این مقاله را به اشتراک بگذارید
اولین روز جشنواره در سالن رسانه در برج میلاد سوتوکور برگزار شد و فیلمها هم چندان شوقی در مخاطبان و منتقدان ایجاد نکردند، اما در مقابل و در سینماهای مردمی دو فیلم ایرانبرگر (مسعود جعفریجوزانی) و عصریخبندان (مصطفی کیایی) توجه زیادی برانگیختند و در همان اولین روز نمایششان به سانسهای اضافه رسیدند.
بیبرنامگی در برگزاری این دوره نکتهی مهم و وجه آشکار روز اول بود. البته جشنوارهی فجر همیشه با قدری آشفتگی و بیبرنامگی همراه بوده، اما در این دوره از این جهت که قوانین جشنواره عوض شده و الگوهای تازهای در حال آزمونوخطاست این بیبرنامگی بیش از گذشته به چشم میآید. نمونهی بارزش وضعیت کارتهای منتقدان و اهل رسانه است که به شکلی آشفته و نامرتب و اغلب جابهجا صادر شده و به سرگردانی خبرنگاران در سالن رسانه و سینماهای مردمی منجر شده است. مثلاً کسی که متقاضی حضور در برج میلاد بوده بهاشتباه کارت سینما فلسطین را در دست دارد و خبرنگاری که برای ده روز حضور در سینما فلسطین برنامهریزی کرده با کارت سینما آزادی گیر افتاده است. در روز اول سعی شد تعدادی از این اشتباهها تصحیح شود، اما هنوز عدهی زیادی از منتقدان و خبرنگاران بلاتکلیفاند. از سوی دیگر جلسههای مطبوعاتی پس از نمایش فیلمها هم در روز اول چند بار جابهجا شدند و مثلاً برای سانس آخر حدود نیمهشب جلسه برگزار شد؛ آن هم خیلی سریع و در سالنی خلوت! جالب است که امسال برگزارکنندگان جشنواره با این توجیه که جشنواره باید خلوتتر و برگزاریاش منظمتر باشد، هم بخش بینالملل و بازار فیلم و چند بخش مرتبط با آن را حذف کردهاند و هم تعداد فیلمهای بخش مسابقه را به مقداری کمتر از سال گذشته رساندهاند. این تغییرات با این توجیه انجام شده که جشنواره منظمتر برگزار شود، وگرنه اگر قرار است همه چیز مثل سابق باشد چرا سینمای ایران باید این قدر هزینه بدهد و مهمترین جشنوارهاش را به رویدادی محلی تبدیل کند؟ لااقل در ازای بیبرنامگی فعلی، تعداد فیلمهای داخلی و خارجی هم بالا میرفت که برگزاری این دوره از دو سر ضرر نباشد.
در روز اول فیلمهای ناهید (آیدا پناهنده) و ارغوان (امید بنکدار، کیوان علیمحمدی) بیشترین توجه را برانگیختند و سپس بوفالو (کاوه سجادیحسینی) به نمایش درآمد که البته نقدهای مثبت و منفی زیادی داشت و نظرها دربارهاش یکدست نبود. از روز دوم با آمدن فیلمهای تازه و فیلمسازان سرشناستر رقابت گرمتر میشود و احتمالاً اتفاقهای قابل توجهتری در راه خواهد بود. البته اگر همهی فکر و ذکر اهل رسانه پیدا کردن صندلیشان و حل مشکل کارتها نباشد!
***
آرش ملکی
صبح روز یکشنبه دوازدهم بهمن. یک صبح دل انگیز گرم و آفتابی زمستانی! این آب و هوای عجیب و غریب و اتفاقاتی مثل موفقیت های گروه هنر و تجربه آدم را به شک می اندازد که نکند توی سکانس فراموش شده ای دارد به آرزوهای نداشته اش تونل می زند یا الان خانم جلویی که دارد قهوه می خورد، به یک نفر دیگر تبدیل می شود و تکنسین می آید و خبر از اختلال در سیستم رویاساز ما می دهد، ولی وقتی به سالن برج میلاد می رسم و می بینم خبری از برنامه چاپی نیست و بارکد کارتها دچار مشکل است و سیستم صدور فیش ناهار هم از کار افتاده خیالم راحت می شود که هنوز روی زمینم.
