این مقاله را به اشتراک بگذارید
خوانش فمینیستی ویرجینیا ولف (توریل مو) – برگردان: آزاده دواچی
چه کسی از ولف می ترسد ؟
سیاست های متنی جنسیتی:
نقد ادبی فمینیستی
آزاده دواچی |
بخش اول
به نظر می رسد که جواب به سؤال مطرح شده در تحقیق مختصری در عنوان این فصل همان منتقدان فمنیست باشند . همینطور جای شگفتی نیست که بسیاری از منتقدان مرد ، ولف را زن جوان سبکسر و سنت شکن و یک بلومزبری زیبایی شناس کم اهمیت می دانند. اما رد این نویسنده به نام فمنیست توسط بسیاری از دختران آنجلو آمریکایی فمیسنت نیاز به توضیح بیشتری دارد .برای مثال فمنیست شناخته شده وبرجسته ای چون الن شوالتر تغییر برگشتن خودش را از ولف با تغییر در عنوان کتاب ولف نشان می دهد . شوالتر اتاقی از آن خود را به ادبیات همه شان تغییر می دهد گویی که شوالتر می خواهد فاصله اش را با سنت نویسندگان زن که در کتابش به خوبی افشا کرد ه است نشان دهد .
در این فصل در ابتدا بعضی از پاسخ های فمنیستها را به ولف بررسی خواهم کرد که مشخصا مبحث ادبیات آنها را که شوالتر به خوبی در یک فصل آن را به بحث طولانی گذاشته بررسی خواهم کرد . سپس نکات و نظرات مثبت و متفاوت خوانشهای فمنیستی ولف را قبل از اینکه مشخصات برجسته ی پاسخ فمنیستها را به نوشته های ولف جمع بندی کنم به طور مبسوط شرح نشان خواهم داد . اهمیت این کار نشان دادن ارتباط میان خوانش های نقد فمنیستها و گمانه های سیاسی و تئوریکی ناخودآگاهانه ای است که از آنها متاثر شده است .
عدم پذیرش ولف:
الن شوالتر بیشتر بخش کتابش راجع به ولف را به تحقیقی پیرامون بیوگرافی ولف و بحث در مورد اتاقی ازآن خود اختصاص داده است . عنوان این فصل از کتابش " ویرجینیا ولف و گریز به سوی یکی بودن زن و مرد" نشانگر پردازش او به متون ولف است . طرح شوالتر این بوده است که اثبات کند برای ولف مفهوم یکسانی زن و مرد که شوالتر آن را تحت عنوان " توازن و برخورداری کامل از طیف احساساتی که شامل عناصر مردانه و زنانه است" (263) را داستان ساختگی می داند تا به ولف کمک کند تا از تقابل با زنانگی دردناکش طفره رود و بتواند خشم و جاه طلبی هایش را سرکوب و خفه کند . (۲۶۴) از نظر شوالتر گناه بزرگ ولف علیه فمنیسم این است که " حتی در زمان بیان تضادهای فمنیستی ، ولف می خواسته که آن را تعالی بخشد . آروزی او برای تجربه کردن در واقع آرزویش برای فراموش کردن تجربه بود "(282). شوالتر پافشاری ولف را بر طبیعت تساوی زن و مرد بسیاری از نویسندگان بزرگ را همچون برگشتی از آشفتگی های فمنیسم می داند (۲۸۲) و زمان این بازگشت را در اتاق قرار می دهد در شروع بحث مقاله اش شوالتر اینگونه می نویسد :
" آن چیزی که بیشتر از همه در مورد کتاب، چه از لحاظ متنی و چه از لحاظ ساختاری تکان دهنده است، تلاش های مسحور کننده ، بازیگوشی های کتاب ، سطح محاوره ای و غیره در آن است تکنیکهای اتاق همانند همان دسته از داستانهای ولف است مخصوصا اورلاندو که ولف آنها را در همان زمان نوشته است تکنیکهایی همچون : تکرار ، اغراق ، تقلید و دیدگاههای وهم آمیز و زیاد آن است . از سوی دیگر علی رغم هرزانگاشتهای خود جوش و شناخت عمیق کتاب اتاقی از آن خود فاقد جنبه شخصی و کتابی تدافعی است ".
شوالتر هدف ولف از تکرار ؛ اغراق و دیدگاههای مکرر در اتاقی از آن خود تنها منجر، به خلق نوعی محصور کنندگی متنی می داند و بنابراین تا حدی حواس را از پیغامی که ولف قصد انتقال آن داشته است پرت می کند . ولف به سوی هدف غیر شخصی شدن در اتاق می رود .
بدین ترتیب شوالتر به طور ضمنی، نوشتار فمنیستی تأثیر گذار را به عنوان کاری تشریح می کند که بتواند بیان قدرتمندی از تجارب شخصی در یک ساختار اجتماعی باشد . بر طبق این توصیف، مقاله های ولف سیاسی هم نیستند . موضع شوالتربر این نکته، قویا خواستار شکلی از نوشتار است که به عنوان رئالیست قرون وسطایی و یا منتقدانه می باشد و مانع از هر گونه شناخت واقعی از ارزشهای مدرنیستی ولف می گردد . از همین روست که شوالتر به تنها تئوریسن اصلی که در این فصل کتابش راجع به ولف به آن اشاره می کند، منتقد مارکسیت با نام جرج لوکاس است . با توجه به اینکه به سختی می توان شوالتر را به تمایلات مارکسیستی متهم کرد، این رابطه ممکن است که کنجکاوی بعضی ا ز خوانندگان را برانگیزد . اما لوکاس قهرمان اصلی رمانهای رئال است. از نظر او رئالیستهای واقعی همچون بالزاک و تولستوی در نشان دادن تمامیت زندگی بشر در بافت اجتماعی موفق بوده اند و بدین ترتیب واقعیت اصلی تاریخ را نشان داده اند ؛ تکامل صعودی و متداوم بشریت ( لوکاس ۳). لوکاس ادعا می کند که خود او ، اومانیست مطعلق به طبقه ی کارگری است " لوکاس می گوید که هدف اومانیسم کارگری ساختن شخصیت کامل انسانی و رهایی انسان از تحریف و تجربه ای است که تابع طبقه های اجتماعی است " (5). او سنت متعالی کلاسیک را در هنر به عنوان تلاش برای نگاه داشتن ایده آل های تمامیت بشری می داند که حتی شرایط تاریخی که مانع از شناختش خارج از هنر شده است، را مورد مطالعه قرار می دهد .
