این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
به نام پدر
نگاهی به کتاب امید آفتابی من
حمید رضا امیدی سرور
«امید آفتابی من» از زمان انتشار تاکنون، همواره یکی از پرفروشترین کتابهای مهمترین کتابفروشی های تهران بوده؛ این توفیق گویای این واقعیت است علاوه بر اقبال همیشگی و متداوم آثار احمد شاملو، زندگی خصوصی او هم یکی از جنبه های کنجکاوی برانگیز حیات هنری و شخصی او محسوب میشود.
اما فارغ از این مسئله کتاب حاضر از پارهای جنبهها اثری جذاب و در خور اعتنا نیز هست. خاصه اینکه تصویر تازه ای از شاملو ارائه می کند که تاکنون در کتاب دیگری با آن روبه رو نشده ایم. درباره اشعار شاملو آثار بسیاری نوشته شده و وجوه مختلف شعری او به لحاظ محتوایی و ادبی مورد نقد و بررسی قرار گرفته اند. درباره زندگی شاملو نیز کم و بیش در اغلب این آثار نکاتی مطرح شده؛ به ویژه از منظر آشنایی و ازدواجش با آیدا که فصل مهمی را در زندگی او رقم زده است. در همین کتاب شاملو در نامه ای به پسرش اعتراف می کند که زندگی با آیدا او را از ورطه ناامیدی و اندوهی که میتوانسته به مرگ خودخواسته بینجامد (نقل به مضمون) رهایی داده است.
نوع رابطه او با همسرش آیدا چه از منظر عاطفی و چه از منظر حرفهای، از کیفیت منحصر به فردی برخوردار بوده و چنان تاثیر سازنده ای داشته که حتی وارد دنیای شعری او نیز شده و در بررسی زندگی و شعر او فصل مهمی را به خود اختصاص می دهد.
خلاصه اینکه ما پیش از این در باره شاملوی شاعر بسیار خوانده ایم و همینطور درباره شاملوی عاشق؛ اما به ندرت در اثری به رابطه این شاعر و پسرانش پرداخته شده است. شاملو سه پسر از همسر دیگری داشته که تاکنون کمتر به چگونگی رابطه آنها و پدرشان توجه شده و اغلب تنها از نام آنها (سیاوش، سیروس و سامان) یاد شده و همین. اما شاملوی پدر واجد چه ویژگی هایی بوده است؟
این همان سوالی ست که کتاب حاضر تا حد زیادی پاسخش را در اختیار ما قرار می دهد. امید آفتابی من کتابی ست شامل نامه های احمد شاملو و کوچکترین پسرش سامان به یکدیگر؛ نامه هایی که برای نخستین بار تصویر شاملوی پدر را پیش روی مخاطبانش قرار می دهد. پدری که در پاره ای زمینه ها فی نفسه تفاوت محسوسی با دیگر پدرها ندارد و به شکلی غریزی سرشار از عطوفت و مهر پدری ست.
«جز این آرزو ندارم که حالت خوب و فکرت راحت و اعصابت آرام باشد. در کارت توفیق حاصل کنی و پشتیبان روحی پدرت باشی که امیدش هستی و می دانی که درباره ات چه عقیده و چه قضاوتی دارد در عین حال دلم می خواهد واقعا دنیا را بشناسی و با چشم باز و عقل سلیم در مسائل نگاه کنی و در حالی که جسما و روحا جوانی خود را حفظ می کنی و از زندگی کوتاهی که آدمی زاد در این چهار صباح عمر خود دارد لذت می بری و هر ساعت زندگیت را غنیمتی بازیافته تلقی می کنی. از لحاظ فکر و معرفت هر ساعت پیرتر و جهاندیده تر بشوی. دلم می تپد و آرزو دارم که به این خواست من لبیک بگویی و بکوشی که این جور باشد.»
