این مقاله را به اشتراک بگذارید
فعلا باید تسلیم شد!
احمد غلامی
با چوب میشود آدم کشت اما نمیشود شلیک کرد. حالا این حکایت ناشران و نویسندگان و مترجمان ما است. همه به شیوه غریبی به جان کتاب افتادهاند و با حرص و ولع مینویسند، ترجمه و منتشر میکنند و میخواهند با کتاب شلیک کنند. شهوت غریبی در نوشتن، ترجمه و انتشار دیده میشود. در هیچ دورانی از تاریخ نشر ایران، این سه گروه اینگونه با شهوت دست در دست یکدیگر نداده بودند؛ شهوتی آمیخته به نهیلیسمی مبتذل که از فرایند افسردگی و پوچی مزمن سرچشمه میگیرد و موجب انزال فکری زودگذر میشود. ابتدا برای جریانسازی در ادبیات کیفیت را فدای کمیت کردند و بعد جریانسازی که با آثار نیمبند محقق نشد، تغییر مانیفست دادند و گفتند اگر از انبوه نوشتهها یکی به در آید و ماه مجلس شود بس، که تاکنون نشده است. و به قول ترنابازان جنوبشهر: بر چشم بد لعنت، چشم بدخواه تنگنظر کور.
همسرایی ناشر و نویسنده و مترجم: بیش باد.
بعد ناشران افتادند به چشموهمچشمی که ماه از نشر آنان بدر شود و در صدر مجلس نشیند، که نشد. انگار فراموش کردهاند که گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود ولیک به خون جگر شود.
همسرایی ناشر و نویسنده و مترجم: بیخیال… چپ میزنی… تئوریزدهای… ذهنی شدی، پراگماتیست باش…
تکخوانی ناشر: بابا خل میزنی… واسه اونا نون نداره، واسه ما که آب داره…
عجبا! با آقای دکتر ناصر زرافشان نشستهایم. مثالی میآورد از اصفهانِ قدیم. خیابانی در اصفهان بود که راسته تعمیرکاران و صافکاران ماشینهای سبک و سنگین آنجا بود. اگر کسی میخواست توی این راسته تابلویی بالا ببرد، اول از او میپرسیدند شاگرد کی هستی؟ چند سال کار کردی؟ واسه چی میخواهی از اوستایت جدا بشی… و اگر سالها خاک انبار را خورده بود، میگذاشتند تابلو تعمیرگاهش را بالا ببرد. این هم روش اهل هندل، که حداقل تابع سنت تجربه هستند. ناشران، نویسندگان و مترجمان ما تابع چه باوری یا مرجعی هستند؟ تابع بازار، تابع مد، تابع ارضای نیازهای روحی و معنوی خود، یا در فکر ایجاد جریانی اثرگذار و ماندگار در فکر و اندیشهاند؟
با نیت خیر نقد میکنیم و میپذیریم که همگی بهدنبال ارتقای اندیشه و فکر هستند و ایجاد جریانی که از درون آن خوانندگانی تحولخواه و فرهیخته بیرون بیاید. اما اگر اینگونه است، پس انبوه آثار متوسط، ضعیف و بیمایه که از روی یکدیگر تکثیر میشوند را چگونه باید ارزیابی کرد؟ در ترجمه که محشر کبراست، از یک کتاب چند ترجمه به بازار وارد میشود و هرکس به فراخوار تواناییاش در لابیگری کتابش را تبلیغ و ترویج میکند. برخی مترجمان هم هستند که از نویسندگان متن اصلی زودتر ترجمه میکنند یا به طرز حیرتانگیزی کتابی قطور را ترجمه میکنند، آنهم در مدتزمانی که رونویسی از آن حداقل دو برابر زمانی را میبرد که برای ترجمهاش وقت گذاشته شده است. در این آشفتهبازار ترجمه و نشر بود که پویا رفویی، کتاب «ستاره دوردستِ» بولانیو را برای اولینبار ترجمه کرده بود، آن را داد که بخوانم و گفت، روبرتو بولانیو از نویسندگانی است که میشود با او جریان ساخت. جریانی برخلاف جریان داستاننویسی معاصر ایران که بازارزده است و گرفتار اتوریته ناشر. کتاب را گرفتم و آن را خواندم. همینطور بود که مترجماش میگفت. با ذوق نقدی نوشتم و آن را چاپ کردم. بعدها دیدم روبرتو بولانیو چنان فراگیر شد که مترجمان و ناشران برای چاپ این نویسنده مهم، مهجور و ضدجریان غالب، چنان جریان غالبی بهراه انداختند که مات و متحیر شدم. از اینجا بود که یکباره به کشف ناچیزی دست یافتم. اینکه هرآنچه مهم و جدی است در بنگاه ترجمه و نشر فعلی ایران دمدستی، رایج و سخیف میشود. کاری نمیشود کرد. فعلا باید تسلیم شد و نگاه کرد. این تسلیمشدن هیچ ضرری ندارد. درست مانند بولانیو باید «بیگانه» شد: مدتی کوتاه بعد از کودتا در شیلی، زادگاهش، بولانیو را در یکی از ایستهای بازرسی بزرگراه گیر انداختند. سالها اقامت در خارج از کشور باعث شده بود لهجهاش تغییر کند و همین کافی بود تا او را به عنوان تروریست بیگانه دستگیر کنند. هشت روزی در بازداشت ماند و کاملا ممکن بود در این مدت کشته شود. روزی یکی از زندانبانان به سراغش آمد و گفت، مرا نمیشناسی؟ دوستت هستم. دو مرد دوره دبیرستان را با هم گذرانده بودند. و بعد آزاد شد. اتفاق طنزآمیزی که در زندگی ادبی او نیز تکرار شده بود: او نویسندهای بیگانه بود؛ بیگانه با فضای ادبی مسلط.
