این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد فیلم مردی که اسب ساخته امیر حسین سقفی
جان بازی، فروختن همه چیز و اسب شدن
فرید مسجدی
کاراکتر اصلی فیلم تابور، مردی است که همیشه رنج میکشد. عذابی جسمانی که تنش را در تمامی ثانیهها رنج میدهد. مرد اما برای زندگی میجنگد و شبها در تاریکترین زمان و مکان تهران، بیرون میرود و به دنبال حیوانات موذی، نان خود را در میآورد. مردی که صدای دیوارهای خانهها را از معبر یک گوشی طبی میشنود و میبیند که تهران درست کار نمیکند. تهران یک جاییاش میلنگد.
یک اتفاق ساده، زندگی کارگری را از چشم یک کودک به ما نشان میدهد. کودکی که درس خواندن برایش همچو بردن ماهی تا مغازه، یک شغل است. الگویش پدری کارگر است که سخت زندگی میکند و به او کمترین توجه را دارد. دوست دارد مثل او راه برود، دوست دارد مثل او بخورد. کودکی که تنها بهانه تشویقش نه درس، نه کار، که از دست ندادن امید به زندگی است. امید به زندگی که انتهایش در قهوهخانهای تعریف میشود. تکرار و تکرار زندگیشان آنقدرهیچ چیزی ندارد که تماشاچی را خالی از حوصله میکند.
امیرحسین ثقفی، در کارنامه هنری خود سه فیلم ساخته است که همهشان زندگی سختی را به تصویر کشیدهاند. کاراکترهایی انتخاب میکند که برای بدست آوردن کمترین میزان پول برای زنده ماندن، با جان خود بازی میکنند. مرگ کسب و کار من است، جان بازی کاراکترها را بر روی دکل نشان میدهد. مردمانی که هر گام که روی دکل بالا میروند، میدانند که شاید دیگر زنده نباشند، اما جان خود را به خطر میاندازند تا اگر زنده بمانند، نانی بر سر سفره باشد. کاراکتر همه چیز برای فروش، هیچ چیز برای از دست دادن ندارد. برادرش باید عمل شود و وی نمیتواند پولش را بدهد، باید بجنگد تا پولی بدست آورد. شرخری میکند. پول را از راه نقد کردن پول در میآورد. واسطهای بین بدبختتر از خود و صاحب پول. نمیداند با چه مواجه میشود. زندگیهایی را نشان میدهد که برای لقمه نان، سختترین کارها را میکنند، اما در بزنگاهها ناچار میشوند. هیچ ندارند که از دست بدهند، همه چیز را برای فروختن عرضه میکنند.
در مردی که اسب شد، کارگری را توصیف میکند که درون دریا کار میکند. پایههای چوبی را در ساحل به زمین میکوبد، تا شاید پولی در بیاید. زندگی بسیار سختی که با هر طوفان و بد شدن وضع دریا، کار فردا را از بین میبرد و کارگر را از کار بیکار. پیرمرد بعد از فوت زنش هیچ دارایی جز خانه، اسب و دخترش ندارد. دختری که یک سال است ازدواج کرده، ولی به درخواست پدر، در خانه پدر مانده است. پدر دوری داراییهایش را نمیتواند تحمل کند. دیگر هیچ چیز ندارد. دخترش میخواهد برود، دریا طوفانی شده و دیگر کاری ندارد. پیرمرد احساس ناامنی میکند. نزاع افکار و کلمات درونش، بصورت مردی با بازی لوان هفت وان، تصویر شده است: " بهش اعتماد نکن" . کلمات، مغز پیرمرد را خراش میدهند، هر آن تکرار میشوند. پیرمرد خسته است. همچو خرابهای که سه اتاق دارد. هر اتاق خرابه، داراییهایش هستند. دیوار اتاق اول سوراخ شده است، همچو اسبی که در حال مرگ است، اتاق دوم خانه پیرمرد است و اتاق آخر دخترش با چتری در دست که باران دارد. انگار که پیرمرد این دارایی را ساخته، دیوارهایش را تا جایی که توانسته استوار بنا کرده، اما اکنون چتری میآید تا این دارایی را از پیرمرد برهاند. دختری که درون این خرابه است، اما دارد باران میآید، انگار که این اتاق از درون دارد نابود میشود.