روز خوبم را با «قول» شروع می کنم. انصافا شروع خوبی است. فیلم را محمدعلی طالبی ساخته که سال هاست در زمینه کودک و نوجوان فعال است و خیلی از ما دهه شصتی ها به شهرموشها، کیسه برنج و چکمه، حس نوستالژیک داریم. طالبی هنوز هم همان سبک قدیمی کانون پرورش فکری را حفظ کرده ولی با این حال، «قول» اصلا بوی کهنگی ندارد. دوربین های امروزی هم دست فیلمساز را باز گذاشته اند تا حرکت های راحت تر و سیال تری داشته باشد. میزانسن های فیلم انقدر پرتحرک و متنوع اند که با آن فیلم های کلیشه ای و کسل کننده روستایی فاصله زیادی دارند. علاوه بر این، فیلمنامه سنجیده ای از روی داستان ماریون دین بائر امریکایی اقتباس شده که بخش بندی درست و پرکششی دارد. «قول» داستان پسری به اسم پوریاست که راز مخوفی در دل دارد. او علت ناپدید شدن دوستش را می داند ولی سعی می کند آن را از همه پنهان کند. این پنهان کاری و حس گناه و انزوای نوجوان فیلم، بافت پرتعلیق و جذابی به یک سوم ابتدایی فیلم می بخشد. پرده دوم فیلم، به بازگشایی راز می پردازد و در این مرحله، با وجود گذشت یک ساعت از فیلم، هنوز هم فیلمساز در اطلاعات دادن به بیننده، قطره ای عمل می کند. یک سوم پایانی فیلم، اگر چه در جاهایی شعاری می شود ولی قابل دفاع است. شعار شاید بیان مناسبی از آنچه فیلم در این بخش می کند نباشد. دو سه دیالوگ در پایان فیلم هست که ما قبلا با تصویر به این نتایج رسیده ایم و دیگر نیازی به گفتنشان نیست. غیر از این تنها نقطه ضعف اصلی فیلم، نریشن اضافی و بی کاربرد آن است که فقط برای عام پسندتر کردن فیلم به آن اضافه شده اند.
اینکه پخش فیلم مستند در جشنواره فجر کار خوبی است یا نه، بماند ولی اتفاق مبارک این دوره این است که برنامه ریزی طوری بوده که برای دیدن یک فیلم مستند یا تجربی نیازی نیست برنامه ریزی عجیب و غریبی بکنید و از یک فیلم بخش مسابقه بزنید و پشت درهای بسته سالن های کوچک تر بمانید. این بار برنامه ریزی فیلم ها به صورت خطی است و بعد از دیدن یک فیلم بخش مسابقه، می توانید با خیال راحت مستند و بعد فیلم نگاه نو تان را هم ببینید.
خوشبختانه طعم خوش «قول» تلخ نمی شود و بعد از آن، مستند «من می خوام شاه بشم» پخش می شود که در گروه هنر و تجربه هم جا دارد. فیلم، مردی به نام عباس برزگر را دنبال می کند که در یکی از روستاهای اطراف شیراز، خانه و زندگی روستایی و ساده اش را با خلاقیت و زرنگی و کمی شانس به یک جاذبه گردشگری جذاب و درآمدزا تبدیل کرده. خط دراماتیک فیلم، کم کم از عباس برزگر، روستایی ساده دل و کارآفرین نمونه می گذرد و در پس آن، دلتنگی ها و ناکامی هایی را نشان می دهد که در قالب عقده هایی فروخفته سربرمی آورند. طرح بزرگ آقای برزگر برای درست کردن یک ایل عشایری بدوی که به قول خودش آریایی خالص، همان زندگی ساده را هم به خطر می اندازد. وقتی او تصمیم می گیرد زنی از عشایر بگیرد تا اعضای ایلش همه از نسل خودش باشند، همان خانواده ای که در تشکیل کسب و کارش به او کمک کرده بودند را هم می تاراند. توضیح همسرش با همان زبان ساده از همه گویا ترست که با دست شکسته برای این مرد کار کرده ولی با دل شکسته نمی تواند. فیلم لحنی طنز، تلخ و تکان دهنده دارد و کاراکتری انسانی را معرفی می کند که همزمان پدری مهربان و هیولایی بی سر است.
