این مقاله را به اشتراک بگذارید
تاریخنگاری مشروطه از منظر اقتصاد سیاسی در گفتوگو با احمدسیف
زورگیری حاکمان و دلال مسلکی اقتصاد را زمینگیر کردهبود
با سیف در مورد ساختار اقتصاد ایران در قرن نوزدهم و ریشههای انقلاب مشروطه صحبت کردیم. او اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم را اقتصادی بیمار میداند که ساختار طبقاتی یک جامعه نمونهوار فئودالی را ندارد و بیشتر از الگوی «شیوه تولید آسیایی» یا خودکامگی آسیایی پیروی میکند. پاسخ استبداد ناصرالدینشاهی به این بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» است که به صورت «خصوصیسازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوهگر میشود.
احمد سیف محقق و استاد اقتصاد دانشگاه استانفوردشر انگلستان گرچه سالهاست در ایران زندگی نمیکند، اما همواره نشان داده وقایع و تحولات سیاسی ایران را با حساسیت دنبال میکند. از او تعداد زیادی مقاله، تالیف و ترجمه درباره اقتصاد، سیاست و تاریخ مشروطه به زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است. «قرن گمشده، اقتصاد و جامعه ایران در قرن نوزدهم»، «در انکار خودکامگی، چندمقاله درباره علیاکبر دهخدا»، «استبداد، مساله مالکیت و انباشت سرمایه در ایران» و «تاریخ آشفته یا آشفتهنگاری تاریخی؟» از جمله تالیفات او هستند که در ایران منتشر شدهاند. در گفتوگو با سیف در مورد ساختار اقتصاد ایران در قرن نوزدهم و ریشههای انقلاب مشروطه صحبت کردیم. او اقتصاد ایران در تمام طول قرن نوزدهم را اقتصادی بیمار میداند که ساختار طبقاتی یک جامعه نمونهوار فئودالی را ندارد و بیشتر از الگوی «شیوه تولید آسیایی» یا خودکامگی آسیایی پیروی میکند. پاسخ استبداد ناصرالدینشاهی به این بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» است که به صورت «خصوصیسازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوهگر میشود. سیف همچنین معتقد است رهبران جنبش مشروطهخواهی با دلالی بورژوازی تجاری بر سر مردم معامله کردند و آینده نهضت مشروطهخواهی را به گذشته استبداد در ایران فروختند. او بر خلاف برخی مورخان، رضاشاه را «قهرمان مشروطه» نمیداند و معتقد است کودتای سوماسفند تحولی بود که به آزادی و مشروطه نیمبند پایان بخشید. گفتوگوی مکتوب «شرق» با احمد سیف را در ادامه میخوانید:
*****
در ایران یک سده گذشته تاریخنگاری مارکسیستی با تکیه بر نظریات اقتصاد سیاسی تا چه میزان توانسته نسبت به انواع دیگر تاریخنگاری، تحلیلی مناسب و جامع از رخدادهای تاریخی ایران بهخصوص انقلاب مشروطه به دست دهد؟
جواب به این پرسش شما برخلاف آنچه به نظر میآید چندان ساده نیست. اولا من نمیدانم منظور شما از «تاریخنگاری مارکسیستی» به راستی چیست و شما مشخصا چه کسانی یا چه پژوهشهایی را مدنظر دارید؟ دوم اینکه در همین پرسش شما، یک نکته بسیار مهم مغفول میماند و آنهم اختلافنظری است که در بین پژوهشگران چپاندیش بر سر مرحلهبندی تکامل تاریخی وجود دارد. شماری از پژوهشگران بر این باورند که این سیر تکاملی، تکخطی بوده و از آن مراحل پنجگانه میگذرد – اشتراکی اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و سرانجام هم سوسیالیسم و کمونیسم – و بعضیهای دیگر هم نهفقط این نگرش تکخطی را نمیپذیرند، بلکه حتی برای جوامعی چون ایران معتقد به برنهاده «شیوه تولید آسیایی» یا خودکامگی آسیایی هستند که با فئودالیسم اختلافهای اساسی دارد. بلافاصله اضافه کنم که بسته به اینکه در ارزیابی از اوضاع ایران در قرن نوزدهم چه دیدگاهی را پذیرفته باشید بررسی شما از انقلاب مشروطه تفاوت دارد. از سوی دیگر اگر منظورتان از تاریخنگاری مارکسیستی بهواقع بررسی کسانی باشد که معتقدند جوامع بشری طبقاتی هستند و در نتیجه برای درک بهتر از آنچه در این جوامع میگذرد باید مناسبات طبقاتی و تقابلها را در نظر داشت در آن صورت محققان مارکسیست به درک بهتر ما از آنچه به انقلاب مشروطه منجر شد نقش بسیار مثبتی ایفا کردهاند. البته همینجا اضافه کنم که به گمان من کوشش برای ارایه یک تحلیل طبقاتی از ایران قبل از مشروطه به دلایلی که پیشتر گفتم کار بسیار حساس و دقیقی است که پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. یعنی به گمان من ساختار طبقاتی یک جامعه نمونهوار فئودالی به ایران قرن نوزدهم کاربرد ندارد چون اگرچه ساختار اقتصادی ایران ماقبل سرمایهداری است، ولی به اعتقاد من این ساختار، فئودالی نبود. یعنی ما در قرننوزدهم بنا به تعریف دقیق کلمه در ایران «فئودال» نداریم. البته هستند کسانی که از مازاد تولید زمین زندگی میکنند و حتی به تولیدکنندگان مستقیم زور هم میگویند ولی آنچه در وضعیت این جماعت تعیینکننده است نه رابطهشان با زمین – یعنی عامل اصلی تولید – که در واقع وابستگیشان به بوروکراسی