این مقاله را به اشتراک بگذارید
رضیه انصاری یکی از داستان نویسان خوب این سال هاست، این را بی تعارف و البته بدون در نظر گرفتن دریافت جایزه مهرگان ادبی و نامزدی در جایزه هوشنگ گلشیری (که از جمله موفقیت های او در ابتدای راه داستان نویسی ست) می گویم. سوای ارزش ادبی هنری آثارش چند ویژگی دیگر هم دارد که او را از خیلی ها ممتاز می کند، اول اینکه در حرفها و نوشته هایش اداعا های عجیب و غریب نیست، مثل بعضی ها که هنوز کاری نکرده خود را در حد گلشیری، ساعدی و … می بینند، دیگر این که سرش به کار خودش گرم است، برای جلوه گری توی سر کارهای دیگران نمی زند و نهایتا این را هم اضافه کنم که دختر صمیمی و محترمی ست.
آشنایی ما برمی گردد به دعوت از من برای صحبت در جلسه نقد کتاب اولش (شبیه عطری در نسیم) در کانون ادبیات. آن روز با وجود انبوه یادداشتهایی که جمع کرده بودم (و اگر باور کنید حرفهای بدرد بخوری هم در آن بود)، حین جلسه حسابی گند زدم! یوسف علیخانی که قبل از جلسه در دفتر نشر آموت درباره یادداشتها و حرفهایم با او صحبت کرده بودم، با تعجب از بین جمعیت مرا که خط و ربط حرفهایم را گم کرده بودم نگاه می کرد … مشکل کار از آنجا بیشتر توی ذوق می زد که دیگر منتقدان جلسه محمد رضا گودرزی و مرتضی کربلایی لو بودند که الی منتقدی با سواد و البته سخنوری قهار است و دومی هم متنی منسجم و عالی را تنظیم کرده بود با یک اجرای خوب به حاضران ارائه کرد و من ماندم با یکسری کلی گویی های پراکنده و کلی یادداشت که بی حاصل روی دستم بادکرده بودند! البته رضیه انصاری آنقدر لطف و سعه صدر داشت که به روی خودش نیاورد و نخواهد مرا ناراحت کند…
از این حرفها بگذریم سومین بخش از سلسله گفتگوهای «از نمای نزدیک» سایت مد و مه اختصاص دارد به این نویسنده ای که تا کنون دو رمان (شبیه عطری در نسیم و تریو تهران) از او منتشر شده و هر دو نیز کارهای خوب و آبرومندی بوده اند، در این مورد شک نکنیدکه برخلاف خیلی از کتاب های این روزها، از خواندن کارهای او احساس خوبی خواهید داشت. من دو نکته را در آثار او خیلی دوست دارم؛ اول نثر پاکیزه او که مثل برخی بی دلیل دشوار نشده و دیگر اینکه او توان خلق دنیایی داستانی خود را در آثارش دارد، دنیایی که خاص خود اوست و به هیچ نویسنده دیگری شباهت ندارد.
اگر رضیه انصاری را دور را دور بشناسید و حالا بخواهید از نمای نزدیکتر درباره او بدانید، گفتگوی زیر می تواند نکات جالبی برای شما داشته باشد، صرف نظر از این هم فی نفسه گفتگوی خواندنی شده باور کنید … دروغ در کار ما نیست!
حمید رضا امیدی سرور
***
نام؟
-رضیه
نام خانوادگی؟
-انصاری
تاریخ تولد؟
– سوم مردادماه ۱۳۵۳٫
محل زندگی فعلی؟
شمیران، محله ی دزاشیب.
شغل پدر و مادر؟
-معلم. مادرم ادبیات فارسی و جامعه شناسی خوانده، پدرم الهیات و …
در حال حاضر متاهل هستید یا مجرد؟
– مجرد.
تعداد فرزندان؟
-یکی. دختر.
فرزندانتان میانه ای با ادبیات دارند؟
-دخترم فقط کتابهای ژانر وحشت می خواند. کتابسازی را هم خیلی دوست دارد! دفترچه ی کمیک استریپ بسازد یا شبیهش را با صفحات متحرک. به نفس ادبیات علاقه ای ندارد و حتی دیکته ی صحیح کلمات را بی مورد می داند چون معتقد است وقتی می شنویمش می فهمیمش!
به فرزندان خود توصیه می کنید بروند دنبال ادبیات؟
-دنبال رشته یا کاری رفتن توصیه کردنی نیست. هر کس باید دنبال علاقه اش برود و استعدادش را کشف کند. مادر و پدر فقط می توانند خط بدهند و انگیزه ایجاد کنند.
