این مقاله را به اشتراک بگذارید
عادتهای نوشتن کارلوس فوئنتس
کم نیستند نویسندگانی که دوست دارند به هنگام کار در گوشه ای دنج و دور از هیاهو به نوشتن بپردازند، جایی که کمتر کسی از آن اطلاع دارد و جز مواردی خاص هیچ کس مزاحم خلوت آنها نمیشود. کارلوس فوئنتس یکی از همین نویسندگان است. مطلب زیر در عین اشاره به پارهای از عادتهای فوئنتس در نویسندگی، اشاراتی هم به زندگی و فعالیتهای سیاسی او دارد. یکی دو دهه از زمان نوته شدن این مطلب گذشته اما همچنان خواندنی و واجد نکات جالب توجه است.
***
در اتاق نشیمن آفتابگیر آپارتمان کارلوس فوئنتس در لندن، چمدانها روی هم تلنبار شدهاند. او دیروز به اتفاق همسرش از مکزیکوسیتی از راه نیویورک وارد لندن شده است. آنها به طور معمول نیمی از سال را در مکزیک میگذرانند، چند ماهی را در لندن اقامت میکنند و از نو به مکزیک باز میگردند.
فوئنتس نیز چون نویسندهی پرویی، ماریو وارگاس یوسا، لندن را- به عنوان یک گوشه دنج- برای گمنام ماندن و نوشتن انتخاب کرده است. اگر مصاحبههای او را خوانده باشید، میدانید که فوئنتس عادت دارد هر روز در هر شرایطی بین ساعات هشت بامداد و یک بعد از ظهر به نویسندگی بپردازد.فوئنتس میگوید در مکزیک دست به قلم نمیبرد:” زندگی ام در آنجا خیلی شلوغ است . فعالیتهای مطبوعاتی دارم. مصاحبههایی که با من میشود وقت گیرند؛ تلفن در تمام مدت زنگ میزند. دوستان زیادی دارم. در برنامههای تلویزیونی شرکت میکنم. اکنون نیز به خاطر تحولات و دگرگونیهای سیاسی کارهایم چندین برابر شده است.
اینها البته همان گلایه های معمول و مرسوم یک شخصیت ملی، و در مورد فوئنتس یک شخصیت و ادیب بینالمللی است، آن هم در مملکتی که هنوز فرهنگ به دیدگاههای فرد اعتبار میبخشد و نقطه نظرهایش را عجیب و غریب جلوه نمیدهد.
برخلاف ماریو وارگاس یوسا که برای نامزدی و شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کشورش وسوسه شد، فوئنتس به دنبال مقام سیاسی نیست. در هر حال، از آنجایی که متجاوز از شش دهه است که کشور مکزیک در عمل سیاست تک حزبی را دنبال میکند، نامزدی حزب رسمی اعتباری به همراه ندارد و کاندیدای حزب مخالف شدن نیز بیهوده است. در شرایطی که مکزیک به آرامی و به تدریج خود را از باتلاق حکومت تک حزبی – حزب انقلابی رسمی – بیرون میکشد، فوئنتس میکوشد هموطنانش را آموزش دهد تا حقوق حقه و امتیازات قانونی خود را ادعا و مطالبه کنند. فوئنتس به زودی به مکزیک باز میگردد تا در ۲۱ اوت که تاریخ برگزاری انتخابات پرسرو صدای ریاست جمهوری است در محل رای گیری منطقه اش حاضر شود. اما این روزها- خود خواسته و گمنام- برای ادامه کار نویسندگی در لندن بسر میبرد. وقتی فوئنتس در سال ۱۹۹۰ برای ضبط سریال تلویزیونی”آینه های مدفون” به لندن آمد، پایتخت انگلستان را برای اقامت چند ماه در سال انتخاب کرد. همان سال آپارتمانی در محله ارلز کورت (که پنجره هایش رو به باغ باز میشدند)، خرید. آپارتمانی در طبقه پنجم ساختمانی نفس گیر. فوئنتس خود میگوید:”در لندن خیلی کم بیرون میروم. بیشتر به خواندن و نوشتن میپردازم. اما شبها این شهر عظیم بینالمللی با بهترین تاترها و اپرا و سایر فعالیتهای هنری وسوسهبرانگیز میشود.” فوئنتس خود را منزوی نمیکند و گاه در لندن با قبول برخی دعوت ها سخنرانی میکند. اما در این شهر است که بیتوجه به تعهدات و الزامات زندگی یک شخصیت مشهور بین المللی میتواند از زندگانی خصوصی هم بهرهمند شود. اما، حتی در این شرایط، فعالیتهای متنوع و متفاوت هنری او نیز به ثمر میرسند. از جمله، ترجمه نمایشنامه هارولد پینتر(دوست نزدیکش )را به پایان برده است .این نمایشنامه که “مهتاب ” نام دارد به زودی در مکزیکوسیتی روی صحنه خواهد رفت. آخرین رمان فوئنتس نیز “دیانا، شکارچی تنها” در مکزیک در دست انتشار است. در لندن مجموعهای از پنج داستان کوتاه او که درباره تضاد فرهنگها است و “درخت پرتقال ” نام دارد به زودی منتشر میشود.
