این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کتاب های طلایی؛ خاطرات رنگین کودکی
حمید رضا امیدی سرور
آنها که دوران کودکی و نوجوانیشان مصادف بود با سالهای آغازین دهه چهل و یا دو دهه بعد از آن، کتابهای طلایی را بهخوبی به یاد دارند و احتمالا خاطره دمخور بودن با این کتابهای دوست داشتنی و جذاب، حالا جزو یادبودهای نوستالژیک آنها از روزگار کودکیشان به حساب میآید. کتابهایی که بالای جلد همهی آنها نواری طلایی بود و طرح دایرهای که نام کتاب درآن حک میشد؛ صفحه آخر و پشت جلد آن نیز دو کودک در حال کتابخواندن داشت. دختربچهای نشسته روی صندلی، دربالای صفحه و پسربچهای نیز در پایین صفحه. کتاب را که ورق میزدی صفحه اول تصویر سه بچه بود که همیشه در حال آویختن پردهای بودند! به مانند پرده سینما شاید، یکیشان دختر بچهای بود که گوشه پرده را گرفته، و آنطرف تصویر هم دو پسر بودند، یکی دربالای نردبان و در حال محکم کردن پرده و دیگری هم همیشه نردبان را نگاه داشته بود. روی پرده اما هربار نام داستان تازهای نقش میبست. این تصویر نقاشی شده، پردهی اول همهی کتابهای طلایی بود… و این شاید برای شما نیز تصویری آشنا باشد که آن را بارها در دوره کودکی دیده و دوره کرده اید، اگر اینطور نیست حکایتش را بخوانید که خواندنیست…
همنسلان ما که کودکی و نوجوانی خود را در میانه دهه شصت گذراندهاند، یعنی در سالهای جنگ و سپس موشکباران شهرها، بسیاری تنگناهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را از نزدیک تجربه کردند. روزگاری که نه از برنامههای سرگرمکننده در رسانهها خبری بود، نه سینماها دارای آن فیلمهای متنوع سالهای پیش از انقلاب بودند و نه حتی نشریات حضوری پررنگ بروی پیشخوان دکه روزنامه فروشیها داشتند. در این ایام بچهها بودند یک هفته نامه «کیهان بچهها» که با وجود بیرمقی مخاطبان فراوان داشت و یکسری کتابهای قصه برای کودکان و نوجوانان که اغلب شرح زندگی پیامبران، ائمه و یاران آنها بودند، کتابهایی کهنه به تنهایی توان پاسخگویی به نیاز بازار کتاب کودک را داشتند و نه از کیفیت قابل قبولی در متن، طراحی جلد و تصویرسازیهای داخلی برخوردار بودند و نه حتی از کیفیت چاپ و کاغذ خوبی بهره میبردند.
درچنین اوضاع و احوالی دور از انتظار نبود که بسیاری از کودکان اهل کتاب، دمخور همان کتابهایی باشند که یکی دو دهه پیش از آن چاپ شده بودند و هنوز در دسترس. کتابهایی که در دست دوم فروشیها به وفور یافت میشدند و تغییر و تحولات سالهای انقلاب و تخلیه انبار برخی کتابفروشیها یا ناشران هم در این زمینه بیتاثیر نبود و البته در بسیاری خانوادهها نیز هنوز این کتابها که خیلی از عمر آنها نمیگذشت، مستهلک نشده و دست به دست میشد. به این ترتیب و در این میان، همنسلان ما از این شانس برخوردار شدند که از بقایای کتابهایی که تولیدات یکی از طلاییترین دوران نشر کتاب کودک (و چه بسا کل حوزه نشر) در ایران بهرمند شوند. دورانی که با وجود همه پیشرفتهای کنونی تکنولوژی چاپ هنوز به ندرت ناشرانی یافت میشوند که آثاری در سطح کیفی مشابه آن ارایه کنند. این سالها طلایی ثمره تلاش مردی به نام عبدالرحیم جعفری بود که در سال ۱۳۲۸ انتشارات خود را پایهگذاری کرد و تکانی بزرگ به صنعت نشر ایران داد و از این سبب علاوه بر پیشرفتهای این حوزه دین بزرگی برگردن فرهنگ، ادبیات و یا خوراک فرهیختهترین مردم این دیار یعنی کتاب، دارد که پرداختن به آن مجالی دیگر را می طلبد.