در هنر درجه لازم عینیت در رونمایی موضع بشر ،هم نشان دادن آن به عنوان شهروند فردی و هم به عنوان شهروندی همگانی ، تنها می تواند از طریق بازنمایی نمونه ها حاصل شود . لوکاس براین باور است که این نوع ازبشر ، ترکیب خاصی است که به صورت بنیادی، هم خصوصیات و هم مکانهای عمومی و خصوصی را به هم وصل می کند (۶). سپس براین مسئله تأکید می کند که " رئالیسم حقیقی متعالی " بر تمامی شکلهای هنر ارجح است :
"بدین ترتیب رئالیسم حقیقی متعالی؛ انسان و جامعه را به عنوان هستی ( جوهر ) کاملی به جای تنها یک یا چند وجه آنها به تصویر می کشد . بر اساس معیار این نوع ارزیابی، تمایلات هنری توسط درون گرایی یا برون گرایی منحصر به فرد خود سنجیده می شوند که به طور یکسان حقیقت را ضعیف کرده و یا از آن منحرف می شوند . در نتیجه رئالیسم به معنی سه وجهی بودن ، و یا چند وجهی بودن است که از خصوصیات زندگی مستقل و روابط بشری برخوردار است . "
توریل مو
|
با درنظرگفتن این وجه هنر؛ اینگونه می توان نتیجه گرفت که برای لوکاس هر هنری که جدایی کامل شخصیت بشری را درمعرض عموم و خواص بگذارد منجر به فراوانی جوهره بشر می شود . (9) به سادگی می توان دید که چگونه این جنبه ی زیباشناسی لوکاس ممکن است که برای بسیاری از فمنیستها جذاب باشد . عدم وجود ارائه کلی از زندگی شخصی و کاری زنان، نقد اصلی پاتریشیا استراب، در مورد تمامی رمان نویسان زن و مرد بین سالهای ۱۸۸۰ و ۱۹۲۰ است و استراب، اعتراض شوالتر را به رمانهای ولف را در نوشته هایش نشان می دهد . درجایی که شوالتر مدعی است در رمانهای ولف " هیچ تلاشی برای ارائه ی مدلهای جدید ؛ تصاویر جدید از زنان صورت نگرفته است و این کمبود که فمنیسم او را به درون داستانهایش هدایت کرده است به نظر می رسد که درنهایت ریشه در تئوریهای زیباشناختی او دارد (۲۳۱). اما خواسته ی نشان دادن تصاویر حقیقی و تازه از زنان ،ظاهرا بیانگر این مطلب است که نویسندگان فمینیست باید فرمهای روایتی را در وهله ی اول به کار برند . در نتیجه هم استراب و هم شوالتر به آن چیزی نقد دارند که آن را تمایل ولف برای پیچیدن هرچیزدر هاله ای از دریافتهای شخصی در نظر می گیرند ( استابس ۲۳۱). در این مرحله ، بازتاب دید استالینی لوکا س که خطرناک هم هست دیدی از طبیعت ارتجاعی نوشتار مدرنیست است . مدرنیسم مد نظر لوکاس به عنوان یک فرم افراطی نامرتبط ، ذهنی و روان شناخت فردگرایی از سوژه ی سرمایه داری تخریب شده و تحت فشار قرار گرفته ی بشری است . از نظر او آینده گرایی هم مانند سورئالیسم است در نتیجه؛ جویس همانند پروست ضد بشر های رو به زوال و مرتجع نیچه ای می باشند و در نتیجه هنر آنها هم با فاشیسمشان تباه شده است .
تنها از طریق باور متعهد و محکم به ارزشهای انسانی است که هنر می تواند به عنوان سلاح مؤثری علیه فاشیسم عمل کند . همین تأکید بر زیباشناختی انسانی و همه جانبه بود که باعث شد لوکاس در اواخر سال ۱۹۳۸ اذعان کند که بزرگترین نویسندگان دوره اول قرن بیستم بدون شک از اینکه آناتولی فرانس ، رومین رونالد و توماس و هنریش من باشند نا امید می شوند . مسلما شوالتر مثل لوکاس نیست که مردم گرای متعلق طبقه کارگری باشد .با این حال در نقدهای ادبی اش یک باور آشکار و محکم و بدون تردید به ارزشها وجود دارد، نه از آن دسته ارزشهای مردم گرای طبقه ی کارگری، بلکه از آن دسته انسان گرایی های بورژواری از نوع فرد گرایی آزادیخواهانه وجود دارد . آنجایی که لوکاس گسترش هماهنگ و منظم تمامیت یک فرد را که با شرایط اجتماعی غیرانسانی که سرمایه داری تحمیل کرده است مختوم و درمانده می بیند ؛ شوالتر ظلم بر طبیعت زنان را در جامعه ی مردسالار و از طریق تبعیضات بی رحم جنسیتی مورد مطالعه قرار می دهد. کاملا واضح است که لوکاس ظاهرا در هیچ کجا علاقه ای به مشکلا ت خاص زنان درپیشرفت و توسعه به عنوان انسانی واحد تحت سلطه ی مردسالاری نداشته است ، بدون شک او به سادگی گمان کرده است که وقتی که کمونیست به یک باره هر فرد را که زنان هم شامل آن می شوند ،ساخته است آنها موجودات آزادی شده اند .اما به همان اندازه منطقی است که در نقدهایش علاقه ای به ضرورت مبارزه با سرمایه داری وفاشیسم نشان نمی دهد . اصرار او به لزوم هنر سیاسی ، تنها به جنگی علیه تبعیض جنسیتی محدود می شود . و درنتیجه ارزشی برای ولف قائل نیست که توانسته است در کتاب سه سکه اش نوعی از تئوری تماما حقیقی از رابطه ی میان تبعیض جنسیتی و فاشیسم بسط دهد و همینطوربه نظر می رسد که تمایلی به تایید تلاشهای ولف برای ارتباط فمنیسم با آشتی گرایی در همان مقاله ندارد . در همان مقاله ای که شوالتر نظرش را اینگونه بیان می کند:
سه گینی دروغ به نظر می رسد . زبانش که خیلی تکرار می شود توخالی و کلیشه ای است سؤالاتی با فن تکراری ، اغراق و تصنعی اش که در اتاقی از آن خود جالب بود، آزاردهنده و آشفته می شود . (۲۵۹).
