این مقاله را به اشتراک بگذارید
مسعود جعفریجوزانی، کارگردان «ایرانبرگر»
از عبوسیها به تنگ آمدم
منصور جهانی
«مسعود جعفریجوزانی» بعد از یکدهه نوشتن فیلمنامه و گرفتن پروانه ساخت، سراغ ساخت «ایرانبرگر»، جدیدترین اثر سینمایی خود رفت. این فیلم در بخش «سودای سیمرغ» سیوسومین جشنواره فیلم فجر روی پرده رفت و مورد استقبال تماشاگران نیز قرار گرفت. او معتقد است در ایران، هرپدیدهای، هراندیشهای و حتی هرشیئی که وارد شده است، ما اول آن را تغییر شکل داده و شبیه خودمان کردهایم؛ بعد توانستهایم از آن بهرهبرداری درستی کنیم و گاهی آن را به خارج از مرزهای خود هم صادر کردهایم. روح ملی ایرانی، ما را از پیچهای تاریخی خطرناکی گذرانده و امروز هم همان روح ملی است که کمکمان میکند پدیدههای وراتکنولوژی را به شیوه خودمان به کار گیریم و «ایرانبرگر» از چنین اندیشهای جدا نیست.
بیش از یکدهه است که فیلمنامه «ایرانبرگر» را نوشتهاید. چرا اینقدر دیر به فکر ساخت آن افتادید؟
نگاه به جامعه و اتفاقات پیدرپی که در اطراف میافتاد، ایدهای را در ذهن من پرورش داده بود. وقتی سال١٣٨٠ ساخت سریال «در چشم باد» خوابید؛ فکر کردم زمان مناسبی برای شکلدادن به این ایده است و این شد که فکرم را با «محمدهادی کریمی» در میان گذاشتم و از او خواستم طرح اولیه را بزند. هردو چنان به وجد آمده بودیم که ظرف یکهفته، طرح اولیه زده شد و به فاصله کمی سناریو را نوشتیم و بازنویسی کردیم. سال١٣٨١ در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پروانه آن صادر شد و قراردادها را بستیم؛ مقدمات پیشتولید را هم انجام دادیم و نزدیک به کلیدزدن فیلم بود که سریال «در چشم باد» مجددا شروع شد. آقای حیدریان که آنموقع معاون سینمایی وزیر بود؛ یکروز از من دعوت کرد که ساعت هشتصبح به وزارت ارشاد بروم؛ خیلی تعجب کردم. رفتم. گفت آقای ضرغامی به جای آقای لاریجانی به صداوسیما رفته و گفتهاند جوزانی هرطور که شده بیاید و سریال «در چشم باد» را تمام کند و شما این پروانه ساخت را نادیده بگیر. این شد که ساخت «ایرانبرگر» به تعویق افتاد. بههرحال پروانه «ایرانبرگر» دچار مرور زمان شد؛ تا اینکه شش،هفتسال پیش که سریال «در چشم باد» تمام شد، تلاش کردم «ایرانبرگر» را بسازم. به هردلیل و انگیزه قابل احترامی که داشتند، پروانه تمدید نشد البته من عادت دارم، مهم نیست؛ چون معتقدم ما کار خودمان را میکنیم، یک عدهای هم حقوق میگیرند که کار خودشان را بکنند. بالاخره اگر بناست نانشان حلال باشد، باید کارهایی بکنند دیگر؛ این هم جزو این کارهایشان بود.
در این فاصله، چه میکردید؟
سریال «پوریای ولی» و فیلمنامه «کوروش کبیر» را نوشتم، اما نگاهم همچنان متوجه «ایرانبرگر» بود؛ بهخصوص که دخترم بهشدت این فیلمنامه را در دست داشت و به ساخت آن اصرار میکرد. من هم خیلی دلم میخواست که «ایرانبرگر» بپزم. این بود که بالاخره پس از پیگیری زیاد، اردیبهشت٩٣ پروانه ساخت «ایرانبرگر» صادر شد.