«ناهید» اولین ساخته کارگردان جوانش آیدا پناهنده، در بخش نگاه نو نمایش داشت. تهیه کننده فیلم بیژن امکانیان است و گروه بازیگران خوبی هم دارد: ساره بیات، پژمان بازغی، نوید محمدزاده. ساره بیات که دیگر در قالب زن شرافتمند زجرکشیده جا افتاده. پژمان بازغی هم مثل همیشه همراه خوبی است و نقش مقابلش را به خوبی پوشش می دهد، اما این وسط دیدن نوید محمدزاده با آن موهای فرفری قهوه ای و لهجه شمالی در نقش شوهر سابق معتاد و آویزان ساره بیات واقعا تماشایی است. به جز این، فیلم چیز خاصی ندارد و یک مشکل خانوادگی و اختلاف بر سر حضانت بچه را در زمانی بیش از دو ساعت (حدود ۱۴۰ دقیقه) بدون هیچ اوج و فرود شاخص و در قالب مدیوم شات های تکراری عرضه می کند.
فیلم جدید امید بنکدار و کیوان علیمحمدی، «ارغوان» از آن فیلم هایی است که آدم انتظارش را می کشد. خیلی ها منتظرند که فیلم های بلند سینمایی آنها به خوبی اولین ساخته هایشان باشد. ارغوان بدون شک از «شبانه» و «شبانه روز»، قصه گوتر و بهتر است. فیلم، زندگی گذشته و حال (یا بهتراست بگوییم آنچه به جا مانده از) دختری به اسم ارغوان را روایت می کند. تاکید زیادی شده که این فیلم برای چشم و گوش مخاطب خوشایند است. این طور هم هست ولی بدون شک برای مغز خوشایند نیست. فیلم با وجود جلوه های خوش رنگ و لعاب تصویری و قابهای چشم نواز و موضوعش که با موسیقی و ساز کلاسیک در هم آمیخته، از نظر فیلمنامه شدیدا لنگ می زند. از میانه فیلم که می گذریم و عاشقانه پدر ارغوان و معلم ویولن سل که شکل می گیرد، عملا فیلم از رمق می افتد. ولی فیلم متاسفانه همچنان ادامه می دهد و این است که در یک سوم پایانی فیلم، بیننده بیش از حد جلوتر از فیلم حرکت می کند و کاراکترها کاری نمی کنند به جز گفتن دوباره و دوباره دانسته های بیننده. صحنه گفتگوی آقای یگانه (مهدی احمدی) و آوا (مهتاب کرامتی) با وجود رنگ های چشم نواز و تصاویر بدیع از شکست نور روی شیشه خیس ماشین، یکی از بدترین و آزاردهنده ترین صحنه های عاشقانه این سالهاست.
«بوفالو» ساخته کاوه سجادی حسینی فیلم بعدی بخش مسابقه است. سهیلا گلستانی و هومن سیدی زوج جوانی هستند که با یک کیف اموال سرقتی به بندر انزلی آمده اند تا مال خری را ببینند و بعد از کشور بیرون بزنند ولی اتفاقی می افتد که کارشان به یک قواص قدیمی به اسم بهرام معروف به بهرام بوفالو گیر می افتد. قصه هنوز از نیمه نگذشته سردرگم می شود، انگیزه کاراکترها نامشخص است و انقدر مبهم می شود که در نهایت با پایانی استعاری جمع می شود. جلسات پرسش و پاسخ با عوامل، زمان محدودی دارند و اگر بخواهید کامل در جلسات باشید، باید قید فیلم بعدی را بزنید. ولی فقط به این نیت که ببینم فیلمنامه نویس و کارگردان چه طور می توانند خط داستانی فیلمشان را بگویند به جلسه می روم. کاوه سجادی حسینی می گوید در ساخت فیلم استراتژی ابهام به کار برده و تمامی عناصر دراماتیک را از داستان گرفته اند تا داستان فقط از طریق روابط انسانی پیش برود. وقتی می فهمم که بحث از عمق لق لقه های این المان های سینمای اروپای شرقی که تازگی استفاده شان در دفاع از فیلم های الکن مد شده، پیش نمی رود، می زنم بیرون تا فیلم سیروس الوند را ببینم…
روز اول جشنواره و دو فیلم قابل تأمل
نگاه به روبرو
رضا حسینی
