این مقاله را به اشتراک بگذارید
من برایتمام زبانهای دنیا مینویسم
ترجمه از ترکی: سارا مصطفاپور
انتشار همزمان نخستین و دومین رمانهای اورهان پاموک به فارسی مناسبتی شد برای بازخوانی دیگربار آثار این نویسنده بزرگ ترک.
«جودتبیک و پسران» (ترجمه ارسلان فصیحی، نشر کتابنشر نیکا) نخستین رمان پاموک است که در سال ۱۹۸۲ منتشر میشود و ۲۴ سال بعد همانطور که پدرش پیش از انتشار رمان به پسرش گفته بود
«پسرم تو نوبل میبری»، جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ را از آن خود کرد. «جودتبیک و پسران»، داستان سه نسل از خانوادهای ساکن یکی از محلههای اعیاننشین استانبول است. «خانه خاموش» (ترجمه سارا مصطفاپور، نشر مرکز) دومین رمان پاموک نیز یک سال بعد منتشر میشود: ۱۹۸۳٫ «خانه خاموش» داستان سه نوه است: یکی مورخ، دیگری انقلابی و آن دیگری که سودای پولدارشدن دارد. آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای اورهان پاموک است در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵، به استثنای گفتوگوی کارل بکر از دانشگاه کلمبیا که در سال ۲۰۰۷ انجام شده است. گفتوگوی کارل بکر با اورهان پاموک، ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۷:
آیا میدانید خوانندگان آثار شما در ترکیه شامل چه افرادی میشوند؟
خوانندگان آثار من چه درترکیه و چه خارج از مرزهای آن یکسان هستند؛ زنان و دانشجویانی که علاقهمند به خواندن رمان هستند و همچنین روشنفکرانی که تمایل دارند دید خود را نسبت به خلاقیتهای تالیف به روز کنند. در کشور من ۹۵ درصد مردان بالای ۳۵ سال رمان نمیخوانند و این در سایر نقاط دنیا نیز به همین شکل است. من با نظریات بسیاری مواجه شدهام که حاکی از رنجش و نفرت بودند. مانند اینکه: من هم میتوانستم رمان بنویسم اما کارهای مهمتری در زندگی هست. یا اینکه: آقای پاموک، من عقاید سیاسی شما را نمیپسندم اما به عنوان یک نویسنده جدی ارزش زیادی برایتان قائلم. ممکن است این کتاب را برای همسرم امضا کنید؟اما دانشجویان یا آن دسته از افرادی که به خلاقیت، نقطه نظرات متفاوت و تمام آن مسائلی که اشتیاق یک دانشجوی روشنفکر را برمیانگیزد، بها میدهند و نیز عدهای که بازگو کردن زندگی و مشکلات مردم برایشان اهمیت دارد، همه این افراد رمانهای مرا میخوانند. همانطور که میدانید پرسش متداولی که غالبا از ما نویسندگان میشود این است: چرا مینویسید؟ جواب من این است: مینویسم چون نیاز ذاتی به نوشتن در خود احساس میکنم. مینویسم چون نمیتوانم مانند بقیه کارهای عادی و معمولی انجام دهم. مینویسم چون میخواهم کتابهایی شبیه آنچه که مینویسم بخوانم. مینویسم چون از دست همه آدمها عصبانیام. مینویسم چون عاشق این هستم که تمام روز را در اتاقم بنشینم و مشغول نوشتن باشم. مینویسم چون تنها در صورتی میتوانم در زندگی واقعی سهیم باشم که بتوانم آن را تغییر دهم. مینویسم چون میخواهم همه مردم دنیا این را بدانند که ما در استانبول و ترکیه به چه شیوهای زندگی میکنیم و خواهیم کرد. مینویسم چون عاشق بوی کاغذ، خودکار و جوهر هستم. مینویسم چون بیش از هر چیزی در دنیا به ادبیات و هنر داستاننویسی اعتقاد دارم. مینویسم چون این کار برایم یک عادت و لذت است. مینویسم چون از فراموش شدن واهمه دارم. مینویسم چون شهرت و جذبهای را که نوشتن در پی خود میآورد دوست دارم. مینویسم چون از تنها ماندن میترسم. مینویسم تا تنها باشم. شاید به این امید مینویسم که بفهمم چرا نسبت به شما و همه آدمها تا این اندازه عصبانی هستم. مینویسم تا خوانده شوم. مینویسم چون هنگامی که یک رمان، مقاله یا صفحهای را شروع میکنم میخواهم آن را به اتمام برسانم. مینویسم چون همه از من انتظار دارند که بنویسم. مینویسم چون باور کودکانهای به جاودانگی کتابخانهها و کتابهای موجود در قفسهام دارم. مینویسم چون زندگی به طرز خارقالعادهای زیبا و شگفتانگیز است. مینویسم چون ریختن تمام این زیباییها در قالب کلمات لذتبخش است. مینویسم نه برای گفتن داستان که داستانی بسازم. مینویسم تا از این دلشوره رهایی یابم که نکند به جایی که باید در زندگی بدان جا بروم نرسم. مینویسم چون هرگز خوشحال نبودم. مینویسم تا خوشحال باشم!
