این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: شاه و ماکیاولی
شکسپیر و سیاست بدون اخلاق
نادر شهریوری(صدقی)
«ریچارد شاه: اسب! اسب! پادشاهیام برای اسب! اسب!»١
اینها آخرین کلمات ریچارد سوم قبل از کشتهشدن است. ریچارد سوم آخرین سلسله پلانتاجات طولانیترین سلسله پادشاهی (٣٠۴ سال) در تاریخ انگلستان است. او در این شرایط حاضر است تمامی سلطنت، جلال و شکوهش را تنها به ازای یک اسب بدهد تا با آن اسب جان خود را بردارد و از مهلکه بگریزد. با نمایش ریچارد سوم ماهیت قدرت و روابط پیرامون آن به بهترین شکل نمایش داده میشود، گفته میشود ریچارد سوم، شهریار ماکیاولی را خوانده و آن را به روایت خود تفسیر کرده بود. سیاست از نظرش هنری است همچون ساختن یک پل، اما این هنر هرچه که است از اخلاق سواست، چنانکه ساختن پل ارتباطی با اخلاق ندارد. سربازان، خدمتکاران و درباریان، همه مصالح پلاند و پادشاهان نمای پلاند. پل البته برپا میشود، اما مهم دوام و به تعبیری تثبیت پایههای آن است تا که بیشتر بر جا بماند. ابتدا بنای پل باشکوه جلوه میکند مردم با خیالی آسوده از آن میگذرند، اما چندی نمیگذرد که پایههای پل سست میشود و گذشتن از آن ناممکن میگردد تا آنکه بالاخره پل سقوط میکند و سپس بنا بر ضرورت پلی دیگر بنا میشود، بعد از زمانی آن پل نیز فرو میریزد تا دگر بار در موقعیتی دیگر پادشاه، جنگاور یا ارادهای دیگر از خاندان لنکستز یا یورک، پلی دیگر با استحکامات و مصالح انسانی برپا سازد، تا این چرخه مهندسی یعنی چرخه «سیاست بدون اخلاق» و یا «سیاست بدون ایده» در مداری بسته کمافیالسابق ادامه یابد.
«ملکه مارگریت: … من ادواردی داشتم تا ریچاردی او را کشت، تو ریچاردی داشتی تا ریچاردی او را کشت. دوستش: من ریچاردی داشتم تا تو او را کشتی، من راتلندی داشتم تا تو کمککردی او را بکشند»,٢
شکسپیر در آثار خود تنها به مهمترین مسائل زندگی آدمی نمیپردازد، بلکه در نمایشهای خود دورهای فشرده، اما تضمینشده از سیاست را با هنرنمایی پادشاهان به نمایش درمیآورد.* مقصود از نمایش تضمینشده آن است که هر پادشاه و صاحبقدرتی در سیکل بعدی خود قربانی است. این را شکسپیر با نمایشهایش تضمین میکند. شاهان دائما قربانی رقبای خود میشوند و هیچ ضمانتی برای بقا ندارند و این سیکل همچون ماشینی بیوقفه کار میکند و ادامه مییابد. ریچارد به قتل میرسد، هنری میآید و آنگاه نوبت به ادوارد میرسد. پادشاهان دائما در حال تغییرند، اما بازی هیچ تغییر میکند. سیاست به نظر شکسپیر، همچون پلی است که ساخته میشود و سپس تخریب میگردد و باز ساخته میشود. هیچ پلی تا آخر باقی نمیماند، محکمترینشان حداکثر ٣٠۴ سال دوام مییابد. اما پل ساختن الیالابد ادامه پیدا میکند. به زبان سیاست، این چرخه قدرت است که دمی از ایستادن باز نمیماند «غلطک سازشناپذیر همهچیز و همهکس را له میکند انسان با موقعیتش شناخته میشود به وسیله پلکانهای عظیمی که از قضا خود را ایستاده بر آنها مییابد. چنین است هر پله خالی آزادی انتخاب او را مشخص میکند»,٣
