رفتن به محتوا رفتن به فوتر

ملت عشق نوشته الیف شافاک منتشر شد / هدیه نوروزی نشر ققنوس

1 Comment

  • جهان
    ارسال شده 5 نوامبر 2016 در 12:07 ب.ظ

    درباره کتاب (ملت عشق )
    سلام.
    مثل معروفی داریم که (مرغ همسایه غاز است).خیلی صریح خلاصه ای (ملت عشق*) را برایتان شرح میدهم تا شما با این اثر که نمیدانم آنرا رمان ..داستان…من روایت ..چند داستان کوتاه.. نقدی فلسفه..سیری در تصوف..بخشی از تاریخ گمشده ..یا چه بنامم آشنا کنم.
    ۱ـ ادبیات این کتاب در غالب موارد بی نقص است اما، یکدست. بطوری که وقتی نقل داستانی را (حسن گدا)ی جذامی میگوید، با نوشتار (خنثا)ی پا انداز و (گل کویر ) روسپی و خانم (اللا) ی آمریکایی، فارغ التحصیل ادبیات که در این داستان ویراستار و خانه دار است و حتی آنجا که خود نویسند وارد داستان میشود با هم تفاوتی ندارد. و اما بر عکس وقتی (شمس) راوی بخشی از داستان می شود، گاه نازلترین شکل ادبی ( شاید منظور امروزی ترین شکل). حرفش را بیان می کند و این بیان کوچه بازاری ناگهان در بیان قواعد (عرفان) شکلی بسیار متکلف و غامض بخود می گیرد. بطوری که ناشر مجبور شده این کلمات را با حروف درشت تری چاپ کند.
    ۲ـ کتاب با روایت نویسنده (شافاک)، از قول ویراستاری (اللا)که نوشته عزیز نامی را به نام «ملت عشق» با داستانهای مجعول و بر گرفته از تخیلات و اشاراتی به زمان اواخر دوره حیات شمس (اوایل دهه چهل قرن هفتم هجری) نوشته شروع شده و پیش می رود. آدمهای داستان (نه آنها که در بوستون آمریکا و در قرن بیست و یکم اند) بیشتر به قهرمانان قصه سند باد می خورند، آن هم با نقالی مادر بزرگ های قدیم. مثلا قونیه در این کتاب آنقدر کوچک است که وقتی شمس وارد آن می شود، عطار و نانوا و رزاز و شعبده باز و کشتی گیران و مسافران تازه از راه رسیده و معرکه گیران و چوپانان و گله هاشان و راهیان به سمت مسجد و خیلی چیزهای دیگر را در آن واحد می بیند. برای اینکه فاحشه خانه شهر را ببیند کافیست بجای اینوری آن وری برود. برخوردهای آدمهایی که در معرفی شمس نقش دارند، مثل «شاگرد مو قرمز»، «حسن گدای جذامی»، «سلیمان»، «گل کویر روسپی» و خیلی های دیگر آنقدر اتفاقی است که فقط در فیلم های هندی نظیرشان اتفاق می افتد.
    ۳ـ داستان با بیان راوی نخست که خود را قاتل شمس تبریزی معرفی می کند شروع می شود. از آنجا که تا پیش از کشف مقالات شمس اطلاع دقیقی از زندگی او در دست نبوده و آنچه بعدها بدست آمده در «ابتدا نامه» سلطان ولد و بعد ها از روایات مریدان شمس در دیوان وی معلوم شده، نویسنده به خود اجازه داده تا روایت من درآوردی ناجالبی از زندگی این عارف بزرگ سر هم کند. البته قبلا هم اشاره کرده ام که این کتاب در کمال ظرافت با ادبیاتی در نوع خود جذاب نوشته شده است چرا که غیر از این تحویل بخشهای زیادی از این داستان به خواننده ممکن نبود. غذایی بی مزه در ظرفی زیبا (چو دزدی با چراغ آید…).
    ۴ـ تحت تاثیر قرار گرفتن شخصیت اصلی زنده کتاب یعنی اللای آمریکایی که بخاطر خیانت های مکرر شوهر دندانپزشک اش مغبون و سرخورده است، با خواندن فقط چند بخش از کتاب ملت عشق که اثری از عشق ندارد، باور نکردنی است. این تاثیر تا آنجا پیش می رود که در جایی، اللا روبنشیتاین از عزیر می پرسد «تو خودت شمس هستی؟» آگاهی خانم تحصیلکرده و حالا ویراستار کتاب ملت عشق قابل توجه است (آدم یاد گاو «مش حسن» در فیلم گاو می اوفتد).
    البته گاهی دیدن عباراتی مثل «نبینم این طرفها «مخ» کسی را کار بگیری» از افاضات پا انداز نجیب خانه قرن هفتم هم جالب است.

