این مقاله را به اشتراک بگذارید
وقتش رسید، طبل بزن اسکار
امیرجلالی
اگر خبر این باشد که گونترگراس، پیرمرد نویسنده، برنده نوبل ادبیات، ٨٧ساله، بستری در بیماستان لوبک حوالی ساعت ١٠ صبح مرده است، پس لابد همین حالا است که اسکار با طبل حلبیاش گوش عالم را کر کند. این اتفاق جالبی است که در بسیاری از رسانهها و سایتها، بدون برنامهریزی قبلی خیلیها مرگ گونتر گراس را به شخصیت رمان «طبل حلبی» تسلیت میگویند. زمانی جورج استاینر، منتقد مشهور ادبی در وصف گونتر گراس گفته بود: «گراس نه یک نویسنده، که نام یک صنعت آلمانی است». کافی بود رمان تازهای از گراس منتشر شود، آنوقت چند صد هزار نسخه ظرف چند روز به فروش میرسید. علاوه بر این، گراس هنرمندی چندوجهی بود. هم رمان و داستان کوتاه مینوشت، هم نمایشنامه، هم شعر. نقاشی هم میکرد. در موسیقی هم دستی داشت. ١٩٢٧ که متولد شد اسم محل تولدش دانتزیگ بود. اما دانتزیگ جز در سهگانه «موشوگربه»، «طبل حلبی» و «سالهای سگی» دیگر وجود خارجی ندارد. دانتزیگ را حالا به اسم گدانسک میشناسند. گونتر گراس در ٢٠٠۶ تعارف را کنار گذاشت و در رمان «کندن پوست پیاز» برای همه بازگو کرد که در ١٩۴۴ به مسلسلچیهای اساس ملحق شده است. ترسی نداشت از اینکه تصورات آن روزگارش را برای همگان بازگو کند. ترسی نداشت از اینکه بنویسد: «اگر دو یا سه سال زودتر به دنیا آمده بودم، دستم به خون خیلیها آلوده میشد». اما دیر به ارتش پیوسته بود و هیچ گلولهای شلیک نکرده بود. میخواست معمار شود. بعد رفت سراغ نقاشی. از دوسلدورف که سر درآورد همراه با اینگبورگ باخمن، هاینریش بل و ورنر ریشتر گروه ۴٧ را تشکیل داد. میخواستند ادبیات بعد از جنگ آلمان را تکان بدهند و جنجال به پا کنند. همین کار را هم کردند. گونتر گراس تا آخر از پا ننشست. همیشه نابهنگام مداخله میکرد و جنجال راه می انداخت. ابایی نداشت از اینکه به هموطنانش یادآوری کند اکثر ملت آلمان با نازیها همدلی میکردهاند. در ماجرای وحدت آلمان جزء مخالفان بود. میگفت وحدت دو آلمان سیاستی هیتلری است. از مدافعان آزادی بیان بود. در پرونده هستهای ایران هم موضعگیری کرد و به انتقاد از سیاستهای اسرائیل پرداخت. در رمان «قرن من» در فصلی که به سال ١٩۶٧ اختصاص دارد، سفر شاه و فرح به آلمان غربی را هجو کرد. همان موقع هم در بین دانشجویانِ معترض بود. گونتر گراس عادت داشت لج هموطنانش را درآورد. هر کس آثارش را بخواند زود خلقوخوی او دستش میآید. «طبل حلبی» را که نوشته بود اکثر منتقدان مسخرهاش میکردند. سناتورهای عصبانی در جایزه «برمن» دخل رمانش را آوردند. کار به همین جا ختم نشد. غرور عدهای را جریحهدار کرده بود. «طبل حلبی» را در دوسلدورف سوزاندند. ١٩٩٩ – در سال پایانی قرن- نوبل گرفت. در بیانیهاش به این ماجراها به کنایه اشاره کرد و چنین نتیجه گرفت که نویسنده باید «برآشوبد». در همان جا بود که گفت عشق به میهن گاهی بدین معنا است که باید آشیان کسانی را روی سرشان خراب کرد. معتقد بود نویسنده نمیتواند محبوبالقلوب باشد. نویسنده آماج خشم آدمها است و خیلی وقتها مایه نفرت است. زمانی در مصاحبهای خطاب به پیر بوردیو گفته بود: «از سوراخ کلید تماشاکردن و به دنبالش فریادزدن. از عصر روشنگری همینها برای من مانده است».