با توجه به گذشت زمان، آیا تغییری در فیلمنامه دادید؟
بازنویسی کاری کاملا طبیعی بود، مجبور شدیم فیلمنامه را بهروز کنیم؛ اما جوهر کار باقی ماند. احساس میکردم این فیلم هروقت ساخته شود، تازه است. مطمئن هستم این موضوع در هرکجای دنیا میتواند اتفاق بیفتد و به همین تازگی باشد. امیدوارم مردم خوششان بیاید، چون «ایرانبرگر» را برای آنها ساختهام، چون احساس میکنم آدمهای دوروبرم خیلی عبوس و جدی شدهاند و فکر میکنند همواره حرفهای جدی را باید خیلی جدیتر زد. گاهی آنقدر خودشان را جدی میگیرند که خندهدارند. قدیمها برای اینکه داروهای تلخ مثل گنهگنه را بخورند، شکر و عسل به آن اضافه میکردند. به عبارت دیگر، از عبوسی خودم و مردم اطرافم به تنگ آمده بودم. زمانه عبوس بود و دل هوای بهانه قیلوقال کودکانه داشت.
طنزی که در «ایرانبرگر» انتخاب کردهاید؛ تغییری در شیوه ساخت و نوع نگاه فیلمسازی شما محسوب میشود. این طنز به چه دلیل است؟اقتضای زمان یا مسائل دیگر؟
شیوه ساخت، نوع نگاه و حتی مضمون یکی است، اما لحن فرق میکند؛ لحن کار، حالت شوخی دارد. اما در ساختار همان است که در کارهای دیگرم بود. اگر به لحاظ فنی نگاه کنیم، نوع نگاه، نوع دکوپاژ، نوع میزانسن، نوع حرکت، شخصیتپردازی و تمام اینها یکی است؛ تغییر در لحن است. منظورم گویش شخصیتها نیست، لحن فیلم را میگویم؛ لحن فیلم به همهچیز از زاویه طنز نگاه کرده است و در نهایت هم میگوید خردگرایی، عشق و مهرورزی است که میتواند ما را از شرایط تراژیک نجات دهد. دعواهای جناحی و قومی و قبیلهای ما را به جایی نمیرساند؛ شاید همین خردگرایی و مهرورزی موجود در «ایرانبرگر» است که موردتوجه مردم قرار گرفته است.
چقدر از فضای جامعه در هنگام انتخابات، بهخصوص در شهرهای کوچک الهام گرفتید؟
فرقی بین شهرهای کوچک و بزرگ نیست؛ برخوردها و شگردهای انتخاباتی همهجا شبیه هم است و ما این قصه را به جایی کوچک بردیم تا راحتتر بتوانیم آن را بیان کنیم وگرنه در کلانشهر هم همین اتفاق میافتد، چون انتخابات هنوز هم آنطور که باید شبیه خودمان نشده، هنوز آن را بهدرستی درک نکردهایم. قصه فیلم هم بهنوعی در همان نام فیلم خلاصه شده است. اگر بهخاطر داشته باشید؛ «جمعه» به دستیار کارگردان توضیح میدهد همبرگر، گوشت گاو است در اینجا ما گوشت شیشک به آن قاطی میکنیم؛ پیاز هم در آن رنده میکنیم تا یکخرده طعم و مزه کبابکوبیده خودمان را بگیرد و ذائقه ما بیشتر جور دربیاید.
