این مقاله را به اشتراک بگذارید
محمود دولتآبادی در پی درگذشت سیمین بهبهانی در پیام تسلیتی نوشت: «درگذشت شاعر غزلسرای کشور را به خانواده، همه دوستان، دوستدارانش و بهخصوص بانوان ایران تسلیت میگویم. او در همه حال شاعری بود که به این کشور میاندیشید و به آرزوهای خودش. امیدوارم که زندگی پربار او بهعنوان امانتی نزد دوستدارانش زنده باقی بماند و میماند.»
داریوش شایگان . نویسنده
«سیمین بهبهانی» و اشعارش را بسیار دوست داشتم و از فقدان او عجیب متاثرم. به گمان من درگذشت او، فاجعه بزرگی برای هنر و ادب ایرانزمین بهشمار میآید. یادش گرامی.
خانم «سیمین بهبهانی» از مفاخر ادبی ایران زمین بودند که غزلهایی جاودانه و ماندگار سرودند. اشعار متنوعی دارند و با اشعارشان چندین وزن به اوزان غزل فارسی اضافه کردند. همچنین از دیگر ویژگیهای اشعار ایشان، زبانی پخته و دلنشین است؛ زبانی که به سبک قدما محکم و در عین حال از زیبایی امروزی هم برخوردار است. ایشان یکی از مفاخر ادبی ما بودند که سرودههایشان در تاریخ ادب پارسی جاودانه خواهد ماند. سرودههای او، شعر ناب پارسی است و خودش هم آزاده زنی بود ارزشمند. متاسفم که یکی از گنجینههای ادب ایران زمین را از دست دادیم. برایشان آرزوی مغفرت و شادی روح دارم و از درگذشتشان متاسفم.
یادش بخیر
گلی ترقی . نویسنده
شیفته سادگی و اصالت سیمین خانم بهبهانی بودم و آن گل کوچکی که به گوشه موهایش میزد. دلم برایشان تنگ میشود. یادشان بخیر.
مادر مهربان غزل
احمد پوری . مترجم
مرگ، یکی دیگر از یادگارهای نسل شیفته و متعهد به ادبیات را از ما گرفت. «سیمین بهبهانی» از شاعرانی بود که هرگز تسلیم جو پیرامون خود نشد. او از ابتدای کار شاعریاش، غزل را برای بیان عواطف و اسرار درونش انتخاب کرد. آگاه بود از اینکه این فرم شعری کمکم در قفسههای خاطره جا میگیرد و مخاطب آن دارد روزبهروز اندک میشود. اما «سیمین» با نوآوری خود، در اوزان شناختهشده عروضی جانی تازه در غزل دمید و حالی دیگر به آن داد. «سیمین بهبهانی» شاهد و ناظر اوجوفرود بسیاری از دورههای شعر و ادب بود و خود، سهم قابلی بر گنجینه ادب ایران افزود. زندگی اجتماعی و جهتگیریهای انسانی و متعهد، همراه دستاوردهای ادبیاش، او را بهعنوان چهرهای متمایز و بزرگ در ادبیات ما ماندگار کرد. ادبیات ایران، مادری مهربان را از دست داد.
شاعر عدالتخواه
علیرضا قربانی . خواننده
درگذشت بانو «سیمین بهبهانی» را به پیشکسوتان اهل ادبوشعر فارسی تسلیت میگویم. سیمین بهبهانی بعد از «پروین اعتصامی» یکی از بانوان ماندگار عرصه ادبوفرهنگ این سرزمین است؛ شاعری که ترانه و تصنیف سروده، همیشه دستبهقلم بوده و از اندیشمندان این مرزوبوم بهحساب میآید. آنچه بانو بهبهانی را از دیگر شاعران معاصر متمایز میکرد، این بود که حوادث اجتماعی تاثیر مستقیم در شعرش داشت و سرنوشت مملکت و مردم برایش مهم بود. این همان نکتهای است که در معدود شاعرانی از جمله استاد شفیعیکدکنی دیده میشود. بانو بهبهانی شاعری قوی و صریح در عرصه فرهنگ و عدالتخواهی بود که بدون واسطه و مستقیم درباره مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اظهارنظر میکرد و در بین زنان ادبوفرهنگ ایران، بانویی آزاداندیش و آزاده بود که تا لحظه آخر، پای اعتقادش ایستاد.
