این مقاله را به اشتراک بگذارید
به بهانه اجرای «گل و قداره» و «ازدواج آقای میسیسیپی» در ایرانشهر
٢ نسل دیواربهدیوار
احمد طالبینژاد
اینروزها، دو سالن نمایش مجموعه تماشاخانه ایرانشهر، میزبان دو نمایش از دو نسل کارگردان است. نمایش نخست، «گل و قداره» که برداشتی است آزاد از داستان کوتاه «داش آکل»، اثر صادق هدایت، به نویسندگی و کارگردانی بهزاد فراهانی و «ازدواج آقای میسیسیپی»، اثر فردریک دورنمات به کارگردانی احسان فلاحتپیشه که بر حسب ظاهر، سیویکی، دو سال بیشتر نباید داشته باد. گل و قداره را هنوز ندیدهام، اما به قول دوستی نوشتن نقد برای فیلم یا نمایشی که دیدهایم که کاری ندارد نوشتن درباره چیزی که ندیدهایم هنر است. البته اجرای چند سال پیش این نمایش را دیدهام و چیزهایی از آن در خاطرم هست اما، در این مجال میخواهم درباره خود فراهانی بهعنوان یک هنرمند باسابقه بنویسم. نام او همواره دوران نوجوانی و جوانیام را تداعی میکند. شبهایی که در پناه داستانهای رادیوایران که ساعت ١٠ شب پخش میشد، دل به دست رؤیا میسپردم و غرق در خیال میشدم. در آن روزگار بهزاد، هم کارگردان و نویسنده و هم بازیگر بود و از چهرههای اصلی گروه نمایش رادیو بهشمار میرفت. داستانهایی درباره مردمان ساده، سختکوش و دوستداشتنی روستایی به نام «درمنک» از توابع تفرش که گویا زادگاه خود بهزاد هم هست. دستکم دو تا از این داستانهای شش قسمتی به نامهای گل حسرت و مریمبانو را خوب به یاد دارم و گاهی ترانههای تیتراژشان را زیر لب زمزمه میکنم. «گرگ هار زده به گله، دریده میش گله، گلیجون حالا چه وقته، غم دوریت چه سخته» که مال گل حسرت بود و «میون دخترا، شاخه نبانی مریمبانو مریم…» بعدها که با آثار نمایشی او روبهرو شدم بهویژه دو نمایش معدن و پتک که در اوایل انقلاب اجرا شدند، پی بردم که او پیرو چه گرایش سیاسیای است. چیزی که هرگز کتمانش نکرده و تاوانش را هم بهسختی پس داده است. با همین رویکرد، او در سالهای پیش از انقلاب، خانه جوانان شوش را تبدیل به پایگاه پرورش استعدادهایی جوان در عرصه نمایش اجتماعی کرده بود که دستکم چندتایی از آن بچهها، بعدها جزء بازیگران یا کارگردانان برجسته سینما و تئاتر شدند. از جمله پرویز پرستویی، کریم اکبری مبارکه، مرتضی مسجدجامعی- که در اجرای پیشین این نمایش زنده بود- در آن بازی میکردند، بههرحال همه عمر او صرف کار نمایش شده است. بهویژه در رادیو و تلویزیون. او به دلیل گرایشش، بارها از اینجا رانده و از آنجا مانده شد، اما برخلاف برخیها، این تلخیها را بهانهای برای عزلتگزینی و دوری از حرفهاش نکرد. برای او بودن به هر شکل و شمایلی، مهمتر از قهرمانسازی بوده است. زندگی خصوصی او نیز دستانداز و مخمصه کم نداشته است. نمایش گل و قداره ممکن است بهلحاظ حالوهوا و مضمون ظاهرا کهنهاش – مردی و نامردی و به قول دوستی جاهلبازی- باب سلیقه برخیها نباشد. شاید من هم ببینم و خوشم نیاید، اما مهم برایم خود بهزاد فراهانی است و تلاشش برای بودن و محشورشدن با نمایش؛ تنها کاری که خوب بلد است. ضمن اینکه در این آشفتهبازار تئاتر و سینما، همه که نباید از یک سلیقه برخوردار باشند. به یاد داشته باشیم که او یکی از نخستین فرمالیستهای تئاتر ایران هم هست. اغلب کارهای او با استفاده از المانهایی مثل یک سکوی گرد در میان صحنه بدون هیچ دکور و اکسسواری به اجرا درآمدهاند. یعنی یک رودررویی بیواسطه با مخاطب. گویا تماشاگران از این نمایش استقبال کردهاند؛ این یعنی اینکه برای هر نوع نمایشی مخاطب وجود دارد.