تحصیلات؟
-مهندسی شیمی خواندم، انصراف دادم. اینکاره نبودم. لیسانس ادبیات و زبان آلمانی دارم و فوق لیسانس زبانشناسی. برای دکترا هم یکی دوبار دورخیز کردم ولی شتاب و شلوغی زندگی این روزها امان نمی دهد.
آیا به زبان دیگری تسلط دارید؟
انگلیسی و آلمانی و کمی فرانسه. و عربی قرآنی.
تجربه کار در کودکی؟
کودکی که نه. اما از همان دوران دانشجویی همیشه جایی مشغول بودم: دارالترجمه، آموزشگاه زبان، روزنامه…
در کودکی دوست داشتید چه کاره شوید؛ بزرگ که شدید چه کارهایی کردید؟
فروشنده در یک بوتیک یا کتابفروشی، مترجم یا نویسنده، خبرنگار جنگی (دوست داشتم مثل اوریانا فالاچی در زندگی جنگ و دیگر هیچ باشم) و خواننده ی اپرا.. سراغ هر کدام هم رفتم. هم در آموزشگاه و هم خصوصی تدریس کردم و به تدریج دیدم با تدریس میانه ای ندارم. بیشتر آدم “تنهایی” ام تا دیگران. وقتی ۱۸ ساله بودم دو رمان نوجوان ترجمه کردم و وقتی کانون پرورش فکری آنها را به خاطر موضوع و محتوا غیرقابل چاپ اعلام کرد، رفتم سراغ ترجمه ی غیر رسمی متون برای دارالترجمه و مجلات بعد هم در روزنامه های صبح امروز و آفتاب و امروز و نوروز و بهار و … مشغول شدم (هم تحریریه هم ترجمه) تا سال ۷۸ که بیست روزنامه ظرف ۱۲ ساعت توقیف شد… من هم از آن فضا و بگیر و ببندها خسته شدم و کنار کشیدم و یک سال فرانسه خواندم و بعد هم رفتم سر کاری کارمندی, منظورم با آب باریکه ی تضمین شده است که هم فرهنگی است و هم به رشته هایی که خوانده ام مربوط می شود. در کتابفروشی عباس معروفی در برلین هم گه گاه کتاب فروخته ام از سر تفنن، چند سالی است آواز هم تمرین می کنم… یک جورهایی به همه ی مشاغل مورد علاقه ام ناخنکی زده ام. به نظرم علاقه چیز بسیار مهمی است و نباید نادیده گرفتش.
آیا با نوشتن می توان زندگی خود را تامین کرد؟
در ایران که نه. بعید می دانم. آنهایی هم که از این راه نان در می آورند تامین نیستند. البته باید بشود. همه جای دنیا می شود. اتفاق پیچیده و غیرممکنی نیست. به اندکی حمایت مالی دولتی نیاز دارد تا بشود.
تابحال چقدر از داستان نوشتن کسب درآمد کرده اید؟
زیاد نبوده. به هرحال هرگز به عنوان درآمد به آن نگاه نکرده ام. این تعبیرها البته نسبی است.
از چند سالگی کتاب خواندن را به شکل حرفه ای شروع کردید (اگر با اتفاق جالبی همراه بوده و با کتاب خاصی شروع شده بیان کنید)؟ از همان شش سالگی. یادم هست ضمیمه های شاپرک کیهان بچه ها را مادرم دیگر برایم نمی خواند تا خودم مجبور شوم بخوانم. تک فرزند بودم و بر عکس حالا بی خواب. تا دوازده سیزده سالگی همه ی رمان های کلاسیک و مجموعه داستان های ایرانی دهه چهلی کتابخانه مان را خوانده بودم. از کتابخانه ی موسسه ملی زبان باغ فردوس هم کلاسیک های ساده شده ی انتشارات لانگمن را (به زبان انگلیسی) امانت می گرفتم و می خواندم… فرصتی که دیگر هیچوقت دست نمی دهد… یادش به خیر.