امیرحسن چهلتن . نویسنده
سیمین عاشق، سیمین مادر، سیمین شاعر، سیمین رفاقت و دوستی را از دست دادیم، سیمین بیجایگزین را. آرزو میکنم همه ما دوستان و دوستدارانش بتوانیم دوری او را تحمل کنیم. دلخوشی ما البته به میراث بزرگی است که او برای فارسیزبانان و دوستداران این فرهنگ و این سرزمین بهجا گذاشته.
سیمین بهبهانی روح تغزل شعر فارسی است، جان عاشق و آفرینشگر زمان غنایی ما. سرودن برای سیمین بهترین شیوه زندگی کردن بود، سلوک فردی و اجتماعی او برپایه شاعرانگی میراثمانده از فرهنگ ایرانی استوار شد؛ شاعرانه زیستن به خاطر دل خود، همدلی صادقانه با مردم، شجاعت و شفقت برای یگانه شدن با دشواریهای عصر خویش. بافت این زندگی شعری، دوری از خشونت و چیرگیآموزی و امید داشتن، آرامش و بهروزی برای همگان است و ساخت آن بر رویایی استوار است که شاعران جهان برای انسان آرزو کردهاند، رنگین شده از آزادی و رفاه و رشد. سیمین شعر را زندگینامه واقعی خود، سرگذشت مردم زمانه و سرنوشت ملی میدید؛ همسو با مردمی که قرنها با شعر اندیشیدهاند، در آن و با آن شادی زندگی و رنجهایش را آزمودهاند و فرهنگشان با شعر و اسطوره پیوندی ناگسستنی دارد.
سیمین هنرمندی چندساحتی است، شاعری مردمگرا، زنی پیشرو در فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی، روشنفکری منصف در بیان موقعیت تاریخی و کنونی زن ایرانی، منتقدی دقیق در ارزیابی ادبیات معاصر ایران (یاد بعضی نفرات) و خواهری مهربان برای همنسلان خود و مادری حامی نسل نو.
تسلای خاطر ماست یاد او که همه را دوست میداشت حتی نادوستانش را و با این سلوک کریمانه، محبوبیت صمیمانهای از سوی مردم پاداش یافت. او مبشر شادی و جوانی و مهرورزی بود. اگرچه اندوهانش کم نبود، ستاینده پرشور زندگی دیرزمانی که بگذرد با خود زندگی یکی میشود و زندگی جریانی نامیراست. زندگی تاریخی شاعر شروع شده است و حافظه ملی آن همه عشق و زیبانگاری و صلحاندیشی را زیر چتر خود از گزند دوران در امان خواهد داشت.
ایران درودی. نقاش
درگذشت اسطوره آزادگی و شعر فارسی، بانو سیمین بهبهانی را به خانواده و ملت ایران و بهویژه به جامعه زنانمان تسلیت میگویم. در باور من، او با سادگی و مهربانی مادرانی که بزرگانسانهای تاریخ را زاییدهاند، زندگی کرد و مردانه، همچون مردانی که تاریخ بشریت را نوشته و در آن جاودانه شدهاند، درگذشت.
او گذشته از اشعار و تحقیقات ارزندهاش در زمینه شعر و ادبیات فارسی، تاثیر همهجانبهای را از شخصیت آزاده و باصلابتش در جامعه ما بهجا گذاشت. در سالیان دراز دوستی با او همیشه در مقابلش سر تعظیم فرود آورده و بهعنوان سپاس از حضورش در عرصه حیات، دستهایش را بوسیدهام. ما به سوگ انسانی نشستهایم که چون او دیگر به دنیا نخواهند آمد.
