این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره «کلاه سیاه»، جدیدترین روایت مایکل مان از تهدیدهای مدرن
در دنیای سفید و سیاه هکرها
مهرناز منتظری
در فیلمهای کلاسیک وسترن، قهرمان داستان همیشه کلاه سفید به سر داشت، در حالی که آدم بدهای مقابل او کلاه سیاه میپوشیدند. این بهترین و سادهترین راه برای تقسیم آنها بود. اما در دنیای مبهم مایکل مان در فیلم «کلاه سیاه» (Blackhat) که تریلری هیجان انگیز که تا آخرین لحظه نفس را در سینه حبس میکند است، این مرزها شکسته میشود. در این فیلم اف بی آی، یک هکر خرابکار که در دسته هکرهای «کلاه سیاه» قرار میگیرد را استخدام میکند تا با شناسایی تروریستهای سایبری مانع فعالیتهای مخرب آنها علیه جهان شود. فیلم شاید در کل فیلم خیلی خوبی نباشد اما حداقل سکانسهای اکشن آن به فیلم آنقدر ارزش میدهد که بتوان دو ساعت و ۱۴ دقیقه پای آن نشست.
بهترین دقایق کار جدید مایکل مان، آنجا است که شروع به جدا کردن خوب از بد میکند و پیچیدگیهای اخلاقیات در دنیای مدرن امروز را به نمایش میگذارد. به لحاظ موضوعی به نظر میرسد فیلم در بین موضوعاتی مثل «وثیقه» و «معاونت میامی» و… پاره پاره شده است. بویژه که خود فیلم نیز درباره ذهن خطرناکی است که در کنار قانون قرار میگیرد و باید ذهنهای خطرناک را شناسایی کند. با این حال فیلم فاقد کشش و انرژی محرک فیلمهای قبلی کارگردان است و از آن بالاتر به نظر میرسد با توجه به تمایل مان برای استفاده از لنزهای دیجیتال نه چندان خوب و کثیف فقط در حال از دست دادن زمان است.
کم کار و کم فروغ
مایکل مان در طول فاصله ۲۰ ساله بین «سارق» و «علی» به لحاظ تصویری طوری عمل میکرد که سایر کارگردانها به رقابت با او میپرداختند. اما در سالهای اخیر مایکل مان هم کم کار شده و هم کارهای او جلوه سابق را ندارد. طوری که به نظر میرسد تنها میخواهد طوری زمان را به پیش ببرد که مخاطب را در طول فیلم کنار خود نگه دارد البته به لحاظ زیبایی شناسی، فیلم مان هنوز هم چیزهایی برای گفتن دارد. مثل سکانس نخستین فیلم که مایکل مان در آن از تمام قدرت سینمایی خود بهره میبرد تا یک حمله سایبری را دراماتیک نشان دهد. فیلم تصاویر را در بزرگترین حدی که میشود نشان داد، شروع میکند و سپس ناگهان آنها را کاملاً ریز و کوچک نشان میدهد.
فیلم سپس این شانس را به ما میدهد که کره زمین را از فضا نگاه کنیم و بعد خطهایی آتشین گرداگرد آن ترسیم میشود. خطهایی که هر یک به معنای ارتباطات ماهوارهای و اینترنتی است.
سپس دوربین روی مناطق مختلف زوم میشود. ابتدا به چین میرویم، سپس به نیروگاه هستهای چای وان تا اینکه دوربین به سمت یک کامپیوتر و سیمها و مادربرد پشت آن میرود و آنها را در ابعاد بزرگ نشان میدهد. این موضوع که چنین سیستمی فاقد امنیت است، چیزی است که پیشتر چارلز و ری ایمز در فیلم مستند کوتاه خود با عنوان «توان ده» مطرح کرده بودند. با این تفاوت که اگر آن مستند کوتاه به بیان این خطر در آسمان و فضا میپرداخت. خطری که فیلم مایکل مان نشان میدهد اینجا روی زمین است. جایی که در تقابل با این خطر دوربین از یک کاراکتر به کاراکتر دیگر و از یک قاره به قاره دیگر میپرد، بدون اینکه به مخاطب اجازه اندکی استراحت بدهد.
هکر بدِ خوب
در مرکز داستان نیکلاس هاتاوی (کریس همسوورت) قرار دارد، یک زندانی آمریکایی مدرن که خیلی آرام مخاطب را جذب خود میسازد: مخاطب ابتدا ستاره فیلم «تور» را میبیند که به در و دیوار سلول خود میکوبد. او مجازات شده که چرا با استفاده از تلفن همراه خود وارد سیستم تجهیزات غذایی شده است. اما سکانس آنقدر خام و پر ایراد است که مخاطب به راحتی آن را فراموش میکند. سکانس از آنجا خیلی بد است که در همین سکانس چندین و چند کاراکتر دیگر با نژادهای متفاوت از یک مامور چینی به نام چن داوای (وانگ لی هوم) گرفته تا یک مامور اف بی آی سیاه پوست به نام کارول برت (ویولا دیویس) را نشان میدهد.