پیرمرد به خانه میآید، نامهای میرسد و خبر از جدایی دختر میدهد. پیرمرد نامه را میسوزاند، به خرابهای دیگر میرود. خرابهای دیگر که این بار پیرمرد در آن است. انگار زندگی خودش است، خرابهای بیش نیست. دیوارهای فروریخته، آتش و مرد چاق درونش که حرفهایی جدید میزند. زندگی مرد دارد به آتش کشیده میشود. تصویر زنش را بر دیواری میگذارد، انگار او که رفت، همه چیز دارد خراب میشود. در زندگی کارگری، اگر خانواده از بین برود، دیگر چه چیزی میماند؟! دوباره عصبی میشود، به خانه میآید. مرد اصرار دارد که از آنجا بروند، به جایی دیگر، شاید تغییری، شاید اتفاقی بیفتد. اما خودش میداند که هیچ چیز نمیشود، این را بهانه کرده تا دختر نرود. دختر عزمش را جزم کرده، میخواهد برود. پیرمرد کتکش میزند، اسب را راهی میکند. اسب یادگار مادر است. در کنار ریل قطار، پیرمرد و تجسم درونش نشستهاند. ریل قطار، که استعارهای از زندگی کارگری است، به معنای راهی که معین شده و تو باید بر روی آن بروی و همیشه چیزی را حمل کنی. درونش این بار حرفهای جدید دیگری میزند. با حقیقت پیرمرد مشاجره میکند و با انداختن حقیقت پیرمرد بر روی ریل، میگوید: " باید شرم کنی " . انگار خبر از فاجعهای میدهد. پیرمرد دخترش را کشته است. دختر مرده است. به جنگل پناه میبرد. از دل تونلهای قطار. تونلهایی که همیشه تاریک هستند، همچو مقاطع همیشگی زندگی سخت کارگری. پیرمرد اما راه را میداند، آتشی در دست دارد. قدم در بیراهه نمیگذارد. میرود تا زندگی خود را پایان بدهد، خود را میخواهد دفن کند. دیگر هیچ چیزی برای فکر کردن برایش نمانده، رسیده است به آخر خط. نمیتواند خود را بکشد. به خانه بر میگردد، خانه را آتش میزند. درونش بر وی غلبه کرده و حقیقت خودش را فرا میگیرد. جنون به سراغش آمده، همچو اسب، گاری خالی را با خود میکشد. " دخترم مرد، مادرم مرد، من هر روز صداش میکنم، مرگ سراغ من نمیاد" . دوربین میچرخد و زن و دخترش در زمانی دیگر بر روی آن نشستهاند، مرد دارد تمامی خاطراتش را با خود حمل میکند و میرود.
طبقه متوسط ایران، به سمت یک مجاز در حال فرار است. حقیقت خود را فراموش کرده و زندگی میکند. حقیقت خود را در بین امواج مجازی شبکههای اجتماعی عوض میکند و به سمت یک دیگری به زعم خویش بالاتر میرود. در این فراموش کردن زمان و مکان، فیلمهایی نیز برای تغذیه ایجاد میشوند. فیلمهایی همچو " در دنیای تو ساعت چند است " که دغدغه ندارد و میخواهد خاطره بازی کند. اما سوال این است، کدامین خاطره؟! سوال این است که چگونه میتوان خود را از بین مرداب زندگی سخت و پرمشقت جدا کرد و به استخر زیبای لامکانی و لازمانی رسید تا دیگر دغدغهای جز عشق نداشت؟! مگر نه اینکه بیشترین میزان مهاجرت از ایران است؟! برای چه؟! آیا آنهایی که رفتهاند، برای خوشگذرانی رفتهاند که سختی دوری و غربت و کار کردنهای سخت در غربت، بسا سخت تر است. اما آیا اینکه بخواهی در ایران بمانی و شعار بدهی که این زندگی زیباست و یا اینکه دغدغه نباید داشت تا آرام شد، همان مجاز کردن خودمان نیست؟! همان رویاهای الکی زیبایی که تا میخواهی به لذتش برسی، از خواب بیدار میشوی، چون حقیقت چیز دیگری است که هم مکان دارد و هم زمان.
