این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با سیدعلی صالحی
نسبت آزادی بیان با ظهور نوابغ ادبی
اگر جنگ خالق کابوس است، ادبیات مادر رویا میشود
زینب کاظمخواه
سیدعلی صالحی سالها شاعری کرده بیش از سه دهه با کلمات بازی کرده است. او شاعری است که مصادیق انسانی چون صلح، عشق و دوستی در شعرهایش نمود زیادی دارد. خودش دقیقا به یاد ندارد از چه زمانی این مصادیق انسانی در او راه یافتهاند. شاید زمانی که چهار یا پنج ساله بوده و در زادگاهش مرغاب ایذه بازی میکرده، وقتی که شاخهای ترد را در دست داشت، شاخهای که از درخت مورت کنده بود، وقتی پیش پدر رفت با این سوال مواجه شده که آیا وقتی که آن شاخه را میچیده از مادرش اجازه گرفته یا نه؟ و پدر خواسته که برود و از درخت عذرخواهی کند و دیگر در بهار شاخهای را نشکند. او به درخت گفته سلام، و شاید همان سلام معجزه درک عشق و مهربانی و صلح را در او کاشته و تا امروز همراهش مانده است. حالا این سالها بر این باور است که شکوفایی، خلاقیت و بروز و ظهور نوابغ ادبی و هنری مولود آزادی و آزادی بیان است و سانسور در اشکال مختلف به شدت ویرانگرتر از جنگ است. با این شاعر درباره مصادیق شعرش و مصادیق انسانی که در آنها پررنگ است گفتوگو کردهایم.
به تازگی کتاب «بیانیه برای باران» درباره جهان شعر شما منتشر شده است. بعد از اعلام آن تصمیم که گفتید فعلا از چاپ اشعارم فاصله میگیرم، درباره این مجموعه نوشتارها بگویید.
بیانیه برای باران، به اهتمام دوستم، همکار شما، پژمان موسوی تهیه و تنظیم و از سوی نشر علم، منتشر شده است.
مجموعهای از نظرها و یادداشتها و نقد و نامه که در باب وجود واژههای من است. چهرههای درخشانی مثل بهبهانی (سیمین)، ایران درودی، اسفندیار منفردزاده، محمدعلی سپانلو، مفتون امینی، اوجی، تویسرکانی، لنگرودی و دیگر اهل قلم نامدار ایران. این سومین کتابی است که درباره شعر من منتشر میشود، ابتدا نقد مجموعه آثارم از سوی فیض شریفی، سپس ایرج زبردست با نام ارمغان دوست و بیانیه برای باران که به نوعی ادامه یکدیگرند نه مشابه یکدیگر. چهارمین کتاب (خارج از حوزه شعر من) مصاحبه مفصلی است که هادی حسینینژاد روزنامهنگار ارشد با من انجام داده است. خود ایشان مثل آقای موسوی، صاحب اختیار کتاب است و نمیدانم به کدام ناشر خواهد سپرد. معمولا دخالتی ندارم.
شعر شما را شعر صلح و تغزل و امید خواندهاند. این هویت در شعر شما چگونه رخ داده است؟
اگر این اشارات محبتآمیز درباره شعر من صحت داشته باشد، من باید بارها از خودم سوال کنم: «این چگونه رخ داده است؟» و سرانجام هم به آن پاسخ قانعکننده نرسم.