خودکامه حاکم است که به آنها امکان میدهد تا بخشی از تولید تولیدکنندگان مستقیم را به جیب بزنند. وجه دیگر این رابطه که بر تولید اثر میگذارد، این است که این نوع «حق تصرف» تقریبا هیچگونه ثباتی ندارد و هر آن میتواند تغییر کند. ما شواهد زیادی از این تغییر داریم. به گمان من این بیثباتی و عدم امنیت پیامدهای مضر زیادی بر فرآیند تولید در ایران دارد و در عمل به صورت فقر عمومی درمیآید که شاهدش بودیم. حوزه دیگری که اهمیت دارد این است که همین جماعت در عکسالعمل به ناامنی جدی که با آن روبهرو هستند با مازاد به شیوه دیگری برخورد میکنند تا آنچه در یک جامعه قانونمند اتفاق میافتد. به نظر من یکی از دلایلی که در قرن نوزدهم در ایران با قحطی سرمایهگذاری روبهرو هستیم همین ساختار معیوب سیاسی است. مازاد نهفقط میزانش قابل توجه نیست، بلکه بخش عمدهاش هم سرمایهگذاری نمیشود، در نتیجه تولید در وجه عمده به صورت فرآیندی دست به دهان باقی میماند. به طورکلی من بر این باورم که بررسی اوضاع ایران در قبل از مشروطه باید نه بر اساس نظریهها یا الگوهای موجود بلکه براساس واقعیتهای جامعه ایران صورت گیرد. در جای دیگر به تفصیل گفتهام و در اینجا تکرار نمیکنم انقلاب مشروطه در واقع بازتاب بحران همهجانبهای بود که در ایران وجود داشت و ابعاد مختلف این بحران در درون نظام حاکم راهحل نداشت.
چه طبقات اقتصادیای در آستانه انقلاب مشروطه در ایران وجود داشت و این طبقات مختلف چه نقشی در انقلاب مشروطه ایفا کردند؟
به دنبال آنچه در پاسخ به سوال پیشین شما گفتم تا جایی که من میدانم عمدهترین طبقه موجود در ایران قرن نوزدهم دهقانان بودند. طبقه مهم دیگر هم تیولداران بودند که اگرچه گاه به اشتباه به نظر من «فئودال» ارزیابی میشوند، ولی فئودال نبودند. به بوروکراسی خودکامه حاکم وابسته بودند و اغلب به خاطر رشوهای که میپرداختند برای مدت محدود ولی نامشخص به آنها اجازه داده میشد تا از منطقهای رانت و مالیات جمع کنند. فساد گستردهای که وجود داشت باعث میشد تا بین آنچه که دهقانان میپرداختند و آنچه به خزانه دولت میرسید تفاوت چشمگیری وجود داشته باشد. در کنار این دو طبقه اساسی البته که تاجر هم داشتیم ولی به دلایل مختلف بخش عمده تاجران نه سرمایه مالی قابل توجهی داشتند و نه اینکه زندگی اقتصادیشان رونق داشت. از آن گذشته همانند دیگر اقشار موجود جامعه از هیچگونه امنیتی برخوردار نبودند. یعنی هر جوجه مستبدی که مقام دولتی داشت، میتوانست در پوششهای مختلف به مال و منال آنها دستدرازی کند. نه دادگاهی داریم و نه قوانین مدونی که به داد کسی برسند. از آن گذشته، نهتنها بخش عمده تجارت خارجی ایران در دست تجار غیرایرانی بود، بلکه رفتهرفته تجارت داخلی هم به انحصار خارجیان درآمد. من در جای دیگری بخشهایی از این چگونگی را وارسیدهام که از جمله تجار ایران مجبور به پرداخت راهداری بودند ولی تجار غیرایرانی از پرداخت این هزینه اضافی معاف میشدند. در نتیجه از شهر عمدهای چون تبریز خبر داریم که عمده تاجرانش به صورت نمایندگان تجار فرنگی درآمده بودند و از دیگر شهرها هم در بسیاری از گزارشهای نمایندگان دول خارجی میخوانیم تجار محلی دستمایه قابل توجهی ندارند. البته هیچگونه منبع آماری قابلاعتماد نداریم تا بتوانیم با جزییات بیشتر سخن بگوییم. در دورهای که زمینههای انقلاب مشروطه در ایران فراهم میشود همه این طبقات به درجات مختلف نقش دارند ولی ما در ایران آن دوره هیچگونه سازماندهی ملی و سراسری نداریم. روزنامه و مجله و احزاب هم که نیستند در نتیجه، مشارکت هم اغلب منطقهای و تقریبا خودجوش اتفاق میافتد. در گیلان برای مثال دهقانان مشارکت دارند و همینطور در آذربایجان شاهد حرکتهای دهقانی هستیم. تیولداران در وجه عمده با حرکت مشروطهخواهی همراه نیستند مگر شمار اندکی از اینان که به وکالت میرسند و پوشش عوض میکنند تا به اصطلاح به مشروطه خودشان برسند. بر اساس شواهدی که داریم به نظر میرسد که تجار، فعالترین طبقه اجتماعی بودند که در این فعالیتها مشارکت داشتند با این وصف به گمان من آنچه به صورت کوشش برای تغییر شیوه حکومت در ایران درمیآید نه اینکه خصلت خاص طبقاتی داشته باشد به واقع بازتاب تضادی بود که مردم – تقریبا از هر طبقهای – با یک ساختار سیاسی خودکامه و اختیاری پیدا کرده بودند. اجازه دهید چند سند ارایه کنم. ابتدا از اطلاعیه بستنشینان سفارت انگلیس در تهران: «عمده مقصود ما تحصیل امنیت و اطمینان از آینده است که از مال و جان و شرف و عرض و ناموس خودمان در امان باشیم»۱
سند دوم را از استاد دهخدا میآورم: به طعنه میگوید که لازم نیست به چوب یا به تازیانه «ما را به ما معرفی فرمایید» بلکه «شما فقط اجازه بدهید که ما در تمییز و تشخیص کمال خودمان بهشخصه مختار باشیم… .[و اندکی بعد ادامه میدهد] «معنی کلمه جدید آزادی» همین است «که مدعیان تولیت قبرستان ایران کمال انسان را به معرفیهای حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقی در تشخیص کمال و پیروی آن بدون هیچ دغدغه خاطر ساعی باشند…» ۲