از آرزوهای کودکیتان بگویید.
بین سنین هجده تا بیست سالگی دریافتم که دلم میخواهد تنها در اتاقم بنشینم و خیالبافی کنم، نقاشی بکشم یا رمان بنویسم. کارهای انفرادی را دوست داشتم اما این قرار نبود صرفا در زمینه ادبیات باشد. رویایی که از هفت سالگی تا نزدیک به بیست و دو سالگی در سر داشتم رویای نقاش شدن بود که در کتاب «استانبول» تمام اتفاقات آن دوره از زندگیام را با خوانندگانم در میان گذاشتهام. از آن روز بزرگ بگویید که نوبل ادبیات را بردید. زمانی برنده جایزه نوبل شدم که نوشتن «موزه معصومیت» به نیمه رسیده بود. اما هرگز به صرافت نیفتادم که حالا که برنده نوبل شدم و دقت و توجه مردم روی آثارم بیشتر خواهد شد چه باید بنویسم؟ مدتی که از تب و تاب این اتفاق سپری شد، کارم را از همان جایی که مانده بود از سر گرفتم. البته هیچ شکی در این نیست که نوبل آدم را معروف میکند و به تبع آن توجهات، حسادتها، خشم و علاقه مردم هم بیشتر میشوند. نوبل باعث شد تا کمی بیشتر دیپلمات شوم. من نماینده کسی نیستم و صرفا از طرف خودم حرف میزنم. نوبل برای من با مشکل تمثیل همراه بود. فکر نکنید که زیادی دارم شکایت میکنم. این چیزی است که روزنامهنگارها همواره از نوبلیستها انتظار دارند. اینکه آنها بیوقفه شکایت کنند و بگویند: معروف بودن خیلی بد است و این حرفها… اما من هرگز این را نمیگویم. حتی برعکس این را نیز میگویم که شهرت برای من خیلی هم خوشایند بود و پاسخ کسانی را هم که اصرار دارند همواره شکایت بشنوند اینگونه میدهم: نوبل برای من یک اتفاق بسیار خوشایند بود. امیدوارم شما هم روزی آن راتجربه کنید!
****
گفتوگوی چنار اکتای با اورهان پاموک در ۸ دسامبر ۲۰۱۴:
اگر یک زن بودید، زندگیتان دستخوش چه تغییراتی میشد؟ آیا در این صورت زندگی متفاوتی را تجربه میکردید؟
ما نویسندگان زن بااستعدادی در ترکیه داریم که همه شخصیتهای قابل احترامی هستند. اما به نظرم میرسدکه من اگر زن بودم نمیتوانستم در دوران جوانی از عقاید خودم دفاع کنم. دستکم من توانستم به خانوادهام بگویم که میخواهم داستاننویس شوم. اگر زن بودم نمیتوانستم.
نمیتوانستید پافشاری کنید؟
نه! نمیتوانستم.
