این مقاله را به اشتراک بگذارید
آنچه در ادامه می خوانید نگاهی دارد به فیلمهای روی پرده البته از منظر بازیگران و نقشهایشان و سبک سنگین کرده توانایی بازیگران در نقشهایی که به آنها محول شده.
اکبر عبدی در قندون جهیزیه
همسایه عطا و معصومه است؛ غرغرو و البته آب زیرکاه.
یک نقش کلیشه ای که با اجرای اکبر عبدی، وجه نمایشگری اش بیشتر شده است. از آن نوع نقش هایی است که عبدی تلاش می کند آنها را بامزه اجرا کند و با لهجه، میمیک و تغییر موقعیت های ناگهانی (از عصبی به گریان، از خوشحال به ناراحت) تماشاگر را درگیر کند. اما نه نقش جای کار دارد و نه قرار است پررنگ و چشم گیر باشد. پس شبیه یک جور وردست فیلم های قدیمی می شود که برای اجرای آنها همایون بهترین گزینه بود و این روزها عبدی سعی می کند آن را بازسازی کند.
عبدی در این لحظات اما استعداد طنزش را به کار نمی گیرد بلکه بیشتر ظاهرسازی می کند تا مدلی از بازی های کلیشه ای اش ساخته شود. برای همین هم بازی اش ربطی به جهان فیلم ندارد: با این که همه به نوعی اغراق شده بازی می کنند اما بازی عبدی متفاوت است چون جدا از بقیه آن را ساخته است و ربطی به فضای فیلم ندارد. انگار که مشغول بازی در «دزد عروسک ها» ست تا فیلمی با مایه های رئال. راستش استراتژی او تکراری است و وقتی در قالب یک تیپ هم ارائه شود که بُعد و عمقی ندارد بیشتر به چشم می آید. بازی عبدی در این فیلم یک ویژگی مهم نیست، بیشتر تزئینی است و نه برای خودش و نه برای فیلم بُرد و موفقیتی نیست.
فرهاد اصلانی در دوران عاشقی
رئیسی است که سعی می کند انتقام شخصی اش را از وکیل مدافع حقوق زنان بگیرد.
سکانسی هست که موقعیت نقش و دریافت فرهاد اصلانی از آن را نشان می دهد: سکانسی که او بشقاب مرغ را جلویش می گذارد و در حالی که با شهاب حسینی حرف می زند غذا می خورد. جنس بازی او، در این سکانس بیش از هر چیز جلوه ای است از سرمایه دار تازه به دوران رسیده کمی وحشی که حتی سعی نمی کند این بخش از وجودش را مخفی کند.
اصلانی نقش را در قالب این فرم تعریف کرده: این که باید ترس به جان همه بیندازد و در عین حال قدرتش را نه به واسطه پول، که از دل شخصیت خودش بروز بدهد. برای همین مدام لباسش را مرتب می کند یا دست به موهایش می کشد و با عصبانیت با افرادش حرف می زند.
اصلانی نقش را با جزئیات زیاد و اغراق آمیز روایت می کند: او یک شخصیت منفی است و این را نه با نیت، که با رفتارش آشکار می کند. بازی او جلوه گرانه و کاملا بیرونی است؛ همراه با عصبیت و خشونت. چیزی که نقش لازم دارد تا ما به عنوان تماشاگر از لحظه لحظه حضورش بترسیم و نگران شویم.
مهدی پاکدل در محمد رسول الله (ص)
ابوطالب است، عموی پیامبر (ص).
بازی پاکدل، چند مرحله دارد، از بیست سالگی تا شصت و پنج سالگی را شامل می شود و روی بعضی از این سال ها مکث می کند و از روی برخی هم باشتاب می گذرد. اگرچه بخش پیری او کمتر دیده می شود اما تفاوت بازی کاملا به چشم می خورد.