نویسنده مورد علاقه در دوره کودکی یا نوجوانی؟
در آن سن و سال حوزه ی ادبیات داستانی و البته بیشتر شخصیت های داستان ها توجه آدم را جلب می کند… (مثل “ماجراجوی جوان” که هنوز هم نام نویسنده اش یادم نیست، مترجمش چرا، آقای محمد قاضی)
کتابهای محبوب دوران کودکی و نوجوانی ؟
-عروسی کدو و بادمجان، خاله سوسکه، آهو و پرنده ها، اولدوز و عروسک سخنگو, کچل کفترباز، زال و رودابه, قصه های خوب برای بچه های خوب، لک لک ها بر بام، کودک،سرباز و دریا، ماجراهای هکلبری فین، تام سایر، ناخدای پانزده ساله, باخانمان، بی خانمان، جین ایر…آن سال ها همین ها موجود بود و چه خوب کتاب هایی هم بودند… بعدش هم بیشتر کتاب های جیبی پرستوی آن سال ها با آثاری از نویسندگان روس و آمریکایی و …، مجموعه داستان های مسجد-سوره (به قلم سید مهدی شجاعی، قاسمعلی فراست، رضا رهگذر…) تا کشف اوریانا فالاچی در شانزده-هفده سالگی ام. هنوز هم نمی دانم چرا ادبیات داستانی ایران دهه شصت آن قدر لاغر بود. شعر هم می خواندم، کارو، فریدون مشیری و فروغ.
آیا اتفاق خاصی و یا اثر خاصی باعث شد که نگاه شما به ادبیات و کتابخوانی جدی شود؟
-لابد همین شانس تنهایی و دسترسی به کتابخانه ای غنی بی سبب نبوده. وگرنه هرگز کسی تشویقم نکرد بخوانم تا رمان نویس شوم. اهل مطالعه زیاد داشتیم اما خوره ی کتابی میان آشنایان و نزدیکانمان نبود. پدرم در اوقات فراغت نقاشی و معرق و کاشیکاری می کرد، مادرم خیاطی و …
از چه زمانی و چگونه احساس کردید که می خواهید نویسنده بشوید؟
-چنین تصمیمی نگرفتم. اما همیشه همه ی فعالیت هام به قلم ربط داشت. نمره ی انشا و فارسی ام همیشه خوب بود.
از چه زمانی شروع به داستان نویسی کردید؟
نوشتن خاطرات روزانه که از کودکی درمان ناپذیر بود…. روزنگار دهه ی شصتم را کاش دور نینداخته بودم. اسمش بود دفترچه ی خطرات و خاطرات. ستونی در روزنامه ی کیهان یا اطلاعات به همین نام دیده بودم گویا، که نقل خاطرات رزمندگان بود… قالب داستان کوتاه را اما از اوایل دهه ی هفتاد انتخاب کردم. چند داستان کوتاه و شعرم در نشریه دانشکده ادبیات شهیدبهشتی چاپ شد. تاییدی گرفتم و فکر کردم می توانم این کاره باشم و ادامه دادم.
کلاس یا دوره داستان نویسی گذرانده اید؟
رویای به تعویق افتاده ی “داستان نویسی” را بالاخره در موسسه کارنامه و سر کلاس آقای چهلتن به تحقق رساندم. تازه از آلمان برگشته بودم. در همان زمان با آقای معروفی (وقتی که برلین می رفتم) و فرهاد فیروزی و ناصر تقوایی و دیگران هم کار می کردم. حتی همنشینی با یارعلی پورمقدم در کافه اش را نوعی کارآموزی می دانم… هنوز هم به معاشرت با پیش کسوتان ادبیات نیاز دارم و از آنها چیز یاد می گیرم. به هرحال این پروسه قرار نیست تمام شود.
کارگاه یا کلاس داستان نویسی می تواند کسی را نویسنده کند؟ چقدر در این زمینه نقش دارد؟
نه لزوما. ولی بی تاثیر هم نیست. باید استعداد یک کاری را داشت بعد به آن جهت داد.
نام آثاری که منتشر کرده اید؟
شبیه عطری در نسیم(چاپ اول ۸۹ و دوم ۹۰) و تریو تهران(۹۲).
کدام یک را بیشتر دوست دارید و کدامیک موفق تر بوده است؟
راستش کارم را که تمام می کنم و زیرش تاریخ می زنم و پرینت می گیرم و می گذارم جلویم، برایم تمام می شود. لبخند می زنم و با همان حال خوب از پشت میز بلند می شوم و رویم را به آینده می کنم. میزان موفقیت اثررا باید در نقدها و تحلیلها جست و جو کرد.
آیا اثری بوده که شما را تکان دهد و تاثیری ماندگار روی شما بگذارد؟
اخیرا بیشتر عبارات و بندهایی از نوشته ها شاید تکانم بدهد. حتی گاهی یک ترکیب وصفی زیبا هشت ریشتر قدرت دارد.