اومانیسم سنتی شوالتر سطح را به حدکافی می پوشاند ، آنجایی که در ابتدا ولف ارا به خاطر اینکه خیلی خود محور و منفعل است و می خواهد با استفاده کردن از ایده برابری زن و مرد از هویت جنیست مؤنث خودش فرار کند را رد می کند و بعدتر دریس لسینگ را به خاطر ادغام کردن خود زنانه با خودآگاه جمعی در کتابهای بعدی اش ملامت می کند . (۳۱۱).
هر دو نویسنده به یک اندازه اشتباه کرده اند و هردو به شیوه ها ی متفاوت نیاز اصلی هر فرد برای پذیرفتن هویت فردی یکپارچه و متحد را رد کرده اند ، هم ولف و هم لسینگ باور خود یگانه را که ایده ی اصلی اومانسیم مردانه ی غربی است و برای فمنیسم شوالتر حیاتی است را تضعیف کرده اند .
قطعا استابس و شوالتر طرفدار تعاریف لوکاچی هستند ، چرا که آنها براین باورند که سیاست محتوای مضمون در فرم رئالیستی حقیقی ظاهر شود . ویرجینیا ولف از دیدگاه استاب ناموفق بوده است چرا که نتوانسته است تصویر حقیقی زنان را نشان دهد . تصویری که متساویا بر وجه عمومی و خصوصی تأکید کند . شوالتر هم از دیدگاه خودش ولف را رد می کند ، چرا که براین باور است که ولف حساسیت لازم برای انتخاب و گزینش راههایی که تجارب زنان را به عنوان یک زن قوی نشان دهد را نداشته است . (۲۵۸). قطعا در این نوع از نقدها فرض محرز بر این ست که اثر داستانی فمنیستی خوب باید تصاویر حقیقی از زنی قوی را که خود خواننده آن را بازخواهد شناخت ، نشان دهد . البته همین چیزی است که ماریا هولی در مقاله ا ش تحت عنوان " آگاهی و اصالت: به سوی زیباشناختی فمنیسم " پیشنهاد داده است . طبق نظر هولی ؛ فمنیست زیباشناختی مدرن از نقدهای فرمالیستی فاصله گرفته و بر استانداردهای معتبری تاکید دارد که ما بر مبنای آنها قضاوت می کنیم . (۴). هولی هم دوباره سخنان لوکاچ را نقل می کند نظراو تحت عنوان فمینیست اینگونه است که:
ما به دنبال یک هنر انقلابی حقیقی هستیم . محتوای یک قطعه ی نوشته شده لازم نیست که حتما فمنیستی باشد ولی همان قطعه باید انسان گرا و انقلابی باشد . هنر انقلابی که ریشه در ضروریات مرتبط با شرایط بشری دارد تا در ایدئولوژی های غلط دائمی.
از دیدگاه هولی این نوع از زیباشناسی اومانیستی جهانی منجر به جستجویی همه جانبه برای حضو ر زنی محکم و قوی در ادبیات می شود ، این جستجو یادآور تقاضا ی کنگره نویسندگاه شوروی برای حضور رئالیسم اجتماعی در سال ۱۹۳۴ می شود. به جای رانندگان تراکتور و کارگران کارخانه که مردانی قوی بنیه هستند احتمالا الان باید خواستار رانندگان تراکتور زن قوی باشیم . همانطور که هولی بحث می کند رئالیسم در وهله ی اول ، خواستار دریافت های یکپارچه ( که در تقابل با هم نباشند) آن دسته از مسائل ( عاطفی ؛ هیجانی و تضادهایی ) است که کار ادبی تنها به آنها محدود می شود (۴۲). دوباره اینجا ما با خواست شوالتر برای دیدی واحد مواجه می شویم که با خشم او از اینکه ولف دیدگاههای متغیر و چندگانه را به کاربرده است و اینکه به خودش اجازه نداده است که با خیلی ا ز من هایی که در متنش به کار برده شناخته شود ، حلقه بحثش کامل می شود . آن چیزی که فمنیستهایی چون شوالتر در دریافت آن ناموفق بوده اند این است که همان اومانیسم سنتی که آنها نشان داده اند در واقع بخشی از ایدئولوژی مردسالاری است و در مرکزش همان خود جامع و و واحد ، هم فردی و هم جمعی بدون ایرادی است که انسان نامیده می شود . همانگونه که لو س ایگیری و هلن سیکسو بیان می کنند آن خود یکپارچه در واقع یک خود نرینه است که تماما مستقل بوده و از خودش همه ی تضادها ، اختلافات و تناقضات را دور می کند . در این ایدئولوژی اومانیستی ، خود؛ تنها نویسنده ی حقیقی تاریخ و متن ادبی است. همانطور که خالق انسان خدایی قدرتمند ، نر و مرد در ارتباط با این جهان است ، نویسنده هم خالقی در ارتباط با متن خودش می باشد . تاریخ و متن هیچ می شوند ، اما بیان این خود یگانه همه ی هنر یک اتوبیگرافی می شود . تنها دریچه ی به خود و به جهان بدون اینکه هیچ واقعیتی از خودش داشته باشد. در نتیجه متن بازتاب زنانه و منفعلی از جهان بدون مشکل مردانه و یا خود می شود .
پانوشت :
Moi, Toril . Sexual/Textual Politics: Feminist Literary Theory. Rutledge : New York. 1985.
