این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان «جزء از کل»؛
نویسندهای که در اولین گام درخشید/ فلسفهبافی کاراکترهای دیوانه!
«جزء از کل» اولین رمان استیو تولتز است که نام این نویسنده را در فهرست داستاننویسان معتبر جهان ثبت کرد؛ موفقیتی که برداشتن قدم بعدی را برای این نویسنده جوان دشوار میکند. ترجمه رمان موفق «جزء از کل» نوشته استیو تولتز نویسنده جوان استرالیایی، اواخر سال گذشته توسط نشر چشمه منتشر شد. بازگردانی این اثر هم توسط پیمان خاکسار مترجم جوان کشور انجام شد.
این رمان ۶۵۵ صفحه ای که اولین کتاب منتشرشده نویسنده اش بود، نامزد جایزه بوکر شده و موفقیت های زیادی بین جامعه مخاطبان پیدا کرد. «جزء از کل» را از زوایای مختلفی می توان بررسی کرد. یکی از این زوایا، ادبیات کتاب است. «جزء از کل» با زبان روان و لایههای طنز روایت می شود؛ که اگر این لایههای طنز نبودند، مطالعه آن را خسته کننده میکرد. البته باید به این واقعیت اشاره کرده که «جزء از کل» سراسر داستان و اتفاق است ولی طنزی که در خود دارد، جذاب ترش میکند.
از نظر داستان نویسی، نویسنده سنگ تمام گذاشته و در هر صفحه یا هر دو صفحه، وقایع و اتفاقات داستانی زیادی را قطار کرده که اگرچه علت شان دیوانگی و بی منطقی شخصیت هاست، ولی با منطق و محاسبه درست نویسنده، در جایگاه خود قرار گرفتهاند. از این نظر، «جزء از کل» میتواند سرمشق خوبی برای داستان و رمان نویسان جوان کشورمان باشد تا نمونه مناسبی مانند این اثر را در مورد استفاده صحیح از وقایع و اتفاقات داستانی، ببینند.
همان طور که اشاره شد، مطالعه «جزء از کل» ما را به این نتیجه می رساند که نویسنده، یک طرح بزرگ و منسجم از این رمان را در ذهن (یا شاید روی تخته یا دفترچه یادداشتی) داشته و قدم به قدم با عبور از هر مرحله، قدم به بخش بعدی میگذاشته است. از طرف دیگر، وجه دیگر این کتاب، فلسفی بودن آن است. «جزء از کل» دارای تم و زمینه است اما آن قدر داستان و اتفاق و حرف و حدیث در آن است که شاید مشکل بتوانید برای آن یک تم واحد نام ببرید. این کتاب حاوی اندیشه و فکر است؛ البته نه یک فکر واحد که فکر کنیم فکرِ نویسنده آن است. استیو تولتز، منصفانه بیرون گود ایستاده و اجازه داده فکر و اندیشه شخصیتهای رمانش در آن جریان داشته باشند؛ از خود جسپر گرفته تا پدرش مارتی و عمویش تری.
بنای «جزء از کل» سرسری و به سرعت بالا نرفته و سر فرصت و حوصله نوشته شده است. گاهی برای بیان یک خاطره یا اتفاقی که در گذشته افتاده، صفحات زیادی از جمله فصل ابتدایی کتاب هزینه شدهاند. جملات فلسفی و گره های ذهنی مهم شخصیت ها، در این رمان تنگ شوخی ها و جملات طنزواره روایت قصه قرار گرفته اند، بنابراین خواندنشان لذت بخش است.
نکته بعدی این که، نگارنده این نوشتار مطالعه کتاب مذکور را به فلاسفه و روانشناسان پیشنهاد میکند. شخصیتهای این رمان شاید در نگاه اول، جمعی دیوانه و خل و چل باشند، اما در پس عمل و عکس العمل های هرکدام، قصد و غرضی نهفته است که نویسنده با شناساندن آن شخصیت ها، انگیزه کشف آنها را به مخاطب می دهد.