    دبستان که می رفتیم «اولیور توئیست» را از کتابخانه کوچک مدرسه قرض می گرفتیم، (آوای وحش و سپید دندان) و گهگاه کتاب »جیبی هفته» را و خواندن این قصه ها برایمان خیلی ساده تر از کتاب هایی بود که از متن آنها برایمان دیکته می گفتند. چقدر سخت بود نوشتن (قسطنطنیه)که نمی دانستیم چرا هر دو ط آن دسته دار است. نوجوان که شدیم، «صادق چوبک» را شناختیم و («هدایت» را و بعد ها «رسول پرویزی» و «خسرو شاهانی» و «مجابی» را. خواندن یک کتاب با قیمت بیست و چند ریال هزینه کمتر و سرگرمی بیشتری از رفتن به سینما و تفریح های گرانتر آن روزگار داشت. دستمان که به دهنمان رسید خود به خود شیفته «هوگو»، «کازانتاکیس» و «داستایوفسکی» و «چخوف» و «الکس هیلی» و «تواین» و «ویرژیل گورگیو»، «هاینریش بل» و خیلی از دیگران شدیم و همراه قصه های آنان با دنیای بی انتها و مواج کلمات و جملات زیبا که برایمان طنین و پژواک داشت، آشنا شدیم. شاید خیلی از ما هنوز «جنایات و مکافات» و یا «به دار آویختگان» را تمام نکرده باشیم. شاید «دن آرام» را مثل کتاب درسی سالی یکبار می خوانیم و به مردان سخت کوشی که برای ترجمه آثار این بزرگان دود چراغ خورده اند، درود می فرستیم… و اما «روزگار غریبی است نازنین!»
    بعد از اینکه بخاطر جنگ تحمیلی دستمان از کالاهای آمریکایی و اروپایی و ژاپنی و کره ای و مونتاژهای قابل قبول وطنی کوتاه شد و خودمان هم درگیر هیولای جنگ شدیم، خیلی زود به بازار پر منفعت اجناس ترکیه ای تبدیل شدیم که جای قصه اش اینجا نیست. بالاخره پارچه می پوسد و پاره میشود و بلور هم یک روز می شکند و از بین می رود… اما چه کنیم با بازار کتابهای ترجمه شده ترکی که بخصوص در باره ملت عشق آفتی است که نه می پوسد و نه می شکند. کتاب ملت عشق همانطور که در قسمت اول (نظر) نوشتم، قبل از هر چیز از نظر دسته بندی برای هر کتابخانه ای مشکل دارد. نمی دانم ناشر این کتاب آنرا رمان می داند، داستان می پندارد، فلسفه اش می داند، داستان کوتاه یا چند مقاله تکه پاره و… می شماردش؟ مجموعه ای از من روایت و نقل قول است که کمتر مبنای صحیح تاریخی دارد. بافته چهل تکه ای است که سر هر تکه اش به نقلی گاه رمال گونه پیوست خورده است. حوادثی خیالی که گویا کسی که بر حسب اتفاق از عالم سفلی به علوی رسیده آنها را نگاشته است. درباره جعل تاریخ البته حتما نویسنده قصد نوشتن تاریخ نداشته است، همانطور که قصه هم نمی خواسته بگوید. جائی خواندم که «شافاک آموزه های مولانا را به زبان امروزی بیان کرده است». خاک بر سر من که باید بجای فیل داستان مولانا، خرطوم نه که فقط سایه آنرا ببینم. دوست عزیز، هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. مگر می شود روح القوانین را به زبان ساده گفت یا گلستان و کلیله و مرزبان نامه و هفت اورنگ را با ادبیات کودکانه نوشت؟ لابد آنها که فلسفه و منطق و ریاضی را در مقطع تحصیلات عالی جای داده اند، عقلشان نمی رسیده که باید این دروس را در دوره دبستان خواند… این به آن می ماند که در وبلاگ خصوصی افراد با قصه هایی که تنها تراوش مغزی مقطعی خاص از آنها است، به نوشته های سخیفی به اسم داستان بر می خوریم که صد البته به زبان امروزی نوشته شده است. در زبان محاوره ای ملت عشق، این فقط شمس است که چیزی نمانده بگوید «اینقدر گیر نده» و الا عوام در این وادی از بیان ادبی ای متوسط به بالا برخوردارند…
    کتابی را که عزیز زاهار برای نشر به بوستون ( اونهم یهوویی) فرستاده، اسمش (ملت عشق ) است، درست. آیا آدمهای خانواده روینشتاین هم جزو شخصیت های قرن هفتم هجری هستند؟ اگر نیستند پس چرا کتاب حاضر هم اسمش (ملت عشق) است؟ آیا (اللا) روبنشتاین و شوهر و بچه هایش و حتی خود (عزیز) جز ملت عشقند؟ آیا کل داستانی را که خانم (شفق) نوشته ملت عشق است؟ یا ایشان شرح کتاب ملت عشق و ویراستار آنرا نوشته اند؟ اینها چیزهائیست که شاید هیچکس به آنها به عنوان ایراد نگاه نمی کند. ولی همه اینها نشان می دهد که اساس کار بر پایه های اصلاح نشده ای ریخته شده است. ضمنا ما در نوشته بزرگانی چون (دکتر زرین کوب ) و شمس الدین ربیعی یا دیگران نمی بینیم که در اولین ملاقات، (شمس) اسب مولانا را با ورد و جادو رام کرده باشد…
    ترسم از این است که، برای کسانی که از طریق کتاب ملت عشق با محمدابن محمدبن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی (مولوی) شاعر پارسی گوی ایرانی تبار، و محمدبن علی ابن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین صوفی مسلمان قرن هفتم آشنا میشوند، برداشت وارونه ای از این دو چهره همیشه جاوید عالم شعر و ادب عرفان ایران پیدا کنند. بقول یکی از دوستان، (تار) مان را آذربایجانی ها صاحب شدند، ( نوروز ) را تاجیکی ها و لابد (مولانا جلال الدین) و شمس تبریزی را هم ترکها خواهند دزدید که صد البته نردبان این دزدی را مترجمانی که با ترجمه آثاری این چنین آب به آسیاب دشمن میریزند بر گُرده نگه می دارند.
    راستی به عوامل نشر این کتاب پیشنهاد می کنم یکبار با دقت به اتفاقاتی که ظاهرا در(مثلا) هفتم جمادی الاول ۶۴۲ اتفاق میوفتد فکر کنند. البته شاید خود نویسنده هم حواسش نبوده که قصه اش به داستان سوپر من خیلی بیشتر نزدیک است تا …
    ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو میروی به ترکستان است.
    گر تو قرآن بر این نمط خوانی ببری رونق مسلمانی سعدی
    شاید وقتی دیگر….

ارسال نظر

0.0/5