتی خوانندگان حرفهای ادبیات داستانی نیستند، حتی آثار نویسندگان هم ردیف یکدیگر را کمتر می خوانند و جالب اینکه بیشتر از آنکه بخوانند می نویسند. هر چند فهیمه رحیمی اشاره داشت در نوجوانی جنگ و صلح تولستوی را خوانده و لابد بعد از آن نیز آثار دیگری هم خوانده؛ اما در آثارش شاخصهای نمیتوان یافت که دلالت از تاثیرپذیری سازندهای از چنین مطالعاتی باشد.خاصه آنکه جملاتش ساختی ساده و ابتدایی داشتند، روایت در آثارش چنان با تکنیکهای روایی بیگانه بود که بهبه نقل و تعریف نزدیک میشد، گویی روبه روی خوانندگانش نشسته و کسی همانگونه که او ماجرا را برای خوانندگانش تعریف می کرده نوشته استو البته به همه اینها بیفزاییم نوع و تلقی او از دنیای پیرامونش. در همان سالهای او ج محبوبیتش گفته بود که آرزو دارد روزی هوشنگ گلشیری نقدی بر آثارش بنویسد، آن زمان گلشیری هنوز زنده بود و جالب اینکه وقتی برخی از اهل قلم زبان به ستایش از بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی- رمان عامه پسندانهای که با سرو شکلی آبرومندانهتر – گشودند در نوشته تند به آنها تاخت! با این اوصاف به نظ میرسید رحیمی تنها نامی از گلشیری به عنوان مهمترین نویسنده دوران خود شنیده بود و چندان از خوی و منش بی تعارف او هنگام نقد ادبی اطلاعی نداشت. بدین ترتیب آرزویی دلپذیر در ذهن فهیمه رحیمی اگر به واقع اتفاق میافتاد میتوانست به بدترین خاطره او بدل شود.
با این اوصاف نمیتوان منکر این واقعیت شد که آثار رحیمی از جذابیتی برخوردار بود که مورپسند خوانندگان آثارش قرار میگرفت، جادویی که هیچ ربطی به جنبههای ادبی و هنری این داستانها نداشت. محبویت رحیمی وگسترش روز افزون آن در این سالها شراطی را پیش آور که بر چندین دهه سلطه بی چون چرای مردان بر ادبیات عامه پسند پایان داد. اندک زمانی بعد نویسندگان زن میدان ادبیات عامه پسند را در اختیار گرفتند چنان که حتی وقتی ر. اعتمادی پاورقی نویس محبوب دهه پنجاه که دوباره اجازه فعالیت پیدا کرد، در میان خیل این نویسندگان آن استقبالی را که پیش یثتی که برخی پیشینی میکردند محقق نشد.
فهیمه رحیمی چنین نویسندهای بود، در غیاب وسایل ارتباط جمعی و سرگرمی ساز شهرتی فراگیر را تجربه کرد، شهرتی که قریب به دو دهه ادامه یافت و سپس روبه افول گذاشت، در این سالهای آخر نه فقط دست زیاد شده و تعداد این نویسندگان زن عاشقانه نویس پرشمار بود، بلکه رسانه های های دیگری هم پابه خلوت قشری که مخاطب اصلی آثار او به شمار میرفتند گذاشته بودند. با همه اینها آثار اخیر او اگر موفقیت رمانهای قدیمی اش را پیدا نکرد اما باز هم هیچ یک لحاظ تجاری شکست نخوردند.
1 Comment
حمیدرضا
واقعا حیف وقت که بشینی به جای مطالعه ادبیات کلاسیک جهان همچین کتابهائی را بخوانی . ایشان همون جور کتابهائی را می نوشتند که قبل از انقلاب ر.اعتمادی می نوشت.
……………………..
دوست عزیز من هم با شما کاملا موافق هستم، کاملا…اما همه که مثل ما فکر نمی کنند، بعضی ها هم هستند که این کتاها را دوست دارند، آثار کلاسیک یا مدرن یا جدی و… حوصله شان را سر می برد یا اینکه توان خواندن و ارتباط برقرار کردن با آنها را ندارند، بنابراین اگر این کتابها را هم نخوانند مطمعنا آثار جدی هم نمی خوانند!
در چنین شرایطی خواندن همین کتابها از نخواندنشان بهتر است!