بخش دوم:
نجات ولف از سیاستهای فمینیستی :
نکاتی چند به سوی یک خوانش جایگزین
تا کنون بعضی از جنبه های دیدگاههای نهان لوچیایی را که در بیشتر نقدهای فمنیستی مشخص بودند را مورد بحث قرار دادیم . مشخصا نقطه ضعف اصلی این نظریه، عدم توانایی آن در اثباتِ اختصاص دادن فمینیسم در کارهای نویسندگان زن این قرن است .علی رغم این نکته که ولف نه تنها رمان نویسی با استعدادو قابل توجه بوده ،بلکه فمنیستی شناخته شده و خواننده ای متعهد به دیگر نوشتار زنان بوده است. این مسئله بسیار چالش بر انگیز است که اگر منتقدان فمنیستی نتوانند ارزیابی سیاسی و ادبی از کارهای ولف به عمل آورند در نتیجه ایراد از ابعاد تئوریکی و انتقادی آنها می باشد نه ایراد متن های نوشتاری ولف . اما آیا فمنیستها ، جایگزینی برای این نوع خوانش منفی از ولف دارند ؟ اجازه دهید که نظریه ی متفاوتی را بررسی کنیم که احنمالا ویرجینا ولف را از سیاست فمنیستی نجات دهد .
شوالتر خواستارمتن ادبی است که به خواننده امنیتی قطعی ، ابعادی مستحکم از آنچه که قرار است جهان را برپایه ی آن قضاوت کنند بدهد . از سوی دیگر به نظر می رسد که به نوشتن متنی اشتغال داشته که الان ممکن است آن را واسازی شکلی از نوشتار بنامیم، متنی که درگیر می شود و در نتیجه طبیعت دو رویه ی گفتمان را نشان می دهد . ولف در نوشتا ر متنی خودش ، راههایی را نشان می دهد که در آن زبان ، از اینکه بر معنی زیرساختی مشخصی انگشت بگذارد، طفره می رود . بر طبق نظر فیلسوف فرانسوی ژا ک دریدا ؛ زبان همچون یک تعویق بی پایان معنایی ساخته می شود و در نتیجه هر نوع جستجویی برای یافتن معنا ی تماما ثابت و ضروری، باید ماورایی در نظر گرفته شود. هیچ عنصر نهایی وجود ندارد ، هیچ بخش اصلی و هیچ مدلول متعالی که به تنهایی خودش معنی دار باشد و در نتیجه از تأثیر متقابل و پیوسته ی سکوت ها و تفاوت های زبان شناسی به دور ماند . آزادی مطلق دالها هیچ گاه یک معنای واحد و نهایی را نشان نمی دهد که در عوض بتواند دیگری را بنیان نهد و یا توضیحی برای آنها باشد . ۴
درپرتو اینگونه تئوری های زبان شناسی و متنی هست که ما می توانیم تغییرات زیرکانه و جابجایی های زوایا را هم در داستانهای ولف و هم در اتاقش به عنوان چیزی بیشتراز تمایل عمدی او به آ زار دادن منتقدان سرسخت فمنیست ببینیم .
گرچه ولف آگاهانه از طبیعت حسی و شوخ طبعی زبان استفاده کرده است، اما او در عین حال ، ماهیت گرایی متافیزیکی که زیرساخت ایدئولوؤی مردسالاری است را رد کرده ، ایدئولوژی که خدا را به عنوان پدر و یا نرینه که متعالی شده است فرامی خواند .
اما ولف چیزی بیشتر از نوشتن به صورت غیرماهیت گرا انجام می دهد . ولف همچنین گرایش عمیق اش را به جنبه ی انسانی مردانه به عنوان یک هویت لازم انسانی آشکار می کند . جنبه ی انسانی هویت هم با تئوری روانکاوی به چالش کشیده می شود که بدون شک ولف از آن آگاه بوده است . نشریه ی هگارت که اولین ترجمه ی انگلیسی از کارهای اصلی فروید بود و هنگامیکه در سال ۱۹۳۹ ویرجینیا ولف برای ملاقات او رفت ؛ فروید گفت مشتاقانه از آمدن شما با خبر شدیم و به او یک گل نرگس داد.
از نظر ولف ، همانند فروید ، نیازها و تمایلات ناخودآگاه، پیوسته بر اعمال و افکار ارادی ما فشار وارد می کرد . از نظر روانکاوی ، مقوله ی انسان یک ماهیت پیچیده است که در آن ذهن ِانسان تنها نقش کوچکی بازی می کند. زمانی که این دیدگاه را می پذیریم نمی توان به این مسئله اعتقاد داشت که حتی آرزوها و احساسات خودآگاه ما از یک خود جامعی نشأت می گیرد چرا که ما هیچ آگاهی از مراحل نا محدود ناخودآگاهمان که افکار خودآگاه ما را شکل می دهد نداریم . افکا ر خودآگاه بنابراین باید به عنوان نشانه ی به وجود آورنده ی فراوانی ساختارها در نظر گرفته شوند که به دونیم شده تا همان گروه ناپایدار را که اومانیست های لیبرال آن را خود می نامند را به وجود آورد.
این ساختارها نه تنها تمایلات جنسی ، ترسها و فوبیای ناخودآگاه را در بردارند، بلکه میزبان عوامل مادی ، اجتماعی ، سیاسی و ایدئولوژیکی متناقص هم
ویرجینیا ولف |
هستند که ما به تناسب از آنها آگاه نیستیم . بر طبق نظر ضد اومانیست ها اینگونه شبکه ی متعالی و پیچیده ی از ساختارهای متضاد است که مباحث و تجارب را تولید می کنند تا سوی دیگری از این چرخه را ایجاد کند. البته این باور تجربیات فردی حتی با کمترین ارزش، حقیقتی به ما نمی دهند اما به این معنا است که اینگونه تجارب به هیچ طریقی به جز از طریق مطالعه ی عوامل چندگانه ، عوامللی که تفکر خودآگاه تنها یکی از آنهاست و درواقع خطرناک ترین نوع آن هم هست ، نمی توانند فهمیده شوند. اگر که نظری مشابه در متون ادبی اعمال شود، در نتیجه به دنبال یافتن خود یگانه و جامع است ویا اینکه به هویت جنسیتی و قطعا هویت متنی در کارهای ادبی باید با دیدی واگشت گرا نگریست.
در همین حالت است که پیشنهاد شوالتر برای دور ماندن از استراتژی های متنی در متن ، مساوی نخواند ن آن به هر صورت است. به همین دلیل ، تنها از طریق بررسی استراتژی های مفصل متن در تمامی سطوحش است که ما قادر به رونمایی از عناصر متناقض و در تضاد باهم هستیم که باهم عجین شده تا دقیقا این متن ساخته شود با همان کلمات و ترکیب های دقیق .