درخت پرتقال به طور کامل نمایانگر شیوه کار و بینش ویژه فوئنتس است. این داستانهای کوتاه نوعی بهره گیری و بازی با تاریخ و زبان است، بازیهای مردانهای که فاقد جنبه شخصی و روشنفکرانه اند. شاید این مجموعه درباره شخصیت نویسنده روشنگر نباشد و با لحن اندک تمسخر آمیز نویسنده اش چیزی بروز ندهد، اما درباره ملیت او یا دقیقتر بگوییم درباره موضع فرهنگیاش گویاتر است. رم اسپانیا را فتح میکند و زبان اسپانیایی در پی میآید. اسپانیا با بار فرهنگی شمال افریقا، مکزیک ازتکها را فتح می کند و زبان و ملت مکزیک شکل می گیرد. در یکی دیگر از این داستانهای کوتاه به نام “آپولو و زنان ولنگار” مکزیک، کالیفرنیا را زیر سلطه میگیرد. سرانجام، در داستان “دو آمریکا” کریستف کلمب که پنج قرن در صلح و صفا در آرمانشهر نوین خود زیسته است، توسط شرکتهای توسعه و عمران ژاپنی به اسپانیا فرستاده میشود و این یهودی اسپانیایی پس از این جابجایی هنوز کلید خانهای را در جیب دارد که ۵۰۰ سال پیش از آن رانده شده بود. پس مراد از درخت پرتقال چیست؟ فوئنتس شانه بال میاندازد و می گوید:”درخت پرتقال در حقیقت مظهر طبیعت است که شاهد دیوانگیهای ما بوده و بیش از ما عمر کرده است.اما روشن نیست که بقایش طولانی باشد.”
البته پیروزی هرگز ساده و روشن نیست و تخم شکست یا لااقل دگرگونی را در خود میپروراند. فرهنگها فراز و نشیب هایی دارند و با هم در ستیزند تا فرهنگی تازه زاده شود و یا حالت مسلط و تفوق آنها را از بین ببرد. اینها همه از آن دست شوخیهای فوئنتس درباره پنج قرن تاریخ است. فوئنتس دراین برهه طولانی خود نقطه اتصالیست، زیرا او در فرهنگ جهانشمولی زندگی میکند که به ساکنانش اجازه می دهد تا درباره اجرای یک نمایشنامه در حداقل دو قاره تبادل نظر کنند؛ اما مخاطبان اصلی فوئنتس اسپانیولی زبانها هستند. دلمشغولی فوئنتس با زبان اسپانیولی در درخت پرتقال در ترجمه تقریبا دشوار و غیر قابل انتقال است . تاریخی که فوئنتس در آن کنکاش می کند، آمیزهای غنی است که ممالک ینگه دنیا از صافی آن رد شده اند و رویاهای شخصیت های فوئنتس بیتردید رویاهای یک آرمانشهر لاتین است . اما با آنکه دلمشغولیهای فوئتنس آشکارا درباره مکزیک است؛ اما او عینیت فکری مردی را دارد که در کشور دیگری بزرگ شده . فوئنتس در سال ۱۹۲۸ در پاناما به دنیا آمد پدرش یک سیاستمرد مکزیکی بود. بین پنج تا ده سالگیاش را در واشنگتن دی.سی. زندگی کرد؛ پدرش در آنجا می کوشید تا روابط مکزیک و ایالت متحده را حسنه نگهدارد. فوئنتس می گوید:”من در واشنگتن دی.سی. به مدرسه میرفتم و تا ماه مارس ۱۹۳۸خودم را کاملا با سایر بچه ها یکپارچه می دیدم و لحظهای احساس بیگانگی نمیکردم. در این تاریخ کادناس، رئیس جمهور مکزیک ، نفت مکزیک را ملی اعلام کرد. از آن روز به بعد دوستان مدرسه ام دیگر با من حرف نزدند.”