کتابی که دوست داشتید شما بنویسید اما کسی دیگر نوشته؟!
به هر کاری که دوستش داشته باشم و نتوانم تقلیدش کنم حسودی می کنم، چه خارجی، چه ایرانی… مثلا این آخرها آرزو کرده بودم کاش “این برف کی آمده” محمود حسینی زاد را من نوشته بودم. به زبان یارعلی پور مقدم هم حسادت می کنم یا به ذهن تحلیلگر محمد قائد و سادگی و صمیمیت روایت رضا قاسمی. به نظرم نسل ما از پشتوانه ی دانش و تجربه ی کمتری برخوردار است متاسفانه (البته غیر از حوزه ی جنگ).
نویسندگان ایرانی مورد علاقه؟
به این جور سوالها که می رسم نمی دانم چه کسانی را نام ببرم… خب رابطه ام با معاصرها بهتر است, مخصوصا آثار دهه چهل.
نویسندگان خارجی مورد علاقه؟
خیلی ها… ولی مهمترینشان برای من یک نفر است: همینگوی.
کتاب (رمان یا داستان کوتاه)درخشانی که مهجور مانده؟
نمی دانم… هر کار خوبی دیر یا زود مخاطبش را پیدا می کند. با سر و صدا کردن نمی توان کاری را “درخشان” کرد.
کتابی که بدون اینکه لایق باشد اسم در کرده؟!
بیشتر مجموعه داستان های ایرانی که این روزها چاپ می شود!
سبک مورد علاقه در ادبیات؟
مدرن رئال. حداکثر رئالیسم جادویی.
محتوا مهم است یا فرم؟
پنجاه پنجاه.
نظرتان درباره جوایز ادبی خصوصی چیست؟
قطعا به گسترش فرهنگ کتاب و کتابخوانی کمک می کنند و موجب دلگرمی مولفین می شوند. باید به رسمیت شناخته شوند. باید حمایت شوند. اگر ثبت و حمایت نمی شوند لااقل جلو پایشان سنگ نیندازند. ببینید به نسبت جمعیتی که در این جغرافی پهناور و گستره ی فرهنگی و پیشینه ی تاریخی داریم، تعداد تیراژ کتاب و جوایز ادبی و رویدادهای این چنینی خنده دار نیست؟
آیا جوایز ادبی دولتی جهت دارند؟ اگر برگزیده شوید جایزه را میگیرید؟
به هرحال موسسین هر جایزه ای رویکردی دارند. نمی دانم. چرا که نه. مگر آن که دلیل خیلی به خصوصی برای نگرفتن داشته باشم.
غیر از ادبیات کدام هنر را خیلی دوست دارید یا در آن فعالیت میکنید؟
سینما و موسیقی، آواز.
با فیلم دیدن میانه ای دارید؟ سینما می روید یا فیلم ها را روی صفحه تلویزیون تماشا می کنید؟
بله. البته نه این که هرشب یک فیلم ببینم. فیلم کارگردان های ایرانی مورد علاقه ام را همان هفته های اول اکران روی پرده می بینم و باقی را (اعم از خارجی یا ایرانی) توی خانه. فیلم های به روز را دنبال می کنم و نقدهای راجع به آنها را هم می خوانم.
دوست دارید فیلمنامه بنویسید؟
در حال حاضر با شرایط فعلی که بر این حوزه حکمفرماست نه. بیشتر بله و نه های ما البته کلی و نسبی است و همیشه امیدواریم شرایط بهتر شود و ما بتوانیم آن طور که دوست داریم بنویسیم.
اگر قرار باشد از آثارتان برای سینما یا تلویزیون استفاده شود، چه شرطی برای فیلمساز می گذارید؟
به هرحال اقتباس هم مقررات و شروط و تعریف های خودش را دارد.
اهل ورزش هستید؟
نه. فقط در حد نرمش و پیاده روی.
استقلال یا پرسپولیس؟
با جواب دادن به این سوال، بی جهت نیمی از دوستانم را می آزارم! هر وقت هم کسی به این سوال جواب داده همین فکر را کرده ام. به خصوص که تعصبی هم ندارم روی آن تیم.
بزگترین حسن شما که دیگران از آن یاد می کنند؟
باید از همان دیگران بپرسید.
بزرگترین عیبتان که معمولا به آن متهم می شوید؟
این هم همان طور.
