این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاست ادبیات (٩)
ساکنان جدید جهان
ترجمه پویا رفویی
بیتردید رؤیای یونان جدید، یا دورانهای باستانی بدیل و اسطورههای سینه به سینه ملازم با رمانسهای اسپانیایی، «شیپور شگفت کودکان»، افسانههای عامیانه دروییدها یا شهدای مسیحیت و قرون وسطی به تحقق نپیوست. نکته درخور تأمل این است که پاسخ به تشخیص شکاف بین نثر دنیای مدرن و شعر کهن که با ساخت زندگی جمعی اینهمانی داشت، از دورانهای باستانی بدیل، اسطورههای سینه به سینه یا مکتوب نشأت نمیگرفت. از دل همان چیزی نشأت میگرفت که ظاهرا میانه خوبی با شعر کهن نداشت: نثر شهر مدرن، نثر نماهایی تنگ هم و زندگیهایی در چاردیواری؛ که در عین حال نثر معابد طلا و تجارت، و نیز نثر گذرگاههای زیرزمینی و گندابهای چندشانگیز آنها هم بود.
این همان درسی است که بالزاک در «آرزوهای بر باد رفته» توأمان هم به مخاطبانش و هم به شاعر شهرستانی، لوسین دو روبامپر میآموزد. شاعر در بدو ورود به پایتخت سلایق یاد میگیرد که شهر، در حقیقت، پایتخت تجارت است و شعر در چنین جایی تابعی است از قوانین صنعت ادبیات و پسند مطبوعاتی که خریدار دارد. از اینرو او چارهای جز این نداشت که «مارگریت»، ثمره الهامات خیالانگیز شاعرانهاش را برای فروش به گالریهای دو بوآ در پالایی رویال، به کپر چندشانگیزی ببرد که چسبیده به بازار بورس در محلهای بدنام واقع بود. اما نزول اجلال شاعر به جهان زیرزمینی، به جایی که ایدهها و تنها خرید و فروش میشود، برای مخاطب در حکم فرصتی است تا شور شعری کموبیش متفاوت با اشعار تغزلی لوسین را کشف کند. این «قصر وهمانگیز»، با دیوارهای سفید رنگ و رو رفته، با گچ لکه لکه، با نقاشی قدیمی و اعلامیههای اغراقآمیز؛ داربستی است که بر آن «عجایب نباتاتی ناشناخته در علم گیاهشناسی» میروید، جاییکه گلهای بلاغت بر کاغذ باطلههای دستگاه چاپ با گلهای بوتههای رز در هم فرو میروند، جاییکه اطلاعیهها در میان شاخ و برگها نشو و نما میکنند و تکهپارچههای لباسهای مد روز گیاهان را خفه میکنند، این مغازههای «کلاه زنانه، مملو از کلاههای اجق وجق»، این «درههای کلوخیده»، این «پنجرههای تارشده از باران و گرد و غبار»، این «جمهوری دکههای چوبی آفتابخورده و چراغان که از مکانی فاسد خبر میدهند»، همین محلی که در آن بورسبازان، سیاستمداران، روزنامهنگاران و فاسدان پرسه میزنند -«شعری شگفت» تألیف میشود. ولی این شعر شورشی که سنگبنای آن امتزاج انواع ادبی، فعالیتها، و دورانها است، عیناً در حکم فرم مدرن شعری درونماندگار در جهان زیستهای است که بهتعبیری کلید رمز آن گمشده است. این سخن که جهان مدرن، همان جهان تیره و تار عقلانی دانشمندان، دولتیها و تاجرها است، سخن صوابی نیست. جهانی مدرن جهانی است که در آن هر چیز با چیز دیگری میآمیزد، تجارتخانهای که در متاعی خرید و فروش میشود به غاری وهمناک شباهت پیدا میکند، علائم تبلیغاتی به شعر و رمزی از جهان زیسته، یعنی به همین دفترچههای راهنمای گونههای ناشناخته نباتات، یعنی به همین تکهتکههای سنگواره لحظهای از تمدن، یعنی به همین ویرانههای یادمانی جامعه مبدل میشوند. جهان مدرن همین کوه عظیم ویرانهها، همین انبوه سنگوارههایی است که پیوسته نو به نو میشوند، نقشینه عریض و طویل از هیروگلیفهایی است که بر دیوارها خوانده میشوند. شهر ایدهآل کهن، جایی که روال حیات در پرتو نور آفتاب و حالات بدنها در میدانهای کشتیگیری جلوه میکرد و لباسهای چیندار را محض قلمتراش مجسمهساز و زر و زیور جشنها میدوختند، مابازای معکوسشده خود را در جهانی پیدا کرد که برون و درون، قدیم و جدید، و به همین منوال نشانههای نثر زندگی و نشانههای شعر درهم ادغام میشدند. آشوب زندگی لنگرگاه نیروی زبان و عقلانیتی بود که با منطق کهن کنش فاصلهای بس بعید داشت. آیا از این پس، معادل هماهنگیهای دقیق در اپیزودهای درام، معادل تلاش درونی قهرمان تراژدی، نیروی زبانی حلولکرده در خردهریزهای گالری دو بوآ، و همینطور تکتک اجزای کلاه دختر عمو «پون» و پیشخدمتها نخواهد بود؟
از اینرو لازم است به نگره بس ساده ادبیات به منزله بیان جامعه «دمکراتیک» دقیقتر بنگریم. وفور توصیف در رمان متفاوت با آن چیزی است که از آن به جنون مصرفگرایانه دمکراسیها مراد میشود. ما در مغازههای بالزاک چیزی مصرف نمیکنیم: نشانگان روزگار تازهای را میخوانیم، در آنها با بقایای ویرانههای جهان آشنا میشویم، در آنها مابازایی برای خدایان سقطشده اساطیر میبینیم. جلوه جهان مدرن در آنها، نقشینههای عریض و طویلی از علائم، ویرانهها و سنگوارههایی است که شعر نوین، شعر جهان منثور را همارز با آثار لغتشناسان، باستانشناسان و زمینشناسان قلمداد میکند. اما در عین حال این جهان، جهانی است که موجوداتی عجیب، کپرنشینان جلوی مغازهها یا ولگردهای آن طرف دالانها، این خدایان تازه زمین و زیرزمین دوباره در آن سکنی میگزینند.
شرق