جعفری در مدت سه دههای که «مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر» را در اختیار داشت، آن را به بزرگترین سازمان انتشاراتی کشور بدل ساخت که به چندین نشر زیر مجموعه تقسیم میشد: امیرکبیر، جیبی(فرانکلین)، پرستو، سیمرغ، کتابهای طلایی و…
اما در هیاهو و آشفتگیهای سالهای آغازین انقلاب، به پاس همه این خدمات، مؤسسه امیرکبیر مصادره شد تا با مدیریت دولتی، در طول سه دهه نزول تنها به سایهای از آن امیرکبیر سابق بدل شود که باوجود تلاشهای برخی مدیران دلسوزتر امکان دمیده شدن روحی تازه در کالبد این سازمان در حال احتضار وجود نداشته باشد. یادگارهای پرشمار این بزرگ مرد، با وجود اینکه سه دهه از زمان آخرین تولیدات او در حوزه نشر میگذرد، انقدر فراوان است که محال است به کتابخانه اهل فرهنگ و سواد این دیار قدم بگذارید و بخشی از ارزندهترین کتابهای آنها حاصل دسترنج جعفری در آن سالها نباشد.
بگذریم همه اینها گفته شد تا برسیم به سری کتابهای طلایی که در سالهای میانی دهه شصت، ته مانده آن از سالهای قبل، همدم ساعاتهایی طولانی در اوغات فراغت ما بودند. کتابهایی که با آنها قدم به دنیای رنگین قصهها میگذاشتیم، همراه قهرمانانشان ماجراها و حوادث پر هیجان یا پند آموزی را شت سر میگذاشتیم. قصههایی که هنوز رد آنها در ذهن و خاطر ما محو نشدهاند و همچون خاطراتی شیرین از آنها سالها به یاد میآوریم، همچنان که چندین نسل پیش از ما نیز در این خاطرات سهیم بودند.
سری کتابهای طلایی از نظر سرو شکل، طراحی روی جلد، جذابیتهای بسیاری برای بچهها داشت، روی جلد اغلب این کتابها را نقاشیهای رنگی بسیار زیبایی تشکیل میداد. در لابلای متن داستان نیز چند موقعیت به صورت نقاشی شده(سیاه و سفید)، چاپ شده بود که در محکمتر شدن ارتباط خوانندهی کم سن و سال کتاب، با داستان و حال و هوای آن نقش تعیین کنندهای داشت، چرا که تجسمی عینی از شخصیتها، فضا و مکان را نیز در اختیارش میگذاشت تا در طول داستان، آنها را بدین شمایل در ذهن مجسم کند. وجالب اینکه نگارنده پس از همه ی این سالها و با وجود دیدن فیلم دنکیشوت و یا خواندن کتاب آن، هنوز که هنوز است هروقت اسم دنکیشوت و دیگر شخصیتهای این رمان را میشنوم، به همان شکل که در کتابهای طلایی نقاشی شده بود در ذهن مجسم می کنم.
انتخاب لگویی ثابت که در ذهن مخاطبان به سرعت جا افتاده و حک میشود، تنوع عناوین، جذابیت مضامین و البته چاپ بسیار خوب آن در آن زمان که حتی از بسیاری تولیدات امروزی نیز (با وجود تمام پیشرفتهای تکنولوژیک) بهتر به نظر میرسد؛ این مجموعه را حاصل کاری به تمام معنا حرفهای در زمان خود به نمایش میگذارد. رویکردی که حتی امروز نیز به ندرت در میان ناشران شاهد آن هستیم. بیشک این حرفهایگری در کار، کیفیت بالا تولیدات و پیشگام بودن در حوزه نشر؛ که در همه سازمانهای مرتبط به امیرکبیر شاهد بودیم حاصل بکارگرفتن چهرههایی مستعد و توانمند این حوزه از نویسندگان، مترجمان و حتی ویراستاران بود.