برنامه روزانه شما چطور است (روزتان را چطور می گذرانید)؟
زندگی کارمندی که جای زیادی برای برنامه ریزی ندارد. تا عصر سر کار هستم، بعدش مطالعه ای و نوشتنی، یا کافه ای و جمعی و … اما سفر را خیلی دوست دارم. نوشتن هم مال شب هاست و روزهای تعطیل.
پس از هنرمندان شب کار هستید؟
بله. آزامش نیمه شب را هیچ ساعتی ندارد. حتی اگر روزها سر کار هم نروم باز هیاهویش ذهنم را پریشان می کند. در روز همیشه انگار چیزی یا کسی جایی منتظرت هست که نا غافل می آید و نمی گذارد مال خودت باشی و با فکرهایت بروی.
حین کار و یا مطالعه موسیقی گوش می کنید؟ موسیقیدان یا خواننده مورد علاقه؟
حین کار که اصلا. اما قبل از کار چرا. با موسیقی، بسته به فضای چیزی که دارم می نویسم، دیواری دور خودم می سازم و وارد فضای نوشتن می شوم. اما بعدش در سکوت ادامه می دهم. وقتی می نویسم حتی نباید غذا روی گاز باشد. در مورد موزیسین یا خواننده ی مورد علاقه (همین طور نویسنده ی محبوب یا شاعری که دوست دارم) باید بگویم در ابتدا چندین و چند نام به ذهن آدم می رسد، اما این نام ها و گستره های علاقه، دوره ای است. به حال و هوای آدم در آن دوره از زندگی بستگی دارد. در عین حال، به نظر من، به هیچ سبک و ژانری هم نباید عادت کرد. نباید فقط پاپ را شناخت یا فقط سنتی گوش داد. عادت، جایی برای کشف باقی نمی گذارد. من هم جز و کانتری گوش می دهم و هم اپرا، هم افغانی و قوالی و هم آمریکای لاتین، هم شنبه زاده و هم عاشورپور. ذهن را نباید محدود کرد.
میانه تان با شعر؟
خوب! حتی شاید بشود گفت بهتر از داستان.
شاعر مورد علاقه؟
شاملو
با قلم و کاغذ می نویسید یا با کامپیوتر (آیا این مسئله در فرایند نوشتن تاثیر دارد.)؟
با کامپیوتر. چون در نوشتن آدم خیلی وسواسی هستم و طوری می نویسم که بعدا حداقل بازنویسی را بخواهد، هر جمله برایم تعیین کننده است در نوشتن جمله ی بعدی. پس تا شسته رفته نباشد آن طوری که باید پیش نمی رود و مرا راضی نمی کند. این که می گویم جمله، منظورم دقیقا ترتیب امدن هر کلمه و فضای آن جمله است. شاید شبی فقط یک پاراگراف بنویسم و بیشتر نشود اما وقتی می نویسمش حتما از آن بند راضی ام.
روی نثر و قواعد دستوری هم وسواس دارید یا آن را به عهده ویراستار می گذارید؟
فرض بر این است که نویسنده از آیین نگارش و قواعد دستورزبان آگاه است! مثلا باید بداند نشانه ی مفعولیِ “را” بلافاصله پس از مفعول می آید یا بین اجزای افعال مرکب معمولا نباید فاصله بیفتد. حالا اگر مثلا در روزنامه یادداشتی بر کتابی خواندیم که نویسنده اش نام نقد بر آن گذاشته و کل آن یک ستون سر و ته درست و حسابی نداشت و مقدمه و تحلیل و موخره ای هم نداشت و بعد از چندی این روزنامه نویس مجموعه داستانی منتشر کرد، این که دلیل نمی شود بگوییم آن اثر ویراستار خوبی نداشته است! معنی ویراستاری این نیست. نویسنده ی خوب هم معنی اش این نیست که بگوید من ویراستاری کسی را قبول ندارم و بر آنچه نوشته ام تعصب دارم. ویراستار هم از نظر فنی (یعنی موارد مربوط به فن چاپ) و هم از نظر ایین نگارش باید متن را ویرایش کند. حتی در مواردی باید به نویسنده مشاوره بدهد که فلان فعل در این بند خوب ننشسته و انگار منظورت آن یکی فعل است. یا مثلا اگر این دو بند را پس و پیش کنی فلان ابهام از بین می رود و متن شسته رفته تر می شود. متاسفانه هنوز کم نداریم نویسندگانی که وقت جمع بستن کلمه ای که به “ه” غیرملفوظ ختم می شود، پس از افزودن الف و نون و تبدیل آن “ه” غیر ملفوظ به واج میانجی گاف، به سیاق شاملو “ه” را نگه می دارند و شکل هایی از قبیل زنده گان و مرده گان می سازند و آن را سبک خود می نامند.