با چوب میشود آدم کشت اما نمیشود شلیک کرد. پس باید سنگر گرفت تا سر فرصت به چوب بدستان شلیک کرد.
شرق
8 نظر
مهدی
عجب مطلب چرندی بود. یک نگاه عقب مانده ی چپ نما که آقای غلامی مدتی ست اسیرش شده. در ضمن قبل این که چناب رفویی ترجمه ی بسیار بدشان را از بولانیو منتشر کنند سه رمان او ترجمه شده بود از جمله همین ستاره ی دوردست که ونداد جلیلی اتفاقا از اسپانیایی ترجمه اش کرده بود. آقای غلامی نگاه مرتجعی دارد که در آن واژه گانی چون خاک خوردن و پیربودن و … حرف اول را می زند. واقعا متاسف شدم که همنشینی با زرافشان چنین به روزشان آورده!!! خواهش می کنم نظرم را منتشر کن.
مخاطب
مهدی جان به نظرم مطلب خیلی خبی بود
شما هم بهتر است برخی تسویه حسابها
را نه در فضای ادبیات که در جای دیگر باید ببری. کارنامه احمد غلامی خود گویای سطح کار هست
مخاطب
مهدی جان به نظرم مطلب خیلی خوبی بود شما هم بهتر است برخی تسویه حسابها را نه در فضای ادبیات که در جای دیگری دیگر دنبال کنی .کارنامه غلامی خود گویای سطح کار اوست
مهدی
سطح کار جناب غلامب مشخص است واقعا! یادداشت های سیاسی خنده آور و کوبیدن بر زلب چپ و جایزه گرفتن از شهید غنی پور! زبان شلخته کتابهای ای را درست کند بهتر است ایشان تا بخواهد به دیگران درس بدهند. راستی ایشان چند کتاب از بولانیو خوانده اند؟
مخاطب دوم
من هم با مهدی موافقم. در این یادداشت میشود حسادت به مرتجمهایی مثل ژیمان خاکسار را به روشنی دید. در ضمن آقای غلامی که از گزیده کار میگویند خودشان سلسه کار هستند. بهتر است اینجور بحث ها را با شفافیت بیشتری مطرح کرد. من هم قبل جناب روفویی ترجمه دیگری از شبانه های شیلی( که از قضا رمان متوسطی هم هست( خواندم و نمی دانم چرا دیگران حق ندارند ترجمه کنند و ایشان دارند.
محمد
جناب مخاطب دوم
توجه داشته باشید که اگر بحث سری کاری باشد
آن جناب مترجمی اسم برده اید که مثلا آقای غلامی به آن حسودی می کند خودش از همه سری کار تر است و پشت هم کتابهای گردن کلفت می دهد بیرون. من نمی دانم اگر ویراستارهای نشر چشمه نبودند کیفیت ترجه های ایشان چطپر بود
ای کاش یکی بند می شدو نقدی در ترجمه های اینها می نوشت تا تکلیف خیلی چیزها معلوم شود. جایگاه آقای غلامی روشن است و با این حرفها مخدوش نمی شود.
رضا
احمد غلامی اگر نثر خودش را نگاه کند می بیند که چه قدر کم مایه و بی استعداد است. سر پیری افتاده به حسودی کردن.البته پیمان خاکسار کارش عالی ست و بعید میدانم آدمی مثل غلامی چیزی از او خوانده باشد. ایشان وقت شان محدود است و باید به کلاس های دلوزدرمانی شان برسند!!!
محسن
کاش در نقد همدیگر مقداری منصف تر باشید ، درست است که در سال های اخیر پرخاشگری یکی از مشخصه های غالب جامعه ما شده اما به نظرم نیازی نیست همه پیرو این فضا باشند .