این مقاله را به اشتراک بگذارید
تفاوت میان نگرش سوبژکتیو و ابژکتیو در خوانش موضوعی واحد
امیرحسین بریمانی
پیش از بررسی محتوای دو اثر «هوراس مک کوی" که به فارسی ترجمه شده، کمی به زندگینامه او خواهم پرداخت تا انگیزش روانی مک کوی برای طغیان علیه آمریکا را شفاف کنم.
هوراس مک کوی در سال ۱۸۹۷ در تنسی بدنیا آمد و ۱۹۵۵ در کالیفرنیا چشم از جهان فروبست. او در یک خانواده ایرلندی-آمریکایی فقیر زاده شد. از همین رو تعلق خاطر و پیوند عمیقی با آمریکا احساس نمیکرد و ضمناً مسئله فقر که در دو اثر مورد بحث او یعنی "آنها به اسبها شلیک میکنند" و "کفن جیب ندارد" نیز نمود خاصی دارد را خود از نزدیکی لمس کرده است. اما عدم تعلق خاطر اصیل او به آمریکا به دلیل رگه ایرلندی اش، محل تردید بسیار است و تعمق در آن، احتمالا گرههای زیادی را باز خواهد کرد. هوراس مک کوی بعد از ترک مدرسه در شانزده سالگی و پس از تغییرهای متوالی شغلی، سرانجام به گارد ملی هوایی آمریکا پیوست و خدمات زیادی را برای آمریکا در جنگ جهانی اول انجام داد. پس از جنگ جهانی اول، شاهد تغییراتی در هوراس مک کوی هستیم که نهایتاً منجر به ورود او به عرصه ادبیات نمایشی (فیلمنامه) و همچنین رمان، میشود. داستانهای نخستین او که در مجله "بِلَک ماسک" چاپ میشدند، برگرفته از تجارب او در نیروی هوایی بودند و البته جامعه آن دوران نیز اشتهای عجیبی به چنین دست داستانهایی داشت. از باب تاریخی، پس از جنگ جهانی اول، اروپای ویران شده و آمریکایی که با دخالتی نا به هنگام، پیروزی و منافع مادی جنگ را از آن خود کرد، آمریکا دچار رونق شدید ناخواستهای شد که شهروندانش را دچار نوعی خود بزرگ بینی کرد. اشتهای جامعه آمریکای آن دوران به داستانهای پیروزی شان بر اروپا نیز زاده همین روحیه کثیف بود و تائیدی بر قهار بودگی آمریکا و آمریکایی ها. از سمتی دیگر همزمانیِ افول اروپا، و ترقی آمریکا، متقابلا موجب تصویبِ برتریِ آمریکا در ذهنیت اروپای فلک زده دوران شد.
"هوراس مک کوی" این دوران نیز از این ذهنیت به دور نبود اما شاید پیش از دیگران شامهاش نسبت به چهره اصلی آمریکا، تیز شد. پس رگهی ایرلندی چون پشتوانهای برای طغیان گری، او را به چرخشی عظیم واداشت که در نظر نگارنده، دو رمان مذکور دستاورد آن محسوب میشوند. درواقع تعبیر "رویای آمریکایی" زادهی زرق و برق آمریکا در چشم دیگر کشورهایی ست که میتوان گفت تصوری انتزاعی راجع محتوای متنیت فرهنگ آمریکا دارند. نقطه مقابل چنین دیدگاهی متعلق به کشورهای به اصطلاح "جهان سومی"ای ست که ضعف عمیق تری نسبت به آمریکا احساس میکنند و تلاش دارند تا با نشانه گذاریهایی نامطلوب، محتوای آمریکا را مبتذل تعبیر کنند. دیگر نوعِ نقطه مقابل دیدگاه "رویای آمریکایی" طغیان گرهایی هستند که آمریکا را به چشم دیدهاند و طبیعتا رویکرد واقع گرایانه اما اغراق آمیزشان، زاده نگرشی سوبژکتیو به موضوع واحد است. هوراس مک کوی به عنوان منِ اندیشنده یا سوژهای آگاه نسبت به عینیات جامعه آمریکایی، طبیعتا قادر به تصویرگری ناب تری بوده است و الزامات افشاگری او از نوع دیگریست. الزامات سیاسیای که جهان سومیها