این مقاله را به اشتراک بگذارید
بکت و سوگواره انتظار
محمد صنعتی
بکت را اغلب ادامه جیمز جویس میدانند، بخصوص که کارهای اولیه او شباهتهائی با آثار آن نویسنده بزرگ ایرلندی دارد. هر دو سعی دارند که تمامی زندگی را در نوشته های خود منعکس کنند. ولی بکت تلاش میکند تا همین زندگی را در کوچکترین فضا فشرده کند… نوشته زیر کاری ست خواندنی از دکتر محمد صنعتی که سالها پیش نگاشته، اما به دلیل تاکید روی برخی از مولفه های آثار بکت هنوز خواندنی و تازه می نماید. علاقمندان بکت بسیارند و به دلیل تداوم شهرت و اعتبار این نمایشنامه نویس بزرگ در قرن بیستم، مدام بر شمار آنها افزوده می شود، علاقمندانی که تنها به اهل تئاتر محدود نیستند و دیگر حوزه های ادبی و هنری را نیز شامل می شوند.
***
ساموئل بکت سوگواره (تراژدی) نویس انتظار، پس از سالها خاموشی، آخرین قطعه نثر خود را در ۱۸۰۱واژه تنها در دویست نسخه منتشر میکند. فرانک کرمود آنرا “شکوه نکبت بار” می خواند. زیرا شاید بدانجهت که بکت فقر و نکبت انسان را در شکل و شیوه ای فاخر و شکوهمند بیان میکند. در زمان اعطای جایزه نوبل به وی در سال ۱۹۶۹آکادمی سوئد در مورد آثارش نوشت”مجموعه کارهائی که در شکل نوین قصه و نمایش، فقر انسان را به سرافرازی وی تبدیل کرده است.” اما کرمود مینویسد بکت “به فقری تقریبا مطلق ، در ورای التیام میپردازد؛ فقری ماورائ طبیعی. همانگونه که خود بکت میگوید این قطعه از انسانی بی شکل در دنیایی بواقع بی شکل سخن میگوید. حالتی که در آن هر چه بعضی از مفروضات ما را در مورد هستی انسان مشخص کند مانند آنکه انسان هویتی دارد، قدرت دریافتی دارد، در دنیائی که بسیاری چیزها درآن برای دریافتن هست و قدرتی برای حرکت در حول و حوش این دنیا دارد همه واقعا باطل میشوند. در نثری غنی ، تنها در “امساک بی همتایش” آنچه را کرمود “امساک بی همتا” میخواند، جان کالدر بگونهای دیگر بیان میکند. کالدر بکت را “پیشرفتهترین پایگاه مدرنیسم و یک مینیاتوریست” میداند که تلاش دارد بیشترین معانی را در کمترین واژه ها بگنجاند. امساک اشاره به این گونه ایجاز دارد. بکت در دوره سوم کار نویسندگی خود ، که کالدر آنرا مرحله کمترینه مداری میخواند، از یک متن بلند، واژه ها را چنان پیرایش میکند، تا به حداقل کلمات برسد؛ ایجازی در نهایت ممکن.
زمانیکه بنظر میرسید بکت دیگر حرفی برای گفتن ندارد، زبان تازهای برای توصیف “خود تخیل و ذهنیت” ابداع میکند، که در آن واژه ها و تصاویر در شکل نوینی از” نثر- شعر” در آمیخته میشوند. کالدر میگوید:”چنین تصاویری به ارزیابی مجدد بکت منجر شد ، نه تنها بعنوان یک نویسنده بلکه بعنوان یک نقاش مفاهیم که واژه ها را به نقش در می آورد”. اما تابلوی واژه ها بمانند یک تابلوی نقاشی ساکن نیست – تحرک دارد- مانند یک “بازی” است، و در اینجا بکت توانائی خود را رد نمایشنامه نویسی بکار میگیرد. واژه ها را چنان به نقش در میآورد که گوئی نمایشی است بر صحنه ، حتی زمانی که “جنب و جوشهای ایستا” را مینویسد تا ایستائی تحرک را تصویر کند؛ سکوتی متحرک بنظر می آید . آنچه این پویائی و تحرک را برجسته تر میکند ، موسیقی کلام بکت است.
بکت را اغلب ادامه جیمز جویس میدانند، بخصوص که کارهای اولیه او شباهتهائی با آثار آن نویسنده بزرگ ایرلندی دارد. هر دو سعی دارند که تمامی زندگی را در نوشته های خود منعکس کنند. ولی بکت تلاش میکند تا همین زندگی را در کوچکترین فضا فشرده کند. از اینرو برخی از فنون شعرای رومانتیک را بکار میگیرد، و مانند آنان کارها یش آکنده از اندوه است . بدلیل این شباهت هاست شاید که کالدراو را گ”آخرین رومانتیها” میداند. در نظر بکت ما همه قربانی هستیم و تنها حقی که طبیعت بما داده است، حق اعتراض است اعتراض بکت به تلف شدن است . همه چیز میمیرد و مرگ در همه جا رخ نشان میدهد بکت زندگی را افول میبیند و رشد شخصیتهایش بصورت بخشی از این فراگر انحطاط است، بخاطر نا امیدی و درماندگی که در نوشتههایش وجود دارد، بخاطر آنکه بیشتر به نیمه تاریک زندگی توجه میکند، کارهای بکت برای بسیاری ناخوشایند است.کالدر به دفاع از او مینویسد :” اینکه دید وی تماما سیاه است، اتهام نادرستی است. بکت همه جنبه های زندگی را توصیف میکند”.