*****
«مردی که اسب شد» به سینمای وسترن تنه میزند
تهیه کننده «مردی که اسب شد» با اشاره به اینکه فضاسازی این فیلم سینمایی به سینمای وسترن تنه می زند از تلاش برای روایت این اثر سینمایی به زبان سینما و بهره گیری از طبیعتی بکر در این فیلم خبر داد.
به گزارش مد و مه به نقل از مهر، فیلم سینمایی «مردی که اسب شد» سومین ساخته امیر حسین ثقفی بعد از کارگردانی فیلم های «مرگ کسب و کار من است» و «همه چیز برای فروش» است که در بخش «هنر و تجربه» سی و سومین جشنواره فیلم فجر به نمایش در می آید.در این گفتگوی کوتاه با علی اکبر ثقفی تهیه کننده این فیلم سینمایی درباره شرایط تولید این اثر و استقبالی که تاکنون از فیلم شده، انجام دادیم.
علی اکبر ثقفی تهیه کننده فیلم سینمایی «مردی که اسب شد» درباره سختی های ساخت این فیلم فت: معتقدم فیلم «مردی که اسب شد» در این برهه از زمان یک فیلم خاص و متفاوتی است البته این نظر من نیست بلکه نظر صاحب نظران و منتقدانی است که فیلم را دیده اند و معتقدند امیر ثقفی نسبت به دو کار قبلی اش یک گام به جلو رفته که این امر باعث خوشحالی من است. خوشبختانه فیلمسازان جوان کشورمان با تلاش هایی که می کنند روز به رو زموفق تر می شوند.
وی ادامه داد: در حال حاضر احساس موفقیتی که کارگردان، گروهش و من به عنوان تهیه کننده از ساخت فیلم داریم به این دلیل است که در ساخت این اثر به هرچه مدنظرمان بوده رسیدیم اما باید بعدا بازخوردش را بین مخاطبان ببینیم. این فیلم به دلیل تعدد لوکیشن فیلم بسیار سختی بود و در سه استان گلستان، مازندران و گیلان جلوی دوربین رفت. برای انتخاب لوکیشن ها زمان بسیاری صرف کردیم و پیش تولید طولانی مدتی داشتیم.
ثقفی درباره مدت زمان فیلمبرداری و پیش تولید فیلم عنوان کرد: با اینکه فیلم در طبیعت می گذرد برای ساخت دکورها زمان و هزینه بسیاری صرف کردیم. با وجودیکه طبیعت ما ناهنجاری هایی دارد که ناهمگون است اما این فیلم از طراحی و بافت یک دستی برخوردار است. فیلم کلا ۵۰ سکانس است و فیلمبرداری به صورت سکانس پلان انجام شده و پلان های ترکیبی زیادی در فیلم داریم. طبق برنامه ریزی و سازمان دهی که انجام دادیم شش ماه پیش تولید فیلم طول کشید و ۴۰ جلسه هم فیلمبرداری داشتیم.
وی درباره علاقه به تهیه فیلم های بکر که در دل طبیعت می گذرد و تلاش کارگردان این فیلم برای دور شدن از فضای آپارتمانی و رفتن به دل طبیعت و به تصویر کشیدن دنیایی که به آن علاقمند است، گفت: سینما مدیوم خودش را دارد و ما باید به ساحت و شعور تماشاگر احترام بگذاریم. بسیاری از فیلم هایی که می بینیم یک تله فیلم است البته نه اینکه «لوباجت» (کم هزینه) باشند بلکه دغدغه مند نیستند و فیلمنامه و ساخت محکمی ندارند. بسیاری از این آثار تنها عنوانشان فیلم است در صورتی که بسیاری از آنها ساختار یک فیلم سینمایی را ندارند. البته تشخیص این موضوع با من نیست بلکه وزارت ارشاد و هیات انتخاب جشنواره است که فیلم ها را برای حضور در یک جشنواره بین المللی انتخاب می کند.