آرزوی یک اومانیست برای زاویه ی دید یا تفکری جامع ( ویا همانطور که هولی نشان می دهد برای دریافت غیر متناقص جهان) در واقع آرزویش برای خوانش کاملا واگشت گرای ادبیات می باشد، خوانشی که حداقل در مورد نویسنده ی مورد نظر ؛ولف ؛ کم نیست و می تواند راهی برای یافتن مشکلات اصلی در متن که از طریق شیوه های اولیه تولید متنی تحمیل شده است ، را بیابد . دریافت نامتناقض جهان برای مخالفان مارکسیستی لوکاس ، قطعا واپسگرا خواهد بود.
فیلسوف فرانسوی جولیا کریستوا براین باور است که که شعر مدرن لائوتریمونت ؛ مالارمه و دیگران فرمی انقلابی نوشتن را تشکیل می دهد . شعرمدرن با تغییرات ناگهانی ، حذف به قرینه و کمبود محرض ساختار منطقی نوعی از نوشتار است که در آن وزن متن اصلی و ناخودآگاه بایکدیگر درحین دفاع منطقی و محکم از معانی اجتماعی قراردادی شکسته می شوند . از آنجایی که کریستوا این معنی قراردادی را به عنوان ساختاری می بیند که همه ی نظم سمبولیکی را – که همه ی سازمانهای فرهنگی و اجتماعی بشری است- و تقطیع زبان سمبولیکی در شعر مدرن را نگه می دارند ،از نظر او این ساختار به تمامی انقلاب های اجتماعی دلالت کرده و با آن برابری می کند . اینگونه می توان گفت که برای کریستوا نوعی مخصوصی از نوشتار وجود دارد که به خود ی خود انقلابی است و مشابه با دگرگونی های سیاسسی و جنسیتی بود ه و در نتیجه با حضورش به امکان تغییر نظم سمبولیکی جامعه ی متعارف از درون دلالت دارد . تحت لقای این مسئله است که می توان اینگونه استدلال کرد که عدم پذیرش ولف برای درگیر کردن خودش در نوشته هایش، به نوعی فرم اصلاحا منطقی و حقیقی و آزاد گذاشتن خودش از تکنیکهای داستانی، نشان از شکستی مشابه با زبان سمبولیکی است و البته بسیاری از دیگر تکنیکهایی که او در داستانهایش جایگزین کرده است .
کریستوا همچنین براین باور است که بسیاری از زنان قادرند که زبانشان را به خاطر چیزی که کریستوا آن را نیروی احساسات ناخودآگاه می نامد ، برهم زنند چرا که ارتباط قوی با شخصیت مادر پیش از اودیپ دارند . اما اگر این جهش های ناخودآگاهانه، تمامی سوژه را در دست گیرد، سوژه به آشفتگی تصویری یا پیش از اودیپ باز می گردد و باعث گسترش نوعی بیماری روانی می شود . سوژه ای که زبانش اجازه می دهد این نوع از قدرت ِ نظم سمبولیک را برهم زند به تعبیری دیگر سوژه ای است که احتمال ریسک بیشتری برای فرو رفتن به جنون را دارد . همانطور که در متن دیده می شود حملات گاه و بیگاه بیماری روانی ولف می تواند هم به استراتژی های متنی او و هم به فمینیسم مربوط شود. از آنجایی که نظم سمبولیکی، نظم مردسالاری است که توسط قانون پدر قانون گذاری می شود و سوژه ای که در تلاش است تا آن را برهم زند کسی است که اجازه می دهد نیروهای ناخودآگاه از طریق سرکوب سمبولیک او را در موقعیتی قرار دهد که علیه این رژیم شورش کنند . ولف از فشارهای مردسالاری عمیقی در این بنای روان شناختی رنج می برد و خانم دالوی نه تنها حمله ی طنز آمیز و درعین حال بر این فعالیت است ( وقتی که توسط سیر ویلیام برد شو تحت فشار قرار گرفت) بلکه رونمایی تماما ژرف نگری از ذهنی است که منجر به آشفتگی تخیلی شخصیت آقای سپتیموس اسمیت شد . قطعا سپتیموس می تواند به عنوان همتای منفی کلاریسا دالووی دیده شود که خود ش را از تهدید ورطه ی جنون تنها به قیمت سرکوب احساسات و آرزوهایش کنار می زند و در نتیجه زنی سرد ، اما خارق العاده می شود که در جامعه ی مردسالار مورد تحسین قرار می گیرد .
واضح است که برای جولیا کریستوا جنسیت بیولوژیکی شخص نیست ، بلکه موقعیت سوژه ای است که یک زن یا مرد قبول می کند که ماهیت انقلاب بالقوه ی اورا مشخص می کند . دیدگاههای او از سیاست فمینیستی، رد زیست شناختی و ماهیت گرایی را منعکس می کند . همانگونه که کریستوا بحث می کند چالش فمنیستی باید از لحاظ تاریخی و سیاسی به عنوان سه گروهی بررسی شوند که به صورت نموداری به صورت زیر خلاصه می شود :
- زنان خواستار دستیابی برابر به نظم سمبولیکی هستند . فمنیستهای لیبرال . برابری
- زنان نظم سمبولیکی مردانه را تحت عنوان تفاوت رد می کنند . فمنیستهای رادیکال . زنانگی ستوده می شود
- ( این موضع خود کریستوا است ) زنان دوگانگی میان زنانگی و مردانگی را به عنوان متافیزیک رد می کنند .
سومی موضعی است که تقابل میان زنانگی و مردانگی را دوباره می سازد و در نتیجه قطعا خود مفهوم هویت را به چالش میگیرد . کریستوا می نویسد:
در رویکرد سوم که من قویا طرفدار آن هستم که در آن دوگانگی محض زن/ مرد را به عنوان تقابل میان دو وجود رقیب تصور می کنم که ممکن است به عنوان متعلقات متافیزیک در نظر گرفته شوند . هویت حتی هویت جنسیتی چه معنایی می تواند در این فضای تئوریکی و علمی جدید داشته باشد جایی که خود مفهوم هویت هم به چالش کشیده میشود ؟( زمان زنان ۳۳-۴).
