این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
هنری میلر و حضور در آثارش
داوود قلاجوری
بخش های اول و دوم این نوشته را اینجا و اینجا بخولنید
البته منظور میلر از اتوبیوگرافی آن دسته آثاری نیست که جز نگاهی سطحی و گذرا و نوستالژیک به زندگی نویسنده آن چیز دیگری نمیباشد. این گونه آثار فاقد ارزش ادبیاند. منظور میلر آن دسته از اتوبیوگرافیهاست که در آن نویسنده حقیقت مطلق درون خود را به ما نشان میدهد؛ ظاهر و باطن خود را به تصویر میکشد؛ و مرکز توجه او به احساسات، افکار، و عواطف خود است. اتوبیوگرافی واقعی آن است که هدف اصلیش نشان دادن تمامیت و کل و جزء نویسندهی آن باشد. اگر چه اتوبیوگرافیهای واقعی و ناب خود به چند دسته تقسیم میشوند، اما این نکته درباره هر یک از آنها صادق است: که اتوبیوگرافینویس تا حدودی داستاننویس نیز هست. به این معنی که اتوبیوگرافینویس از میان لایههای گوناگون حوادث زندگیش داستانی منسجم را با کاراکتری منسجم تدوین میکند. او حوادث و ماجراهای زندگیش را به دورههای مختلف تقسیم میکند و در فصلهای مختلف یک کتاب میگنجاند و بدینسان به آن اثر فرم هنری میدهد. اگر در این رهگذر از بیان بعضی از حوادث و ماجراهای زندگیش صرفنظر کند، چندان لطمهای به اثرش وارد نمیشود. اما در بیان موضوعی که انتخاب میکند و به نوشتن دربارهی آن میپردازد، باید که دید کنجکاوانه و عمیق نسبت به مکنونات قلبی، صداقت مطلق در بازگویی حقایق، و خلاقیت هنری از ابزار اولیه و اساسی کار او باشد. میلر در این زمینه در آثار خود سنگ تمام گذاشته است. در مقالهای که ذکرش در سطور بالاتر رفت، میلر درباره اهمیت اتوبیوگرافیی در عصر ما و در آینده مینویسد:
"نیازی به توضیح این نکته نیست که چنین آثاری [اتوبیوگرافی] در عصر ما از چه اهمیتی برخوردار است. همچنان که این عصر به پایان خود نزدیکتر میشود، ما نیز بیشتر و بیشتر به اهمیت وجود اسناد انسانی پی میبریم. ادبیات عصر ما منحصرا به قالب اتوبیوگرافی تکیه کرده است. زیرا قالبهای رو به مرگ موجود نمیتواند درون انسان را بیان کند. هنرمند از قالبهای منسوخ فاصله میگیرد تا بتواند در درون خود به کشفمنابع فناناپذیر خلاقیت دست پیدا کند. عصر ما، عصریست که از نظر ادبی پربار میباشد، اما در عین حال، غیر خلاق و بی روح و نشاط است. عصر حاضر لبریز از شهوت جستجو در کشف معمای وجود انسان است. ما به طور غریزی به سوی آن اسناد انسانیــ که همانا قطعههای کوتاه، خاطرات، یادداشتها و اتوبیوگرافیها باشد ــ رو میکنیم تا عطش خود را برای زندگی سیراب کنیم. به نظر میرسد این اسناد قادرند ما را به آنچه در جستجویش هستیم برسانند."(44)