تصویر این سوژههای بازیکننده که در عهد شکسپیر فقط پادشاهاناند -زیرا امکان بازی فقط برای آنان مهیاست- را میتوان به صورت کشمکش بیپایان همراه با بلندپروازیهای آنان بر پرده گسترده کشوری که بر آن حکومت میکنند تعبیر کرد. در این صورت همهچیز تحتالشعاع حضورشان شکل میگیرد، بااینحال دولتشان مستعجل است. تراژیکبودن مسئله آن است که سازندگان پل، خود مصالح پلهای تازه تأسیس. این تاریخ یعنی تاریخ تراژیک البته تاریخی ارتقا یابنده و در مسیر هدفی اخلاقی نیست، بلکه تکرار یک موقعیت دائما تکرارشونده است. چرخ کهن دهر میگردد و همچون هر چرخی باز به نقطه آغاز بازمیگردد «چرخ که اوج داده شده بود تا دوباره به اعماق بازگردد»,۴ بااینحال اگر این چرخ به طریق متفاوتی میگشت ممکن بود تراژدیهای شکسپیری سرنوشتی دیگر پیدا کنند:
معمولا در تراژدیها همهچیز حول «فرد» یا به تعبیری حول «قهرمان» داستان رخ میدهد، ضرورتی اجتنابناپذیر فرد را به سوی سرنوشت میکشاند. ممکن است پروسه تراژدی برای قهرمان به خاطر رنجهای گذشته و رنجهای پیشرو به کاتارسیس-تزکیه- منتهی شود (نظریه ارسطو) یا آنکه تراژدی بُعدی نیچهای بیابد، یعنی قهرمان «سرور جاودانشدن» داشته باشد، اما تراژدیهای شکسپیر «همایونی»اند، این تراژدیها با جنگ برای تصاحب تاجوتخت میان پادشاهان آغاز و انجام مییابد. «از دید شکسپیر، تاج، تصویری از قدرت است، سنگین است، میتواند در دست گرفته شود یا در آن زمان که بر سر پادشاهی محتضر قرار دارد، برداشته و بر سر گذاشته شود، بعد از این کار میتوان پادشاه شد، اما تنها پس از برسرنهادن تاج، البته باید صبر کرد تا پادشاه بمیرد، اگرچه راه دیگر نیز آن است که مرگ او را تسریع کرد»,۵
بااینحال در میان پادشاهان، پادشاهانی وجود دارند که مزور و بیرحماند و جهان را عرضه تنازع بقا میبینند. آنان رقیبان را تحمل نمیکنند؛ ریچارد سوم یکی از این پادشاهان بود. او که مناسبات قدرت را دریافته بود، درعینحال آدم سرزنده بود. سرزندگیاش بهخاطر انگیزه قویای بود که برای حفظ قدرت خود داشت. او از معدود قهرمانان شکسپیری بود که هیچ توهمی مازاد بر قدرت نداشت و برای قدرت خود تا دم مرگ جنگید؛ چون حاضر نبود تاج پادشاهی را به پادشاه بعدی و رقیب خود ریچموند بدهد. «ریچارد شاه (سوم): من زندگیام را بر سر یک طاس گذاشتهام. به گمانم شش ریچموند در میدان هست، پنج نفر را به جای او کشتهام. اسب! اسب! پادشاهیام در ازای یک اسب»,۶
فرق مهم میان تراژدیهای شکسپیری با تراژدیهای یونانی در آن است که قهرمانان یونانی مانند ادیپ و آنتیگون با میل و اراده خود به سوی مرگ میرفتند، درحالیکه در تراژدیهای شکسپیری هیچ قهرمانی با میل خود نمیمیرد. آنها مانند رومئو و ژولیت، اتللو یا آنتونی و کلئوپاترا خودکشی میکنند یا مانند هملت و لیر چنان از زندگی بیزارند که مردن یا زندهبودن بر ایشان علیالسویه است. تنها معدودی از قهرمانان شکسپیری هستند که به هنگام مرگ میجنگند: ریچارد دوم و ریچارد سوم از آن جملهاند.