اجرای استاد فقید، حمید سمندریان از ازدواج آقای میسیسیپی، در ٢۶ سال پیش را با بازی زندهیاد هما روستا و رضا کیانیان دیدهام؛ یک اجرای کلاسیک از نمایشی کلاسیک و اکنون شاهد اجرای متفاوت و نسبتا مدرنی از همین اثر به کارگردانی جوانی هستیم که احتمالا هنگام اجرای سمندریان دوران کودکی را میگذرانده و چه بهتر، چون متهم به تأثیرپذیری از استاد فقید نخواهد شد. هرچند متن اصلی کار همان ترجمه سمندریان است اما دراماتورژی به نام روزبه حسینی، حسابی روی آن کار کرده و به آن شکل و شمایلی متفاوت بخشیده و روزآمدش کرده است. در حدی که اگر نام دورنمات را از رویش برداریم، تصور خواهد شد این متنی است که همین سالها و در همین حوالی نوشته شده است. از بس که در آن نشانههای روشن و اشاراتی واضح به روزگار ما یافت میشود. به این دلیل روی متن نمایش تأکید بیشتری دارم که اساسا آثار دورنمات، دیالوگمحورند و او نابترین اندیشههایش در باب سیاست، اخلاق و شرایط اجتماعی را در این آثار متبلور کرده است. بهگونهای که برخی جملههایش میتوانند بهعنوان ضربالمثل مورداستفاده قرار گیرند. موضوع نمایش، بررسی دایره فساد در یکی از ارکان نظامهای اجتماعی است. یک دادستان حرفهای که از اعماق جامعه سر برآورده است و تلاش میکند تعداد حکمهای اعدامش را به سیواندی برساند، یک زن هوسران که همواره مردان سیاست را فریفته است، یک کمونیست حرفهای که شغلش کمونیستبودن است، یک اشرافزاده سابق که شأن خانوادگیاش را قربانی هوسهایش کرده و آسوپاس شده، شخصیتهای اصلی نمایشاند. حاصلجمع این بهاصطلاح نخبگان، شده است معجونی هفتجوش از فساد و تباهی مادی و اخلاقی. فلاحتپیشه که علاوه بر کارگردانی، طراحی صحنه و نور را هم بر عهده داشته، کوشیده است به مدد متنی که ذکرش رفت، اجرائی دیدنی و خوشایند ارائه کند و نام خود را بهعنوان کارگردانی -دستکم با این اجرا – در خاطر دوستداران تئاتر حک کند. بازیگران نمایش با تفاوتهایی همگی خوب ظاهر میشوند بهویژه محمدصادق ملک در نقش میسیسیپی، محمدرضا مالکی در نقش وزیر دادگستری و آرش فلاحتپیشه به نقش سند کلود (کمونیست). هرچند من طراحی نور را چندان دقیق و تأثیرگذار نمیدانم. ایکاش به این مورد حرفهایتر عمل میشد. در انتها باید اشارهای هم به گروه دونفره نوازندگان که با دو ساز درام و ساکسیفون، لحظات نمایش را همراهی میکنند داشته باشم. به امید آثار بعدی این کارگردان جوان و همکارانش.
شرق