تهیه کننده «همه چیز برای فروش» یادآور شد: دغدغه امیرحسین این است که قصه اش حتما سینمایی باشد و موضوع و فضایی را برای روایت داستانش انتخاب کند که از نظر مخاطب هم زیبا باشد. تلاش برای باورپذیری موضوع مطرح شده در فیلم برای ما بسیار مهم است. نمی خواهم این فیلم را با آثار دیگر مقایسه کنم اما همه تلاشمان را کردیم که فیلم «مردی که اسب شد» با زبان سینما روایت شود. با توجه به تلاشی که برای ساخت این فیلم داشتیم معتقدم این فیلم از آثاری است که در سینمای ایران ماندگار است و در آینده از آن زیاد صحبت خواهد شد.
ثقفی درباره شباهت فیلم به ژانر وسترن و استفاده از المان های این سینما در فیلم «مردی که اسب شد» توضیح داد: این فیلم به سینمای وسترن تنه می زند و این امر به خاطر فضاسازی های فیلم اتفاق افتاده است. کل فیلم در فضاهای بکر طبیعت رخ می دهد و حتی بیش از ۷۰ درصد آن در صحنه های عریض و نمای لانگ شات روایت می شود که باز هم اثر را به سینمای وسترن نزدیک کرده است. امیر ثقفی در زمان پیش تولید همه نماها و فضاسازی فیلم را در ذهنش داشته و برای همه صحنه های فیلم استوری برد کشیده و با شناخت کامل سر صحنه حاضر می شد.
وی متذکر شد: بیشتر فیلم در فضای بارانی روایت می شود و تمام صحنه های باران و کلبه ای که در یک دشت وسیع در فیلم شاهدش هستیم واقعی نبوده و با توجه به نیاز داستان ساخته شده اند. نوع جهان امیر ثقفی اینگونه است و من به جهان او احترام می گذارم. در واقع او من را انتخاب کرده نه من او را. همه فکر می کنند چون من پدر امیر حسین هستم با او کار می کنم درحالی که اینگونه نیست و تهیه کننده های زیادی خواستار همکاری با او هستند. اما جدا از رابطه پدر و پسری ما با هم همکار هستیم و اعتبار و آبرویی که امیرحسین با فیلم هایش برای من کسب کرده باعث افتخارم است.
کارگردان فیلم «جان سخت» درباره داستان فیلم گفت: فیلم «مردی که اسب شد» داستان پدر و دختری است که یک اسب دارند. این اسب یادگار مادر این دختر است و او را بسیار دوست دارد. اما اسب بیمار است و زمانی که از بین می رود این مرد به دلیل وابستگی و تعلق خاطری که خودش و دخترش به اسب دارند جای اسب را می گیرد. اسب عنصر پاکی، شرافت و وفاداری است و به عنوان یک حیوان نجیب از او نام برده می شود. انتخاب نام فیلم هم در همین راستا صورت گرفته است.
وی در پایان صحبت هایش درباره استقبالی که در چند روز اخیر از فیلم شده است، ابراز کرد: احتمالا این فیلم در گروه «هنر و تجربه» اکران خواهد شد و تا امروز نیز استقبال خوبی از طرف مخاطبان جشنواره از فیلم شده است. خوشبختانه علاقمندان خودشان این فیلم را برای دیدن برگزیدند بدون اینکه ما بخواهیم تبلیغاتی برای کار کنیم.
در خلاصه داستان فیلم سینمایی «مردی که اسب شد» آمده است: من دیگر نمیتوانستم بدون گاری راه بروم یا بایستم. اسب دیگر نمیتوانست بدون گاری بایستد یا راه برود. من دیگر نمیتوانستم…اسب…من…اسب…
در این فیلم محمود نظرعلیان، لوون هفتوان، مزدک میرعابدینی، ملیسا ذاکری، مهتاب سعیدی، سیداحمد محمدی، میثم غنیزاده و بهمن صادقحسنی ایفای نقش کردهاند.
1 Comment
فریدون
نقد جالبی بود. هنوز فیلم رو ندیدم اما با این نقد مشتاق شدم.