این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان «اسماعیل» ادای دین یا همان انجام تکلیفی بود بر عهده امیرحسین خان فردی که وعده اش را داده بود و سر آن هم با خیلی ها دست به یقه شده بود.
به گزارش مد و مه، به نقل از مهر، هفته نامه پنجره در ضمیمه هفتگی (پنجره+) این هفته خود همزان با سالروز درگذشت امیر حسین فردی نویسنده و مدیر فقید مرکز آفرینش های ادبی حوزه هنری؛ در یادداشتی به قلم ابراهیم زاهدی مطلق به رمان ماندگار «اسماعیل» این نویسنده نگاهی انداخته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
چند وقت پیش بود که رمان «گرگسالی» که همان قسمت دوم از کتاب «اسماعیل» باشد، به عنوان رمان برتر جشنواره شهید غنی پور انتخاب شد و این بهانه ای برای دوباره خوانی اسماعیل که زمان انتشارش به محاق افتاد.
و اما اسماعیل؛ این رمان ادای دین یا همان انجام تکلیفی بود بر عهده امیرحسین خان فردی که وعده اش را داده بود و سر آن هم با خیلی ها دست به یقه شده بود. سر کتاب دست به یقه نشده بود، منظورم دست به یقه شدن سر انقلاب اسلامی است. همین جا برای هر کس تعجب و این سوال پیدا می شود که مگر امیرخان فردی دستش به یقه کسی هم می رفت؟ آن همه مهربانی و آن همه لطف و لطافت کجا و دست به یقه شدن کجا؟ سوال، به جا و تعجب هم به جا تر. اما این نویسنده خوش ذوق و شوخ و شیرین سخن هم به قول شهید مطهری جاذبه و دافعه داشت. سر انقلاب اسلامی هم دستش به یقه می رفت؛ البته یقه گیری او از جنس خودش و از جنس ادبیات بود. تعارف نداشت. این را نه به زبان گفته بود فقط، که بارها در عمل با دوستان قدیمی اش هم دست به یقه شده بود. (هنوز جای دست های او روی یقه محسن مخملباف که از بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام بود و همراه امیرخان پای او به حوزه هنری باز شده بود، مانده است)
صحبت از کتاب اسماعیل بود و ادای دین آن مرد که مرد رمان بود و مرد نوشتن؛ اما آنچه از او بیشتر به یادگار ماند، شاگردانی بود که مستقیم و غیرمستقیم از سال ۱۳۵۵ از سفره بی ریای او بهرمند شدند و نوشتند و نوشتند و رمان نویسن شدند و گرافیست و طراح و نقاش و روزنامه نگار شدند و شدند و شدند و… روحش شاد.
و اما اسماعیل؛ رمانی است که در جنوب شهر و زیر خط راه آهن شکل می گیرد. با قهوه خانه ای که از اتفاقات جدانشدنی از منطقه جنوب شهر است. اسماعیل رمانی است در باره انقلاب که بر شخصیتی به نام اسماعلیل متکی است. جوانی محجوب و ساده دل اما حساس نسبت به شرایطی که رژیم پهلوی بر او و مردم جنوب شهر تحمیل کرده. اسماعیل پسری است با چشمانی آبی که پس از دیپلم گرفتن، کارمند بانک صادرات می شود. بانک صادراتی که گفته می شود موسس و مالکش از بهایی ها و وابسته گان رژیم پهلوی است. اسماعیل درکش و قوسی متوجه می شود که در جایی که کار می کند، پسند دینش نیست؛ پس، به همه خوشی ها و آینده و یک زندگی آرام و نسبتا برخوردار از مادیات پشت می کند و از کار دست می کشد. اینها همه در شرایطی است که عاشق هم شده و در دلش غوغایی از یک توفان جوانی به پاست. و …