بعد از جنگ عراق علیه ایران و پیش از آن؛ بعد از انقلاب ۵٧ ، شعر شما چه تغییراتی داشته است، چه در فرم مستحکم «گفتار» و چه در موضوع و مضمونها؟
باید از موج ناب شروع کنم، نیمه اول دهه ۵٠ خورشیدی. زبانی کانکریتی، صورتی سمبلیک، لحنی بومی و جریانی جمعی! کل تعریف موج ناب همین است. اما امروز که برمیگردم و آن ایام را مرور میکنم، میبینم موج ناب، شوخی خوشخوشانی بود که ما را به بازی گرفته بود. بازی تجربه در امری تحت نام آوانگاردیسم روستایی! بخشی از این بازی را منوچهر آتشی، آگاهانه و با نیتی سیاسی به عهده گرفته بود. ما ناخواسته و من به دلیل ناپختگی و جوانی، این سایهسار چندلایه را پذیرفته بودیم و پذیرفته بودم. ما با هدایت آتشی به برند مجله تماشا تبدیل شده بودیم. مجله تلویزیون بود، مستقل نبود لااقل در حد مجله نگین و رودکی. به همین قدر توضیح بسنده میکنم. این زبان کانکریتی که ویژه طبقه ممتاز فرهنگی و اجتماعی بود، هیچ ربطی با مردم پرسشگر و فعال نداشت. بیشتر موضوعی محفلی بود که میخواست در سطح ملی، جای پایی پیدا کند، جایزه فروغ را گرفتم، به دلیل کار همین موج و آن زبان ناظر بر نفس زبان. ٢٢ ساله بودم که انقلاب آغاز شد. به وضوح میدیدم دارد اتفاق عجیبی رخ میدهد. ناگهان حس کردم باید ببینم این موج ناب وشعر خودم چه کاره روزگار است. به صورت غریزی و کاملا غریزی متوجه شدم این زبان و این موج محفلی و برگزیده خواص به چه درد من میخورد! اما در یک ارزیابی و بازخوانی کار خودم از ابتدا تا سال ۵٨ متوجه شدم، رگههای نازک و آهستهای از یک روح دیگر، در زوایایی از این زبان کانکریتی پنهان است. بیشتر کند و کاو کردم، دیدم این رگهها، راه و رویای زبان گفتار است، که بعد از انقلاب دارد رشد میکند، وسعت میگیرد و به این من درون و بیرون نزدیکتر میشود. پتانسیل و ظرفیت هزار لایه گفتار. اولین مجموعه شعر من به نام منظومهها از سوی انتشارات محیط منتشر شد، سال ١٣۵٩ بود. برگزیدهای از این دفتر در مجموعه شعر هزار صفحهای- جلد اول- انتشارات نگاه منعکس شده است به یادگار آن ایام. سراسر این دفتر شعر گفتار است که دو سال بعد این جریان را تعریف و تبیین کردم و نام «شعر گفتار» را برای ذات آن برگزیدم. دقیقا لایه دیگری از زبان آرام بود، نه زبان شعر که شعر زبان بود. البته در دهه هفتاد بعضی شاعران توانا انگشت روی ترکیب شعر زبان گذاشتند و بیراهه رفتند، مثل حکایت شعر ساده، که کلی روی آن بحث میشد و تا همین دهه نیز ادامه دارد، در حالی که من گفته بودم زبان ساده و نه شعر ساده! ما شعر ساده نداریم. شعر ساده همان شعارهای تودههاست!
جنگ و پیش از آن انقلاب، زمینه را برای ظهور یک جریان نو مهیا کرده بود، فرصت بینظیری بود که به ثمر نشست و درک من در سراسر این راه و روند، از موج ناب تا شعر گفتار از سر دانش و تئوری و نظریه نبود، نوعی شهود بود که مرا هدایت میکرد.