درواقع مهم ترین وجه بازی پاکدل حفظ تعادل است. او در این فیلم نقش اصلی نیست، بیشتر ناظر است و باید از اتفاقات و معجزات متعجب شود. ضمن این که حواسش به شخصیت اصلی هم باشد. یعنی نوعی نگرانی در کنار اظهار شگفتی.
پاکدل تا میان سالی این تعادل را به خوبی اجرا می کند: بیشتر با نگاهش و کمتر با لحن بیان (که البته دوبله در آن نقش دارد) در بخش پایانی اما دیگر از تعجب خبری نیست. اعتماد جایگزین شده و لبخند او کنار لختی و سکونش کمک می کند به باورپذیری نقش.
گلاره عباسی در اشیا از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند
زنی است که شکستن یک بشقاب او را به دردسر می اندازد.
فیلم نرگس آبیار جزو فیلم هایی است که تکیه دارد روی جزئیات و این جزئیات، بیش از هر چیز در بازی شخصیت اصلی متبلور است. ما از طریق او متوجه تشویش، عذاب وجدان، تلاش برای رهایی از آن و البته حل مسئله می شویم. بنابراین شناخت درست جایگاه شخصیت و درک موقعیت طبقاتی او موثر است در طراحی بازی.
گلاره عباسی شخصیت را شبیه یک دختر کم سن و سال سر به هوا دیده؛ زنی که در عین کنار آمدن با شرایط خاص، مثل موقعیت سخت شوهرش، باید با تنهایی و مسائل خانوادگی کنار بیاید و از بچه اش مراقبت کند.
آن چیزی که در این شخصیت مهم است حضور کودکی در عین مسئولیت پذیری است. بنابراین بازی عباسی هم کودکی دارد (شیطنت و دست و پا چلفتی بودن مختص این سنین) و هم عمل بزرگ سالانه کلیشه ای (مثل غرزدن).
مهم تر این است که فیلم آبیار، برخلاف شیار ۱۴۳، متکی بر فضا نیست و اساسش همه روی شخصیت است. بنابراین گلاره عباسی باید تماشاگر را وارد فیلم کند و او را نگه دارد؛ سخت ترین کار در یک فیلم، همین است که مسئولیت ها برعهده بازیگر اصلی بیفتد. عباسی کم و بیش موفق عمل کرده اما بار اضافه ای روی دوشش است که طبیعی است گاهی مهار نقش را از دستش خارج کند.
نگار جواهریان در قندون جهیزیه
معصومه است، زن خانه داری که مجبور می شود گروه فیلمبرداری را در خانه اش تحمل کند.
یک نقش متفاوت دیگر برای نگار جواهریان. اجرای جواهریان این بار بیشتر از همیشه متکی است بر بدن و ژست. در فیلم های دیگر، او بیشتر متمرکز بود روی انعکاس درونی؛ روی تردیدها، مکث ها، تقلا برای مخفی کردن واقعیت و از این جور چیزها. بنابراین نگاه نقش مهمی داشت در بازی اش. یک جور بازی با حداقل ها در نظر بود تا شخصیت را جا بیندازد و مشکل را درونی جلوه دهد.
اما در «قندون جهیزیه»، بازی او مجموعه ای است از اداها و میمیک؛ چهره ای که در برابر هر حادثه خوب یا بدی در هم می رود، لب هایی که جمع می شوند و دست هایی که در گرفتن ژست به بدن کمک می کنند. این یک بازی بیرونی است و غیرقابل تفسیر، که کاملا هم منطبق است بر جهان فیلم.
«قندون جهیزیه» فیلمی است پر از موقعیت های کمیک که اگرچه باورپذیرند اما لحن پراغراقی دراند و بازی های کمیک فیلم هم از دل همین ژست ها و حالت ها بیرون می آید. این یک تجربه جذاب برای جواهریان بوده که امسال بیشتر وقتش را با فیلم های هنر و تجربه گذرانده. این یکی تعلق دارد به سینمای تجاری و خب، اینجا اوضاع جور دیگری است!