هرگز او را اینگونه ندیده بودم. او را که عمری با شب جنگیده بود و ابرها را کلمهبهکلمه پارهپاره کرده بود. او که شعر بود. شاعر بود. عشق و زندگی و وطن شاعران غریب بود در این روزگار سخت… از نوک انگشتانش شعر مثل ستاره، صدها ستاره میچکید در شبهای ناامیدی و سیاه، و وزنها و فرمها و مضمونهای تروتازهای میآفرید که بر برگهای تاریخ شعر این سرزمین مدام بیفزاید؛ شعرهایی که بهدلیل ساختار روایتی و جنبههای نمایشی و دراماتیک همه مفهومگرا، پر از تصویر، دارای ارتباطی ارگانیک، تکاندهنده و صمیمی و تاثیرگذارند؛ شعرهایی که خود را به تکتک درختان وطن گره زدهاند و با این آب و خاک پیوندی ماندگار دارند. گفتم، بهیقین اینروزها شعر تازهای در گلویش نطفه بسته است. باید هرچه زودتر برخیزد و آن را بنویسد. دیدم با شنیدن نام شعر، اشک از گوشه چشمهایش قطرهقطره فرومیریزد… .
گفتم، بمان! بمان! که بودنت، واحهای است در برهوت… بیآنکه بدانم او بیچمدان و بلیت و گذرنامه در آستانه سفری بیبازگشت و بیفرداست؛ سفری که فرصت یک خداحافظی هم به کسی نمیدهد… .
اکبر گلپایگانی . خواننده
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا /شراب نور به رگهای شب دوید بیا؛ این یکی از غزلهای «سیمین بانو» بود که من در برنامه گلها اجرا کردم. آخرینبار که او را دیدم شب تولد«ادیب برومند» بود که مهندس همایون خرم و استاد معینی کرمانشاهی هم حضور داشتند. بانو بهبهانی بعد از پروین اعتصامی شاعری بینظیر بود؛ دید عجیبی به پیرامونش داشت و از همه مهمتر شجاع بود. وقتی در اینباره با او صحبت میکردم میگفت: «یکروز میآییم و روزی هم میرویم، وظیفه ماست که به مردم خدمت کنیم.» یک وطنپرست کامل بود. در مورد کارش به خاطر آشنایی به ادبیات گذشته و اشراف به کارهای جدید آثار بینظیری خلق کرد که در ادبیاتمان شاخص است. ایشان را بسیار دوست داشتم چون بانوی وارستهای بود، حتی اگر سرِ گرسنه زمین میگذاشت، روی پای خودش بود و بههیچعنوان زیر منت کسی نمیرفت و رنگ عوض نکرد، از ابتدا سیمین بهبهانی بود و حالا هم که فوت کرده سیمین بهبهانی است. برای همین مردم دوستش داشتند چون عاشق مردم بود و برای مردم شعر میگفت. زن بزرگی را از دست دادیم. شاعر بزرگی را از دست دادیم.
علی دهباشی . سردبیر مجله بخارا
حوزه نفوذ شعر «سیمین بهبهانی» را من بر بلندیهای پامیر بدخشان دیدهام که چگونه شعر او را زمزمه میکردند. در بخارا و سمرقند و خجند و مرو دیدهام که شاعران این نواحی چگونه شعر او را میخواندند و ارج میگذاشتند. شعر «سیمین» بیش از ۷۰سال است راهی را که آغاز کرده پریشب به پایان برد. بدون تردید شعر او و یاد گرامیاش در تاریخ ادب ایران باقی خواهد ماند. او بر پهنای دامنه جایی نشسته بود که از رودکی آغاز شده بود و «سیمین» همواره با سرچشمههای شعر فارسی انس و الفتی خاص داشت و این انس و الفت را در تواناییهای او که در شعرش متبلور بود بهدرستی میتوان دید. او موفق شد مضامینی نو و بدیع را در غزل فارسی وارد کند و از این نظر جایگاهی خاص دارد. عشق او به زبان فارسی و شوقی که برای تجربههای نو با اتکا به سنت هزارساله شعر فارسی داشت به او این جرات و شهامت را داد که آثاری ماندگار خلق کند.
سال ۶۵ یا ۶۶ بود (در سفرم و کتاب در دسترسم نیست)، «دشت ارژن»اش به گمانم تازه منتشر شده بود و شعری در آن بود، در بحبوحه جنگ، که نوروز آن سال هرکه برای عیدمبارکی به خانهمان زنگ زد گلشیری برایش خواند. دو سطرش یادم هست، تا همین چندوقت پیش – از بس که آن سال، روز اول سال، گلشیری برای همه خواند – تمامش را از بر بودم، کمابیش انگار نفرین زمانه بود که هر نوروز هم این شعر به یادم میآمد و نوروز دو یا سهسال پیش در خانه سیمین عزیز برایش از آن سال و سالها گفتم و شعر را داد تا از روی کتابش برای همه حاضران بخوانم.