ارتباط میان دومین و سومین موضع در اینجا نیازبه چند نظر دارد . اگر که دفاع از موقعیت سوم به معنی رد کامل مرحله ی دوم باشد ( که به نظر من نیست) این اشتباه سیاسی فاحشی خواهد بود . چرا که این مسئله هنوز برای فمنیستها برای دفاع از زنان به عنوان زنان به منظور مقابله با فشارهای مردسالاری که دقیقا زنان به عنوان زنان از آن روی برمی گردانند، قطعا سیاسی مانده است .
اما عدم واسازی فرم مرحله ی دوم فمینیسم که از طبیعت متافیزیکی هویتهای جنسیت آگاه نیست در معرض خطر تبدیل شدن به شکل وارونه ی تبعیض جنسیتی قرار می گیرد . و به این طریق با دردست گرفتن انواع متافیزکی محض که با مردسالاری ایجاد شده، علی رغم تلاشهایی که برای الحاق ارزشهای فمینیستی جدید به این مقوله های قدیمی تر انجام شده است، زنان را در جایگاهشان نگاه می دارد . در نتیجه تطبیق فرم واسازی فمینیسم کریستوا به طریقی هرچیزی را به همان صورتی که بوده رها می کند – موققیتهای ما در کشمکشهای سیاسی تغییر نکرده است – اما از طرف دیگر آگاهی ما را از طبیعت این مبارزه تغییر داده است .
در اینجا به گمان من فمینسیم کریستوا وضعیتی را منعکس می کند که ویرجینا ولف شصت سال جلوتر آن را به عهده گرفته بود . ازاین نقطه نظر ، خواندن متن به سوی فانوس دریایی طبیعت ویرانگر باورهای متافیزیکی را به خوبی نشان می دهد . هویتهای جنسیتی ثابت و غیرقابل تغییر که با خانم و آقای رامسی نشان داده می شوند . در حالی که لیلی بریسکو ( هنرمند ) سوژه ای را نشان می دهد که این تعارض را واسازی کرده و تأثیرات مخرب آن را دریافت کرده و تا آنجایی که می تواند در نظام مردسالار ی که هنوز پابرجاست به عنوان خود زنانه اش زندگی می کند بدون آنکه تعاریف ناقص هویت جنسیتی را که جامعه دنباله روی آن را از او می خواسته است ، در نظر بگیرد .
در همین بافت است که ما باید مفهوم مهم زن و مرد باهم بودن را از دیدگاه ولف جای دهیم . این به آ ن معنی ای نیست که شوالتر آن را به عنوان فرار از هویتهای ثابت جنستی، بلکه شناخت طبیعت متافیزیکی دستکاری شده ی آنهادر نظر می گیرد.
ولف اصلا از اینگونه هویتهای جنسیتی به خاطر ترس از آنها نگذشته است . ولف آن ها را رد می کند چرا که آنها را به چشم همان چیزهایی که هستند دیده است . ولف دریافته است که هدف اصلی چالشهای فمنیستی باید دقیقا واسازی تضادهای بینابینی مخرب دو جنسیتی باشد .
کارولین هلبرن در کتاب جالبش با عنوان به سوی دو جنسیتی که در سال ۱۹۷۳ منتشر کرد، تعاریف خودش را ازدو جنسیت به همان زبان و بیان ولف ارائه می دهد زمانی که دو جنسیتی بودن را به عنوان مفهومی رها و در نتیجه اساسا طبیعی غیر قابل تعریف توصیف می کند (xi) . بعدها هلبرن نتیجه گرفت که لازم است تا میان فمنیسم و دو جنسیتی تمایز قائل شد و در نتیجه به طور ضمنی ولف را به عنوان یک غیر فمنیست تعریف کرد .تمایز او به نظر می رسد که بر پایه این باور بوده که تنها دو مرحله از بحث سه دسته ای کریستوا می تواند به عنوان استراتژی ها ی فمنیستی برشمرده شود.
او به این مسئله اذعان می کند که در جامعه ی مدرن امروز ممکن است که جدا کردن مدافعان دو جنسیتی از فمنیسم دشوار باشد، چرا که قدرت در دست مردان است و زنان دارای ضعف سیاسی می باشند ( xvi- xvii) اما از بیان این نتیجه که فمنیستها در واقع خواستار هویت دو جنسیتی هستند، می پرهیزد . به عنوان مخالف هلبرن همراه با کریستوا براین مسئله تأکید دارم که نظریه ای که خواهان واسازی هویت جنسیتی باشد، قطعا فمینسیت اصل ( معتبر و قابل اعتماد ) خواهد بود . در مورد ولف سؤال این است که آیا درک پیشرفته ی او از اهداف فمینیسم مانع شده است که او بتواند موقعیت پیشتاز سیاسی را در چالشهای فمنیستی زمان خودش کسب کند یا نه .زیر سایه ی سه گینی ( و همینطور اتاقی ازآن خود ) پاسخ به این سؤال قطعا نه است . ولف سه گینی آگاهی دقیقی از خطرات فمینیسم رادیکال و فمنیسم لیبرال دارد ( موقعیت یک و دوم کریستوا ) و به جای آن مرحله سوم را به بحث می گذارد، اما علی رغم مخالفتش با این مسئله ، ولف به نفع حقوق زنان برای داشتن استقلال مالی و تحصیلی و ورود به شغلهای حرفه ای بحثش را پایان می دهد که دغدغه ی اصلی فمنیستهای دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ است .