انتشار یکسری کتابهای ترجمهای برای کودکان و نوجوانان را که بعدا به علت نام ناشر آن یعنی «سازمان کتابهای طلایی» وابسته به مؤسسه امیرکبیر، به کتابهای طلایی نیز معروف شد (البته استفاده از رنگ غالب طلایی در یونیفرم ثابت این کتابها نیز در این زمینه بیتاثیر نبود)، از ابتدای دهه چهل آغاز شد. اولین کتاب از این مجموعه «اردک سحر آمیز» نام داشت که مجموعه چهار داستان کوتاه بود ( گربه چکمهپوش، سفید برفی و هفت کوتوله و مارو لاکپشت) به سال ۱۳۴۲ منتشر شد. مترجم کتاب محمد رضا جعفری که بعدها ترجمه تعداد زیادی از این کتابها را بر عهده گرفت در مقدمهای کوتاه اشاره به انتخاب این داستانها از میان داستانها و حکایتهای خارجی کرده که بعید نیست نمونههای مابه در ادبیات فارسی هم داشته باشند. و در آخر نیز عنوان میکند که ترجمهاش تحت اللفظی نیست و سعی کرده مطابق ذوق بچههای ایرانی اندکی تغییر داده و ساده کند.
جالب اینکه روی جلد این کتابها، دریکی از اولین نمونهها در حوزه نشر کتاب، هر کتاب دارای شماره ردیفی بود که این شمارهها و انتشار کتاب در قالب یکسری نقش تاثیرگذاری در خریداری و آرشیو کردن آنها در میان مخاطبان آن سالها داشت. انتشار این کتابها که در نهایت به قریب هشتاد عنوان رسید تا نیمه دوم دهه چهل ادامه داشت و استقبال از نها باعث شد که تا میانه دهه پنجاه نیز مرتبا تجدید چاپ شوند. عناوین کتابها به گونهایست که در میان آنها هم آثاری برای مخاطبان کودک و هم مخاطبان نوجوان میتوان یافت. تنوع این مجموعه به گونهایست که در آنها هم شاهد کتابهایی هستیم که حاصل ترجمه و بازنویسی حکایتها و داستانهای کودکانه هستند(پشه بینی دراز، گنجشک زبان بریده) و یا داستانهای اساطیری و فلکلوریک (اولیس و غول یک چشم، سندبادبحری، جک غولکش) و هم داستانهای نام آشنای نوجوانان که خاصه و ساده شدهاند(هایدی، امیل و کاراگاهان، شاهزاده و گدا) و یا آثار کلاسیک بزرگ ادبیات که آنها هم خلاصه و ساده شدهاند(آیوانهو، دن کیشوت، دیوید کاپرفیلد) و نهایتا نمونههایی انگشتشمار از فرهنگ و ادبیات خودمان(امیر ارسلان نامدار، ملا نصرالدین).
مترجمان مختلفی در این مجموعه همکاری داشتند که ناشر در این زمینه از برخی چهرههای جوانی استفاده کرده بود که در سالهای بعد به نامهایی معتبر در حوزه ترجمه بدل شدند، نظیر ابراهیم یونسی، ایرج قریب، حسن پستا، محمد رضا جعفری و… هرچند که برخی از این مترجمان نیز ترجیح داده بودند از نام مستعار استفاده کنند. مجموعه کتابهای طلایی دربرگیرنده آثاری بود اغلب جذاب، که بارها میشد آنها را خواند و درمیان آنها هر سن و هرسلیقهای کتابهایی خورند خود می یافت. چه بسا بسیاری از بچههای این نسلها ازطریق همین کتابها برای اولین بار با نامهای برگ حوزه ادبیات آشنا شدند و اولین جرقههای میل اشتیاق آنان برای کتابخوانی زده شد. و جالب این که اکثریت قریب به اتفاق کتابهای طلایی از نثری بسیار پاکیزه برخوردارند، که در عین سادگی، نشان از تبحر مترجمان، نویسندگان و ویراستاران این مجموعه دارد. واقعیتی که در همه کارهای منتشر شده توسط امیرکبیر آن زمان میتوان دید. چرا که این ناشر بود که برای اولینبار رویکردی حرفهای به کیفیت ترجمه و به ویژه کار ویرایش از خود نشان داد.