سند سوم از یکی از شبنامههای زمان مشروطه است: «…قانون اصل مقصود و مطلوب ایرانیان مظلوم است. پس امروز، هر ایرانی که خیر مملکت و آسایش جنس خود را میخواهد باید اغراض شخصی و مذاکرات بیهوده را کنار گذاشته از صمیم قلب ندا کند، فریاد نماید که قانون لازم داریم و از مجلس ملی وضع قانون میخواهیم… »۳ و در شبنامه دیگری میخوانیم که « مقصود ما که مطالبه قانون مینماییم به نوشتن قانون نیست. زیرا که قوانین مدونه ملتی و دولتی در میانه ما هست. بلکه مراد ما اجرای قانون است… . »۴
پس حرفم را خلاصه کنم: همانگونه که اشاره کرده بودم خواستههای اصلی نه اینکه وجه مشخص طبقاتی داشته باشد بلکه به عبارتی خیلی کلی بود. یعنی امنیت، آزادی و قانونمداری میخواستند. به سخن دیگر دارم بر این نکته تاکید میکنم به گمان من انقلاب مشروطه بیش از هر چیز کوششی بود در عکسالعمل به وضعیت ناهنجاری که وجود داشت. البته که طبقات مختلف در اینجا احتمالا ادراکات یا انتظارات خاص خود را داشتند.
برخی از مورخان از نقش انگلیس در انقلاب مشروطه میگویند و برخی دیگر آن را شورشی میدانند که در نتیجه چوبزدن تاجران قند تهران اتفاق افتاد. آیا وقوع انقلاب مشروطه ناگهانی بود یا ریشه آن را باید در گذشتهای دورتر جستوجو کرد؟ شما در مقاله خود با عنوان «نگاهی به زمینههای اقتصادی انقلاب مشروطیت» اقتصاد ایران را در تمامی طول قرن نوزدهم اقتصادی بیمار میدانید. دلایل آن چیست؟
من هم با این دیدگاهها آشنا هستم ولی به گمان من این ادعاها حتی ارزش جدی گرفتهشدن هم ندارند. آنکه از نقش انگلیس در برپایی مشروطه سخن میگوید باید بتواند برای خواننده روشن کند که مظفرالدینشاه و درباریان چه میکردهاند که انگلیس را به چنین کاری وادارد. مگر قرارداد بانک شاهنشاهی و کشتیرانی رود کارون را با انگلیسیها امضا نکرده بودند. مگر سفارت فخیمه انگلیس از نفوذ آزاردهندهای در میان دولتمردان ایرانی برخوردار نبود. مگر میشود نهضت بزرگی چون مشروطه در ایران ناگهانی اتفاق افتاده باشد. نه من با این نگرش به تاریخ معاصر ایران شدیدا مخالفم. به جای وارسیدن دقیق آنچه که اتفاق افتاد آنهم برای یافتن پاسخ برای پرسشهای بیشماری که داریم داستانپردازی میکند و بهطور مطلق هیچچیز را توضیح نمیدهد. به باور من، اگرچه ۱۰۸سال از نهضت مشروطهطلبی در ایران گذشته است، ولی به نظر میرسد علل واقعی پاگرفتن آن همچنان در پرده ضخیمی از ابهامات جلوهگری میکند. به نظر میرسد هر محققی که درباره این نهضت دست به قلم میبرد، دیدگاههای خاص خویش را دارد و با اینکه در سالهای اخیر، اسناد باارزشی در دسترس همگان قرار گرفته است، با این همه این دیدگاههای شخصیشده همچنان ارایه میشوند. نهضت مشروطهطلبی نشانه بارزی بود از بحران عمیقی که استبدادسالاری حاکم بر ایران با آن روبهرو شده بود. از سویی مشکلات عدیده در چارچوب نظام موجود راهحل نداشتند و از سوی دیگر، این مشکلات ریشهدارتر و دامنگستردهتر از آن بودند که با برکناری این یا آن صاحب مقام بدنام، رفعشدنی باشند. این بحران ابعاد گوناگونی داشت. از سویی نابسامانی اوضاع اقتصادی، خزانه خالی و بدهی روزافزون خارجی دستوپای حکومتگران را بسته بود. از سوی دیگر، شکستهای سیاسی مستبدین حکومتگر در عرصههای داخلی [برای نمونه در جریانات انحصار تنباکو] و سرانجام ترور ناصرالدینشاه به دست میرزارضای کرمانی موجب شد تا ذهنیت منفعل ایرانیان دستخوش تحول و دگرگونی شود. سوءاداره چشمگیر امور در سالهای پایانی حکومت ناصرالدینشاه و در دوره مظفرالدینشاه عامل دیگری بود که بحران استبدادسالاری را تشدید کرد. اجازه دهید درباره بیماری اقتصاد ایران چندنکته را توضیح دهم. برخلاف دیدگاهی که گاه از سوی محققان ارایه میشود، اقتصاد ایران در تمام طول قرننوزدهم، اگر نخواهیم بیشتر به عقب برگردیم، اقتصادی بیمار و گاه بهشدت بیمار بوده است. علایم بیماری از همان اوایل قرننوزدهم نمایان است و با آنچه که در طول قرن میگذرد، بیماری عمیقتر و به تعبیری مزمن میشود. فساد سیاسی و اقتصادی هیات حاکمه در ایران، هیزم خشکی میشود که تنور اقتصاد بیمار را گدازانتر میکند. شاهان مستبد یکی پس از دیگری با اعوان و انصار بیشمار و انگلسرشتشان، بیآنکه در پی ایجاد حرکتی نو برای بهبود اوضاع باشند، همه توان خود را به کار میگیرند تا شرایط بدون تغییر ادامه یابد. قتل ناجوانمردانه قائممقام و میرزاتقیخان امیرکبیر تنها بر این بستر است که قابل درک میشود. از آن گذشته، هر حرکت مشابهی که برای تغییر اوضاع آغاز شد نیز به دست نظام سیاسی حاکم بر ایران سرکوب شد.