در این زمان ، با خانوادهاش از واشنگتن به شیلی رفت. فوئنتس میگوید در شیلی بود که احترام به سنتهای دموکراتیک را آموختم و شیفتهی زبان اسپانیولی شدم. رویدادهای برجسته زندگی فوئنتس بدون استثنا و آشکارا ماهیتی ادبی دارند. درباره زندگیاش در شیلی میگوید:”وقتی زبان پابلو نرودا را کشف کردم و با آن آشنا شدم، تصمیم گرفتم یک نویسندهی اسپانیایی زبان شوم.” به نظر فوئنتس درزبان انگلیسی به حد کافی نویسنده وجود داشت.” سپس به آرژانتین رفت و در آنجا بورخس را کشف کرد.
فوئنتس اذعان دارد که درباره آثار بورخس چنان احساسات پرشوری پیدا کرد که هرگز نخواست و جرئت نکرد از نزدیک با او آشنا شود. برای من بورخس دارای واقعیتی متافیزیکی بود و دیدار با او مانند دیدار با کافکا غیر ممکن مینمود. در بوینس آیرس به جای آشنا شدن و دیدار با بورخس، به مطالعهی آثار او پرداخت و از تاثیر جریانهای فرهنگی غرب و یهود که فراسوی ظاهر پرزرق و برق رنگ کاتولیک اسپانیایی بود؛ آگاهی پیدا کرد. فوئنتس میگوید:” در پایتخت آرژانتین احساس آزادی فوق العادهای میکردم. در آن زمان کشور حکومت نظامی –در پایان جنگ –حکومتی فاشیستی و ضد یهود بود. از پدرم خواستم که اجازه دهد به مدرسه نروم. در خیابانها پرسه زدم، زنها را شناختم، تانگو یاد گرفتم. دوران بسیار خوشی را گذراندم.”
فوئنتس پانزده سال داشت که با خانوادهاش به مکزیک مراجعت کرد. تا آن زمان فقط برای گذراندن تعطیلات و دیدار با مادربزرگها یش به مکزیکو رفته بود. فوئنتس می گوید:”چه بسا به همین خاطر داستان نویس شدم و رمان نوشتم، زیرا وقتی با مادر بزرگهایم بودم برایم قصه میگفتند…از شایعات و دروغ پردازیها و تخیلاتشان تعریف می کردند- یعنی تمام عواملی که در رمان جا دارند.”فوئنتس تحصیلات حقوق را به اتمام رساند و وکیل شد. زمانی سفیر مکزیک در پاریس بود. سپس مدتی در دانشگاه هاروارد به تدریس پرداخت. مدتی نیز به اتفاق گابریل گارسیا مارکز “فیلمنامه های بسیار بدی” نوشتند. فوئنتس می گوید به یاد دارم که:”تمام روز را با مارکز به بحث و جدال درباره یک نقطه ویرگول یا یک صفت صحیح و دقیق میپرداختیم . یادتان باشد که این بحث و گفتگوها درباره فیلم بین ما اتفاق می افتاد، یعنی بر پرده سینما که شخصیتها روی آن ظاهر میشدند ابدا تفاوتی نمی کرد که نقطه ویرگول یا صفت دقیق توصیف گر باشد یا نباشد! با تمام اینها کارمان بی ارزش نبود زیرا سرمایه معنوی و مادی لازم برای انتشار صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز و مرگ آرتمیو کروز مرا فراهم ساخت!
فوئنتس که تاکنون آثار برجسته بسیاری خلق کرده است، در رمان، دیانا شکارچی تنها، نوعی تغییر و دگرگونی اساسی دیده میشود. فوئنتس خود میگوید: این رمان نخستین زندگینامه او نیز هست. رمان درباره یک ماجرای عشقی دو ماهه با یک ستاره هالیوود در سال ۱۹۷۰ در مکزیکو است – زمانی که به گفته فوئنتس ذر دهه شصت از مردن امتناع داشت. وی میگوید: “برای خودم نیز آنچه مینویسم پر رمز و راز است. این رمان ۲۴ سال طول کشید تا نوشته شود. ماجرا و داستانی را که نمی دانستم چگونه آن را روی کاغذ بیاورم، اینک سر انجام نوشتهام.”