علیرضا شجاع نوری در محمد رسول الله (ص)
عبدالمطلب، پدربزرگ پیامبر اسلام است.
بازی در فیلم هایی مثل «محمد رسول الله (ص)» سخت است، از این نظر که وجه رئال آنها کمتر و بیشتر باید به وجه اسطوره ای و بروز و بیان بیرونی آنها توجه کرد. قرار نیست وجوه مختلف شخصیت را بیینیم و در بیشتر مواقع، با لحظات و مقاطعی از زندگی شخصیت رو به رو می شویم که قدرت او را در حرکات، چشمان و شیوه ایستادن و راه رفتنش نشان می دهد.
درواقع از ژست کمک می گیرد برای نمایش قدرت. خب، با نوع کارگردانی مجیدی این استحکام چند برابر هم شده. این قدرت اما در برابر شخصیت پیامبر (ص)، به مهربانی تبدیل می شود و این، بیش از هر چیز به نگاه شجاع نوری بر می گردد. برای همین هم بازی او در لحظه مرگ، که نشان از کم شدن قدرت اما افزایش محبت دارد تاثیرگذار است. باورپذیربودن او در تطابق کامل نقش با تصور ماست؛ با پدربزرگی مقتدر که می داند نوه اش مردی بزرگ خواهدشد.
صابر ابر به نقش عطا در قندون جهیزیه
راکورد خشونت
شاهپور عظیمی: صابر ابر در «دایره زنگی» «انگ» نقش بود. جوانی ساده دل که آمده دیش هوا کند و تلاش می کند برای خسارت ماشین پدر شیرین، پول جور کند. غافل از این که شیرین این کاره است و او را رها می کند، اما برای لحظه ای یادش می ماند که ممد یا رامین حتی دست هم به ش نزده بود. «درباره لی»… پرسونایی برای او در نقش نامزد الی رقم زد که تا چند فیلم بعدی در او تثبیت شد: دهانی بازمانده از تعجب همراه نگاهی پرسان و زل زده.
این پرسونا نزدیک بود به «نقاب» همیشگی ابر در نقش هایی بدل شود که پس از از فیلم فرهادی بازی کرد. شاید گریم سنگین او در نقش نیما در «هیچ» ساخته کاهانی توانست مانع تداوم چنین پرسونایی در بازی اش بشود، اما نقش حاشیه ای او در سیزده ۵۹ بار دیگر ابر را به سوی این پرسونا سوق داد.
«اینجا بدون من» نیز به اصطلاح فیلم او نبود و شاید حتی از شاکله بازیگری اش دور بود. اما مانی حقیقی در «پذیرایی ساده» این فرصت را در اختیارش گذاشت تا وجه تازه ای را از بازی او تماشا کنیم: مرد جوان و خوشرویی که یک مزاحم واقعی است.
نه «بوسیدن روی ماه» و نه «خواب زده ها» شاید هیچ یک امتیازی به بازی او اضافه نکردند. در فیلم اسعدیان هر بازیگر دیگری می توانست نقش کارمند بی دلیل عصبی بخش تفحص شهدا را بازی کند و گریم او در فیلم جیرانی، این بار کار را برایش دشوار کرد.
«قندون جهیزیه» وجه تازه ای از بازی صابر ابر به نمایش گذاشت. یک بخش از این تازگی شاید به محور بودن نقش عطا دانشی برگردد که قرار است یک تنه مصائب حضور گروه فیلمبرداری در خانه اجاره ای اش را بر دوش بکشد. او حضور فیزیکی بسیار سنگینی در فیلم دارد و بسیار پرانرژی ظاهر شده است.
اینجا دیگر از آن کم تحرکی نقش هایی مانند نامزد الی خبری نیست. او در نقش عطا بازی پذیرفتنی ای از خودش نشان می دهد. چه در برابر معصومه (نگار جواهریان) و چه ایرج (مصطفی ساسانی) و حتی سیامک پاژنگ (اکبر عبدی).