بکت اندیشه هستی مدارانه ژان پل سارتر را با واژه به تصویر می کشد. دلهره انسان را در برابر تنهائی و مرگ، توصیف میکند . با وسوسه ای خلاصی سوگواره دردناک انسان را رقم می زند. انسانی که امید به پایان یافتی زندگی دارد، درست بدلیل ناپایداریش و از پایان یافتن آن نیز میهراسد. بدلیل عبث تلف شدن و پیوستن به نیستی و خاموشی. در دنیائی از ترس و امید زندگی میکند. موقعیت های ناگزیر، بنبستهای رهائی ناپذیر و آدمهای پیر و فرتوت را برای نشان دادن این نگرش برمیگزیند.”جنب وجوشهای ایستا”، تبلور این ایستار ذهنی است. بازآفرینی ذهنیت انسانی پیر و فرتوت، در تنهائی و رویارو با مرگ، انسانی پیوند گسسته که همه کسش مرده است و در زمره آنان “دارلی” او نیز، مرده و خاموش شده است. و او اکنون افول و خاموشی خود را تجربه میکند.
در این تجربه، از خویشتن خویش جدا میشود، بیرون از خود میایستد، تا تباهی زندگی را در مرگ، در روشنائی تیره گون بنگرد. در زمان و مکانی بیگانه یا در بی زمانی و بی مکانی و یا در فرا زمانی و فرازمینی حرکت می کند تا واقعیت خود و زندگی را دریابد. انگار “از پشت جام شیشه ابرآلود” مینگرد . همه چیز تار و مبهم و گنگ و بین پدید آمدن و ناپدید شدن، بودن و نابودن، شدن و ناشدن میگردد و بارها و بارها به همانجا می رسد که بوده است. در این حرکتهای راکد، در این جنب و جوشهای ایستاست که فروپاشیدن و تباهی ذهن وجسم خویش را میبیند، گوش میدهد ولی نمیشنود. راه میرود ولی درجا میزند. خاطرههاییست از گذشته نو یا رویای اکنون، جریان سیال اندیشهاش به “صداهای گیمی” پریشان و آشفته مینماید که در آمیختهای از خاطره و رویا و آرزو، واقعیت را منکوب میکند. صدای زنگها و گریهها را “تا پایانی حقیقی به زمان”، در سکوتی اندوهبار حس می کند، حسی بیرمق و گنگ و مبهم، تجربهای یاوه و عبث ، جنب و جوشی محکوم به افول و انحطاط و سکون. یعنی مرگ واژه گمشده هشدار دهنده که” نجنب بیش ازاین”بکت یاوگی زندگی و مرگ را تصویر میکند.
کالدر می گوید: “قدرت نویسندگی بکت، مستقیم بودن دید و درک سوگواره انسانی اش ، و ارزش واقعی که توسط آن، شخصیت های (نوشته هایش) و از آنجا خواننده آثارش ، توانائی آنرا مییابند که با این سوگواره رویارو شوند ، پدیدهای خارقالعاده است . هر چقدر زندگی ممکنست وحشت بیافریند. بکت بما یاری میدهد تا با آن روبرو شویم،و هر چقدر احتمالات بکت هرگز امید را حذف نمیکند جادوی هنر او ، برگرداندن رنج به لذت، سوگواره به خنده و تجربه های دردناک انسانی به نوعی خرد است که زندگی را با اینهمه درد، برا یزیستن با ارزش میسازد.
اما با همه این دفاعیات کالدر، دنیای بکت تاریک است. امیدی هم اگر در آن هست امید ضد امید است. اگر هم قصد دارد همه زندگی را منعکس سازد، آنچه را از آن بر میگزیند و می گوید، همه زندگی نیست. از اینرو آنچه را که میگوید، همه واقعیت نیست. پس آنچه را که میگوید می تواند مورد پسند و پذیرش نباشد. (چنانکه من نمیپسندیدم و نمیپذیرم)، اما آنگونه که میگوید در حقیقت بطرز شگفت انگیزی تحسین آفرین و تکان دهنده است و آنگونه که میگوید واقعا زیبائیش به ترجمه در نمی آید. مانند شعر حافظ که هرچند با مهارت و دقت به زبان دیگری برگردانده شود؛ زیبائی شعر حافظ را در زبان فارسی نخواهد داشت. اما چاره چیست. باید ترجمه را تا این شیوه نوین نثر، در زبان فارسی نیز شناخته شود.