حسن این نامه ها این است که خواننده نه تنها چند و چون رابطه شاملو با فرزندانش آگاهی پیدا می کند بلکه از چگونگی نقش و حضور آیدا نیز در این بین آگاهی مییابد. سیاوش، سیروس و سامان، هیچیک مشخصا راه پدر را ادامه نداند و این تنها سیروس بود که دستی در تئاتر داشت و البته قد و قواره و سنگینی نام و شهرت پدر چنان سایه ای بر او افتاده بود که (به اعتبار اشاره ای در همین کتاب) از اینکه تحت الشعاع نام احمد شاملو قرار داشته از او دلگیر بوده است!
سیاوش اهل معامله و کاسب مسلک بوده و به لحاظ منش و روش با مرام پدر چندان یگانگی نداشته است. با این حال مهر پدری مانع از آن می شد که شاملو دست چنین پسری را که در مواقع گرفتاری یاد پدر می کرد نگیرد.
اما به نظر با وجود اختلاف عقیده هایی که سامان نیز همانند دو پسر دیگر احمد شاملو با او داشته، محبوب ترین فرزند او محسوب می شده است. سامان اهل درس و مدرسه بوده و علاقمند به تحصیل و شاملو به موفقیت شغلی او امید بسیاری داشته است و از سوی دیگر رابطه توام با ابراز مهر بیشتر با پدرش و آیدا داشته است. در اغلب نامه شاملو با کمال میل از او خواسته که برای اعلام و درخواست هزینه های تحصیلش در انگلستان تردیدی به خود راه ندهد و مانند هر پدری نگران اوست.
کتاب امید آفتابی من با مقدمه کوتاهی از آیدا، این چنین آغاز شده: «در مرداد ماه سال ۱۳۷۹ بعد از سال ها برادران گرد هم آمدند، سیاوش، سیروس و سامان، در خانه یی که دیگر پدر در آن خانه نبود، تنها صدای پدر بود و دوستان و هواداران شاملو در خیابان های دهکده و حیاط خانه یی که صدای قدم هاشان هرم گرما را به زمزمه ی جویبار بهاری در سایه ی درختان بدل کرده بود. سامان سال ها شاگرد ممتاز بود، دیپلمه که شد، سال ۱۳۵۳ برای ادامهی تحصیل به انگلیس رفت. نامه ها و کارت ها و عکس هایی را که می فرستاد، نگه می داشتم. در تابستان ۱۳۸۸ بار دیگر سامان به ایران آمد، این بار برادرش سیاوش دیگر نبود، چند روزی بود… با یادها. با هم عکس ها و کارت هایی را که فرستاده بود، گذشته را مرور می کردیم. سامان قبل از رفتن بستهی نامه های پدرش را به من سپرد. گفت هر طور خواستید…حدود یک سال پیش برایش نوشتیم که نامه های تو و پدر را به ناشر سپرده ایم. عنوان مجموعه را پسندید…»
کتاب غیر از این مقدمه کوتاه توضیح دیگری ندارد، جز خود نامه ها که با وجود کوتاه بودن اغلب آنها به اندازه کافی گویا هستند. به خصوص اگر خواننده پیش زمینه ذهنی هم داشته باشد.
داشتن پدری نامدار نیز مسائل خاص خود را دارد و اگر بچه توان درک موقعیت پدر و همچنین قدرت ورود به دنیای فکری او را نداشته باشند، دور از انتظار نیست اگر به رابطه ای پر از سوءتفاهم بدل شود؛ چرا که دیگران از بیرون به او می نگرند و فرزندان از درون. چنانکه در مورد رابطه شاملو و فرزندانش نیز گاه چنین سوءتفاهم هایی به وجود می آمده است. اما به هرحال او نیز همانند هر انسانی آنگاه که رابطه پسر و پدر به میان آمده براساس غریزه، پدری از بذل مهر محبت از نوع مادی و یا روحی و معنوی آن دریغ نداشته است؛ حتی زمانی که این مهر با کم لطفی از سوی فرزندان روبه رو می شده است.
امید آفتابی من
(نامه های احمد شاملو به پسرش سامان)
نویسنده: احمد شاملو
ناشر: چشمه، چاپ اول ۱۳۹۴
۹۶صفحه، ۸۰۰۰ تومان
الفِ کتاب
‘