این مقاله را به اشتراک بگذارید
تأملی بر اجرای نمایش «جنگ شبها میرسد»
و اما امروز
محمود معتقدی
١ قرنبیستم، با وجود همه پیشرفتهای علمی و صنعتی و شعارهای آزادیطلبی و دموکراسیخواهیاش، اما روزگار جنگها و بحرانهای بزرگی بوده است و با گسترش و تقابل نظامهای سرمایهداری در برابر اردوگاههای چپ و سوسیالیسم، بهزودی عرصههای رقابت، نظامیگری، ملیگرایی افراطی، توسعهطلبی و… دامنگیر بسیاری از کشورها میشود. گفتنی است در جنگجهانی اول و دوم، جهان بهسرعت به دوبلوک شرق و غرب تقسیم شد و آمریکا جای انگلیس را در عرصههای سیاسی و اقتصادی گرفت. و بزرگترین دستاورد این دوجنگ بیشکوه، نزدیک به ٧٠میلیونکشته و چندینمیلیون معلول و در پی آن انهدام بسیاری از مراکز و شهرهای تاریخی و صنعتی و در ادامه، از میانرفتن چهارسلسله سلطنتی (آلمان، روسیه، اتریش و عثمانی) و پدیدارشدن چندیندیکتاتوری تازه به جای آنها بوده است. از سوی دیگر در حوزه فرهنگ و هنر، توجه به فردیت و هویت گمشده انسانی، مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم به رهبری ژان پل سارتر و گسترش رسانهها در راستای نگرش به ارزشهای اخلاقی و توجه به هستی بشری در غرب، در تقابل با موقعیت اهریمنی جنگ و تخاصم قد علم کرده بود که به دنبال آن، در هنر و ادبیات در ژانرهای گوناگونی به بازتاب آثار جنگ و دیکتاتوری پرداخته شد که ازجمله میتوان از فضاهای ادبیات نمایشی و سینما نام برد که در این رهگذر، بیشترین نقش را در حوزه آگاهیبخشی و دفاع از هستی بشری داشت و دارد. بنابراین تاثیر هنر در این زمینه، با بهرهگیری از ادبیات سهم فراوانی با خود به همراه داشت.
٢ در چشمانداز هنر نمایش، در نشاندادن آثار مخرب جنگ، تحت عنوان دفاع از سرزمین پدری و تصمیم نهایی برای واردشدن مردان و زنان در این عرصه، رنجهای انسانی در غرب، با خاستگاهی سودگرایانه به کارزاری ابلهانه و دور از واقعیتهای زندگی بر قربانیان این منظر اهریمنی افزوده بود که در کنار آن بسیاری برای فرار از واقعیتهای جاری به خودکشی و خودفریبی و نیز جبران شکستها پرداخته بودند. این گروه، در پی مرگی آرام و آرامش کاذب وجدان، مقهور ماشین دیگری در قلمرو سوداگری و همنوایی با این مصیبت انسانی بر طبل جنگ میکوبیدند و از این رهگذر، هویت و احساسات بخشی از مردم را به گورستان دیگر میسپردهاند. کلید این مسئله درست در سپیدهدم اول آگوست١٩١۴م، برای پایاندادن به همه جنگها، با شلیک گلولهای به جان شاهزاده اتریشی زده شد که تا به امروز در خاورمیانه، آفریقا، آمریکایلاتین و… پسلرزههای آن، همچنان ادامه دارد. این «راهحل» جنگطلبانه راهی برای خوشبختی بشریت و دورشدن از شعلههای ناخواستهای بود که سردمداران زور و قدرت، پیوسته آن را تجویز میکردهاند. اما در اینمیان، بودند سوداگرانی که برای عبور از این بحران (اقتصادی) در دام بیدار خوابی دیگر، به صحنهای دیگر میگریختند و به سمت موسسات و پناهگاههایی ساکت و مجلل و آرام برای خودزنی و خودکشی روی میآوردند؛ در ترس از روبهروشدن با مرگ و ازکفدادن سرمایههایشان!
٣ اما دستمایه نمایش «جنگ شبها میرسد»، همانا بازتاب و شرح این نوع مصائب و نشان شکلی از تقابل این باورهای ابلهانه را با خود دارد. (که اینروزها در تماشاخانه کوچک استاد مشایخی به اجرا درآمده است.) آقای «داسلر» بازرگان و بورسباز آلمانی با بازی محسن ظریفیان، در هیاهوی شنیدن صدای ناقوس جنگ و پایینآمدن ارزش داراییهایش، تصمیم میگیرد به یکی از موسساتی که به خاموشکردن شمع زندگی آدمهای دلواپس دست بهکار است، مراجعه کند تا به همراه بسیاری از آدمهای دیگر، در هتلی مجلل، در نوبت باشد تا به مرگی آرام تن دردهد؛ البته با پرداخت ٧٠٠مارک ناقابل! آقای «داسلر» در جهت پذیرفتن این واقعیت، با همه تلاشی که میکند، اما همواره در این تردید بهسر میبرد که میان مرگ و زندگی و جذابیت زنان محبوب خود، کدام را انتخاب کند؟ در اینمیان، صاحب موسسه یادشده، زنی به اسم «آنجلا» با نقشآفرینی ساینا رضانژاد، کارمند خود را بهعنوان زنی که در نوبت مرگ ایستاده است، مامور دوستی و رفاقت با آقای «داسلر» میکند. در نتیجه این رابطه، بازرگان نگونبخت بهزودی از دنیای مرگ فاصله میگیرد و با «آنجلا» به عشرت و شادمانی میگذراند و بهگونهای، جانب عشق این زن را در دل میگیرد. گفتوگوهای فراوانی میان ایندو ردوبدل میشود، به طوری که آقای «داسلر» از پذیرفتن مرگ منصرف میشود و بهدنبال پسگرفتن پولش، سعی دارد با «آنجلا» راهی فرانکفورت شود.