وقت دروکردن گل شد، کار به فردا مگذارید/ داس بجویید و بیارید، لاله به صحرا مگذارید
این تبر از بهر چه دارید؟ نارون از بیخ برآرید/ فرصت آسودنِ مرغی بر سرِ افرا مگذارید
دلم برای نوروزهای خانه سیمینخانم تنگ خواهد شد؛ نوروزهایی که همه جمع میآمدند، مثل خودش فارغ از خط و خطوط و منش و طبقه و هرچه. نقطه وحدتی میشد هر نوروز که مینشست و به دیدنش میرفتیم. حالا نخ یکروزه مهرههای پراکنده نیست، که همیشه مرا به یاد مادربزرگم میانداخت که تا بود، خانهاش در ساری همه را زیر سقفش جمع میآورد، همیشه و همه اختلافها زیر این سقف برای مدتی مسکوت میماند و آنی که فرزند بسیجی در جبهه داشت و آنکه هر شب جمعه خود را به جاده ساوه میرساند، بر سر سفرهاش مینشستند، انگاری که مادرِ زمین بود یا وطن. این نوروز اما دیدن او که آنهمه تکیده شده بود، ناگهان، باورنکردنی بود. و خیل جمعیت که میآمد و میرفت و او باز با آن تن نحیف مراقب همه بود، اما شعری برایمان نخواند، یا دستکم تا من بودم نخواند. سوی چشمانش چنان اندک شده بود که از رو نمیتوانست بخواند و همین پیرش کرد، سخت دلگیر بود از این وضعیت. ذهنش هم دیگر این اواخر یاری نمیکرد که شعرهایش را کامل از بر بخواند.
پیش از آمدنم به سفر به دیدنش رفتیم، با باربد، بیخبر از اینکه زادروزش است. رفتم تا هم او را ببینم و هم نامه تصمیم هیاتمدیره بنیاد برای توقف جایزه را به او که عضو هیات امنای ما بود و همیشه پشتیبانمان، بدهم. باربد هم خواسته بود او را ببیند و هم اجازه بگیرد شعر «شتر» را که داده بود به خط ثلث بنویسند، در پروژه سالهای اخیرش که ساختن سنگ قبر است، روی یکی از سنگهایش حک کند. در آغوش که گرفتمش و مثل همیشه خواستم او را به خود بفشارم، ترسیدم استخوانهایش بشکند، بس که شکننده شده بود اما اصرار داشت خودش چای بریزد برایمان. لحظهای پسرم را نشناخت و با کس دیگری اشتباه گرفت، اما بعدش مثل همیشه گفت که چقدر او و غزل را دوست دارد، مثل بچههای خودش. و تصویری چنان زنده و روشن از من در دوران سوگواریام برای گلشیری ترسیم کرد که تنم لرزید. باربد هم که حالش را دید، بهتر دید که اصلا حرف کارش را پیش نکشد تا مجبور نشود بگوید شعر را برای سنگ قبری میخواهد و بگذار تا بعد… .
سیمینخانم ما با تمام وجود شاعر بود. شاعر پارهوقت نبود، تماموقت بود. در هیچ چارچوبی نمیگنجید، نمیشد خطوربطی را بر او تحمیل کرد، که دلش و ذهن خودش راهنمایش بود. برای همین اگر قرار و مداری هم در هیات دبیران میگذاشتند، اگر مصاحبه میکرد، باز فارغ از هر انضباطی حرف خود را میزد؛ برای همین وقتی در آن پاییز در خانه او خوابیدیم، فردایش همانی را که حس کرده بود در مصاحبه گفت. برای اینکه خودش بود در همهحال، هم زنی بهغایت مدرن، هم مادری از آن مادرها که میشود سر بر دامنشان گذاشت و غم از یاد برد. همین وجه مادری را در آن قوطیهای چای و بستههای قند دیدم که برای سرسلامتی بعد از مرگ گلشیری به خانهمان آورد که: رفتوآمد زیاد است و به درد میخورد و همیشه با همه این وجوه دیگرش، تصویری دیگر هم از او در ذهنم بود، بافههای گیس، ۴۰ تا یا بیشتر، هر کدام منتهی به مهرهای رنگین، درست جلو من در کانون در اولین هشتممارس که حضور یافتم، سال ۵۸ و حضورش در تمامی بزنگاههایی که برای زنان مایه قوت قلب میشد و صبوریاش که انگار صبوری تاریخی زنان بود در همه اعصار در تمام سالها و سالها در شعرش برای نسلها جاودانه شد («یکمتر و هفتادصدم از شعر این خانه منم» تا آخرش که «یکمتر و هفتادصدم: گورم به خاک وطنم»).