حتی در شرایط خانوادگی شما؟
بله! نمیتوانستم. البته نمیخواهم خدای ناکرده حق پدر و مادرم را ضایع کنم اما دست آخر آزادی یک زن در چهارچوبی است که خانواده یا همسرش برای او تعیین میکنند. آیا میتوانیم زنی را تصور کنیم که در خانه با کتابهایش زندگی کند و جامعه هم دید مثبتی به او داشته باشد و هم او از عهده گذران زندگیاش برآید؟ نمیتوانستم. من به خانواده و اطرافیانم چنین گفتم: داستاننویس خواهم شد. نه رئیس و نه مرئوس، نمیخواهم هیچ کدام از اینها شوم. دوست دارم برای خودم زندگی کنم. اجاره همین خانه کوچک هم برای گذران زندگیام کفایت میکند. اینها را گفتم و ده سال اول را به این نحو سپری کردم. آن زمان درآمدی که از تالیف داشتم کفایت نمیکرد. حالا اگر زن بودم، حتی تصور این چیزها هم مشکل میشد.
کارهای بعدیتان چگونه است؟
حس میکنم چیزی کم دارم. چیزی شبیه به اینکه انگار نمیتوانم داستان کوتاه بنویسم. میخواهم اثر بعدی داستان کوتاهی از دید یک کودک باشد. البته خودم هم فعلا از چند و چون این کار چیزی نمیدانم.
یعنی ممکن است قهرمان داستان بعدی یک کودک باشد؟
بله! میخواهم اینبار به دنیای کودکی در سن بلوغ بپردازم؛ مراحل رشد او و مشاجراتی که با پدر واقعی و خیالیاش دارد. اینکه از چه زاویهای به دنیا و مینگرد؟ چطور پا به دوران بلوغ میگذارد و چه مسئولیتهایی بر دوش اوست؟
****
گفتوگوی سرپیل گلگون با اورهان پاموک، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۵:
بعضی از کتابها به گونهای نوشته میشوند که زندگی و شخصیت نویسنده را برملا میسازند. اما این مساله درباره آثار شما زیاد صادق نیست.
همینطور است. رد پای من به عنوان نویسنده در کتاب «جودت بیک و پسران» کمتر و در کتاب «خانه خاموش» کمی بیشتر محسوس است. هرگز خودم را کامل در آثارم بازگو نمیکنم.
نویسندگان بسیاری هستند که دوست دارند جای شما باشند؛ در خانه بنشینند و تنها به کار نویسندگی بپردازند.
بله! این درست است که من مجبور به انجام کارهایی مانند ترجمه، روزنامهنگاری یا کارهای تبلیغاتی نیستم. به همین دلیل است که غالبا به عنوان یک نویسنده مرفه شناخته میشوم. اما خودم از این بابت زیاد خوشحال نیستم. باید بگویم حتی اگر چنین اختیار و امکاناتی هم نداشتم به گمانم در هر شرایطی باز هم مینوشتم.
کمی از دوران کودکیتان برایمان بگویید.
من به معنای واقعی کلمه «کودک آپارتمان» بودم. به جز رفت و آمد به مدرسه، زیاد بیرون نمیرفتم. حتی توجهی هم بر روی این موضوع نداشتم که آیا اجازه این کار را دارم یا نه. به گمانم آن زمان به این فکر میکردم که خب اصلا بیرون بروم که چه بشود؟ خوب یادم میآید که آنوقتها دنیای بیرون از خانه را چه وحشتناک برایمان توصیف میکردند. برای مثال، تنها به سینما رفتن در خانواده من قدغن بود. این آزادی را من بعدها بین سنین پانزده تا هفده سالگی، به تدریج و با مشقت بسیار به دست آوردم.