را ملزم به برچسب گذاریهای نابجا میکند و تنها ضعف آنها را نمایان میکند. چرا که متنیت هیچ جامعهای قابل تقلیل به چند کلیدواژه نخواهد و "رویای آمریکایی" نیز از کلیدواژههایی هایی است که نوع دیگری از بدخوانی آمریکا، اما برخاسته از جوامع اروپایی ست. هرچند که واقعیت چون نُتهای چنگی گریزپا، تماما به تور کسی نخواهد افتاد، اما هوراس مک کوی دریافتهای عینی تری نسبت به آمریکا دارد. هر دو رمان مذکور، تجارب زیستی مک کوی را در خود پنهان دارد. در "آنها به اسبها شلیک میکنند"، راوی سودای ورود به هالیوود را دارد و هیچ گاه بدان دست نمییابد. هوراس مک کوی هرگز نتوانست بازیگر قابلی شود و در آخر نیز به فیلمنامه نویسی اکتفا کرد. " آنها به …" به نوعی ضعف مک کوی در برابر هالیوود به چشم میخورد که منجر به عصیان او در مقابل سیستم شده است. در این رمان پوچی خواستههای آمریکاییها و نظام تبلیغ محور آنان ترسیم شده است. داستان از زبان مردی روایت میشود که در جایگاه متهم در دادگاه نشسته است و قاضی در حال اعلام حکم دادگاه است. مرد به خاطر قتل عمد یک زن به اعدام محکوم شده و حالا راوی در لابلای قرائت حکم و لحظات آخر دادگاه، کل ماجرا را از زمان آشناییاش با مقتول تا زمان قتل، در ذهنش مرور میکند. راوی به خواسته مقتول به راحتی پاسخ مثبت داده و او را میکشد. مقتول، به علت تبلیغات و تزریق امیدواری توسط ارکان مختلفی چون هالیوود و مسابقات مختلف، قادر به ترک امیدواری نیست و عملا نمیتواند خودکشی کند. شروع داستان با اعلام حکم اعدام راوی، استعارهای از محکوم به فنا بودن ابژههای انسانی نظام آمریکا است، که بیش از اندازه به تبلیغات باور دارند. "کفن جیب ندارد" اشارات دقیق تری به زندگی مک کوی دارد. مک کوی در دهه بیست به عنوان خبرنگار ورزشی در روزنامهای تگزاسی مشغول به کار بود و راوی این رمان نیز خبرنگاری ورزشی ست که روزنامه از پذیرش افشاگریهای او از پشت پرده نظام ورزشی، تن میزند. راوی نهایتا دو هفته نامهای تاسیس میکند و در آن به موارد جنجالیای میپردازد که حقایق ناگفتنیای که دیگر نشریات از بیان آن هراس دارند، محتوای آن را تشکیل میدهد. راوی در جریان آخرین افشاگری هایش ترور میشود اما تا پیش از آن، تاثیر خود را بر شهر گذاشته است. افشاگری محکوم به شکست نیست اما افشاگر قطعا محکوم به مرگ است. تجلی باور مک کوی در راوی کاملا نمود یافته و راوی ابایی از کشته شدن نداشته و همواره بیان حقایق را بر اقتضائات زیستی خود ترجیح میدهد. شاید نتوان مک کوی را مبدع محتوای ضد آمریکایی دانست اما قطعا او از تاثیرگذاران این سبک است. در سینما نیز اخیرا چنین محتوایی زیاد به چشم میخورد که بهترین نمونه آن را میتوان فیلم "نبراسکا" دانست. در پایان باید اشاره کرد که هوراس مک کویِ داستان نویس، روشمندی چشمگیری در ارائه ضدیت خود ندارد و کاراکترهای داستانهای او دارای انگیزههای دراماتیک شفافی از افعال خود نیستند.
شاید واقع نمایی وسیله را توجیه کند؛ نمیدانم! البته واقع نمایی یا سیاه نمایی بودن، محل همیشگی پرسشهای متعددِ جامعه شناسانه است که نگارنده از پرداختن به آن عاجز است.
ابتکار