این غذای «ایرانبرگر» واقعی است یا خودتان آن را ساختید؟
دوران دانشجوییام را در سانفرانسیسکو گذراندم؛ برکلی خیلی نزدیک آنجاست، دوستان همه میرفتیم آنجا و دور هم جمع میشدیم. آنموقع همه ما شلوغ بودیم و کار سیاسی میکردیم و برکلی هم جای اندیشه، حرکت و فلسفه بود. پول کم بود و همبرگر ارزان، اما بچهها به هزارویک دلیل نمیتوانستند همبرگر بخورند. چندتا از بچههایی که هم کار لازم داشتند و هم پول تا زندگیشان بچرخد، به این موضوع توجه ویژهای کردند؛ رفتند مغازهای اجاره کردند و گوشت گاو و بره را با همدیگر قاطی کردند و پیاز به آن زدند و اسم آن را «پرژینبرگر» گذاشتند؛ یعنی «برگر پارسی». نکته جالب اینجاست که بعد از مدتی حتی آمریکاییها هم برای خرید آن صف میبستند؛ خلاصه با این ابتکار کارشان گرفت و وضعشان هم خیلی خوب شد. این بود که فکر کردم اسم فیلم به جای «برگر پارسی» به «ایرانبرگر» تبدیل شود.
چرا اسم فیلم را «ایرانبرگر» گذاشتید؟
برای اینکه مضمون و مفهوم فیلم هم در همین نام نهفته است. اگر دقت کنید هرپدیده، هراندیشه، هرآیین و حتی هرشیئی که وارد ایران شده است، ما اول با درک و سلیقه بومی آن را شبیه خودمان کردهایم؛ بعد توانستهایم از آن بهرهبرداری درستی کنیم و گاهی این را به خارج هم صادر کردهایم؛ خصیصه بارزی که در گیرودار اتفاقهای تاریخی موجب بقا و حتی رشدمان هم شده است. ببینید ما با مغولهای خشن چه کردیم و همه دیگرانی که مانند مغولها آمده بودند تا ما را از بین ببرند. همهوهمه در فرهنگ ما حل شدند، همه بهلحاظ اعتقادی و همه کنش و منش فرهنگی تغییر ماهوی کردند. «ایرانبرگر» هم همین را میگوید؛ ما در یک گذر تند تاریخی قرار داریم، دنیای ورای تکنولوژی و شیوههای نوین حکومتی، روابط جدید اجتماعی و انسانی، پس باید همه این پدیدههای نو را شبیه خودمان کنیم یا شبیه آنها شویم تا در جهان امروز بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم. ایرانبرگر میگوید ممکن است کسی پلو و خورشت کسی را بخورد یا پیتزای یکی دیگر را، اما پای صندوق رای گوش به فرمان روح ملی و وجدان خویش است و این اتفاق بارها افتاده است. چرا گویش لُری را برای شیوه بیان فیلم «ایرانبرگر» انتخاب کردید؟ آیا به این دلیل است که خودتان بر این گویش مسلط هستید؟
فیلم در «شید» ساخته میشود؛ طبیعی است شخصیتهای فیلم هم شبیه اهالی شید حرف بزنند. اگر این فیلم در کرمانشاه ساخته میشد؛ مردم با گویش کرمانشاهی حرف میزدند و اگر هم در کردستان ساخته میشد، مردم کردی حرف میزدند. دلیل دیگر اینکه بیشتر کسانی که در تهیه این فیلم شرکت کردند، از جمله؛ تهیهکننده، کارگردان، بازیگران و… همه از اهالی لرستان هستند. پس خیلی طبیعی است ما فیلمی ساختیم که با گویش لری حرف میزند؛ به همین سادگی.
«ایرانبرگر» نسبت به فیلمهای کنونی سینمای ایران، فیلم متفاوتی است، در این مورد چه نظری دارید؟
«ایرانبرگر» یک فیلم سینمایی ایرانی است؛ با همه ویژگیهای فرهنگی خودمان. من عادت کردهام کاری به دیگران نداشته باشم، یعنی چندسالی تلاش کردم تغییراتی در روند سینمایی ایجاد کنم اما متاسفانه اراده تولید در دست مسوولان دولتی است که هربار، راه متفاوتی را در پیش میگیرند؛ یکی عاشق هنر است، یکی شیفته هالیوود و دیگری تلاش میکند سینمای ایران را شبیه سینمای ورشکسته اروپا کند و آدمهای دیوانهای هم مثل من، عاشق این سرزمین و فرهنگ پویای ایران هستند؛ پس از این نظر، خوشحالم «ایرانبرگر» در روند سینمای کنونی نباشد.