وضعیت اقتصاد مولد و میزان وابستگی اقتصاد ایران در این دوره چگونه بود؟
اقتصاد ایران در این دوره به درآمد نفت وابسته نیست ولی اقتصادی است به تمام معنا وابسته. در سالهای آغازین قرننوزدهم، شاهرگ حیاتی اقتصاد به صدور طلا و نقره از ایران وابسته است. کمی بعد، صادرات ابریشم خام از گیلان به صورت یک قلم عمده درمیآید و ارز بهدستآمده از صدور ابریشم خام، به مصرف تامین مالی واردات به ایران میرسد. در اواسط دهه۶۰، بیماری کرمابریشم، موجب کاهش چشمگیر تولید ابریشم میشود. کاهش تولید ابریشم و از سوی دیگر بحران و قحطی پنبه در بازارهای اروپا موجب میشود برای مدت کوتاهی، تولید و صدور پنبه از ایران اهمیت یابد. طولی نمیکشد که با پایانگرفتن جنگهای داخلی آمریکا و رفع بحران پنبه، تولید آن در ایران نیز کاهش مییابد. پس از پنبه، نوبت تولید و صدور تریاک میشود و به همین نحو، در سالهای پایانی قرن، نوبت به تولید و صدور قالی از ایران میرسد و این همه در حالی است که با ازبینرفتن تدریجی صنایع دستی و کارگاهی، شهرهای ایران از زندگی مولد دور افتادهاند. اگرچه به نسبت سالهای اولیه قرن، شماری از این شهرها افزایش جمیعت داشتهاند، برای نمونه تبریز، رشت و تهران، ولی ثروتمندترین کسان در این شهرها ضرورتا کسانی نیستند که با فعالیتهای تولیدی و تولید ارزش افزوده باری از دوش اقتصاد برمیدارند. در اغلب موارد، عمدهترینشان در بهترین حالت توزیعکننده محصولات دیگراناند. در اینجا و آنجا عدهای هم دست به تلاشهایی میزنند، ولی هیچکدام ره به جایی نمیبرد. خودکامگی حاکم بر ایران از یکسو و استبداد سرمایه جهانی از سوی دیگر همه این کوششها را در نطفه خفه میکند. اکثریت مطلق شهرنشینان در این دوره، اگر از جیرهخواران و مفتخواران حکومتی نباشند که اغلب هستند، تیولداران و وابستگان آنها، وابستگان به دربار و بوروکراسی و بالاخره تاجرجماعتند که از این گروه آخر، باز بهترینشان، صادرکننده مازادهای اخذشده از روستاییان خودند و به عوض واردکننده هر آنچه که بتوانند. در این دوره، روستا و روستاییان به عوض آنچه به شهرها و شهرنشینان میدهند، چیزی درخور، دریافت نمیکنند. البته ضابطان و مباشران و مستوفیان برای اخذ مازاد به روستاها سرکشی میکنند. تجار دورهگرد هم بخشی از محصولات وارداتی را به روستاییان میرسانند. ولی نه وسیلهای برای بهبود کشت و کار به آنها ارایه میشود و نه شیوههای کاراتری از اداره امور تجربه میشود. شهر در ایران قرننوزدهم همه مختصات یک شهر نمونهوار آسیایی را به نمایش میگذارد. به خاطر زندگی انگلی خویش، شهر حتی برای روستاییان بهجانآمده از ظلم مالکان و مباشران پناهگاهی هم نیست و به همینخاطر نیز هست که در سالهای پایانی قرننوزدهم با هجوم سیلگونه ایرانیان مهاجر به بخشهای جنوبی روسیه و حتی ترکیه روبهرو هستیم که داستانش را در جای دیگر بازگفتهایم و دیگر تکرار نمیکنیم. ۵ این رابطه یکسویه، وقتی با قلدری و زورگویی حکومت مرکزی و حکام محلی عجین میشود، پیامدی جز کندترکردن روند توسعه اقتصادی و گسترش تولید ندارد.