اما در همینجا این سئوال مطرح میشود: این اتوبیوگرافیها به چهدرد بنی آدم می خورند؟ در جواب، شاید بتوان گفت اینگونه آثار از یک طرف میتوانند پدیده زندگی را غنیتر و از طرفدیگر، به بازآفرینی همان پدیده (زندگی) کمک کنند. علاوه بر آن، بازآفرینی زندگیئی که در گذشته مدفون است، میتواند خودش به وسیلهای برای حصول لذت بیشتر از زندگی در زماناکنون بدل شود. و اگر چنین سخنی ذرهای از حقیقت درخود نهفته داشته باشد، برای من این پرسش پیش میآید که با توجه بهخلاء اتوبیوگرافی نویسی در ادبیات خودمان (۴۵) که در سطور پائینتر به آن اشاراتی خواهد شد، تا چه اندازه جلوی غنیتر شدن زندگی را گرفتهایم؟ تا چه اندازه در لذت جوئی از زندگیخود را محروم کردهایم؟ میلر در توضیح انگیزه زندگینامه نویسی و این که آثار وی چه سود و زیانی در عرصه ادبیات دارد و بهطور کلی هدفش از بیپردهگوئی درباره زندگیش چیست مینویسد:
"اجازه بدهید اینگونه سخن را بیاغازم که هدفم از بیان بیپرده و مستقیم و صریح داستان زندگیم این بوده که تا حد امکان از زندگیم بیپرده و عریان سخن بگویم و از عمل خود شرمنده نباشم. اگر از من بپرسند چرا دست به اینکار میزنم، در پاسخ میگویم که در درجه اول چنین انگیزه و گرایشی در خون و در طبیعت من است. من به همه جوانب حیات، به مفهوم کلی آن، علاقمندم و از میان انواع و اقسام حیات موجود در جهان فقط زندگی خودم را نیک میشناسم و به آن خو دارم. معتقدم که با تجزیه و تحلیل، شکافتن، زیر ذرهبین بردن، توضیح و تشریح جزء بهجزء و صادقانه زندگیم، شاید پدیده زندگی را غنیتر به خوانندگان آثارم واگذارم."(46)
اتوبیوگرافی نویسی در واقع، بازآفرینی زندگی نویسنده آن است که در این بازآفرینی بهطور مسلم نویسنده نیز خودش بازآفریده میشود. البته، چنینکاری پیشنیازهای فراوان دارد. از آن جمله میتوان از شهامت و شجاعت زندگینامهنویس در بیان صادقانه فراز و نشیبهای زندگیش، اشتباهاتش، سادهلوحیهایش، امیدهایش، حسرتهایش، و بالاخره موفقیتها و شکستهایش نام برد. وانگهی، آثار اتوبیوگرافی خوانندهای میخواهد که افق دیدش باز و جهانبینیش گسترده باشد تا بتواند ورای خود را ببیند و بفهمد و درککند؛ خوانندهای میخواهد تا بتواند خود را به جای دیگران بگذارد و از قضاوت عجولانه پرهیز کند؛ خوانندهای میخواهد تا بداند اگر هر دو روی سکهرا ندیدهاست، از نتیجهگیری و قضاوت حذر کند. بهعلاوه همه اینحرفها، زندگینامهنویس نیز جامعهای میخواهد که از قید و بند سنتهای دستو پاگیر رها شده باشد؛ جامعهای میخواهد کههر فرد را مسئول اعمال خود بداند و کاسه مشکلات مثلا حسنرا به گردن حسین خراب نکند؛ جامعهای میخواهد که فردگرائی و استقلال فردی را ارج نهد و محترم شمارد. میلر در مکان و زمانی میزیست که وجود ارکان مذکور بفهمینفهمی هنوز به شکل امروزیش رشد نکرده بود، اما قدر مسلم تا رسیدن بهدرجه تکامل امروزی نیز فاصله چندانی نداشت. در عصر او در عرصه اتوبیوگرافی نویسی پیریزیهای اولیه انجام گرفته و مدتها بود که ستونهائی نیز برافراشته شده بود. در واقع، فقط وقت آن بود که این ستونها بالاتر روند. و عجیب آن که آثار میلر یکی از ستونهای برجسته این عرصه شد.