شاید امروز نتوان به راحتی کتابهای طلایی را حتی در کهنهکتابفروشان خیابان انقلاب پیدا کرد، اما خاطرهی شیرین و طلاییرنگ آن با ما که در دوره کودکی با آنها زندگی کردیم در اذهانمان باقی مانده.
اضافات:
راستی چرا امیر کبیر، حتی در این شکل بیمار دولتیاش فکری به حال این کتابها نمیکند تا دوباره به زیور چاپ آراسته شوند؟ کتابهایی که هنوز وقتی انها را ورق میزنی کهنه نشدهاند و چه بسا تازگی و طراوت آنها به مراتب بیش از بسیاری تولیدات کتاب کودک امروز احساس میشود.
مجموعه کامل کتابهای طلایی را از اینجا دانلود کنید
http://koodaki.forumotion.com/t152-topic
در سال ۱۳۹۰ خبرهای آمد که واحد کودک و نوجوان انتشارات امیرکبیر در نظر دارد کتابهای قدیمی و خاطرهبرانگیز حوزهی بچهها را دوباره چاپ کند.
البته امیدواریم لااقل این کتابها را دیگر حک و اصلاح سازنده نکنند!
‘
4 نظر
فرزانه
مطالب بسیار خوبی بود من یکی از اون خوش شانسهایی بودم که از این سری کتابها داشتم و هر کدوم از اونها رو چندین بار خوندم واز اون بد شانسهایی بودم که متاسفانه اونهارو از دست دادم از شما خواش میکنم حداقل اگر از اون کتابها کسی داره یا عکسی داره اونهارو بگذاره تا ببینیم خیلی وقته که همه ما دنبال خاطرات گذشتمون هستیم
مریم
خیلی ممنون به خاطر مطالب خوب وتصاویر روی جلد کتابهای طلایی که گذاشتین حرف دل مارو زدید به امیدروزی که این کتابهابدون تغییرتجدیدچاپ بشه من چند بارازانتشارات امیر کبیر این درخواست راکردم
رودانی
کلاس دوم دبستان بودم که خانوم معللمون برای اینکه یک کتابخونه کوچیک واسه کلاسمون فراهم بشه، به هر کدوم از بچه ها عنوان یک کتاب قصه رو که آخر کتاب فارسیمون بود گفت تا بخرن و بیارن واسه اون کتابخونه. نمیدونم کدوم کتاب به من افتاد که با بابام خیلی از کتابفروشیا رو گشتیم ولی پیدا نکردیم. یکی از کتابفروشیا پیشنهاد داد بجای اون یک کتاب دیگه بخریم به نام ” نعلبکی نقره ای و سیب لپ قرمزی” که من هم همونو خریدم و بردم مدرسه تحویل معلممون دادم. مدتهاست دنبال اون کتاب میگردم تا باز خاطرات بچه گیامو زنده کنم . اگه کسی داره اون کتابو تصویرشو واسم ایمیل کنه خیلی ممنونشم. یکی هم اون وقتا که خیلی کوچکتر بودم و مدرسه هنوز نمیرفتم یکی از بزرگترا میرفت کلاس بزرگسالان که اونوقتا بهش میگفتن: اکابر. یک کناب فارسی بزرگ داشت که توش درسای فارسی با نقاشیای سیاه وسفید بود که من عکساشو نگاه میکردم و لذت می بردم. یکی از درساش که واسم میخوندن در باره یک پسری بود به نام ساسان. دیگه چیزی ازش توی خاطرم نمونده. اونم اگه ایمیل کنه یه دوستی منم مطبوعات قدیمی دارم که اگه بخواد میفرستم واسش. ممنون. jarirood@yahoo.com
شیوا
خوشبختانه من اکثرکتاباشوداشتم وخوندم بسیارعالی بودن . تاهمین سه سال پیش همه روداشتم .متاسفانه دزد به خونمون زد وهمه روبرده بود .نمیدونم شایدآقادزده هم ازشون خاطره داشته .خخخخ