دوران تحصیلتان در کالج رابرت چگونه گذشت؟
فرهنگ غالب در کالج رابرت بسیار متفاوت بود؛ فرهنگی برگرفته از اختیار عمل و اراده آزاد. اما من از کالج و جو آن نفرت داشتم؛ چون گرچه خودشان سعی بر کتمان این موضوع داشتند اما عملا از مقیاسهای آمریکایی برای سنجش موفقیت دانشجویان استفاده میکردند و بدین شکل دغدغه رقابت را بین آنها ترویج میدادند. مدتی که از تحصیل من در آنجا گذشت به تدریج شروع به پایهریزی فرهنگ و اصول خودم در فراسوی مرزهای خانواده و کالج کردم. این مساله، خود مولفه مهمی برای نفرتم از کالج بود. افزون آنکه دیگر از قالب یک دانشجوی نمونه هم درآمده بودم که خود این هم باز دلیل دیگری بر این امر بود. دانشجویی نبودم که با دیدن مدیر آمریکاییاش لبخند بزند و hello بگوید، دستی بفشارد و چند جمله سرهم کند. روابطم با پدر و مادرم، معلمانم و اطرافیان و دانشجوها طوری نبود که منجر به بازخورد «چه پسر خوبی!» از طرف آنها شود. از دید آنها من دانشجوی مشکلداری محسوب میشدم.
این حس نفرت چه شکستها یا پیروزیهایی برای شما در پی داشت؟
شکست نه، اما موجب شد فرد رادیکالی شوم و به مسائل فرهنگی بپردازم. به همین جهت بعدها فهمیدم که پول درآوردن آنقدرها هم مهم نیست. در ضمن ساختگی بودن روابط انسانی را هم برایم آشکار کرد؛ اینکه مردم دائم به فکر فریب دادن یکدیگر هستند.
کار نویسندگی را چگونه آغاز کردید؟
نوزده بیست سالم بود که متوجه شدم به نویسندگی علاقهمندم. زیاد کتاب میخواندم و تصورم این بود که از نوشتن هم لذت خواهم برد. بهترین نوع زندگی در نظرم زندگی توام با خیالپردازی و تفکر بود. در نتیجه شروع به نوشتن کردم. «جودتبیک و پسران» را در مدت چهار سال نوشتم. دو سال اول تمام وقت نمینوشتم. یعنی اینطور نبود که از سپیدهدم تا غروب مشغول نوشتن باشم. اما دو سال بعدی عملا پشت میز تحریرم گذشت. ۲۶ ماه طول کشید تا «خانه خاموش» را بنویسم.
آیا منظورتان این است که نمیتوانید سریع بنویسید؟
این فکر خودم است که آهسته مینویسم. اما خب، تصور نویسندهای که پشت میزش مینشیند و بیوقفه مینویسد صحیح نیست. برای مثال، بالزاک نزدیک به صد عنوان اثر دارد که همه آنها را در مدت سی سال نوشته که این یعنی در هر سال بهطور میانگین یک رمان. با در نظر گرفتن این نکته که هر کدام از این رمانها بهطور متوسط در۴۰۰ صفحه نگاشته شدهاند پس او هر رمان را در چهار ماه مینوشته که این یعنی ۱۰۰ صفحه در ماه. علاوه بر آن بالزاک به این معروف است که ۱۲ ساعت از شبانهروز را به تالیف میپرداخته است. از آنجا که هر روز سه صفحه مینوشته، پس هر صفحه را در یک یا یک و نیم ساعت تمام میکرده است. خب با این حساب بالزاک که روزی سه ساعت مشغول نوشتن بوده در نه ساعت باقیمانده چه میکرده است؟
خودتان چه نظری دارید؟
من فکر میکنم او هم کارهایی انجام میداده که من انجام میدهم. کارهایی از قبیل: از پنجره بیرون را تماشا کردن، سیگار کشیدن، نشستن پشت میز و سپس از پشت میز برخاستن، یک چرخی زدن، فکر کردن به جملهای که قرار است نوشته شود و بعد انحراف ذهن به مسیری دیگر؛ شاید به داستانی که قرار است ده سال بعد از این نوشته شود و دوباره بازگشتن به زمان حال و یکدفعه رجعت به زمان گذشته… من تمام این احوالات را به شخصه تجربه میکنم؛ بالاخص زمانی که آنچه نوشته شده مطابق میلم از آب درنیامده باشد.