من میخوام شاه بشم/ مردی که میخواست سلطان باشد: هر سال افسوس ندیدن مستندهای برگزیدهای را میخوردم که همزمان با فیلمهای پرشمار بخشهای مختلف سینمای ایران در سالنهای کوچک و فرعی برج میلاد به نمایش درمیآمدند. اما خوشبختانه امسال با حذف چند بخش جنبی، جدول نمایش سبک شد و جا برای آثار منتخب سینمای مستند باز شد؛ فیلمهایی که بارها شنیده و دیده بودیم که از آثار داستانگو و بهاصطلاح جریان اصلی سینمایمان جلوترند و بهتر قصه میگویند؛ و البته به تبع آن معدود مخاطبانشان را بهتر درگیر و سرگرم میکنند. این وضعیت در روز اول جشنواره و برنامهی نمایش فیلمهای برج میلاد اتفاق افتاد و من میخوام شاه بشم به کارگردانی مهدی گنجی (که صدابرداری و تصویربرداری را هم خودش انجام داده است) بهترین فیلم روز اول جشنواره سیوسوم بود. به طور طبیعی این موضوع به معنی بینقص بودن این مستند سینمایی نیست اما اگر آن را با آثار داستانی نصفهنیمهی روز اول مقایسه کنیم میبینیم که دستکم از نظر ساختار و روایت بهتر از ناهید، ارغوان و بوفالواست.جالب است که سه فیلم یادشده با وجود اینکه نام و لقب شخصیتهایشان را در عنوان یدک میکشند و پیشاپیش به ما میگویند که با درامهای شخصیتمحوری طرف هستیم، نمیتوانند در پرداخت این شخصیتها یا در کل شخصیتهای اصلیشان موفق عمل کنند و به همین دلیل است که هر کدام درمقطعی تماشاگرشان را از دست میدهند؛ اما در مستند من میخوام شاه بشم، عباس برزگر به عنوان شخصیت مرکزی معرفی میشود و مخاطب خیلی زود کنجکاو و خواهان آشنایی بیشتر با او میشود. عباس به عنوان مرد بیسواد اما جاهطلبی که رؤیاهای واقعاً نامتعارف و ظاهراً دور از دسترسی دارد یک شخصیت تمامعیار است؛ کسی که بعد از تماشای فیلم و بهواسطهی این آگاهی که اثری از سینمای مستند را دیدهایم، همچنان کنجکاو سرنوشت و آیندهی زندگیاش باقی میمانیم. آیا دلیل این موضوع به موضوعی جز تصویر باورپذیر و صادقانهای برمیگردد که این مستند از شخصیت مرکزیاش ترسیم میکند؟
من میخوام شاه بشم با انعکاس تصویر مرد نیمهبرهنهای، عباس برزگر،در آب آغاز میشود که دارد از رؤیاهایی ظاهراً دستنیافتنی حرف میزند و اینکه میخواهد شاه باشد. فیلم از همین اولین تصاویرش نشان میدهد که دستکم در لحظهها و نقاط مهم روایت به فکر تصویرسازی مؤثر هم هست و میخواهد از جنبههای مختلف عیارش را بالا ببرد. دوربین از تصویر موجدار و نامشخص عباس، که رویآب منعکس شده، شروع میکند و به قامت استوار او میرسد که مثل کوه پشت سرش پرصلابت است. انگار او ناگهان از آب برمیآید و در مقابل دیدگان ما قرار میگیرد تا خودش و دنیای بزرگش را به ما ثابت کند. عباس از هدفهای بزرگش میگوید و باشیرجه رفتن در آب از دل دریاییاش خبر میدهد و اینکه مرد عمل است. در ادامه و در قالب ساختاری سنجیده گام به گام با عباس و خانوادهاش آشنا میشویم و از سیر موفقیت او میشنویم؛ مردی که شاید با وجود همهی موفقیتهای چشمگیرش همچنان تا پایان راه به حرفهایش بخندیم و حتی او را مجنون تلقی کنیم؛چون مرد میانسالی است که فیلمهای هری پاتر را تماشا میکند و در فکر ساختن نوعی ماشین زمان است. عباس برزگر به عنوان نمایندهای از انسانهای بلندپرواز نمیخواهد انعکاس ناواضحی بر سطح آب باشد، بلکه میکوشد مثل کوه رفیعی در تاریخ ماندگار شود و خودش میگوید که بهای آن را هم خواهد داد، حتی اگر به قیمت خانواده یا جان خودش تمام شود.