بااینحال تراژدی ریچارد دوم با تراژدی ریچارد سوم تفاوت دارد. شکسپیر در ریچارد سوم بر جدایی سیاست و اخلاق تأکید میکند و بر رابطه میان ایندو، نقطه پایان میگذارد. این را میتوانیم در تفاوت کاراکتر این دو مشاهده کنیم. شکسپیر برای نشاندادن تفاوتشان از خیاط و آینه استفاده میکند.
پس از صحنه کنارهگیری محترمانه ریچارد دوم از سلطنت، وی آینهای را که به دستور بالینروک (پادشاه بعدی) آورده شده طلب میکند تا خود را در آن بخواند: «ریچارد دوم: آن آینه را به من بده! تا در آن بخوانم»٧ و آنگاه که آینه به او داده میشود و ریچارد دوم خود را در آن میبیند، متعجب میشود؛ زیرا هیچ تغییری در خود نمییابد.
«ریچارد دوم: عجب! هنوز هیچ آژنگ ژرفی بر چهرهام ننشسته است… آیا این چهره همان چهرهایست که پشتوانه آن همه حماقت بود/ تا سرانجام توسط بالینروک بیپشتوانه شد/ شکوهی شکننده در این چهره میدرخشد، این چهره به شکنندگی شکوه است (آینه را بر زمین میکوبد)»,٨
ریچارد دوم وقتی چهره خود را تغییر نکرده میبیند، آینه را میشکند، اما ریچارد سوم محیلتر از آن است که آینه را بشکند. او بعد از فریب لیدی آن- که با ریا و تزویر شوهر و پدرشوهرش را به قتل رسانده و سپس لیدی را به همسری خود درمیآورد- و بعد از کشمکشهای طولانی سرانجام به آینه مینگرد تا خود را در آن بخواند ولی چهره خود را آنگونه که میخواهد، نمیبیند. بااینحال بد به دل راه نمیدهد و برخلاف ریچارد دوم آینه را نمیشکند: مهم تیری است که به هدف بخورد اکنون تیر به هدف خورده است و او عصای سلطنتی را در اختیار دارد، عصای طلایی اگرچه نماد قدرت سلطنتی است، اما طلای آن نیز قیمت دارد. ریچارد سوم قیمتش را میداند. میماند چند خیاط که احضار آنان به دربار کار بسیار سادهای است. او به خیاطانی نیاز دارد تا چهرهاش را بنابر مقتضیات روز تغییر دهند. تازه ریچاردشاه گوژپشت بود و میلنگید، اما خیاطها خوب میدانند چگونه نواقص را بپوشانند.
ریچارد سوم: «پولی خرج خواهم کرد و چند خیاط را به خدمت خویش فرا خواهم خواند تا برای آراستن اندامم، انواع لباسها را امتحان کنند… با کمی پول خرجکردن این امیدواری را پابرجا نگاه خواهم داشت»,٩
پینوشتها:
* در تئاتر روزگار باستان و نوکلاسیک نقشدادن جز به پادشاهان برای واردکردن انبوهی از سربازان و شهروندان در نمایش مرسوم نبود.