این رمان که در سال ۸۶ چاپ اولش به بازار کتاب روانه شد، حاصل دهها سال شاگردی امیرخان در مکتب بزرگان ادبیات روسیه است؛ مردانی چون تولستوی (که امیرخان به دلیل مذهبی بودن تولستوی به طنز می گفت حاج آقا تولستوی)، شولوخوف، گوگول، چخوف، چنگیز آیتماتوف و دیگران. فردی چنان که خودش می گفت دو بار جنگ وصلح را خوانده بود و با او قدم ها زده بود؛ چه در خیاباهای مسکو و درکاخ های روسیه یا در خیابان های اطراف مسجد جوادالائمه علیه السلام و پشت بام این مسجد و شب های دوشبنه. امیرخان فردی بارها حاج آقا تولستوی را به مهمانی جلسات قصه اش آورده بود و بارها با یک پسر ده یازده ساله در اتاق محل کارش به همراه چخوف "کش بازی" کرده بود! بارها داستان های کوتاه چخوف را به شاگردانش رسانده بود و بارها همراه آیتماتوف به صحراهای قرقیزستان سفر کرده و همراه سربازان در "رویاهای ماده گرگ" به شکار آهوها رفته بود. او شاگرد مکتب رئالیسم بود و شیفته وصف طبیعت ناب؛ به همین دلیل است که وقتی رمان اسماعیل خلق شد، معلوم بود که کرسی توصیف را در داستان ایران به نام خود زده است و هنگامی که گرگسالی آمد، یقین شد که چنین است و دیگر نمی توان منکر شد امیرخان فردی، موسس جایزه ادبی شهید غنی پور و پدر مهربان بچه های مسجد، صاحب کرسی توصیف در ادبیات داستانی ایران است و بس. اسماعیل این طور شروع می شود: «موهای علی خالدار، هم صاف بود و هم مشکی، از دور برق می زد، انگار که گاو لیسیده باشد.»
اسماعیل پر از این صحنه هاست؛ و گرگسالی پرتر. اسماعیل را وقتی می خوانی همه خصوصیات رمان های قرن نوزدهمی و بیستمی را دارد. از قدرت های جادویی شان در توصیف تا تکنیک های تعلیق کلاسیک در رمان نویسی. از همان جنسی که گارسیا مارکز می گفت: من هر وقت از نوشتن تهی و نا امید می شوم، بار دیگر جنگ وصلح را می خوانم. از این خصیصه های خوب به اضافه همه ضعف ها و کش دادن های رمان و طولانی نوشتن ها که امروز خواننده رمان نمی پسندد، همه در کار اسماعیل هست.
از اسماعیل در رمان ایران نمی شود گذشت؛ باید خواند تا یکی از متفاوت ترین رمان ها در باره انقلاب را خوانده باشی. اسماعیل را اگر نخوانده باشی، همه رمان های مربوط به انقلاب را هم که خوانده باشی، هنوز یک رمان کم داری. با ضعف ها و کاستی هایش. ضعف های اسماعیل بی گمان از جنس ضعف های رمانی مثل جنگ صلح است؛ که اگر آن ضعف ها و کش دادن هایش را برداری دیگر جنگ صلح نیست و همراه آن، زیبایی هایش را هم برداشته ای. رمانی که جریان و رویدادش، بی تردید هنوز نزدیک ترین حادثه ها به اصل انقلاب است. شخصیت های فعال در این رمان، همان بچه محل های امیرخان است و کارمند بانکش، خود اوست که مدتی هم این تجربه را داشته است.
توصیه دوستانه: وقتی اسماعیل را می خواهید تهیه کنید، همراهش گرگسالی را هم بگیرید. چون وقتی به پایان اسماعیل رسیدید، نمی توانید شخصیت زخم خورده و فراری او را تنها رها کنید. باید همراهش شوید تا به کناره های ارس زیبا و کوههای سبلان و بادهای خنک آن بروید تا بدانید چرا امیرخان فردی استاد توصیف است و چرا بچه های مسجد روزی نیست که یادش نکنند. و البته برای شما هم دلیلی جدی باشد که حتی یک بار هم که شده، سری به سبلان و کناره های ارس بزنید و آن گاه فاتحه ای از دل برایش بخوانید.