البته بررسی خاستگاه و رشد اتوبیوگرافی نویسی در غرب در حوصله این نوشته نیست. اما در اینجا به این نکته اشاره کنم که تجربه زندگی سی سالهام در امریکا نشانم داده که در مفهومی کلی، زندگی امریکایی جماعت هم چون کتابی استکه صفحاتش به روی هر خواننده علاقمند گشوده است تا آن را بخواند. گوئی این موضوع در خون آنهاست. به عبارت سادهتر، آمریکائیها بهطور کلی دوست دارند در نشست با این و آن (منظور نشستهای اجتماعی است) از زندگیشان بگویند تا هر چیز دیگر، حتی اگر این دیدار برای اولین بار باشد. برای نمونه، اولین ملاقات و محتوای مکالمات "جیمیدوآنگلو"(47) و "مریکان"(48)، دو شخصیت واقعی در یکی از داستانهای (شیطانی در بهشت) میلر، گویای این نکته است. متأسفانه در ادبیات خودمان، همانطور کهدر سطور بالاتر اشاره شد، جای نگارش اتوبیوگرافی (منهایتعدادی استثنائات) بسیار خالی بوده است. دلایلیکه باعث بروز این خلاء شده بسیارند. بخشی از این خلاء به همان پیشنیازهائی مربوط میشود که در سطور قبلی ذکرش رفت.
اتوبیوگرافی نویسی در واقع، بازآفرینی زندگی نویسنده آن است که در این بازآفرینی بهطور مسلم نویسنده نیز خودش بازآفریده میشود. البته، چنینکاری پیشنیازهای فراوان دارد. از آن جمله میتوان از شهامت و شجاعت زندگینامهنویس در بیان صادقانه فراز و نشیبهای زندگیش، اشتباهاتش، سادهلوحیهایش، امیدهایش، حسرتهایش، و بالاخره موفقیتها و شکستهایش نام برد. وانگهی، آثار اتوبیوگرافی خوانندهای میخواهد که افق دیدش باز و جهانبینیش گسترده باشد تا بتواند ورای خود را ببیند و بفهمد و درککند؛ خوانندهای میخواهد تا بتواند خود را به جای دیگران بگذارد و از قضاوت عجولانه پرهیز کند؛ خوانندهای میخواهد تا بداند اگر هر دو روی سکهرا ندیدهاست، از نتیجهگیری و قضاوت حذر کند. بهعلاوه همه اینحرفها، زندگینامهنویس نیز جامعهای میخواهد که از قید و بند سنتهای دستو پاگیر رها شده باشد؛ جامعهای میخواهد کههر فرد را مسئول اعمال خود بداند و کاسه مشکلات مثلا حسنرا به گردن حسین خراب نکند؛ جامعهای میخواهد که فردگرائی و استقلال فردی را ارج نهد و محترم شمارد. میلر در مکان و زمانی میزیست که وجود ارکان مذکور بفهمینفهمی هنوز به شکل امروزیش رشد نکرده بود، اما قدر مسلم تا رسیدن بهدرجه تکامل امروزی نیز فاصله چندانی نداشت. در عصر او در عرصه اتوبیوگرافی نویسی پیریزیهای اولیه انجام گرفته و مدتها بود که ستونهائی نیز برافراشته شده بود. در واقع، فقط وقت آن بود که این ستونها بالاتر روند. و عجیب آن که آثار میلر یکی از ستونهای برجسته این عرصه شد.