نانسی تاپینگ بنزین مفهوم دو جنسیتی را از دیدگاه ولف به عنوان یگانگی زنانگی و مردانگی می خواند و دقیقا بر خلاف ولف ، آن را به عنوان واسازی دوگانگی می بینید . از نظر بنزین زنانگی و مردانگی در کارهای ولف مفاهیمی هستتند که مفاهیم کاملا قطعی شان را حفظ می کنند . بدین تریتب او براین باور است که لیلی بریسکو در به سوی فانوس دریایی باید مثل خانم رامسی تنها به عنوان زن بررسی شود و آن راه حل دو جنسیتی داستان شامل توازن میان زنانگی و مردانگی ، واقعیتش کشف می شود . (۱۳۸). برخلاف آن هربرت ماردر فمینیسم و هنر تکراری و سنتی اش جلو می رود و براین باور است که خانم رامسی باید به عنوان یک ایده آل دو جنسیتی دیده شود خانم رامسی به عنوان همسر ، مادر ، میزبان یک هنرمند دو جنسیتی در زندگی است که همه ی وجود خودش را خلق می کند (۱۲۸). هلبرین دقیقا این نوع خوانش را رد می کند و براین باور است که :
تنها در جستجواز میان ابرهای عواطف و اطلاعات غلط بیوگرافی است که ما می توانیم خانم رامسی را کشف کنیم به دور از دید دو جنسیتی و کامل بدون به عنوان یک وجهی و انکار زندگی همانند همسرش (۱۵۵)
شمارزیادی از منتقدان که مانند مار، خانم رامسی و خانم دالوی را به عنوان ایده آل های زن ولف می خوانند بدین ترتیب عهد خود را به اثر تبعیض گرای می شکنند – دو جنس بنیادی با هم متفاوت هستند و باید در همان مسیر بمانند – و یا به آنچه که کریستوا آن را مرحله ی دوم فمنیسم می خواند که زنان از مردان متفاوت هستند و این زمانی است که باید برتری جنیست خودشان را ستایش کنند، وفادار می مانند . به عقیده ی من هر دوی اینها خوانش اشتباه متون فمنیستی است همینطور زمانی که کیت میلت می نویسد "
" ویرجینیا ولف دو زن خانه دار را مهم جلوه می هد ، خانم رامسی و خانم دالوی ، بدبختی و غم واندو ه ، رودا را در امواج بدون حتی توضیح دلایلش نشان می دهد بحثی که جعلی و در عین حال تا حدودی ناموفق بود شاید به خاطراینکه در انتقال ناکامی هنرمندان زن در لیلی بریسکو نتوانست متعاقد کننده عمل کند . ( 139-40)
پس تلفیقی از تئوری کریستوا و دریدا در اینجا به نظر می رسد که تعهد قابل توجهی برای خوانش فمینیستی در آینده به وجود می آورد، اما مهم است که از محدودیتهای سیاسی مباحث کریستوا آگاه باشیم . از طریق دیدگاه کریستوا در مورد سوژه ی سیاسی که کمک چشم گیری به تئوریهای بنیادین کرده است و همینطور ا ز راه باور او که این تحول در میان سوژه تا حدودی دلالت بر تحولات اجتماعی بعدی دارد، می توان مشکلات جدی را برای هر نوع تحلیل مادی از جامعه مطرح کرد . تئوری کریستوا در تأکید بر سیاست زبانی به عنوان ساختار اجتماعی و مادی توانایی بالقوه ای دارد . اما دیگر ساختارهای مادی و ایدئولوژیکی در تضاد باهم ، که باید بخشی از تغییرات بنیادین جامعه به حساب آیند را کمتر به حساب می آورد یا اصلا به حساب نمی آورد . این مشکلات و دیگر مشکلات در فصل مربوط کریستوا به بحث گذاشته خواهند شد . با این حال باید براین مسئله تأکید کرد که راه حل مشکلات کریستوا در بازگشت سریع به لوکاس قرار نگرفته است، اما می تواند در همانند سازی و از نو سنجیدن ایده های او در تئوری ایدوئولوژیکی وسیع تری انجام پذیرد .
یک فمنیست مارکسیست همچون میشل بارات بر جنبه های مادی گرایی سیاست ولف تاکید کرد است . در مقدمه اش برای ویرجینیا ولف زنان و نوشتن می نویسد :
مقالات انتقادی ویرجینیا ولف و روایت نا متناسب او ( که هم راستا نیستند ) از گسترش نوشتار زنانه ، بحث ادراکی از پیشینیان و معاصرانش و سماجت پیوسته اش بر شرایط مادی است که خودآگاه زن رادرکارهای او ساخته است . (۳۶)
هرچند برت ولف را تنها به عنوان مقاله نویس و منتقد در نظر می گیرد و به نظر می رسد که این دیدگاه را دارد که وقتتی به داستانهای ولف می رسیم تئوری زیبا شناختی ولف مخصوصا مفهوم هنردو جنسیتی به طور پیوسته در تضاد با معانی مادیگرایی است که بعدها ولف در اتاقی از آن خود بیشتر به آن پرداخته است (۲۲). رویکرد کریستوایی به ولف همانطور که بحث کرده ام، این تضاد دوگانه زیبا شناختی را از یک سو وسیاست فمینیستی را از سوی دیگر نمی پذیرد و سیاستهای نوشتاری ولف را دقیقا در کنش متنی جای می دهد . البته این کنش بیشتر در داستان برجسته شده تا در بیشتر مقاله های ولف .
گروه دیگری از منتقدان فمنیست بر نظر جین مارکوس تأکید کرده اند و پیوسته بر خوانش بنیادین کارهای ولف بدون توسل به نظریه ی مارکسیست و یا تئوریهای پسا ساختارگرایی به بحث پرداخته اند . جین مارکوس براین باور است که ولف همچون یک جنگجوی چریکی در پوشش زنانه ویکتوریایی است (۱) و در او مبارزه ی از سوسیالیسم و فمینیسم می بیند . مقاله ی مارکو س تحت عنوان به گذشته از طریق مادرانمان بازگردیم که کاملا به بحث متقاعد کننده ای دراین خصوص پرداخته است . مقاله ی او با این جمله شروع می شود.