عطا، با بازی او آدمی است که جان به لبش رسیده، از زمین و زمان برایش باریده و حالا که شانس به او رو آورده، با چنگ و دندان سعی دارد پرنده شانسش را نگه دارد. فاصله نقش و شخصیت از آنچه روی کاغذ نوشته می شود تا زمانی که یک بازیگر جلوی دوربین آن را زنده می کند، فاصله ای بسیار است.
اگر بازیگر نتواند نقش را برای خودش تحلیل کند، هرچه رشته شده از همان ابتدای فیلم بیاوریم. عطا از بچه های پایین است. به هر چه دستش برسد آویزان می شود تا شکم خودش و معصومه را سیر کند. او از جنس بنجل چینی به جای جنس اصل استفاده می کند و براساس مدار اخلاقی فیلم چوبش را می خورد.
ابر از همان ابتدا که او را در حال تعویض منبع آب یخچال می بینیم این را در صدا و بازی اش رعایت می کند و عطا را جوانی نشان می دهد که از گردونه زندگی پرت شده اما خودش را تکان داده و دوباره آویزان آن شده است.
ابر برای نزدیک شدن به نقش دوز خشونت را در بازی اش بالا برده است. مثلا برخورد عصبی او با پاژنگ با آقاسعید بنگاهی شاید طبیعی باشد، اما در مواجهه با اعضای گروه فیلمبرداری ظاهرا باید از خودش نرمش بیشتری نشان دهد. او همچنان «راکورد خشونت» را حفظ کرده است.
ورود ابتهاج (اکبری مبارکه) در سکانس پایانی قرار است وجه دیگری از عطا و تحول شخصیت او را به نمایش بگذارد. این تنها جایی از فیلم است که باور ما نسبت به عطا و البته بازی ابر کمرنگ و حتی دستکاری می شود.
چنین اتفاق هایی در مرحله نگارش رخ می دهند و به طور طبیعی بازیگر نیز مجبور است تغییر تحمیل شده به شخصیت را جلوی دوربین بازی کند. او باید از درون آبی داغ و مطبوع وارد آبی سرد و ویران کننده بشود. فلز هم در چنین شرایطی دوام نمی آورد، چه برسد به بازیگری که از پوست و گوشت ساخته شده است.
مینا ساداتی به نقش آمنه در محمد رسول الله (ص)
مادرانگی
علی مصلح حیدرزاده: فیلم های تاریخ معمولا جای مانور چندانی به بازیگران مکمل نمی دهند. آنها باید نقشی را که حد و مرزش کاملا روشن است، زیر گریم و البته برداشت های فرامتنی که از شخصیت ها وجود دارند، بازی کنند و معمولا همین که حضور و بازی شان استاندارد باشد، کافی به نظر می رسد.
شاید مهم ترین شانس بازیگران فیلم «محمد رسول الله (ص)» آن بوده که نقش اصلی فیلم دیده نمی شود. حضور دارد اما چهره اش دیده نمی شود. پس بخشی از مهم ترین حس و حال ها باید از طریق نقش های مکمل و بازیگران این نقش ها منتقل شود. این درباره فیلم های و سریال هایی که درباره معصومین ساخته می شود، رعایت شده است.
در سریال «امام علی (ع)» مالک اشتر نمادی از عدالت و قاطعیت و بردباری امیرالمومنین بود. حتی در فیلم «رسالت» مصطفی عقاد که امکان نمایش چهره حضرت محمد (ص) وجود نداشت، نقش محوری به شخصیت حمزه سپرده شده بود و به همین دلیل بازی و حضور آنتونی کوئین در این نقش هرگز برای ما مسلمانان فراموش شدنی نیست.