آقای «ماپلی»، صاحب موسسه که بهرام سرورینژاد نقش ایشان را بازی میکند، بهظاهر، پیشنهاد «داسلر» را میپذیرد، اما پنهانی به «لویی»، پیشخدمت و راننده موسسه، با بازی حامد سیاسیراد، دستور میدهد با مسمومکردن بازرگان شوربخت، به زندگیاش خاتمه دهد و از اینبابت، وی به همراه «آنجلا» دستمزد خوبی از مدیر موسسه بگیرند. بهزودی شب فرامیرسد و آقای «داسلر» با مرگی آرام از همه آرزوهایش دور و دورتر میشود و بهاینسان، ماجرای آقای «داسلر» تمام میشود. اما شعلههای جنگ در آن سوی دیوارها روزبهروز گسترده و گستردهتر میشود و مدیر موسسه یادشده، نگران از دستدادن مشتریهای مرگ میشود چرا که جنگ به اندازه کافی، این وظیفه را جدیتر و ارزانتر از هرکس به انجام میرساند. بنابراین در این رهگذر چهبسا راه سوداگری وی و نقش «آنجلا» دیگر کاربردی نخواهد داشت.
۴ و اما از منظر زاویههای جنونآمیز روابط شکننده انسانی، در متن نمایش «جنگ شبها میرسد!»، باید گفت علی معتضدی، نویسنده این متن، سعی کرده در پیوند با فضاهای نمایشی و بهرهگیری از دانستهها و دیگر متنهای جانبی، با ایجاد فضاهایی تازهتر، سرنوشت قربانیان این عرصه را بهگونهای دیگر بیان کند و ستیز احساس بشری در برابر قدرت و زورمندی را با دیالوگپردازی و صحنهآرایی در چشماندازی تراژیک و گاه رمانتیک، با محوریت کار را به شخصیت اصلی یعنی آقای «داسلر» واگذار کند. بیشک، فضاهای ایجادشده، اغلب ساده و بدونپیامهای روشنفکری است و در اینمیان، تنها جریان مرگ است که از زبان آدمهای درون متن، به شیوههای مختلفی گفته میشود. البته، این سادگی در گفتار میتوانست خاصتر هم بیان شود؛ یعنی بهرهگیری بیشتر از ادبیات فلسفی و با بهکارگیری ایهام و اشارات تاریخی و کمی هم طنز و هیجان فراوانتر، شاید به گونهای میتوانست به درگیرشدن بیشتر تماشاگر بینجامد. با اینهمه، حرف اساسی و گریز از هستی و گمشدن هویت انسانی تا حد زیادی نیز در این متن، گفته شده است. اما اجرای کار تا حد فراوانی، این کمبودها را جبران کرده است. البته محدودیت جا و ایجاد دکورهای جدیتر و توجه به حرکتهای نمادین و همچنین گاه کندبودن حرکت بعضی از بازیگران در بیان مقصود، در این نمایش، در اینجاوآنجا حس میشود. اما چندان چشمگیر و تاثیرگذار بهنظر نمیرسد. با اینهمه، میزانسن خوب و بهرهگیری از موسیقی و نورپردازی بهنگام و همچنین بازیهای درخشان محسن ظریفیان، مریم رحیمی، ساینا رضانژاد و دوستان دیگرشان موقعیت اجرا را بهدرستی نشان میدهد. بیگمان نمایش «جنگ شبها میرسد» در نهایت یک نگرش تلفیقی از حوادث جنگی است که صدای آن از دور شنیده میشود و مقوله به صحنهآوردن خیالانگیزی مخاطب در این فضاها کار دلچسبی را در پی دارد. «جنگ شبها میرسد» کنایهای از هستی تاریک و تباهشده انسان در گذرگاه زمان است.
۵ آقای «داسلر» میگوید: «از مرگ بدتر احساس حماقت و…». آقای «هیملر» با بازی آرش آرمون اما بین آدمهای احمق و امپراتور خیلی زرنگ، تفاوتی نمیبیند. «آنجلا» به این نتیجه میرسد که میان فکر خودکشی و خودکشیکردن فرق است. «پائولا»، منشی آقای «داسلر»، با نقشآفرینی مریم رحیمی، خودش را مهمتر از دنیای اطرافش میبیند و بر این باور است تمام جنگهای جهان از همینلحظه شروع میشوند و دیگر اینکه… اینروزها کارنامه جنگجهانی اول صدساله شده است. همین!
شرق