فیلم «ایرانبرگر» پربازیگر است؛ این چقدر کار شما را سخت کرده بود؟
وقتی کاری را دوست دارم، به سختی یا آسانی آن فکر نمیکنم. خوشبختانه ایرانبرگر از آندست فیلمهایی است که بسیار دوستش دارم چون تردید ندارم که میتواند با مردم ارتباط خوبی برقرار کند، این احساس، کار را برایم آسان کرد، طوری که هنگام کار از لحظهلحظه زندگیام لذت بردم. تنها گرفتاری و لحظات تحقیرآمیزی که کار را سخت میکرد مشکلات مادی بود، هرچند در این موارد هم هنرمندان فیلم به یاریام شتافتند، تا آنجا که «نیوشا ضیغمی» افتخاری در فیلم حضور پیدا کرد. «علی نصیریان» قراردادش را سفید امضا کرد، «هادی کاظمی» تاکنون دستمزدی دریاف نکرده، از همه آنها ممنونم و امیدوارم بتوانم آنطور که شایسته آنهاست از خجالتشان درآیم. سپاسگزار تکتک بازیگران و دوست عزیز کهنهسوارم هستم و «تورج منصوری»ام که یارغارم بود. بههرحال تیم کمنظیر و عاشقی در کنارم بود و فیلم ساخته شد؛ فیلمی که حاصل شوروشوق تکتک آنهاست. «ایرانبرگر» حاصل کار جمعی است خوشبختانه این هنرمندان بهخوبی دریافتند سینما تولید جمعی است و کارگردان فقط سکاندار کشتی است که تلاش میکند آن را سالم به مقصد برساند.
در سخنانتان اشاره کردید «ایرانبرگر» را بهروز کردهاید و در آن از تلفنهمراه، تبلت و همچنین شبکههای اجتماعی از جمله؛ اینستاگرام، فیسبوک و یوتیوب صحبت میشود، در این مورد بگویید… .
بههرحال وقتی فیلمی قرار است مسایل روز را بشکافد و کندوکاو کند، باید بهروز باشد. باید مخاطب بپذیرد در شرایط کنونی اتفاقات قصه رخ میدهد. ابزارهایی که نام بردید، امروزه به شکلی گسترده وارد زندگی مردم شدهاند و استفاده از آنها اجتنابناپذیر است. این بود که فیلمنامه، دوباره پیش از ساخت و یکبار در پروسه عمل بازنویسی شد. تنها چیزی که تغییر نکرد، ماهیت یا جوهر فیلمنامه اولیه بود که بر مبنای تلاش ایرانیان برای نهادینهشدن قانونگرایی و پاسخگویی قدرت به مردم طراحی شده بود؛ نیاز صدسالهای که ما ایرانیان از زمان مشروطه پیگیر بوده و هستیم. اما متاسفانه بهدلیل کاستیها، عدم شناخت و نداشتن روشهای بومی، هنوز آنطور که باید موفق به انجامش نشدهایم؛ چیزی شبیه به رانندگی و قانونهای مربوط به آنکه هنوز که هنوز است برای فردفردمان جا نیفتاده است. «ایرانبرگر» در ساختاری ساده و بهدور از غرضورزی این تلاش صدساله را به نمایش میگذارد. شخصیتها را حلاجی میکند و نشان میدهد هرکدام از آنها با