چه میزان از ضعف اقتصاد ایران در قرن۱۹ مربوط به فساد اداری دستگاه حاکمه بود؟
در تمام طول قرن، هیچکاری بدون رشوه انجام نمیگیرد. حکومتهای ایالتی و تیولداران با رشوه جابهجا میشوند. اقتصاد و جامعه ایران همچون «اموالی صاحبمرده» چوب حراج میخورد. عهدنامههای ایرانبربادده با رشوه امضا میشوند. گاه بر سر تقسیم رشوه دعوا درمیگیرد، ولی حلال مشکلبودن رشوه همچنان دستنخورده باقی میماند. انگلیسیها در کنار بسیار امتیازات دیگر، امتیاز کشتیرانی کارون و «بانک شاهنشاهی» میگیرند و نبض پولی اقتصاد در دست آنان است و اگر روسها هم در کنار بسیاری دیگر، امتیاز شیلات و بانک استقراضی را ازآن خود میکنند، بهازای ۱۰هزارتومان رشوه، «حق کندن کوه و انکشاف نفایس» را به یک کمپانی فرانسوی واگذار میکنند. ۶ در مواردی دیگر حتی برنامه داشتند که «جناگل مازندران را به دویستهزارتومان بفروشند» و دلواپسی خواجگان سیاسی دربار ناصرالدینشاه هم این بود که اگر اینچنین شود، «زغال در طهران کمیاب بلکه نایاب میشود» و اعلیحضرت قدرقدرت هم فرموده بودند «برفرض هم شد خرواری صدتومان، به ما چه؟»۷ بررسی تاریخچه دردناک امتیازات در ایران قرننوزدهم تردیدی باقی نمیگذارد که حکومتگران مستبد و فاسد ایران در این دوره نهفقط حال و آینده، بلکه گذشته ایران را نیز حراج کرده بودند و این همه در شرایطی بود که فقر روزافزون در ایران بیداد میکرد و به قول فیروزمیرزا در بمپور: «رعایا… از گرسنگی و پریشانی حالت خود تشکی مینمودند و علف میخوردند. نه در سر کلاه و نه در پای کفش، لوت و عور مثل حیوانات» و همو اضافه میکند چون از ملاحظه حالات آنها رقت دست میداد، تصمیم گرفت که ۲۰تومان پنجشاهی میانشان تقسیم کند: «گفتند پول نمیخواهیم، پول را نمیتوان خورد. به ماها خوراکی چه ذرت… و چه گندم و جو بدهید که همه عیال و اطفال و خود ماها از میان میرویم.» ۸ از سوی دیگر، حاجسیاح در خاطراتی که از خود برجا نهاده از جمله نوشته است: «انسان اگر دهات ایران را گردش کند، میفهمد ظلم یعنی چه؟ بیچارگان سوخته و برشته در یک خانه تمام لباسشان به قیمت جُل یک اسب آقایان نیست. یک ظرف مس برای طبخ ندارند. ظرفها از گل ساخته، خودشان با اینکه شب و روز در گرما و سرما در زحمت و عذاب کارند نان جو به قدر سیرخوردن ندارند. سالبهسال، ششماه به ششماه گوشت به دهنشان نمیرسد. از خوف هر وقت یک سواری یا تازهلباسی به لباس دیوانی میبینند، میلرزند که باز چه بلایی برایشان وارد شده است».۹ اسناد و شواهد دیگر نیز تصویر مشابهی به دست میدهند. در دوره حکمرانی تباه شعاعالسلطنه در شیراز به عصر مظفرالدینشاه، «به جای احقاق حق رعایای غارتشده دستور میدهد گوش و دماغ و ریش آنها را میبرند».۱۰ این را نیز میدانیم که سالها پیشتر از به چوببستن تجار قند در تهران، علمای کربلا و نجف به مظفرالدینشاه از ظلم و تعدی که «به رعایای ایران» میشود، شکایت کرده و گفته بودند که ما «نمیخواهیم گمرکات سپرده بلجیک باشد» و همچنین «مردم تماما میخواهند تلگرافا شکایت از حضرت اشرف اتابک اعظم نمایند که اتابک اعظم را نمیخواهیم».۱۱ با اشاره به این اسناد پراکنده میخواهم این نکته را بگویم که برخلاف دیدگاهی که از سوی شماری از محققان مشروطه ارایه میشود، نهضت مشروطهطلبی با همه کمبودهایی که داشت نه یکشبه و ناگهانی شکل گرفته بود و نه دستپخت مداخلات سفارت انگلیس در تهران بود. ۱۲ گذشته از آنچه در صفحات پیش گفتهایم، پژوهش مفید و خواندنی پورعیسی اطاقوری نشان میدهد سالها پیشتر، اگرچه به کندی ولی اقداماتی در جهت سامانبخشیدن به نظام حکومتی در ایران آغاز شده بود. عدم پیگیری ناصرالدینشاه با آن روحیه مستبدانهای که داشت، خرابکاری رجال و نخبگان نفع خودپرست باعث شد که این کوششها بینتیجه بماند. ۱۳ با اینهمه، سوءاداره امور به همان صورت ادامه یافت و حتی در سالهای پایانی قرن تشدید شد. نتیجه اجتنابناپذیر شیوه اداره خودکامه و خودمحور امور مملکتی، بحران همهجانبه و بهخصوص بحران ریشهدار و مزمن اقتصادی بود.