مارتی یا همان پدر جسپر، مردی خل و چل است که هر وقت در سطور داستان حضور پیدا میکند، باعث خرابکاری در زندگی جسپر و ایضا خنده خواننده میشود، اما مردی است متفکر و فیلسوف که هنوز نتوانسته گره ذهنی اش از ترس از مرگ را باز کند. جسپر نمی خواهد مثل پدرش شود، بنابراین با کنکاش در درون خود به این نتیجه می رسد که از ترسِ از مرگ، می ترسد.
جالب است که استیو تولتز نخواسته رمان مدرن بنویسد. درست است که «جزء از کل» دارای ساختار پازلی و جا به جایی راوی های اول شخص است، اما نویسنده اصلا قصد نداشته قیافه مدرن نویسی به خود گرفته و پز بدهد. خواندن کتاب این نتیجه را هم به خواننده می دهد که تولتز واقعا قصد قصه گویی داشته، اما قصهای پاکیزه و با حساب و کتاب که همه تخم مرغ هایش را در یک سبد نمی گذارد و اصطلاحا همه برگ برنده را یک جا رو نمی کند.
«جزء از کل» در ذات خود، کتاب قصه است و همین است که جذابش کرده است چون در هر فرازش قصه و داستانی از آدم هایش دارد. همین هم باعث می شود که مطالعه اش، نیازمند درصدی از تمرکز باشد.
در ادامه این مطلب، به بخشی از جملات و دیالوگ های مهم و خوب این کتاب اشاره می کنیم:
«هیچ چیز مثل احساس گناه روح آدم رو نمی خوره.» این دیالوگ در بخش های ابتدایی کتاب و هنگام نوجوانی پدر راوی مطرح میشود. آن زمان که بچه ها در مدرسه هستند و شخصیت تری در آستانه ورودش به دنیای تبهکاری است.
این جمله هم مربوط به زمان کودکی شخصیت پدر میشود که به بحران های فکری و عقیدتی دچار شده و پدر و مادرش درباره آوردن کشیش یا خاخام برای صحبت کردن با او، اختلاف دارند: «خاخام ها اطلاعات زیادی درباره خشونت دارند چون برای ایزدی کار میکنند که به خشم مشهور است. مشکل این جاست که یهودیان به جهنم باور ندارند، بنابراین آن وحشتکدهای که کاتولیک ها در آستین دارند به راحتی در دسترس شان نیست. نمی توانی رو کنی به یک پسربچه یهودی و بگویی اون آتیش رو میبینی؟ می ری اون تو. باید برایش قصههایی از انتقام بگویی و امیدوار باشی نکته را می گیرد.»
یکی از نقل قول هایی که در طول کتاب می شود، جملهای از نیچه است: «مردم همیشه بر کسی که برای زندگی اش الگوهای شخصی اختیار می کند خشم می گیرند؛ چون منش خلاف عرفی که بر می گزیند باعث می شود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی.»
نمونه ۳ فراز دیگر از جملات جالب کتاب، به این ترتیب است:
«برای من یک درصد شک، همان تاثیر صد در صد شک را داشت. چه طور می توانستم به چیزی باور داشته باشم وقتی چیزی که ممکن بود درست باشد احتمال داشت درست نباشد؟»
«عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده است. بهت می گویم چه چیزی هیجان انگیز است: شب های پرشور و خیس عرق. ولی نشستن روی ایوان خانه زنی خواب که رویای تو را نمی بیند دیرگذر است و غمناک.»
«بچه داشتن مصلوب شدن بر صلیب مسئولیت است.»
در جایی از کتاب، شخصیت پدر توصیفی که از ناشرها می کند: «محال است تا آخر عمرت بتوانی چنین موجوداتی ببینی، یک مشت کاسب زبان باز پارانوئید بدون خلاقیت کندذهن.»