١، ٢، ۶، ٩- ریچارد سوم، شکسپیر، رضا براهنی
٣، ۵- شکسپیر معاصر ما، یان کات، رضا سرور
۴- قطعهای از ریچارد سوم به نقل از «شکسپیر معاصر ما»
٧، ٨- ریچارد دوم، شکسپیر، احمد خزاعی
درباره سبکشناسی
«فرهنگ سبکشناسی» کتابی است نوشته نینا نورگارد، بئاتریکس بوسه و روسیو مونتورو که با ترجمه احمد رضاییجمکرانی و مسعود فرهمندفر از طرف نشر مروارید منتشر شده است. این کتاب چنانکه در بخشی از مقدمه مترجمان بر آن آمده است «دایرهالمعارفی است که توانسته ضمن معرفی شاخهها، اصطلاحات، متفکران و منابع سبکشناسی، پیوند این دانش را با حوزههای دیگر نشان دهد». کتاب فرهنگ سبکشناسی در چهار بخش تنظیم شده است. عنوانهای سه بخش اول کتاب عبارتند از «شاخههای اصلی سبکشناسی»، «اصطلاحات کلیدی در سبکشناسی» و «متفکران اصلی در سبکشناسی». بخش پایانی کتاب نیز به «کتابشناسی سبکشناسی» اختصاص دارد. در بخشی از مقدمه مؤلفان بر این کتاب میخوانیم: «استعارهای که اغلب برای توصیف سبکشناسی بهکار میرود «مجموعه ابزار» یا «جعبه ابزار» است. مفهومی که این استعاره منعکس میکند عبارت است از جعبه ابزار بزرگی که طیف گستردهای از ابزارهای زبانیِ قابل دسترس برای منتقدانی را دربر میگیرد که امیدوارند تحلیلشان را از ادبیات و دیگر انواع متون، قاطعانه در زبان واقعی این متون تثبیت کنند. با ظهور انگارههای زبانشناسی جدید، بخشها و ابزارهای جدیدی به این جعبه ابزار افزوده شده است. برخی سبکشناسان به ابزارهای یک بخش اکتفا میکنند.(برای نمونه: نقشگرایان، بخش شناختی یا بخش پیکره زبانی) حال آنکه گروهی دیگر آزادانهتر با ترکیب امکانات این جعبه ابزار یکدست و کامل، ویژگی بینارشتهای سبکشناسی را برمیگزینند. کتاب حاضر قصد دارد نمایی کلی از جعبه ابزار سبکشناسی، ابزار قابل دسترس آن، انگارههای زبانشناختی مختلف و شاخههای سبکشناسی که این ابزار را تولید کرده و / یا به کار میبرند، همچنین اندیشمندان اصلی این حوزه، در اختیار خواننده قرار دهد». در ادامه این مقدمه، درباره بخشهای چهارگانه آن چنین میخوانیم: «بخش اول، «شاخههای اصلی سبکشناسی» است که نمایی کلی از حوزههای متنوع سبکشناسی را در اختیار قرار میدهد و متشکل از مدخلهایی با رویکردهای متفاوت سبکشناسی به متن است… بخش دوم، «اصطلاحات کلیدی سبکشناسی»، شامل فهرست گستردهای از اصطلاحات و مفاهیم مرتبط با این حوزه به همراه مراجع التقاطی سودمند میان مدخلهای مختلف است. بخش سوم، «متفکران اصلی سبکشناسی» است که فهرستی از اندیشمندان مهم و افراد شاخص در این زمینه، خلاصه آثار، عقاید و مشارکت فراگیر آنان را بهخوبی در اختیار قرار میدهد … بخش نهایی، «کتابشناسی سبکشناسی»، شامل فهرستی جامع از متون محوری سبکشناسی است. در این بخش متون سبکشناسی که در بخشهای قبلی این کتاب به آنها ارجاع داده شده، فهرست شدهاند، همچنانکه، تعداد قابل ملاحظهای از متون دیگر سبکشناسی ذکر شده که شاخههای گوناگون این حوزه را دربر میگیرند».