اقدامات دربار در تنظیم وضعیت اقتصاد کشور در این دوره چگونه است؟
نهفقط اقتصاد ایران در آن سالها اقتصادی بود بهواقع ورشکسته و بیحال و بیرمق، بلکه از آن مهمتر نظام و اندیشه سیاسی و ارزشگذاری ملی هم بهگونهای بود که بیشتر مبلغ دلالی و دلالمسلکی بود و تولید را برنمیتابید. به نظر من علت این امر نیز مثل بسیاری دیگر از مصایب و بیماریهای اجتماعی و اقتصادی ما به حاکمیت نظام خودکامه برمیگشت. در نظامی که قانونش قانونگریزی باشد، جان و مال در معرض تهاجم دایمی هستند و «معقولانه» است که مال هم عمدتا «منقول» باشد تا در صورت نیاز بتوان آن را مخفی و از دسترس عاملان استبداد حفظ کرد. اگرچه تردیدی نیست که عوامل خارجی نیز در توسعهنایافتگی اقتصادی جامعه ما به قدر خویش مقصر بودهاند ولی عامل اصلی و اساسی همین نظام سیاسی بود که به زیرساختهای اقتصادی اجازه شکوفایی نمیداد. اقتصاد چه در ایران و چه در هر کجای دیگر بدون تولید نمیتوانست (و نمیتواند) به شکوفایی برسد و این نیز مقوله پیچیدهای نیست. مشکلات اقتصادی اگرچه جامعه را به فقر میبرد ولی در عین حال برای مستبدان حاکم هم این پیامد را داشت که دیگر نمیتوانستند ارگانهای حفظ حاکمیت خویش را آماده و گوشبهزنگ نگاه دارند. از سویی مردم به اصطلاح جریتر شده بودند و از سوی دیگر، سرباز و ارتشی نبود یا امکانات کافی برای مقابله (در واقع سرکوب) نداشت. اگرچه گاه میشنویم و میخوانیم که مشروطیت پس از به چوببستن تاجران قند آغاز شد ولی این روایت کمی مسایل را زیادی ساده میکند. این بزرگواران آنگونه سخن میگویند که انگار اولینبار بود کسی را در ایران به چوب میبستند! اگر این روایت درست باشد، چوببستن تاجران قند که از قتل ناجوانمردانه امیرکبیر مهمتر نبود ولی قتل امیر را جامعه ایرانی ما برتافت و حتی اجازه داد که قاتل او نزدیک به ۵۰ سال بر مملکت، حکمرانی مطلقه داشته باشد و به واقع فعال مایشاء جان و مال مردم باشد. پاسخ استبداد ناصرالدینشاهی به بحران اقتصادی، نوعی برنامه «تعدیل اقتصادی» بود که به صورت «خصوصیسازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوهگر شد. از سویی دولت به فروش زمینهای خالصه دست زد و از سوی دیگر امینالسلطان که برای مدت طولانی همهکاره آن حکومت بود از هر که میتوانست مبلغی قرض گرفت و همین سیاست را در عصر مظفرالدینشاه نیز دنبال کرد. اینکه دقیقا با آن منابع چه کردند به گفتار کنونی ما چندان مربوط نیست ولی این نکته بدیهی را میتوان گفت که آن پولها برای بهبود وضعیت اقتصادی به مصرف نرسید. در نتیجه «خصوصیسازی» زمین در عصر ناصرالدینشاه و جانشینش، برای اولینبار در تاریخ معاصر ایران طبقه زمینداری شکل گرفت که برخلاف گذشته، زمین را مثل هر متاع دیگری در بازار خریده بود و مالکیت یا تصرفش بر زمین دیگر مدیون «عطایای ملوکانه» نبود. قدرتهای استعماری هم در همه طول قرن کوشیدند که «سیاستهای دروازه باز» را بر اقتصاد ایران تحمیل کنند. پیامد تداوم این سیاست نیز پدیدارشدن نوعی «بورژوازی تجارتی» بود که عمدتا به دلالی اشتغال داشت و در توزیع فرآوردهها فعالیت میکرد. برای مثال، از انگلیس منسوجات وارد میکرد و به عوض، تریاک ایران را به چین میفرستاد یا به اروپا و آمریکا قالی صادر میکرد. این دو طبقه ولی با مشکل کوچکی روبهرو بودند. نظام سیاسی به همان روال گذشته ادامه داشت و در آن نظام نیز به تجربه تاریخ مال و جان از تعرضات سلطان و حکام در امان نبود و از آن مهمتر دادگاه و محضری هم برای تظلمخواهی وجود نداشت. این دو گروه یا طبقه علاقهمند و امیدوار بودند که به طریق صلحآمیز استبداد آسیایی را که در شخص شاه تجلی مییافت به استبداد طبقاتی تبدیل کنند. ولی شاه و بخش قابل ملاحظهای از گردانندگان بوروکراسی نمیخواستند که به صورت آلت فعل بورژوازی یا زمینداران دربیایند. مماشات مجلس اول به خوبی نشان میدهد هم بورژوازی و هم زمینداران از چنین ترکیبی راضی بودند و به این دلیل هم بود همین که کوچکترین اظهار همراهی از سوی شاه مستبد قاجار میشد، اغلب بدون توجه به خرابکاریهای دایمیاش، در تمجید و تملقگویی از شاه با یکدیگر به رقابت و مسابقه میپرداختند. ولی استبداد لجامگسیخته محمدعلیشاهی به این «مصالحه طبقاتی» رضایت نمیداد. «امیر بهادر» شمشیر حمایت از استبداد را از رو میبست. ناصرالملک هم به نوبه با حربه «تجددطلبی» و با ادعای «درسخواندگی» به میدان آمد ولی عملا حامی و طرفدار همان سرانجام شد. در نتیجه مشروطه، حاکمیت مطلقه شاه با حاکمیت مطلق مردم جایگزین نشد بلکه شاه به عنوان نمود شخصیشده