در «محمد رسول الله (ص)» به دلیل اقتضای داستان که از تولد تا دوران کودکی پیامبر اسلام نیم بیشتر فیلم را تشکیل می دهد، نقش آمنه فراتر از چیزی است که حتی در تاریخ به شکل عمومی به یاد می آید. همه ما در کتاب های تاریخ درباره آمنه و حلیمه می دانیم و شاید حتی حلیمه بیشتر در یادمان مانده، چون حضورش هم زمان با برخی اتفاق های مهم کودکی پیامبر بوده است.
انتخاب مجیدی آن بوده که نقش آمنه را پررنگ تر کند و این انتخابی منطقی بوده. فیلم درباره کودکی حضرت محمد (ص) است و رابطه میان مادر و فرزند نقشی پررنگ ایفا می کند. بازی مینا ساداتی در نقش آمنه شاید چیزی فراتر از انتظار نباشد، اما او که در قیاس با دیگر بازیگران اصلی کمتر شناخته شده است، حالتی صمیمانه و باورپذیر به نقش آمنه داده و این در نوع خود غافلگیرکننده است.
لحن شاعرانه فیلم- که مجیدی قبلا هم نشان داده در آن تبحر دارد- در سکانس های حضور آمنه به اوج می رسد. دراماتیک ترین لحظه های فیلم هم به نوعی با حضور او رقم می خورد؛ از سکانس نخستین برخورد او و حلیمه و شیر دادن نوزاد تا جدایی مادر از نوزاد، بازگشت نزد مادر، جدایی دوباره و سپس سفر به یثرب.
رابطه میان محمد (ص) و مادرش چنان عاطفی و پذیرفتنی از آب درآمده که برای دقایقی می توانیم فراموش کنیم این یک فیلم تاریخی عظیم درباره مهم ترین شخصیت تاریخ بشر است.
ساداتی در عین حال که در نگاه و کلام و زیر نوری که مدام او را در بر گرفته، حالتی ملکوتی و روحانی به آمنه به عنوان مادری که لایق به دنیا آوردن پیامبر خاتم بود ارائه می دهد، لحن و حالت بازی رئال را فراموش نمی کند. وقتی او را در قالب آمنه می بینیم که از دوری فرزندش رنج می برد و از دیدن او پس از چند سال لبریز از شوق می شود، حس ازلی و ابدی مادرانگی را از چهره اش می خوانیم. او همان قدر که حالت روحانی دارد، یک مادر باورپذیر هم هست. شاید بهترین تعبیر درباره حضور و نقش آفرینی او «صمیمیت» باشد که به شکل درستی رعایت شده است. او نمی کوشد به نقش مادر پیامبر خاتم اهمیت بیش از حد تزریق کند و صحنه را با تلاش مضاعف مال خود کند.
این حرکت ماهرانه روی مرز باریک میان رعایت مقتضیات بازی در یک فیلم تاریخی- مذهبی، و باورپذیر نشان دادن حس مادرانه زنی که فرزندش یادگاری از عشق از دست رفته هم هست، باعث می شود در پایان فیلم و پس از تماشای همه آن فصل های مهم و صحنه های بزرگ و اتفاق های گوناگون، رابطه میان مادر و فرزند به شکل پررنگی در ذهن باقی بماند.
فیلم مجیدی در بهترین فصل هایش اثری شاعرانه درباره یک شخصیت خاص و منحصر به فرد است که تاثیری شگرف بر انسان ها و محیط اطرافش می گذارد. بخشی از این لحن و حس و حال شاعرانه با رابطه میان محمد (ص) و آمنه شکل می گیرد و مینا ساداتی به عنوان بازیگر نقش آمنه و در مقام تنها چهره قابل تماشای این رابطه، به آن عمق و روحی مناسب داده است. این رابطه عمیق و در عین حال باورپذیر مادر و فرزندی، تعبیر قرآنی «انا بشر مثلکم» را درباره حضرت محمد(ص) یادآوری می کند. حتی پیامبر خاتم (ص) هم در کودکی مهر و عاطفه مادری را تجربه می کند و این مرحله ای است از مراحل گوناگون برای رسیدن به کمال و مقام نبوت.