نوشتن برای ویرجینیا ولف یک عمل انقلابی است . انزوای او از فرهنگ مردسالار بریتانیا و فرمهای سرمایه داری و امپریالیستی و ارزشها آن قدر زیاد است که ولف هنگام نوشتن لبریز از وحشت و اراده می شود . به عنوان یک جنگجوی چریکی در دامن ویکتوریایی ، ولف وقتی که برای حمله هایش و غافلگیری شدنش آماده می شود از ترس می لرزد . (۱)
همانگونه که می دانیم یک ارتباط سطحی میان اولین عبارت و جمله های بعدی دارد که آیا نوشتن برای ولف عملی انقلابی بوده یا نه چرا به نظر میرسد که ولف هنگام نوشتن می لرزیده است؟ یا اینکه آیا باید متن به مثابه ی استعاره ای بسط یافته یا تصویری از ترسهای هر زنی که تحت سلطه ی مردسالاری نوشته شده است، خوانده شود؟ در هر صورت چیزی خاصی در مورد نوشته های به خصوص ولف به ما نمیدهد . و یا دوباره شاید اولین جمله به باوری اعتقاد دارد که جملات بعدی به معنای اثبات آن هستند ؟ اگر اینگونه باشد این بحث نیز اشتباه است . مارکوس در اینجا به سادگی شواهد بیوگرافیکی را در مورد طبیعت نوشته های ولف برای ادامه دادن تزش بیان می کند ، خواننده با اشتیاق به شرایط بیوگرافی بیشتر از متن ، متقاعد به خواندن می شود . اما این واقعا اهمیت دارد که آیا ولف عادت به لرزیدن در پشت میزش داشته است ؟ قطعا چیزی که اهمیت دارد این است که اوچه می نوشته است؟ اینگونه مباحث احساسی دوباره در بحث مفصل مارکوس ودر هنگام مورد اتهام قراردادن ولف و منتقد مارکیسیت آلمانی والتر بنیامین به طور موازی آشکار می شود ( هم ولف و هم بنیامین خودکشی را به جای تعید ا ز خودکامه گرایی فاشیسم انتخاب کرده اند )۷)
اما مسلما خودکشی بنیامین بعد از اشغال فرانسه در خط مقدم اسپانیا جایی که یهودی آلمانی تبعید شده از ترس اینکه توسط تازیها به گروه گشتاپو تحویل داده شود؛ گریخته بود باید در بحث متفاوت تری با خودکشی ولف در حیاط پشتی اش در انگلستان اشغالی در نظرگرفته شود ، گرچه آیا سیاست آیا آن چیزی است که ما احتمالا از زندگی شخصی ولف می خواهیم ؟ آنالوژی بیوگرافیکی در تلاش است تا ولف را به عنوان یک شخصیت برجسته بنیان نهد و در نتیجه به شیوه ی قدیمی نقد تاریخی بیوگرافی بازمی گردد که قبل از آنکه نقدهای جدید آمریکایی در سال ۱۹۳۰ وارد صحنه شوند ، بسیار متداول شد . اینکه یک فمنیست رادیکال چه قدر می تواند به سادگی به این نوع شیوه ی سنتی نقد که قابل تغییر نیست نزدیک شود جای بحث دارد .
ما دیده ایم که نقدهای فمنیستی آنجلو آمریکایی تمایل به خواندن ولف از طریق دسته بندی های زیباشناختی و سنتی دارند که به طور وسیعی بر نوع لیبراستی و اومانیستی ِزیبا شناختی لوکاس تکیه می کنند که برشت علیه آن قویا به بحث و استدلال پرداخته است . خوانش ضد اومانیستی که من طرفدار آن هستم ، موجب فهم بهتری از طبیعت سیاسی وزیبا شناختی ولف می شود که هنوز باید نوشته شود . تنها مطالعه ی ولف یکی کردن بعضی از پیشرفتها ی تئوریکی افکار پسا ساختارگرایی است که توسط شخصی با نام پری میسل ( Perry Meisel ) نوشته شده است و هرچند که به هیچ وجهه یک کار آنتی فمنیست و یا حتی غیر فمنیست نیست با این وجود عمدتا در ارتباط با تاثیر والتر پیتر برولف می باشد . میسل تنها منتقد آشنایی برای من است که واسازی افراطی از ویژگی متن ولف را درک کرده است :
با تفاوت اصلی غالب در ولف همانند پیتر نمی توانید هیچ خصویت درونی و یا طبیعی از هیچ نوعی حتی میان جنیستها پی ببرید ، اما همه ی زبان و حتی زبان ، با جنسیتی متفاوت از خودش به وجود می آید (۲۳۴).
میسل زیرکانه خاطرنشان میکند که این اصل ، تفاوت انتخاب هریک ازکارهای ولف که بیشتر نشانگرخود ولف باشند را ازدیگری غیرممکن میسازد، از آنجایی که دوگانگی های برجستهی میان متنهایش ما را مجبور می کند که بپذیریم هر زمان کارولف از دیگری کامل تر و منسجم تر بوده است (۲۴۲). میسل اینگونه نتیجه گیری میکند که اصرار برانسجام خود ونویسنده درمواجهه با گفتمان متنی که هردو را برهم زده و ازمرکزیت دور می کند از دسته بندی هایی که اشارات ما دقیقا به آنها باز می گردد ، تحریف می شود .
نتیجه گیری متناقص تحقیق ما در دریافتهای فمنیستی ولف بنابراین این خواهد بود که او هنوز مورد استقبال و مقبول خیلی از دختران فمنیست درانگلیس و آمریکا هست . تا امروزه ولف هم توسط آنها هم به عنوان فمنیستی ضعیف رد شده و هم در زمینه هایی که به نظر می رسد داستانهایش را حذف کرده اند مورد ستایش قرار گرفته است
منتقدان فمنیست با توافق های کم و بیش ناخواسته شان برای دسته بندی کردن زیبایی شناختی اومانیستی موجود در رده بندی آکادمیک مردانه و سنتی ، حقیقتا تاثیر چالشهایشان را بر این سنت ، تضعیف کرده اند. بنابراین در این روش، تنها تفاوت میان یک منتقد فمنیست و منقد غیرفمنیست در ابعاد سیاسی و رسمی شده یک منتقد است . درنتیجه منتقد فمنیست ناخواسته خودش را در مقامی قرار می دهد که خواندن ولف به عنوان یک نویسنده ی فمنیست نخبه و پیش رو که بدون شک همینگونه بوده است را برایش غیر ممکن می سازد . یک نقد فمنیستی که هم عدالت و هم پیمان رسمی اش را به خواهران و مادران انجام دهد قطعا هدف ما خواهد بود .
پانوشت :
Moi, Toril . Sexual/Textual Politics: Feminist Literary Theory. Rutledge : New York. 1985.