استبداد آسیایی با بخشی از رقبای خود به توافق رسید. با لغو تیول و پذیرش شماری از محدودیتهای دیگر، شاه گذشته خویش را برای فروش عرضه کرد ولی رهبران نهضت مشروطهطلبی بر سر مردم معامله کردند و با دلالی بورژوازی تجاری سرانجام آینده نهضت مشروطهخواهی را به گذشته استبداد در ایران فروختند. به این ترتیب هم خودشان به آب و نانی رسیدند و آنچه را که عمدتا به زور سرنیزه از دیگران گرفته بودند به صورت قانونی و حلال درآوردند. موقعیت شاه اگرچه کمی تضعیف شد، ولی دگرگون نشد. نیروهای خارجی بهویژه روس و انگلیس نیز در این ماجرا بیتقصیر نبودهاند. اینکه ادوارد گری در تلگرافی نوشت: «ما بهکلی بر خلاف هر نوع اقدامی هستیم که شکل مداخله در امور داخلی ایران را دارا باشد.» یک دروغ دیپلماتیکی بیش نبود چرا که گری نمیتوانست از سویی چنین سیاستی را تعقیب کند و از سوی دیگر با عقاید مارلینگ وزیر مختارش در تهران «موافقت تام» داشته باشد.۱۴ مارلینگ بدون اینکه سخنش ابهامی داشته باشد در گزارشی به گری نوشت: «بعدازظهر به ملاقات وزیرمختار روس رفته و مدتی درخصوص اوضاع به مذاکره پرداختیم و چنین دانستیم که فعلا نگاهداری شاه در سریر سلطنت خیلی بجا و مهم شمرده میشود.» و کمی بعد در همان گزارش افزود: «بنابراین چیزی که اکنون اهمیت خواهد داشت نگاهداری شاه است.»۱۵ درعین حال همتای روسی او در ملاقاتی دیگر طلب کرد تا وزرای خارجه دو کشور به وزیر خارجه دولت ایران رسما اطلاع دهند که «دولتین ملزم به برقراری سلسله حالیه بوده و در صورتی که حفظ شاه به قوه قهریه لازم آید، این کار را حاضرند بکنند.» ۱۶ پس در کنار حامیان نظام قبلی، دو سفارتخانه پرنفوذ هم به حفظ شاه کمر همت بسته بودند.۱۷ به دو نکته دیگر هم اشاره کنم؛ مجلس که به کوچکترین «اظهار همراهی» شاه سر از پا نمیشناخت و عامه مردم نیز که «زیاده از اندازه به مشروطیت خود» اعتماد داشتند؛۲۰ اعتمادی که اگرچه از نظر نظری کاملا درست و بجا بود، ولی توجیه عملی نداشت. به اعتقاد من، وارسیدن نهضت مشروطیت تنها با وارسیدن بیغرضانه این جنبهها امکانپذیر است.
برخی از خواستهای سیاسی انقلاب مشروطه همچون تاسیس دولت مدرن و مدرنیزاسیون در زمان رضاشاه به ثمر نشست. سرکوب انقلاب مشروطه چه تاثیری بر مطالبات معوق اقتصادی طبقات پایینی جامعه گذاشت و چه دستاوردی از آن برای آینده مبارزات مردم ایران باقی ماند؟
من با آنچه در بخش اول این سوال مطرح کردهاید، اصلا موافق نیستم. اگرچه در ایران نیستم ولی میدانم که در سالهای اخیر هستند عزیزانی که به گمان خود چون میخواهند به دوره رضاشاه واقعبینانه نگاه کرده باشند از این مسایل سخن میگویند. من منکر ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند در زمان رضاشاه نیستم ولی با وصلکردن آن به مشروطه، همراهی ندارم. انقلاب مشروطه میخواست حکومت در ایران قانونی باشد نه اختیاری. شاه سلطنت میکند نه حکومت و چون سلطنت میکند، مسوولیت هم ندارد و چون مسوولیت ندارد اختیار مداخله در نحوه اداره مملکت را هم ندارد. وزرا در برابر مجلسی که به آزادی انتخاب میشوند مسوولیت اداره مملکت را دارند. آزادی مطبوعات هم رکن چهارم مشروطیت است. همه اینها خواستههای سیاسی مشروطه بود و نه فقط درباره شکل حکومت که محتوای آن بود. نکته این نیست که در قبل از مشروطه کابینه وزرا نداشتیم و حالا داریم یا حتی مجلس نداشتیم ولی در زمان رضاشاه مجلس بود. تمام قضیه بر سر عملکرد کابینه و انتخابات مجلس و عملکرد نمایندگان و بهطور کلی درباره ساختار سیاست در ایران است. به گمان من آنچه در زمان رضاشاه داریم در واقع کاریکاتوری از دولت مدرن است نه یک دولت واقعی مدرن که همچنان اختیاری است. وزرا عملا کارهای نیستند و انتخابات مجلس هم که دیگر چه عرض کنم. یا از آزادی مطبوعات چه میتوانم در آن دوران بگویم؟ برخلاف پرسش شما من بر این گمانم اتفاقا کودتای سوماسفند تحولی است که به مشروطه نیمبند پایان بخشید و اگرچه ساختار سیاست به ظاهر با زمان ناصرالدینشاه قاجار تفاوت دارد، ولی در گوهر همان ساختار بازسازیشده است. اینکه میپرسید سرکوب انقلاب مشروطه چه تاثیری بر مطالبات معوق اقتصادی طبقات پایینی جامعه گذاشت و چه دستاوردی از آن برای آینده مبارزات مردم ایران باقی ماند، پاسخ من روشن است. این مطالبات اقتصادی متاسفانه همچنان معوق ماندهاند و دستاوردش برای مبارزات مردم ایران هم این است تا زمانی که به خواستههای ۱۰۸سال پیش خود نرسند، متاسفانه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگیشان هم لاینحل باقی میماند.