شما ازجمله شاعرانی هستید که مصادیق انسانی ازجمله عشق و صلح در شعرهایش نمودی بارز و روشن دارد. از چه زمانی این تغییر و تحول در شما و شعر شما اتفاق افتاد؟
دقیقا نمیشود آدرس آن مقطع عملی و کلامی را نشان داد، اما یک روز بهار در مرغاب ایذه (زادگاهم) که احتمالا چهار یا پنج ساله بودم، شاخه ترد و تازهای در دست داشتم، عاشق عطر درختچهای به نام «مورت» بودم. ضمن بازی به پدر نزدیک شدم. نمیدانم درخت کنار بود یا مورت! اما پدر گفت: خودت این شاخه را چیدی!؟ از مادرش اجازه گرفتی!؟ برو و از مادرش عذرخواهی کن، بگو توبه توبه، دیگر در بهار شاخه تر نمیچینم! «رفتم و هرچه فکر کردم جمله پدر را به یاد نداشتم به گمانم فقط به درخت گفتم: «سلام!» آیا معجزه درک عشق و شفقت و صلح از همان روزگاران دور رخ نداده است!؟
چرا پیش از این اعلام کرده بودید که دیگر به این زودیها کتاب شعر منتشر نمیکنید!؟
همان شهود و حس و حالی که در من موج ناب و سپس شعر گفتار را به دنیا آورد، دراین ایام مرا به سوی چنین تصمیمی سوق داده است. گفتم تا زمان معینی میروم در سایه، و نه همیشه!
آیا پیش از این خبر، دفتر شعری داشتهاید که منتظرش باشیم؟
دو دفتر شعر مدتهاست در انتشارات آگاه منتظر رفع موانع هستند.
به چه نام و با چه عناوینی؟
باور کنید یادم رفتهاند.
پرسش نهایی است. تا امروز دو کتاب درباره شعر و زندگی شما منتشر شده است، تا یاد دارم باید انتشارات آگاه منتشر کرده باشد، آیا باز کتابهایی درباره شعر و حیات شما در راه هست؟
بیانیه برای باران، انتشارات علم منتشر خواهد کرد، همین اوایل مهر، کاری از پژمان موسوی است که بزرگانی مثل سیمین بهبهانی، ایران درودی، سپانلو، اسفندیار منفردزاده و… درباره شعر من نظر دادهاند.
به عنوان یک شاعر ضد جنگ به نظر شما مفهوم جنگ چیست و کینه کدام است، محرک صلح چه میتواند باشد؟
در همه نزاعهای سیاسی و نظامی، به ویژه میان دو تاریخ و دو جامعه و دو تمدن، شروعکننده شرارت، دولتها و پایاندهندگان جنگ نیز باز دولتها بودهاند. در این میان فرزندان جوان مردم در خط مقدم و خود مردم در پهنه تاریخ، قربانیان بیراه و بیمفر بودهاند. به راه و روند جنگهای صد سال اخیر- لااقل- دقت کنید؛ هیچ کس در هیچ جنگی پیروز میدان نیست. زیرا نفس و حضور و معنا و وجود «پیروزی» در دایرهالمعارف «صلح» ممکن است. پیروزی از آن مصلحان است. جنگ، تسلسل و زنجیرهای ازلی است که علیالظاهر راه گریزی از آن وجود ندارد. گندم یا گوسفند؟ سنگ و سلاح و گور و کلاغ و تقسیم نیکی و بدی، شر و خیر، حق و باطل، نور و ظلمت، هابیل و قابیل. این دو آلیزم کهنسال تا همین امروز، مسوول و دلیل و بانی و موجب سرگشتگی انسان است. این تقسیم تقدیری، حتی خارج از شعاع شعور انسانی، در جان هستی هم قابل رویت است.
شب یا روز، نیمی خاور، نیمی باختر، جزر و مد و تغییر و تقابل و تعامل فصول و اصلا همین دو تعبیر مرگ و زندگی، یا دوزخ و بهشت. همه پدیدارهای حلقه ابژه و همه پندارهای دایره سوبژه. سرود صبح و اندوه غروب. همه هستی در اقیانوسی از استعاره، دم به دم به دنیا میآید و باز میمیرد. راه گریزی نیست جز رفتن به سوی فانوسش فرهنگ بشری، یعنی کرامت صلح!