مرور گذشته
«دستهایت را در کلمههایم فرو کن» مجموعه شعری است از سیدمحمد مرکبیان که از طرف نشر مروارید منتشر شده است. این مجموعه شامل ٧۴ شعر کوتاه است، همراه با یادداشتی کوتاه در سرآغاز آن. در این یادداشت میخوانیم: «مرور گذشته هیچچیز را تغییر نمیدهد. هیچ در بستهای گشوده نمیشود و هیچ زخمی، التیام نمییابد. با اینهمه، گاهی مجبوریم گذشتهمان را مرور کنیم. نیمنگاهی که شاید دقیقهها و ساعتها و روزها، ما را در خود حبس کند و کسی چه میداند تحمل این بار اضافه بر دوشهامان به چه کارمان خواهد آمد! مثال بار سنگین گناهی بخشودهشده و کوچک بر دوشهای انسان که چارهی هیچ آیندهای نیست اما حضورش حذف ناشدنیست.در مجموعهی «دستهایت را در کلمههایم فرو کن» بخش تلخی از گذشتهی شاعر حبسشده است. بخشی از گذشتهی بخشیدهشدهای که هر گاه سطرهایش را مرور میکنم دقیقهها و ساعتها و روزها در گذشته چرخ میزنم و در شانههایم افتادگی محزونی را احساس میکنم. این سطرها تجربهی زیست مناند و امیدوارم با انتشارشان، گذشتهی سالی که اندوهش بیشتر از شادیهایش بوده، کمی دورتر از من بایستد». اینک شعری از این مجموعه: «میرسم به شعر/ میزنم زیر گریه/ میزنم زیر ترسهایم!/ صدای ماشین زوار در رفتهای/ چهار چرخ، سکوت را زیر میگیرد/ میلرزد دستی بر فرمان/ و جاده، راه را گم میکند./ دو نیمم کرده، ارهای/ و تراشههایم/ محل وقوع حادثه را/ پیش از رسیدن پلیس/ هاشور میزنند./ پرده را میرقصاند باد/ محو در تماشای اشیاء/ و دلهرهی اصابت حشرهای به دیوار/ راه تازهای را پیش رویم میبندد./ فرمان، رها/ و جاده از چرخها خارج میشود/ شاید زنده ماندیم/ شاید کابوس آخرین ضربه/ بیداری آنسوی پنجره باشد».
قلب بیماری خطرناکی است
«از من بعید» عنوان مجموعه شعری است از محسن بوالحسنی که از طرف نشر مروارید منتشر شده است. این کتاب که پنجمین مجموعه شعر محسن بوالحسنی است، شامل ٣۵ شعر است. عشق، مرگ و ترس و دلهره ازجمله مضامین شعرهای این مجموعه هستند. شعرهای این مجموعه زبانی ساده دارند و اغلب در عین تلخی رگهای از طنز در آنها مشاهده میشود. کابوس و فضای کابوسگونه نیز یکی از ویژگیهای برخی از شعرهای مجموعه «از من بعید» است. شعری از این مجموعه را میخوانیم: «در آب افتاده بودم و/ سعی داشتم پنجرهای را باز کنم/ که از من فارغ بود/ و تا با صدای بلند/ چیزی میگفتم/ پرنده دود میشد/ آب دود میشد/ و «واو»هایی از حباب/ توی سینهام جان میگرفت/ من اینطور وقتها/ نهنگ خوبی نیستم/ حتی بلد نیستم حرف بزنم/ گریه کنم/ و یا در زوایای مختلف/ عکس زیبایی/ برای توریستها باشم/ من اینطور وقتها/ غرق که میشوم/ شنا بلد نیستم./ من اصلا شنا بلد نیستم/ و حرفهایم را هی میخورم/ مثل آب…/ باز میکنم حباب سینهام را/ سر میگذارم روی پوست بیمار تنم/ دریاها را شور میکنم/ و در یک فراقت بدخیم/ برای کسی/ مینویسم:/ قلب/ بیماری خطرناکی است/ و فرق میکند با اینکه/ این خانه/ سال دیگر/ نهنگ ندارد».
شرق