پینوشتها
۱- نهضت مشروطه ایران، بر پایه اسناد وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۷۰، ص ۱۴۷
۲- صوراسرافیل، شماره ۱۲، ۵ سپتامبر ۱۹۰۷، ص ۲
۳- محمدمهدی شریفکاشانی: واقعات اتفاقیه در روزگار، جلد اول، تهران، ۱۳۶۲، ص ۱۱۸
۴- همان، ص ۱۲۰
۵- بنگرید به احمد سیف: «اقتصاد ایران در قرن نوزدهم»، نشر چشمه، ۱۳۷۳
۶- اعتمادالسلطنه: روزنامه خاطرات، تهران ۱۳۵۰، ص ۱۰۴۷
۷- همان، ص ۱۰۲۳
۸- فیروزمیرزا: سفرنامه. تهران ۱۳۴۲، صص ۳۲-۳۱
۹- حاجسیاح: «خاطرات حاجسیاح یا دوره خوف و وحشت»، تهران ۱۳۴۶، ص ۱۳۷
۱۰- جهانگیر قائممقامی: «نهضت آزادیخواهی مردم فارس در انقلاب مشروطیت ایران»، تهران، ۱۳۵۹، ص ۳۷
۱۱- سعیدیسیرجانی (به کوشش): «وقایع اتفاقیه»، تهران، ۱۳۶۲، صص ۷۱۰-۷۰۹
۱۲- بنگرید به افاضات آقای ابراهیم صفایی: «نقش انگلیس در برپایی رژیم مشروطه در ایران» در«نهضت مشروطیت ایران»، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، تابستان ۱۳۷۸، صص ۱۵۴-۱۴۵٫ بر خلاف ادعاهایی که در این مقاله میکنند آن نوشته دیگرشان درباره مشروطه: «نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه»، تهران، ۱۳۷۰، نه فقط «از معتبرترین ماخذ برای آگاهی از چگونگی این رویداد در تاریخ ایران» نیست [مقاله نقش انگلیس… . ص ۱۴۶] بلکه اسناد ارایهشده با تحلیل تازه ایشان ناهمخوان است.
۱۳- بنگرید به: مهدی پورعیسی اطاقوری: «دارالشورا و موانع قانونگذاری در عهد ناصری» در «نهضت مشروطیت ایران»، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، تابستان ۱۳۷۸ صص۶۰-۳۷
۱۴- کتاب آبی، جلد اول، ص ۱۹۲
۱۵- همان، ص ۱۴۵
۱۶- همان، ص ۱۹۱
۱۷- گذشته از همه مداخلات سفارتخانههای خارجی در امور داخلی ایران، مداخلات این سفارتخانهها در جریانات پارک اتابک که به خلعسلاح و زخمیشدن ستارخان و باقرخان منجر شد، نمود برجستهتری داشت. جالب است که با وجود قرارداد استعماری ۱۹۰۷، ادوارد گری به دفاع از اشغال ایران از سوی روسیه تزاری برمیخیزد و میگوید: «اشغال موقت ایران بهوسیله سربازان روسی… نمیتواند نشانه نادیدهگرفتن استقلال ایران به حساب آید.» [ادوارد گری: گزارشات رسمی، در اسناد و مدارک پارلمانی، سال ۱۹۱۰، جلد ۲۷، ص ۵۷۳]. و بعد، وقتی به جریانات «اخراج» ستارخان و باقرخان از تبریز میرسیم، جریان کمی مشخصتر میشود. سخنگوی دولت انگلیس در پارلمان میگوید: «پیشبینی کرده بودیم که خروج ستار و باقرخان از تبریز اثر آرامبخش خواهد داشت.» و وقتی با پرسشهای بیشتر نمایندگان روبهرو میشود، ادامه میدهد: «دلیل این امر آن است که در گذشته این دو مسبب ناآرامی بودهاند.» [همانجا، ص ۱۸۵۸]. در جلسه روز ۲۱ آوریل ۱۹۱۰ نمایندگان از سخنگوی دولت میپرسند که آیا دولت انگلیس در اخراج این دو از تبریز نقشی داشته یا خیر، پاسخ سخنگوی دولت خواندنی است:
«بر اساس سیاست دولتین مربوطه و به اصرار سفرای روس و انگلیس در تهران، دولت ایران ستارخان را از تبریز اخراج کرده است. از دیدگاه سفرای روس و انگلیس و کنسولهای هر دو کشور در تبریز، این قدم [اخراج ستارخان از تبریز] ضرورت تام و تمام داشت چون با اقامت این دو در تبریز، امکان برقراری نظم در شهر وجود نداشت. باید این دو از تبریز اخراج شده و پیروان مشکلافزایشان خلعسلاح میشدند.» [Mckinoon Wood، همان مجموعه، جلد ۲۶، ص ۲۲۸۷]. یکبار دیگر، مستبدین و حامیان آنها با «نظم عمومی» را بهانه کرده، به سرکوب نیروهای ترقیخواه دست زدند.
۱۸- کتاب آبی، جلد اول، همان، ص
شرق