تکیه به دانش و شناخت خود تلاش میکند به این هدف ارزشمند برسد. آینهای است در مقابل جامعه، چراکه هرکس به فراخور حال، به کاستیهای معرفتی خویش پی میبرد. عصر جدید، دوران سرعت و تغییرات ناگهانی است. در اکثر کشورها خانواده که هسته اصلی جوامع را تشکیل میدهد، دچار بحران و شکاف شده است. وسایل ارتباط جمعی چنان در تاروپود زندگی تنیدهاند که فردگرایی و جمعگرایی را در دورترین نقاط جهان نهادینه کردهاند. شیوه زندگی و ارزشها بهسرعت دگرگون میشوند. سرعت این تغییر و تحول تا حدی است که آدمهای میانسال در کشور، شهر و حتی خانواده خود احساس بیگانگی میکنند. آدمآهنیها هرروز کارخانهها را فتح میکنند. تعداد بیکاران در جوامع بشری هرروز بیشتر میشود. اصلاحات سیاسی رنگ باختهاند، ارزشهای خانواده در حال فروپاشی است. ازدواج که روزی هدف و آرزوی جوانان بود، به یک ضدارزش تبدیل شده است؛ اینها و بیشتر از اینها که جای بحث زیادی دارد، منفیلمساز را مجبور به واقعگرایی کرده است. طبیعی است وقتی دستگاههای فوقمدرن ارتباط جمعی وارد جوامع میشود؛ سنت بهسرعت رنگ میبازد. اگر نسبت به دستاوردهای این دوران فوقمدرن، معرفت کسب نکنیم، نخواهیم توانست جامعه سالمی را برای آیندگان سامان بدهیم. طبیعی است مملکت شید هم از این قاعده مستثنا نباشد.
چرا پوشش افراد جامعه «ایرانبرگر» در حالیکه از وسایل مدرن استفاده میکنند، سنتی است؟!
ابزارها بهسرعت غیرقابل باوری همهجا و همهکس را تسخیر کردهاند. رخدادهایی که یکقرن طول میکشید تا خبرش از یکسوی دنیا به آنسوی دنیا برود، امروز با فشاردادن یک دکمه، نشر پیدا میکند، برای همین است که «صحبت» و «رهام» گاهی از کلمات انگلیسی استفاده میکنند؛ کلماتی که اینروزها در جایجای دنیا وارد زبانها شده است. اینها همه هشداری است به خودم به تو و دیگران که شوک بزرگی در راه است. بهزودی تمام خرده فرهنگها و زبانها از بین خواهند رفت. ما نمیتوانیم به زور، جلو این حرکت عظیم را بگیریم. به جای اینکه جلو آن بایستیم؛ بهتر است یاد بگیریم که چگونه از آن استفاده و بهرهبرداری کنیم و چگونه ریشههای اصیل و اخلاق درستی را که در جامعه موجود است، حفظ کنیم. با مردم وارد گفتوگو شویم، بگوییم، بشنویم، یاد بگیریم، یاد بدهیم که چگونه از این ابزار استفاده کنیم. چگونه به یک فهم مشترک برسیم و دریابیم کجاهای این، به دردمان میخورد و کجاهایش به دردمان نمیخورد؛ اما نه با زور و تحمیل، بلکه با منطق.