کدامیک را می پسندید: شهرت در زمان حیات یا جاودانگی بعد از مرگ؟
هر دو باهم که خیلی خوبست! وگرنه دومی. اولی هم خوب است اما برای مشهور شدن شاید راحت تر باشد آدم مثلا هنرپیشه یا مدل شود. کسی که نوشتن را راه تعامل خود با دیگران کرده، فهمیده شدن را از همه بیشتر دوست دارد. به نظرم مشهور شدن هم فهمیده شدنش را جلو می اندازد.
اهل مراوده با دیگر نویسندگان هستید؟
بله. هم معاشرت صنفی لازم است و هم زندگی کردن با نویسندگان و هنرمندانی که دوستشان داری. هنرمندان آدم های عجیب و غریبی اند. خلاقیت، عادت ها و ایده های جورواجور می آورد. صدتاشان را هم که خوب بشناسی، صدویکمی ممکن است شبیه هیچ کدام نباشد. از طرفی انسان ها و موقعیت هایشان موضوع مورد مطالعه برای نویسنده هستند. من سعی می کنم در هر سفری سراغ نویسنده های آن شهر و دیار هم بروم اگر ممکن باشد.
میانه تان با کافه نشینی چطور است؟
بسیار خوب. هم تنها هم با دوستان. البته در هر کافه ای نمی توانم بنویسم.
اهل حضور در جلسات نقد آثار داستانی هستید؟
تا حدودی. اگر کاری را خوانده و دوست داشته باشم نقدهایش را هم پیگیری می کنم. اما در جلسات نقد متداول این روزها کمتر شرکت می کنم. بار ادبی ندارند. یا فقط دوستانند که همدیگر را تحویل می گیرند، یا آمده اند تا نویسنده و کارش را سکه ی یک پول کنند.
آیا راست است که در ادبیات داستانی جوان امروز رابطه خیلی نقش دارد (در بهتر دیده شدن، نقد شدن و ….)؟
شاید. کم و زیادش را نمی دانم. به هرحال امروز دیگر کسی نمی نشیند تا کشفش کنند. ببینید همین دنیای مجازی چه تریبون خوبی است. رابطه هم می تواند بعدها در اولویت بندی ها نقش داشته باشد. اما من مطمئنم یک اثر ادبی ارزشمند به هر حال دیده می شود.
آیا به اینکه برخی نویسندگان این باندی عمل میکنند (در جایزه دادن و نوشتن در باره آثار خودشان) اعتقاد دارید؟ این که می پرسید برخی نویسندگان، من هم بگویم برخی بله و برخی خیر، مشکلی را حل نمی کند. تا بوده همین بوده. من فکر می کنم بیشتر مخاطبان این گفتگو خودشان بهتر از من و شما می دانند. این که هر کس خودش مواظب باشد در دام روابطی که گفتیم و خودشیفتگی و ضعف های اخلاقی نیفتد به نظرم می تواند از خیلی مشکلات کم کند.
روزنامه یا مجلاتی را که مرتب یا اغلب می خرید؟
مجله فیلم، تجربه، مهرنامه،…
اهل وب گردی هستید؟ وبسایت ادبی یا هنری که به آن مرتب سر می زنید؟
به نظرم امروزه بیشترین سهم مطالعه ی اخبار و گپ و گفت های ما مجازی شده باشد، با مزایا و معایبش. البته بیشتر فیس بوک و خبرگزاری ها هستند و انگار دیگر کمتر وبلاگ و سایت می نویسیم و می خوانیم. خودم هم دیگر وبلاگم را آپ نمی کنم و اخیرا بیشتر شده آرشیو لینک های مربوط به فعالیت های ادبی ام.
داروگ :http://raziehansari.blogfa.com/
به نظر شما فضای مجازی نقش سازنده در ادبیات داستانی داشته یا مخرب؟
البته فضای سایبری یک پدیده است و به تنهایی نمی تواند مثبت یا منفی باشد. من ابرهای انسانی را که در هر لحظه در این فضا تشکیل می شوند دوست دارم. آن تخریب یا سازندگی به نوع و شیوه ی استفاده ی ما بستگی دارد. بهتر است ما اندیشیده شده تر عمل کنیم.