یکی از فرازهای طنزآمیز کتاب، فرازی است که شخصیت پدر برای چاپ کتاب «راهنمای تبهکاری» با یک ناشر گفتگو می کند و ناشر مذکور راه مطرح شدن یک کتاب را چنین برمی شمرد: «ببین وقتی اومد روی پیشخون کتابفروشیها چه غوغایی به پا میشه. بعد ممنوع می شه. تبلیغ مفت و مجانی! هیچی مثل سانسور فروش کتاب رو بالا نمی بره.»
نمونه ای از ادبیات جالب کتاب، مربوط به جایی است که راوی مشغول روایت و توصیف بیماری یکی از شخصیت هاست؛ به این ترتیب: «لاغر شده بود و بخشی از موهایش ریخته بود و برای راه رفتن در خانه باید دستش را به دیوار می گرفت. کاملا واضح بود بدنی که توش زندگی می کرد به سرعت داشت غیرقابل سکونت می شد.» و «بدنش دیگر نحیف تر از آن شده بود که زندگی درش جا بگیرد.»
شخصیت های اول این کتاب، دیوانه، جنایکار و فیلسوف هستند. فرد خداترس و خداشناس هم در میان آن ها وجود ندارد اما در فرازهایی از داستان، گاهی جملات درونی شخصیت جسپر یا پدرش، در حوزه خداشناسی، عمیق و سوال برانگیز هستند. یکی از جملات طنزی که البته در گروه آن جملات عمیق جا ندارد و درباره خداست، به این ترتیب است: «شکلک درآوردم و امیدوار بودم خدا به خاطر دِیو هم که شده چرندیات وقیحانه او را نشنیده باشد. فکر نکنم خدا متملق ها را بیشتر از بقیه دوست داشته باشد.» اما یکی از جمله های عمیق در این زمینه، این جمله است: «نوالیس گفته بی خدایی یعنی باور نداشتن به خود. باشد، این طوری من یک لاادری هستم ولی آیا این پروژه من بود؟»
یکی از مفاهیم جالب در این رمان، عشق است که یکی از شخصیت ها گونه جالبی از آن را به تصویر می کشد. او در یادداشت ها و واگویه هایش عشقش را نسبت به دختری که مدتی را با او گذرانده، چنین توصیف می کند: «دوستش دارم ولی ازش خوشم نمی آید، عاشق دختری هستم که ازش خوشم نمی آید. این هم از عشقت! این نشان می دهد عشق ربطی به طرف مقابل ندارد و آن چیزی که درونت است اهمیت دارد.»
یکی از تفسیرهای فلسفی راوی داستان درباره گناه، خیر و شر به این ترتیب است: «نیروی حیات مثل یک سیب زمینی داغ است، درست است که افکار ناپاک ممکن است باعث شوند بعد از مرگ تا ابد در آتش جهنم بسوزی، ولی چیزی که آدم را در همین دنیا سرخ و برشته می کند تبعیت نکردن از نیروهای حیاتی است.»
نمونهای از جملات روانشناسانه رمان هم از این قرار است: «آدمها رازهای شان را جایی غیر از صورت پنهان میکنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی.» نمونه دیگر این جملات نیز به این ترتیب است: «وقتی پدرم قصه برادرش را هضم می کرد تمام هستی اش به نظرم پوستر یک فیلم هالیوودی آمد، احساس می کردم اگر از کنار نگاهش کنم عرضش چند میلی متر بیشتر نیست.»
دموکراسی: «نتیجه نامتحمل؟ با اختلاف کمی پیروز شدم. دموکراسی همینش جالب است: می توانی به شکل مشروع وارد مجلس شوی در حالی که هنوز ۴۹.۹ درصد از مردم کوچه و بازار با تردید و نفرت نگاهت می کنند.»
در یکی از فرازهای کتاب، جمله ای درباره عمل و بازخورد آن وجود دارد که قابل تامل است: «حق با بودایی ها است. آدم های گناهکار به مرگ محکوم نمی شوند، به زندگی محکوم می شوند.»