حالا من هم یک سوال دارم، آیا جهان متوجه شده است که با مردم و تاریخ و تکلم و تمدن ما جز با زبان صلح نمیتوان سخن گفت!؟ مردم و فرهنگی که فرزندانی چون مولوی و حافظ را برای حضور در حلاوت تغزل و آزادی آفریده است، یقینا «صلح» ژن غالب اوست. عظمت خرد انسانی که خود مادر صلح است نیاز به اثبات من ندارد، نیاز به دفاع من ندارد. کافی است به بیکینگی این مردم طی چند دهه اخیر دقت شود. پناه دادن به مهاجران عراقی در بعد از هشت سال جنگ رخ به رخ، نمونه آن است. آغوش گشودن به روی مردم کرد، (دوره بعث عراق) همراهی با مردم افغانستان. یک نمونه بد و خشن بیاورید، نیست! گاهی شنیده میشود که میگویند «مردم ما حافظه تاریخی ندارند!» چه حرف بیهودهای! «مردم ما کینه تاریخی ندارند!» من از مردم میگویم، نه از دولتها، نه تمایزطلبی ملی، نه هر تعبیر باستانی دیگر در این مجال. نگاه کنید به یخبندان دوزخی خاورمیانه و کوچ ملت مظلوم سوریه و آفریقای شمالی و خاورمیانه. آنها راهشان به عربستان مدعی و مصر صاحبنام نزدیکتر بود یا به آلمان و اتریش!؟ آنها اگر زیر بمباران تبلیغات و جنگ ذهنی و عینی غرق نبودند، حتما به سوی مردم ما میآمدند، مردم ما! همین مردم حتی یارانه غمانگیز خود را با آنها تقسیم میکردند. نگاه کنید بازی ابلهانه آمار را، سازمانی غربی اعلام کرده است مردم ایران خشنترین مردم دنیا هستند! بیخبر! «خشونت» مولود ناامیدی است. مردم ما در بحرانیترین شرایط هرگز نومید نبودند. درست است ما درد بسیار داریم، اما تحمل و آستانه صبرمان هم کم نیست.
آیا چیزی به نام ادبیات صلح و ادبیات جنگ داریم یا نه؟
حتما چنین پدیدهای وجود داشته و دارد که الان در این پرسش به ذهن شما خطور کرده است. بسیار شنیده و خوانده و حتی دیدهایم که در تقسیمبندی مجبور کتابت، این ترکیبهای خودساخته نسبی و ناقص را استفاده میکنند. ما چیزی به نام ادبیات جنگ نداریم اما ادبیات برای جنگ وجود دارد، ادبیات درباره موضوع جنگ وجود دارد که ما مجبوریم برای سهولت در رساندن پیام خود به آن، ادبیات جنگ یا ادبیات صلح بگوییم. این خودساختگی، به کار تحقیق و تمایز و بحثهای تاریخی و اجتماعی و خاصه آکادمیک میآید. مثل ادبیات کارگری، ادبیات برای کارگران! کارگری که بتواند ادبیات خلق کند و به این سطح کیفی و حرفهای برسد که دیگر کارگر نیست، نویسنده است که کار سخت را تحمل میکند، اما مثلا ادبیات کارگری گورکی، ادبیات برای کارگران و مبارزان است. ادبیات هم برای کودکان داریم، اما ادبیات کودکان نداریم.
ادبیات در خدمت جنگ، مثل ادبیات در خدمت مقاومت. ادبیات با مضامین مصلحانه، یا تغزلی، یا تهییجکننده به موسم کارگزار، از رجزخوانی تا نقالی. اما در انتها هیچ شعری به صورت مطلق، منادی یک مضمون نیست، اگر غلام یک قصه بود، شعار است حتما.
غلبه مضمون جنگ بر دیگر مضامین در یک اثر، آیا آن را به ادبیات جنگ تبدیل نمیکند؟
مثل ایلیاد و اودیسه، شاهنامه یا جنگ و صلح تولستوی؟!
بله، نمونههای مستدل و مستندی است.