موافق انتشار داستانی در فضای مجازی یا به صورت الکترونیکی هستید؟
بله. البته کتاب چاپ کردن و کتاب دست گرفتن لطف دیگری دارد. ولی مثلا اگر روزی کتابی از من, مجوز نگیرد ممکن است الکترونیکی چاپش کنم تا از آن عبور کنم.
کتاب الکترونیکی (روی صفحه مونیتور) می خوانید؟
معمولا حوصله اش را ندارم! مگر این که مجبور باشم و نسخه ی دیگری موجود نباشد.
پس از جمله آن آدمهایی هستید که معتقدند مطالب منتشر شده در فضای مجازی باید کوتاه باشند و موجز؟ اصلا حوصله خواندن مطالب مفصل و جدی را در فضای مجازی دارید؟
شاید بهتر است در جواب اولی بگویم بله و در جواب دومی نه.
کوتاه درباره تهران؟
“خراب شده”ای که دوستش دارم! دلم می خواست همین الان در تهران دهه چهل زندگی می کردم.
کدام محله از تهران را بیش از همه جا دوست دارید؟ (نام محله یا خیابان ، مکان، پارک، کتابفروشی یا هرجای دیگری)
جاها با خاطره ها و اتفاقات و آدم ها معنا پیدا می کنند… این سوالها را این طوری که می پرسید نمی توانم نام ببرم. می ترسم اگر اسمی از خاطرم برود در حقش ظلم کرده باشم. حالا مثلا در جواب این یکی بگوییم کافه شوکا.
دوست دارید در کدام خیابان تهران قدم بزنید؟ اصلا دوست ندارم در خیابان قدم بزنم. جوب های پر از زباله، پیاده رو های شکسته و نیمه تمام، ساخت و سازها و مصالح ساختمانی، دود و بوق ماشین ها، مردمی که با ظاهر نازیبا با مبایل حرف می زنند… این ها آزارم می دهد. اتوبان ها را در شب دوست دارم که در ماشین موزیک گوش کنم و با سرعت برانم.
اگر می شد به گذشته بر گردید، آیا دوباره همین راه را می رفتید، کدام بخش از گذشته خود را پاک می گردید؟ احتمالا همین راه را می رفتم، نمی دانم. کاش در همان کودکی موسیقی یاد گرفته بودم، نوازندگی یکی دو ساز. یا کاش دوران دبیرستان گرافیک خوانده بودم… همین ها.
بهترین شهر ایران برای زندگی؟
ظاهرا همین تهران خودمان.
اهل خریدن یا جمع کردن کتاب در خانه هستید؟ (کتاب باز هستید یانه؟)
بله و ترجیحا چاپ اول.
چه نوع کتابهایی را دوست ندارید به کسی امانت بدهید؟ (اصلا هال امانت دادن هستید یا نه؟)
کتابی که اگر پس نداد گیر نیاید.
آیا به زبان دیگری تسلط دارید؟ دوست دارید به کدام زبان دیگر تسلط داشتید؟
انگلیسی و آلمانی بلدم و تا حدودی فرانسه. کاش اسپانیایی و ترکی هم بلد بودم.
تفریح مورد علاقه؟
کافه نشینی و تماشای فیلم.
رابطه سیگار با نوشتن؟
ربطی ندارند.
نظرتان درباره ادبیات عامه پسند؟
باید باشد. مخاطب خودش را دارد. اما تنبل می کند و از فکر می اندازد.
دوست دارید کتابتان خوانندگان بیشتری داشته باشد یا نقد های مثبت بیشتری داشته باشد؟
حتما خوانندگان بیشتر.
نظرتان درباره ممیزی؟
بهترین ممیز مخاطبان اند. کاش اجازه دهند مردم تصمیم بگیرند که چه کتابی را بخوانند و چه کتابی را نه. با پورنو گرافی و استفاده از الفاظ رکیک و شعارزدگی و اینها در ادبیات هم میانه ای ندارم. اما به کسی نمی گویم چه بکند و چه نکند. زندگی فرصتی است برای تجربه کردن.
آیا حین نوشتن به ممیزی فکر می کنید؟
به ممیزی بله فکر می کنم ولی خودم را سانسور نمی کنم. سعی می کنم حرفم را با سطحی از واژگان بیان کنم که حتی المقدور قابل انتشار باشد.
اگر انتشار آثارتان منوط به ممیزی موثر در آن باشد می پذیرید یا نه (چقدر دربرابر ممیزی انعطاف پذیرید)؟ اگر در حد فرم باشد یا برایم تعیین کننده نباسد می پذیرم. اگر قرار باشد حرفم سانسور شود نه.