یکی از بخش های جذاب و مفرح کتاب هم (که البته صرفا مفرح نیست بلکه حرف و تفسیر جامعه شناسانه دارد) قسمتی است که شخصیت پدر بعد از همه خرابکاری های اقتصادی و علنی است، در نشستی خبری مقابل رسانه ها حاضر می شود و قرار است او را مورد هجمه های خبری قرار داده و آبرویش را ببرند. اما او پیشدستی کرده و با کمک یک کارآگاه خصوصی رازهای زندگی خبرنگاران را کشف کرده و یک به یک در جلسه علنی بیانشان می کند. به این ترتیب، خبرنگاران نمی توانند آبروی مارتی را ببرند و ناچارند از نقشه خود منصرف شوند.
ترجمه اثر
نکته دیگر که باید در این نوشتار به آن بپردازیم، ترجمه پیمان خاکسار از «جزء از کل» است. ترجمه منطقی و معقول شاید لفظ مناسبی برای توصیف بازگردانی خاکسار از این کتاب باشد. مخاطب فارسی زبان به مدد این ترجمه، ارتباط بسیار خوبی با متن و داستان رمان برقرار می کند. خاکسار به خوبی در انتخاب آثار و متن ترجمه هایش از آثار روز جهان، این منطقی و معقول بودن را نشان داده است. موفقیت مترجم در این کتاب از دو وجه ناشی می شود. وجه اول خود متن رمان است و وجه دوم، توانایی مترجم در آشنایی با زبان مبدا اثر.
خاکسار که به ترجمه از زبان انگلیسی اشتغال دارد، با لهجه ها و ظرافت های زبانی گونه های مختلف انگلیسی از جمله نوع ایرلندی و استرالیایی آن آشناست که در «جزء از کل» با گونه استرالیایی آن روبرو بوده است. البته بیشتر نوشتن در این باره، شاید ایجاد داوری غلط درباره ترجمه کتاب کند و این مساله ای است که مخاطب این نوشتار خود با خواندن متن رمان «جزء از کل» باید به آن برسد. البته این مساله بعد از خواندن ۵۰ صفحه اول کتاب و اصطلاحا آشنا شدن به قلق آن، مشخص خواهد شد.
حرف آخر
شاید کسی از یک داستان نویس جوان توقع نداشته باشد در اولین کتاب خود، گام های رشد و ترقی را چنین بلند برداشته و پله را با این سرعت بالا برود. تولتز با نوشتن این رمان، به واقع راه صدساله را یک شبه طی کرده است.
«جزء از کل» اولین رمان استیو تولتز است. اولین رمان این نویسنده، چندان امیدوارکننده و حساب شده نوشته شده که کار را برای نوشتن اثر بعدی این نویسنده، بسیار سخت می کند. تولتز برای نوشتن رمان یا داستان بعدی باید چند برابر بر مهندسی و محاسبات خود اضافه کند تا مخاطبان و طرفدارانی که با این کتابش پیدا کرده، ناامید نکند.
صادق وفایی / مهر
1 Comment
ناشناس
باسلام ، وقتی رمان را در دست گرفتم ، هنوز ۲۰صفحه ای از خواندنش نگذشته بود که نوشتم این کتاب با نگاه عمیق به آثار سلین به رشته تحریر در آمده ، نصف کتاب که رسیدم نوشتم او اثر سفر به انتهای شب سلین رو هزاران بار قورت داده ، بعد نوشتم رد پای سالینجر هم هست ، هرچند خود نویسنده به این دومی هیچ اشاره ای نکرده ، از استیو تولتز عبور می کنم و به پیمان خاکسار می رسم ، آفرین و دست مریزاد براو . به داشتن چنین مترجم زبردست ، باحوصله ، دقیق و ادیبی در کشورم می بالم و افتخار می کنم.