در «ایرانبرگر» حق و حقوق زنان نیز مطرح میشود، از چه منظری به این مساله پرداختید؟
متاسفانه دیده شده برخی سیاسیون، هنگام انتخابات برای اینکه محبوبیت و مشروعیت کسب کنند، بیآنکه درک عمیقی از واژههای سیاسی روز و مطالبات بهحق مردم داشته باشند، از آنها استفاده ابزاری میکنند. جالبتر آنکه گاهی قولهایی میدهند که خلاف قانوناساسی کشور است. آزادی زنان هم یکی از همین واژههای حساس است که بارها مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. ما در فیلم «ایرانبرگر» نشان میدهیم بعضی از سیاسیون محفلی از مطالبات برحق مردم سوءاستفاده میکنند؛ برای اینکه رای بیشتری کسب کنند. همان فتحاللهخان که از آزادی زنها حرف میزند، درست در سکانس قبلی جورابش را درمیآورد و به صورت زنش میکوبد؛ پس اصلا به حرفهایی که میزند، باور ندارد. طبیعی است زنها که تشنه شنیدن مطالبات برحق خود از زبان قدرتمندان هستند، از وی حمایت کنند، چون آنها از موضوعات داخل خانهاش خبر ندارند که با زنوبچه خودش چگونه رفتار میکند؟ نگرشش چهچیزی است؟ و حالا آمده مسالهای را آنهم به صورت ناقص بیان کرده و مفهوم آن را هم تغییر داده است. وقتی جوهر مطلب مخدوش شده طبیعی است چنین افکار ناپختهای تبدیل به یک جنبش فمینیستی وارداتی میشود. برای نمونه امروز دیده میشود گروهی از زنان در اوکراین و حتی در تونس راه افتادهاند که وارد جمعی شده و ناگهان لخت میشوند و میدوند و این شیوه مبارزهشان است؛ شیوهای که به نظر من، توهین به مقام زن هم هست. زن و مرد که بدن نیستند؛ از نظر من زنهایی هستند که به هزارمرد میارزند و مردهایی هم هستند که به هزارزن میارزند؛ به قول برشت آدم، آدم است. اما خب، این زنها از فتحاللهخان پشتیبانی میکنند، چون احساس میکنند کسی آمده و درباره حقوقشان دارد حرف میزند؛ حقوقی که شاید تاکنون در مورد آن حتی فکر هم نکردهاند.
در نخستین صحنههای «ایرانبرگر» از فوتبال استفاده کردهاید و حتی در صحنه آخر هم فتحاللهخان با امراللهخان قرار مسابقه فوتبال را میگذارد. فوتبال در اینجا نماد چیست؟
خب، من احساس کردم این روزها بازی فوتبال شباهت زیادی به عرصه انتخاباتی دارد. گاهی مسابقات فوتبال چنان به دور از شأن انسان است که از دیدنش شرم میکنیم. حتی گاهی میبینیم در فوتبال بازیکنها همدیگر را گاز میگیرند و یکدیگر را کتک میزنند؛ در انتخابات «ایرانبرگر» هم مثل فوتبال، مهم برد و باخت افراد است، در حالیکه باید شناخت و انتخاب درست باشد. فوتبال در جهان امروز، مثل هربازی جمعی دیگری از جمله والیبال، اهمیت خیلی زیادی دارد و در کشورهای مختلف رشد میکند، یعنی کار تیمیای معنی پیدا میکند که یک تیم زحمت بکشد و برنده شود و این دیگر، متکی به قدرت شخصی نیست. به فرد برنمیگردد و درواقع به جمع برمیگردد. هرچقدر بازیهای جمعی ورزشی در یک کشوری پیشرفتهتر باشد، معلوم است مردمسالاری در آن کشور نیز پیشرفت بیشتری کرده و شعور آن ملت بالاتر رفته است. خب، فوتبال هم که مساله روز است و در کشور ما هم طرفداران زیادی دارد و بهنوعی باز، یکبار دیگر قصه فیلم را میگوید؛ چون هنوز نشان داده میشود که مثلا این وجه هم آموخته نشده است، یعنی در بازیهای جهانی هم میبینیم بهجای اینکه بیایند با همدیگر مبارزه کنند؛ یکدیگر را گاز میگیرند و الکی خودشان را روی زمین میاندازند و در جامجهانی امسال هم این موارد را دیدیم. در «ایرانبرگر» هم یک شوخی با فوتبال نیز هست و احساس میکنیم این بازی جمعی هم مهم است و بازهم میتواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد، یعنی آدمها را به جان هم بیندازد، به جای اینکه با همدیگر بازی کنند. / شرق