در این آثار نه نمایش جنگ که نمایش روح رزمی، به خدمت عشق درمیآید. پس غایت یعنی تغزل و نه شرارت، زیرا جنگ چهره مذکر شرارت است، اما رزم، تمرین دفاع از صلح است. بحث عجیب دفاع یا حمله: ظاهرا هر دو معنای جنگ را پوشش میدهند اما در تعریفی تاریخی و عادلانه، تفاوت از زمین تا چند منظومه آنسوتر است. ادبیات در خدمت شرارت نداریم، اگر چیزی با این چهره مکروه وجود دارد به آن نباید ادبیات گفت. نوعی ایدئولوژی شیطانی است که برای بروز خود از کلمات، بردگی و بیگاری میکشد.
میتوانید برای نمونه، کشور و مملکت و جامعهای را نشان دهید که در صلح به سر میبرند؟
نه، ابدا…!
جنگ فعلا در خاورمیانه شدید است، غرب آرام است.
بستگی به تعریف و تلقی ما دارد. هرکجای جهان، بیخانمانی، نژادپرستی، غم عدالت، سرکوب آزادی، کارتنخوابی، تبعیض فرقهها و نقض حقوق بشر باشد، آن جامعه در صلح به سر نمیبرد، بلکه در شرایط صلح مسلح نفس میکشد، صلح مسلح یعنی استرس ملی و این عین جنگ با قنداق تفنگ است نه با سرنیزه آن که سرانجام انگشت یکی ماشه را خواهد چکاند. در انگلیس، بزرگان مخالف حمله به عراق به شیوه «بیوتروریسم» حذف شدند. الان در جامعه امریکا به ویژه ایام حاکمیت اوباما موضوع «هیپنو تروریسم» به وجود آمده، یعنی انسانی بدون داشتن سابقه شرارت میآید و دست به قتل عام بیگناهان میزند. جنگ، هزار چهره و راهبرد دارد. در حالی که صلح یک چهره دارد، آن هم همواره از هراس جنگ، در خفا و در کمین به سر میبرد.
در نگاهی بومیتر، ادبیات صلح را اگر بپذیریم که وجود دارد، در این دوره و در ایام جنگهای منطقه، چه میتواند بکند؟
در توفانهای سیاسی و نظامی، ظاهرا نسیم امید هیچکاره است، اما شاعران خوب میدانند که همین نسیم امید تو را برای هر مجروحی به پرستار شفاآور بدل میکند. هر هنر دیگری میتواند درمانگر تاریخ پرجراحت جنگ شود. این شعار نیست. ادبیات حتی هنگام گزارش صرف جنگ هم خواهر دلسوز صلح میشود. نهتنها ادبیات، بلکه همه هنرها. گلولهها شلیک میشوند به گذشته، اما هنر و ادبیات رو به آینده دارد. اگر جنگ خالق کابوس است، هنر و ادبیات، مادر رویاها میشود. زرهپوش رویای انسانی میشویم تا هیچ گلولهای از روح ما عبور نکند! چه داروی جاودانهای بهتر و موثرتر از این؟! کیمیای کلمات همین است.
آیا ادبیات به گسترش صلح کمک میکند؟
ادبیات به مفهوم درک دیالوگ، یقینا یاور ذات صلح است. همین درک دیالوگ میان طرفین است که مذاکره را جانشین رجزخوانی و فحاشی کرده است. این انرژی و ظرفیت ادبیات است که جنگ غریزی را به مذاکره خردمند بدل کرده است و مذاکره به شرط درک حقیقت دوسویه، یعنی قرض گرفتن از ادبیات به سود رفتار، یعنی لااقل قبول صلح در کمین و فرار عقلانی از دیو جنگ.
بشریت هرچه پیشتر آمده بیشتر به ارزش انرژی ادبیات پی برده است. در نظر بگیرید سلاحهای کشتارجمعی در خدمت چنگیز یا دیگر درندگان در گذشته میبود، دنیا در تاریکی تمام میشد.