ارغوان/ قصهگویی به سبک ایرانی: کیوان علیمحمدی و امید بنکدار در فیلم جدیدشان سعی کردهاند قصهگویی را در اولویت قرار دهند و از فضای فیلمهای قبلیشان فاصله بگیرند؛ آثاری که بجز فیلمهای سینمایی شامل تولیدات تلویزیونی و مستند هم میشود و در هر حال بیتوجه به ژانر (آسمان سیاه شب؛ مستندی درباره بیماران آلزایمری که بعضی از جلوههای بصری خاصش در آن ایام یادآور ایدههای تکنیکی و فرمی سین سیتی بود!)یا بدون در نظر گرفتن مدیومشان (سریال حیرانی؛ که هیچ توجیهی برای پخش از یک شبکهی دولتی با هدف جلب عموم مخاطبان نداشت) فرم در آنها غالب است و حرف اول را میزد. از این رو وقتی شنیدیم که این دو کارگردان تجربهگرا میخواهند یک عاشقانهی قصهگو بسازند، طبیعی بود که کنجکاو دیدن نتیجهی تغییر مسیرشان باشیم.
ارغوان شاید از نظر دقت روی جزییات، یک تولید پروسواس باشد و به لحاظ ادای دین به دیگر قالبها و آثار هنری برخی را هیجانزده کند اما بیتردید یک اثر داستانگوی متعارف با فرازوفرود دراماتیک نیست. قصهگویی بر خلاف آنچه به نظر میرسد و خیلی ساده بر زبان جاری میشود، اصلاً کار سادهای نیست. اگر تاریخ سینما را مرور کنیم میبینیم که در میان سیل انبوه تولیدات سالانه در هالیوود هم با کلی فیلم مدعی داستانگویی طرفیم که لزوماً بینقص نیستند و اغلبشان را میتوان بهراحتی فراموش کرد. ارغوان بعد از معرفی اولیهی شخصیتها و موقعیت اصلی داستانش متوقف میشود و به جای حرکت طولی، در عرض گسترش مییابد.در نتیجه تماشاگر همواره از فیلمسازان جلوتر است و بهراحتی میتواند ادامهی داستان را پیشبینی کند. فیلم در بخش پایانیاشبه معدود سؤالهای بیپاسخ و مسائلی که شاید برای گروه کوچکی از تماشاگران مبهم مانده باشند هم جواب میدهد تا تعریف خاصی را از یک اثر داستانگو ارائه دهد. بعد از فیلمنامه (که بر اساس داستان کوتاهی از علیاکبر حیدری شکل گرفته و خود گویای کمبود مصالح داستانی فیلم است) بزرگترین ضعف فیلم متوجه انتخاب بازیگران و بازیهای فیلم است.
نگاهی به سه فیلم روز اول
جای خالی قصه
علی شیرازی
بوفالو: فیلم با طرح یک گره داستانی در حالوهوا ( نه فضای) شبه وسترن آغاز میشود. پسر جوانی که تناسب سنیای با همسرش ندارد غرق میشود در حالی که کیفی پر از طلا را هم که به اختصار اشاره میشود دزدی است با خود به زیر آب در مرداب انزلی برده و جسدش آنجا گیر کرده است. این گرهافکنی بیننده را امیدوار به تعقیب فیلم و داستانش میکند اما هرچه میگذرد فیلمنامه «ملات» کم میآورد و بیش از حد کش میآید. پایان فیلم نیز (مشاهدهی جسد پرستویی به جای جوان غرقشده) مثلاً میخواهد غافلگیرکننده باشد که به دلیل چیده نشدن زمینههای لازم این اتفاق نمیافتد و تماشاگر بوفالو را بیشتر به عنوان فیلمی که حداکثر ظرفیت ساخت اثری نیمهبلند را داشته مینگرد که در وضعیت فعلی کشدار از آب درآمده است.