به این نکته نیز اشاره کنم که عوامل بازدارنده زندگینامهنویسی به هر دو معنای آن (بیوگرافی و اتوبیوگرافی)(۵۰) در ادبیات فارسی گوناگونند که به چند فقره از آن عوامل در این صفحات اشاره شد. این عوامل در واقع کم و بیش بازگوکننده این نکته است که چرا زندگینامه نویسی در ایران خریداری ندارد. طبق اظهارات رضا براهنی(۵۱)، ویژگیهای فرهنگی و سنتی و نگرشهای محافظهکارانه نسبت به زندگی از دلایل عمده کمبود زندگینامه نویسی در ادبیات فارسی است. به عبارت دیگر، نگرانی از عکسالعمل اعضای خانواده یا بستگان یا همسایگان یا دوستان و در یککلام جامعه، یکی از عوامل بازدارنده زندگینامه نویسی، بهخصوص شرح حال شخصیتهای ادبی در ایران است .(52)
یکبار دیگر باز میگردم به همان سؤالی که در سطور خیلیبالاتر مطرح کردم: این زندگینامهها به چه درد بنی آدم میخورد؟ پاسخ به این سؤال کم و بیش در سطور بالاتر اشاره شد. اما مطلبی که میلر در جایی نوشته(53) شاید پاسخی شایستهتر، گویاتر و قانعکنندهتر به این سؤال باشد. او مینویسد: "با بازگویی زندگی خودم زخمهای کهنه را سرگشودم. بازگشودن این زخمها شاید مرا آزار دهد، اما خواننده داستان زندگی من به احتمال میتواند با آگاه شدن به زخمهای زندگی من التیامی بر زخمهای زندگی خودش بیابد."
عکس روبرو: نویسنده مطلب در کتابخانه هنری میلر در بیگ سور امریکا / ۲۰۰۱
پی نوشتها
۴۴—Henry Miler, The cosmological eye, p. 270
۴۵—این خلاأ را مایکل هیلمن، ایرانشناس امریکایی، در مقاله خود به نام "فروغ فرخزاد" مطرح کرده است. هیلمن در این مقاله اشاره میکند که شرح جال شخصیت های ایرانی، به خصوص شخصیت های ادبی، جایش در ادبیات فارسی بسیار خالیست. وی مینویسد که بعد از این همه سال مثلا هنوز شرح حالی جامع از زندگی صادق هدایت یا نیما یوشیج در دست نیست.
۴۶—Henry Miller, Henry miller on Writing, New York, New Dirctiions, 1964, p. 193
۴۷—Jamie de Angolog
۴۸—Moricand
۴۹—Michael Hillman, “Fourogh Farokhzad: An Autobiogrphical Voice”, in Womwen’s Autobiography, in Contemparary Iran” by Afh]saneh Najamabadi, 1991.
۵۰—منظور اتوبیوگرافی و بیوگرافی است.
۵۱—ر. ک. به همان مقاله هیلمن در باره " فروغ فرخزاد"
۵۲—مایل هیلمن در مقاله مورد بحث در اثبات اظهاراتس در باره خلاأ و کمبود زندگینامه نویسی در ادبیات فارسی به موارد گوناگونی استناد میکند. در اینجا ترجمۀ یکی دو مورد از اظهارات وی را منعکس میکنم: در سال ۱۹۸۶ تحریر اول رئوس کلی زندگینامۀ شاعر معاصر مرحوم نادر نادرپور با مخالفتهایی رو به رو شد. مرحوم نادرپور بنا به توصیۀ یکی از دوستانش خواهان حذف کلیۀ مسایل مطروحه در طرح کلی شد به جز تاریخ تولد و ازدواجش. ابراهیم گلستان نیز نسبت به هر آنچه راجع به زندگی فروغ فرخزاد نوشته شده موضع مخالف گرفته و گفته چنین کارهایی دخالت در امر خصوصی دیگران و قلقلک دادن خوانندگان این گونه آثار است. به عقیدۀ هیلمن، در جامعۀ پدر سالاری ایران فقط زندگینامۀ از پیش تائید شدۀ پادشاهان و دست اندرکاران حکومتی جای نگارش و چاپ دارد. علاوه بر ان، چوت شرح حال جزء به جزء شخصیتهای ادبی جایی درادبیات فارسی نداشته، بنابراین خوانندگان کتاب نیزهرگز برانگیخته نشده اندبا این گونه آثار حشر و نشر پیدا کنند و خواهان چنین کتاب هایی شوند. همین عامل نیز شاید باعث دلسردی آن دسته از محققان و نویسندگانی شده که در پی نگارش شرح حال شخصیتهای ادیی هستند.
۵۳—صفحات آخر کتاب "مدلر رأالحدی".
‘