دلم خالی میشود که افعالم ماضی شدهاند وقتی از او حرف میزنم. دلمان خالی شد. بانوی غزل، نیمای غزل، مادر خیلی از ما، یگانه بود و پدیدهای چندوجهی که جایش پرشدنی نیست. علی عزیز، تیماردار و همکار و همدمش، امیدِ مادر و حسین عزیز، مرا در این اندوه شریک خود بدانید، مرا و غزل و باربد را.
غزل سیمسای و موثر و کمنظیر بهبهانی، ورقی زرین در تاریخ شعر گرامی پارسی است که مردم ایران قدر آن را میدانند و همین بوده که این زن را همواره بر صدر مینشاندند و او را به غایت احترام میگذاشتند. سوای کار غزل بیهمتا، سوای ارایه صورتی تازه در غزل- غزل سیمین معاصر- و- غزل نو نیمایی- بهبهانی یکی از روشنفکران متعهد و مستقل جامعه ما بود که همواره در کار و عمل و کلام و سخن، عدالت و اعتدال را با دقتی زنانه رعایت میکرد. در ستایش خصایل ایشان، بسا کتابها نوشته شود و باید سرمشق هم باشد، اما آنچه ما در قید حیات او دیدیم همین مادربودن ایشان بود. او مادر معنوی همه ما بود، مادر ایران بود؛ زنی که مردم و میهن خود را با تمام وجود دوست میداشت؛ زنی که همواره برای این مردم و این سرزمین آرزوی سربلندی داشت. او فارغ از هر نوع نگاه، تنها به آزادی خود و خود آزادی فکر میکرد. مردمدوست و میهنپرست بود. با امکانات وسیعی که در اختیار داشت و با محبوبیت جهانگیر خود میتوانست به دور از همه جنجالهای سپنجروزه، در گوشهای از غربت، عمر را در آرامش بگذراند، اما به پاس همدلی با همه مردم این خاک خوب، تنگناها را پذیرفت و هزینهها را قبول کرد و صاحب مسوولیت شد. او نه تنها خود یک تنه مبشر نیکی و آزادی و خوبیها بود، بلکه شاگردان و فرزندان معنوی خوشنامی نیز- در همین رشته شعر- تربیت کرد و مورد حمایت خود قرار داد، از آن جمله میتوان از سیدعلی صالحی یاد کرد که بهبهانی همواره او را «علی» صدا میزد و میگفت: من دو علی دارم، علی بهبهانی و علی صالحی! به صالحی گفتم درباره این مادر گرامی بنویس، با بغض گفت: در این شرایط، هیچ کلمهای یاریام نمیکند! سیمین بهبهانی بزرگ، دریغا که بیجانشین! سیمین بهبهانی بزرگ، دریغا که ما بیاو شدیم. سیمین بهبهانی بزرگ، همه را عزادار کرد، همه ایرانیان در سرتاسر جهان. او به همه تعلق داشت و نه یک طیف خاص، یا گروه، یا حزب، او انسانی فراجناحی بود… که دوست او را دوست میداشت و دشمن قادر به توهین نبود. آیا شعر بینظیر و ابدی «میسازمت وطن» را به یاد میآورید؟ سرودی برای همه از هر طیف و نگاهی است. آری چنین کنند بزرگان! یادش گرامی و پاینده باد، که فقدان وجودش، حتی واژهها را نیز سیاهپوش کرده است.