ارغوان: بنکدار و علیمحمدی پس از دو تجربهی فرمگرایانه و روایت مدرن با شبانه و شبانهروز این بار قصد کردهاند تا داستانی کلاسیکتر را در ارغوان عرضه کنند.منتها اینجا نیز آن سلیقه و دیدگاه حاکم بر دو ساختهی قبلیشان همچنان بر فضا و ساختار فیل رسوخ کرده است. همان حرکتهای آرام دوربین، همان افههای صوتیای که هر چند دقیقه یک بار بر صحنهها آوار میشود و خلاصه، اگرچه قصهای در کار است و در زمان حال و گذشته به هر حال تماشاگر را درگیر میکند اما انگار این زوج فیلمساز نمیخواهند بهآسانی دست از آن روند بردارند.حدود یک ساعت اول با نوعی کنجکاوی در زمینهی اینکه سرانجام آدمها چه خواهد شد میگذرد اما با بازشدن تدریجی گرههای داستانی مشخص میشود که دستمایهی اولیهی ارغوان چیزی فراتر از فیلمهای عامهپسند دههی چهل نیست؛ از آنهایی که زندهیادان آرمان و هوشنگ بهشتی به نقش پدرانی ظالم و هوسباز کانون خانوادهای را نابود میکنند و در پایان فیلم نیز نادم از کرده خویش در انتظار گذشت زن یا فرزند دست به التماس و زاری میزنند.
ناهید: فیلمی سرراست و قصهگو که با کمرنگ شدن طیف چنین فیلمهایی در سالهای اخیر سینمای ایران وجودش غنیمت است. فیلمساز با انتخاب لوکیشن شمال و بندر انزلی کوشیده است نوعی تلطیفشدهتر از «تنگنا»ی «زنانه»ای را که شخصیت اصلی فیلم با آن درگیر است به نمایش بگذارد. ضمن اینکه موفق میشود از هر دو شخصیت مرد فیلم کاراکترهایی باورپذیر ارائه کند. البته صحنههای قبل و بعد از مرگ مادر تا حدی کشدار شده و به ریتم قصه لطمه وارد کرده است اما آنچه مهم است آبدیدگی تدریجی کارگردان زنی است که هرچند زبانش گزندگی بنیاعتماد را ندارد اما به اندازهی تهمینه میلانی هم یکسویهنگر نیست و به اندازهی پوران درخشنده اسیر احساسات و سانتیمانتالیسم نمیشود. در فیلم صحنههای مثالی زیادی وجود دارد که قدرت کارگردان را نشان میدهد و ما را به آینده امیدوار میکند. مثلاً زمانی که اتومبیل حامل ناهید (ساره بیات) و مسعود (بازغی) از دفترخانهی محل عقدشان به مقابل خانه میرسد، از پشت شیشهی ماشین (در حالی که عروس و داماد آن را ترک کردهاند) تصویری مهآلود را از آدمهای در حال خوشحالی کردن میبینیم که نشان از ابهام در رابطهی آیندهی دو عاشق دارد. ثانیههایی بعد هم به یکباره برفپاککنهای همین شیشه شروع به حرکت میکنند که اشارهای تلویحی به تهدیدهای پیش رو است.
میماند موسیقی فیلم (محمد پوستی؟) که در رویکرد این سالهای سینمای ایران ما را نسبت به آینده این رشته، دچار نگرانی میکند. زمانی صدای همه از زیاد بودن بیش از حد حجم موسیقی در فیلمهای ایرانی درآمده بود. در زمان رونق آن سلیقه و نگاه استفاده فراوان از موسیقی در بیشتر صحنههای فیلمها کسانی مثل زندهیاد حسین واثقی در سینمای قبل از انقلاب و همچنین بسیاری از آهنگسازان پس از انقلاب، بابهانه و بیبهانه ملودیهای سنجیده و ناسنجیده بسیاری را در فیلمشان میگنجاندند. حالا با شنیدن و دیدن موسیقی ناهید انگارفقط میبینیم که تعداد صحنههای باموسیقی کم شده و حسابشدگی خاصی را در انتخاب، تنظیم، اجرای ملودیها و زمانبندی مشاهده نمیکنیم. منظور اینکه رویکرد جدید نه فقط بایستی با دقت در این گونه موارد همراه باشد، در این شرایط اندیشیدن به جنس و کیفیت ملودیهای اندکْ بسی بیش از جاهایی از فیلم که قرار است در سکوت موسیقایی برگزار شوند وقتگیر و همراه با صرف انرژی خواهد بود.
بانی فیلم / ماهنامه فیلم