آثارتان را پیش از چاپ به کسی می دهید بخواند (چه کسانی)؟
به چند دوست امین دور و بر که حال و هوای مشترکی داریم و شاید بهتر از من ببینند.
آدم نقد پذیری هستید؟
فکر کنم هستم.
وضعیت نقد ادبی امروز را چگونه می بینید؟ اصلا منتقد ادبی جدی داریم؟
وضعیت نقد که خوب نیست. کارها در هیاهو گم می شود و به دست پیش کسوت ها نمی رسد. کسانی هم نقد می نویسند که دانشش را ندارند و رویکرد مشخصی هم اتخاذ نمی کنند. نقدها اکثرا به صورت یادداشتی در روزنامه ای است که ابتدا چکیده ی موضوع اثر را تعریف کرده، بعد هم چند برداشت شخصی درست یا غلط ارائه می کنند، بی نظارت و بی فایده. شاید نویسنده ی باهوش بتواند از خلال همین یادداشت های مدعی، نکته ای مبنی بر تایید یا تکذیب بخشی از کارش بیرون بکشد. اما چنین حوزه ی بسته ی نقدی به پیشرفت ادبی کار کمک نمی کنند. تا وقتی ذهن تحلیلگر تربیت نشود، نقد جدی در کار نخواهد بود.
پیشنهاد دیگران را در کارتان لحاظ می کنید؟
بله اما نه لزوما به طور مستقیم. بازخوردهای چاپ هر کتاب برای نوشتن کتاب بعدی حتما بسیار مهم است.
رابطه میان ادبیات و ثروت؟
نمی دانم. اما می دانم ادبیات و تجربه رابطه ی مستقیم دارند. شاید با پول بیشتر بتوان تجربیات بهتری اندوخت! به هرحال تا وقتی پول توی جیبت هست حالت بهتر است و خیالت راحت تر است و ذهنی که درگیر نیازهای ابتدایی نباشد می تواند مسائل مهمتری را تحلیل کند.
دوست دارید چقدر عمر کنید؟
دلم می خواهد تا وقتی سلامت هستم زنده بمانم.
به نظر شما نویسندگی بازنشستگی دارد؟
نمی دانم. به هر حال نویسنده که نمی تواند ننویسد. می تواند؟
شما به روایت خودتان (متنی درباره خودتان گویای حال و احوال و روز و روزگارتان باشد)
من به روایت دیگران برایم جالب تر است.
کوتاه درباره چهره های زیر:
صادق هدایت:
فهمیده نشد. هنوز هم نمی شود. درد کشید. خیلی از زمان خودش جلوتر بود.
بهرام صادقی:
کاش هر چه را بداهه تعریف می کرده که نوشته یا می خواهد بنویسد، نوشته بود.
ابراهیم گلستان:
آن طور که دلش خواسته زندگی کرده. بی دغدغه ی دیگران.
هوشنگ گلشیری:
نویسنده ی حرفه ای با اخلاق. زود رفت.
احمد شاملو؟ غول شعر معاصر. در هر شعرش عشق و جامعه و سیاست خوب به هم بافته شده. اگر قرار باشد یک کتاب با خود به یک جزیره ببرم، دفتر اشعار او را می برم. (نیمه تاریک ماه گلشیری را هم یک جای اثاثم جاسازی می کنم.)
محمود دولت آبادی؟ پدر داستان نویسی معاصر.
با تشکر از شما که انگیزه دارید و وقت می گذارید…
مد و مه ۲۴ آبان ۱۳۹۲
از نمای نزدیک (۳): گفتگو با رضیه انصاری
2 نظر
sara
جالب بود
مخاطب
گفت و گوی جالبی بود. تا تهش را خواندم. یه کم لوس بود. جند سوال هم بی خودی تکرار شده بود. ولی مصاحبه کننده زیادی احساسی و تحت تاثیر نویسنده بود. به هر حال دستتان درد نکند. شبیه عطری در نسیم رمان بدی نبود. هرچند که در حد جایزه هم نبود. اما تریو تهران واقعا اثر کم جانی است و ضعفهای جدی زیادی دارد. از جمله اینکه نتوانسته حرفش را درست بزند. برخوردی هم که من با رضیه انصاری داشته ام این بوده که به هیچ وجه نقد پذیر ندیده ام ایشان را. اما در کل مصاحبه صادقانه ای بود و باز هم تشکر می کنم.