صلح همواره از سوی ستمگران سرکوب شده و با همت هنر و ادبیات هر ملتی التیام و جان دوباره به خود میگیرد. رسالت هنرمند در این زمینه چیست؟
منظور این است که این التیامبخشی و شفاآوری، وظیفه هنرمند است! رسالت هنرمند است! خب این سخن شما درست است، به آرمانهای من هم نزدیک است. جالب اینجاست و معجزه تاریخ اینجاست که بعد از هر جنگی و هر فاجعه طولانی تاریخی، خود تاریخ به صورتی تقدیری، این رسالت را یعنی شفاخوانی روزگار صلح را به عهده نوابغ ادبی میگذارد. به ویژه در بعد از تولد امر کتابت. راه دور نرویم؛ حمله اعراب، فردوسی را از پس روزگارانی چند به دنیا میآورد، بعد از حمله مغول، اول مولوی و سعدی و سپس حافظ پا به عرصه عشق و صلح در مقام التیام میگذارند. انقلاب مشروطیت به معنای جنگ رعایا علیه قدرت، به وجودی مثل نیما نیازمند میشود. جراحات مهمی که مولود جنبش مشروطه بود، از جمله محل زخم تصادف سنت و مدرنیته نخست، به مرهم ادبیاتی نو به سیاق نیما نیاز داشت. میپرسید امروز چه!؟ پاسخی ندارم جز اینکه بگویم زود است. صبر ادبیات بیش از صبر چند دهه است. هر دورهای و در هر زمینه و رشته و راستهای، حجت خود را دارد، این دستور هستی است.
کشورهایی که قربانی جنگ بودهاند، شعر صلح بر مردمش چه تاثیری داشته است؟
سعی میکنم مثالی ملموس و نزدیک به زندگی بیاورم. مهاجران و تبعیدیان و کاروان خستگان، ضمن هجرت و فرار از ستم و جنگ، میان راه، بعد از آب و نان، به چه چیزی نیازمندند؟ سرود، شعر و ترانه، عموما با دو گرایش: یکی «مویه» و دیگری «امید»! آن چیزی که نومیدی را دامن میزند، تهیدست بودن و تنهایی و بیپناهی نیست، آن نداشتن کلامی برای بیان هویت و سرشت و رویا و ماهیت و وجود انسانی یعنی شعر در اشکال مختلف است. برای بازماندگان و جان به در بردگان هم چه در جمع و چه در خلوت، پرستاری و تیمارداری روح مجروح با همین دارو ممکن است. مویه مادران داغدیده سوریه از یک سو، شادی و شعر و آواز مهاجران هنگام ورود به وین اتریش از جانب دیگر، دو رخسار شعر است. زیستن و گریستن یا گریستن و زیستن؟! این دو چهره غم و امید است که به قولی مهاجرین و بازماندگان را مهیای ادامه حیات میکند. مویه برای فراکنی گذشته و امید برای کشف شادمانی آینده. ملتقای این دو معنا همان صلح شریف است. مللی که قربانی جنگ میشوند، تنها به نان و آب و دارو نیاز ندارند، شعر در مقام عنصر «رواندرمان» کارایی تاریخی دارد، خاصه شعری که افق آشتی را نشان انسان میدهد.