****
گفتوگوی ارکان ارماکبا اورهان پاموک، ۲ فوریه ۲۰۱۵:
به نظر دارید نویسنده پرکاری میشوید؟
من از کاری که انجام میدهم بینهایت راضیام. یکی میگفت: مثل بچهای که با اسباببازیهایش بازی کند. من از این کار بسیار لذت میبرم و دوست دارم تا در آنجا بازی کنم. اکنون در حال ترجمه یکی از رمانهایم هستم. این کار شباهت به کار یک کارمند دارد.
نویسندگان بسیاری میشناسیم که به اصطلاح خودتان از بازی با اسباببازی لذت نمیبرند. پشت هر اثر شما کار و تلاش عظیمی نهفته است. پس چه میزان از کار را لذت بازی با اسباببازی تشکیل میدهد؟
من برای تالیف رمانهایم تحقیقات فراوانی انجام میدهم و به همین منوال هم ادامه خواهم داد. این نسبت به هر رمان متغیر است. برای مثال برای نوشتن رمان «نام من سرخ» هزاران کار تحقیقی انجام دادم. به مدت یک سال تمام هر روز صبح به دخترم اینچنین میگفتم: امشب بالاخره کار نوشتن رمان را آغاز خواهم کرد. سپس به دفتر کارم میرفتم، مطالعه میکردم و عاقبت هم برمیگشتم. درست یک سال تمام مطالعه و تحقیق کردم. حتی در حین تالیف هم به تحقیقات خود ادامه میدادم. بیاینکه وارد فضا و حس و حال کتاب شوم. هرگز نمیتوانم چیزی بنویسم. در عین حال مینویسم تا چیزی بیاموزم.
از تمام چیزهایی که تا بهحال نوشتهاید چه آموختید؟
از تمام آنها تنها یک چیز آموختم. اما آیا این آموخته را به کار میگیرم یا نه نمیدانم. یاد گرفتم که باید متواضع باشم؛ اینکه عمیقا به درد مردم داستان زندگی و تجارب آنها احترام بگذارم.
قدمهای بعدی چیست؟ چه چیزهایی خواهید آموخت؟
من گاه چند رمان را همزمان با هم مینویسم، حتی در این بین ایدههای جدیدی هم برای خلق یک اثر تازه خود به خود متولد میشوند. مثلا هنگام جستوجو در دایرهالمعارف چنانچه قدرت خیالپردازی قوی داشته باشید ایدههای جالبی سراغتان میآیند و اینکار کمکم تبدیل به یک بازی برایتان میشود. من در کودکی هم زیاد این کار را انجام میدادم. برای درک داستانی که مینویسم دوست دارم تا مدتی در فضای آن زندگی کنم. به عنوان مثال برای نوشتن درباره پادشاهان عثمانی دوست دارم تا در آن روزگار باشم و حس و حال آن دوران را تجربه کنم. بله! این کم و بیش همان چیزی است که تمام داستاننویسها میخواهند.
تمام کتابهایی که نوشتهاید به زبانهای خارجی ترجمه شدهاند؟
تاکنون ۱۲ میلیون نسخه از کتابهایم در کل دنیا به فروش رفته وآثارم به ۶۲ زبان دنیا ترجمه شده است و میتوان گفت که یکی از پرمخاطبترین نویسندگان در ترکیه هستم. گاه با سوالاتی از این دست مواجه میشم که: آیا شما به هنگام تالیف صرفا به هویت ترک خود بسنده میکنید؟ یا به دیگر خوانندگان آثارتان از اقصی نقاط جهان نیز میاندیشید؟ این پرسش خطرناکی است که میتواند منجر به ایجاد پرسشهای زیادی در ذهن خوانندگان شود. اما من در پاسخ این قبیل پرسشها همواره میگویم: من برای تمام خوانندگانم که آثارم به زبانشان ترجمه میشود مینویسم.
آرمان