آنچه از فیلمی مثل «کلاه سیاه» انتظار میرود، این است که مسوولان برای مبارزه با هکرهای خطرناک به کسی تکیه کنند که خیلی خطرناکتر از این جوان باشد. پسرکی که بیشتر یادآور «سکوت برهها» است و از دینامیکهای آن برخوردار است. در واقع همسوورت در اینجا بیشتر به پیشاهنگی در دنیای غولهای هکر در گوشه و کنار دنیا میماند.
همان طور که موقعیت خوب بودن هاتاوی بیشتر عیان میشود، این مساله مطرح میشود که اصلاً او به دلایل واهی پشت میلههای زندان بوده و صرف خطاهای کوچک رایانهای خود به زندان افتاده است. اما همین راهنمای نادرستی برای مخاطب است و اینکه او را در قضاوت درباره سلحشوری و جوانمردی انسانها دچار دغدغه خاطر میکند. اما فیلم چارهای برای این دوگانگی و اینکه آیا هاتاوی واقعا خوب است، میاندیشد و سپس در مرحله دوم پرده از توطئههای او برای فرار و اثبات بیگناهی و انتقام از اسارت خود بر میدارد.
به جز یک سکانس پرهیجان که در آن هاتاوی متوجه نیست هکری دیگر با استفاده از کد او در حال ورود به یک تجهیزات هستهای است، در سایر دقایق فیلم او را بیشتر یک قاضی عادل میبینیم تا یک مامور امنیتی برای دستگاهی که او را به کار گرفته است. این گونه سکانسها باعث میشود ما او را بیگناهترین و مبراترین فرد ممکن ببینیم. این نقص حتی با خالکوبیهای اژدها و کلمات ناردست درست نمیشود.
عشق به تکنولوژی
در حالی که انگیزههای این کاراکتر خیلی هم مبهم نیستند، مایکل مان ترجیح میدهد به تشریح چگونگی انتخاب خود برای تکنولوژی بپردازد. علاقه مایکل مان به تکنولوژی از فیلم «علی» کاملا مشهود بود. او در این فیلم با استفاده از دوربینها و فرمتهای مختلف بهترین تصویر ممکن را ارائه کرد. او در اینجا هم سعی میکند دقیقترین تصویر را با استفاده از فرمتهای دیجیتال ارائه دهد. اما حاصل کار او آن نتیجهای که میخواهد، نیست.
با وجود دقت مایکل مان در برنامه نویسی رنگی فیلم، فیلم آن طور که از یک فیلم اکشن انتظار میرود، نیست و بیشتر شبیه به حیاط خلوت فیلمهای ترسناک میماند. البته فیلم مایکل مان هنوز هم آنقدر ظرفیت دارد که بتواند از بالگردها، قایقهای تندرو و اتومبیلهایی که منفجر میشوند، استفاده کند. هر چند که فیلم گاهی اوقات از کیفیت تصویری پایینی رنج میبرد.
اما این امکان هم وجود دارد که مایکل مان به عمد چنین کاری را کرده باشد. فیلم پر از تناقضهای گوناگون است. از جمله فیلم با وسواس شدید مان برای بیان واقع گرایانه از وقایع شروع میشود. او برای این واقع گرایی اصرار زیادی به نویسنده فیلمنامه، مورگان دیویس، که این اولین فیلمنامهای است که نوشته داشت تا همه چیز را درست آن گونه که باید باشد، بازگو کند. (و البته در این راه مدیون آدام سندلر است که آخرین ویرایشها را روی فیلمنامه انجام داد.) به عنوان مثال مان اصرار داشت هم همسوورت و هم کاراکتر منفی مقابل او (یوریک وان واگنینگن) واقعاً کار با کامپیوتر به طور حرفهای و در حد هکرها را بیاموزند.
درباره رایانه بدون رایانه
برای فیلمی که درباره هک کردن است، این خیلی عجیب است که در طول فیلم کمتر شاهد کامپیوتری باشیم و در عوض مدام ببینیم که «هاتاوی» چگونه ترجیح میدهد در هر موقعیتی به تجارت بپزدازد. در تمام فیلم نیز عملاً شواهد نشان میدهد اف بی آی نیاز چندانی به هاتاوی به عنوان یک هکر ندارد و بیشتر با کار با سلاحهای معمول خود راحت است.
به هر حال در این زمان هاتاوی به دنبال کشف دشمن مجازی خود در چند قاره آن طرفتر است. او گاه در این نبرد چنان دچار حملههای هیستریک میشود که مدام تکرار میکند بیشمار مردمان روستاها و سگهای روستاها در خطر هستند. اما هیچ گاه مشخص نمیشود که یک تروریست چرا باید جان این همه آدم را به خطر بیندازد. همان طور که این سوال مطرح میشود که وقتی یک هکر میتواند با چند بار فشار دادن کلیدهای کیبورد، ۷۴ میلیون دلار به جیب بزند، چرا باید با دستکاری سیستمهای امنیتی جان مردم را به خطر بیندازد؟
به هر حال فرصتهای بسیاری از دست ما رفته است و بارزترین نشانه آن این است که همه ما در معرض جرایم اینترنتی هستیم. این تنشی است که فیلم به بهره برداری از آن میپردازد. اما این حملات تروریستی احساسی معادل آن دارد که آدمهای شریر فیلمهای جیمز باند حالا در هر جایی وجود دارند و سرک میکشند. / بانی فیلم
*منبع: Variety