در دوران خفقان و جنگ و بعد از پایان این شرایط سخت، ادبیات کشورها و ملتهای مختلف شکوفاتر شده است، مثلا آلمان در بعد از جنگ دوم جهانی. دلیل این اتفاق چیست؟
همیشه این طور نیست. ویتنام، کره، عراق، ایران، حتی ژاپن، کشورهای آفریقایی، روسیه بعد از ١٩۵٠ میلادی، افغانستان، این کشورها نیز جنگ را تجربه کردند، بسی سنگین و غیرقابل تحمل! پس چرا به آن شکوفایی جهانی در ادبیات نرسیدند. شکوفایی، خلاقیت و بروز و ظهور نوابغ ادبی و هنری مولود آزادی و آزادی بیان است. سانسور در اشکال مختلف به شدت ویرانگرتر از جنگ است. خورخه لوییس بورخس اشتباه کرد که گفت: «سانسور و خفقان باعث شکوفایی میشود.» سانسور و خفقان باعث کشف راه فرار میشود. فرار که شکوفایی نیست، نوعی مردن در استعاره است. تازه در امریکای لاتین فقط آزادی سیاسی نبوده، آزادی مدنی که بوده است! ادبیات خلاقه میتواند با استفاده از آزادیهای مدنی، از خط قرمزهای «سانسور سیاسی» عبور کند. نمونه آن صد سال تنهایی مارکز است، نمونه آن شعرهای پابلو نروداست. سخن سوررئال و وهمآلود بورخس، هرگز مصداق عینی و سند اجتماعی و مستند نداشته و ندارد. بله، بعد از جنگ، نه آناً ! بعد از فروگشت انتقام ملی، آرامآرام چهرهها از دل بحرانها به دنیا میآیند.
برش ١
جنگ و پیش از آن انقلاب، زمینه را برای ظهور یک جریان نو مهیا کرده بود، فرصت بینظیری بود که به ثمر نشست و درک من در سراسر این راه و روند، از موج ناب تا شعر گفتار از سر دانش و تئوری و نظریه نبود، نوعی شهود بود که مرا هدایت میکرد.
حالا من هم یک سوال دارم، آیا جهان متوجه شده است که با مردم و تاریخ و تکلم و تمدن ما جز با زبان صلح نمیتوان سخن گفت!؟ مردم و فرهنگی که فرزندانی چون مولوی و حافظ را برای حضور در حلاوت تغزل و آزادی آفریده است، یقینا «صلح» ژن غالب اوست.
برش ٢
مللی که قربانی جنگ میشوند، تنها به نان و آب و دارو نیاز ندارند، شعر در مقام عنصر «رواندرمان» کارایی تاریخی دارد، خاصه شعری که افق آشتی را نشان انسان میدهد.
در توفانهای سیاسی و نظامی، ظاهرا نسیم امید هیچکاره است، اما شاعران خوب میدانند که همین نسیم امید تو را برای هر مجروحی به پرستار شفاآور بدل میکند. هر هنر دیگری میتواند درمانگر تاریخ پرجراحت جنگ شود. این شعار نیست. ادبیات حتی هنگام گزارش صرف جنگ هم خواهر دلسوز صلح میشود. نهتنها ادبیات، بلکه همه هنرها.
*****
«بیانیه برای باران» نام تازهترین کتابی است که درباره شعر و زندگی سیدعلی صالحی منتشر شده است. این کتاب سومین کتابی محسوب میشود که درباره آثار این شاعر نوشته میشود و از سوی نشر علمی چاپ شده است.
اثر یادشده شامل گفتارهایی از سیمین بهبهانی، ایران درودی، محمدعلی سپانلو، مفتون امینی، منصور اوجی، پرویز رجبی، جواد مجابی، شاهرخ تویسرکانی، محمد شمس لنگرودی، مهدی غبرایی، احمد پوری، ایرج دیهیمی، حافظ موسوی، علیاصغر عبداللهی، محمود معتقدی، رسول یونان، رسول رخشا و… درباره این شاعر است.
پیشگو و پیاده شطرنج، مثلثات و اشراقها، عاشق شدن در دی ماه مردن به وقت شهریور، دیرآمدی ریرا، نامهها، نشانیها، سفر به خیر مسافر غمگین پاییز پنجاه و هشت، آسمانیها، رویاهای قاصدک غمگینی که از جنوب آمده بود، آخرین عاشقانههای ریرا، دعای زنی در راه که تنها میرفت، چیدن محبوبههای شب را تنها به باد یاد خواهد داد و از آوازهای کولیان اهوازی، دفترهای شعر سیدعلی صالحی هستند.