این مقاله را به اشتراک بگذارید
در حاشیه سیاست ادبیات (نوشته فرید قدمی) و نقد رادیکال
نقدی بر «نقد رادیکال»
اسماعیل نوشاد*
مدتی پیش کتابی با عنوانِ «سیاستِ ادبیات» به بازار نشر راه یافت، که از منظری رادیکال به نقد ادبیاتِ رسمی یا آن گونه که نویسنده خود بیان میکند، «ادبیات سیاسی» میپردازد. این کتاب بهانهای شد تا گفتمان انتقادی رادیکالِ رهایی بخشِ مکتب فرانکفورت و همچنین اندیشههای دریدا راجع به نوشتار، و همچنین پیوندشان را به صورتی دقیقتر بررسی کنیم. تزهای اصلی این کتاب از ترکیبِ گفتمانِ «رهایی» اندیشمندانِ مکتبِ فرانکفورت، و پروژهی نوشتارِ دریدایی شکل گرفته است. نویسنده ادبیات کلیشهای که «حافظ وضع موجود» است را نفی میکند؛ زیرا این ادبیات به واقع «محصول بایدها و نبایدهای صاحبان قدرت است» و هدف اصلیاش بازتولید «روابط سلطه» است. ادبیات رسمی در حال تولید و گسترشِ «فرهنگ» است. فرهنگی که جای همگان را از پیش به شیوهای غیر فرهنگی و بنا به روابط قدرت در فرایند «تقسیم کار»، تعیین و تثبیت کرده است. نویسنده برای رهایی از این گفتمانِ سلطه بحثِ «نوشتار» دریدایی را پیش میکشد. نوشتاری که «حاوی مژدهای است که در هر لحظه امکان تحققاش هست، اما هیچ گاه نمیتوان از تحققاش سخن گفت». نوشتاری که «حضوری ناممکن» را در عین تعلقاش به وضعیت موجود، چونان «مژدهی رهایی» با «سکوت»اش فریاد میزند. این مژدهی رهایی نوشتار متعلق به «هر کسی است که قرائتاش کند، نه طبقه، نژاد، ملت یا اجتماعی خاص از انسانها». برای تجربهی این رهایی بایستی ابتدا گم شد و نوشتن را همچون یک «ولگرد» تجربه کرد. ولگردی که «سوژهای سیاسی» است و همواره در «مکانهای ممنوع سرک میکشد»؛ به همین دلیل نویسنده از اساس یک «مجرم» است، مجرمی که دائم به همه جا سرک میکشد و با این ولگردیاش «مالکیت و تقسیم کار را ملغی میکند». نوشتار با از آنِ خود کردنِ «سکوتِ» زبان، سکوتی تهدید کننده که «حفرهای است در صدا که ناگهان میتواند سر باز کند، گشاد شود و هستی صدا را درون خود بکشد»، قدرت نفی را در اختیار میگیرد: «انقلاب این گونه اتفاق میافتد».
توصیفی که در پاراگراف بالا آمد تقریبا تزهای اصلی کتاب یاد شده را پوشش میدهد. برای بررسی چنین متنی، متنی که نویسندهاش خود را پیشاپیش «مترجم» میداند، به ناچار بایست به سراغ گفتمانهایی رفت که پیوندشان باعث تولید این متن شدهاند، یعنی گفتمان رهایی برخاسته از مکتب فرانکفورت و همچنین نظریهی دریدا در مورد نوشتار.
میتوان گفت گفتمانِ رهاییِ فرانکفورتیان بعد از انتقادهای ویرانگرِ نیچه به ارزشهای تمدنِ غربی و از جمله آرمانهای روشنگری شکل گرفت. انتقادهای نیچه به ویژه مفهوم «حقیقت» را نشانه رفت. این که بشر تاکنون چرخهای تمدن را بنا به گفتمانی سوق میداده است که تحتِ مفصلبندیِ ویژهای و همچنین روشِ ویژهای به سمت غایتی در حرکت بوده که «حقیقت» مهمترین شاخصِ آن بوده است، مورد انتقادِ شدیدِ وی قرار گرفت. قصد آن را نداریم که وارد بحثهای نیچه و درستی یا نادرستی آنها شویم؛ فروپاشی عقلانیت غربی را هم نمیتوان به گردن او انداخت. شاید اندیشهی نیچه تنها نوعی خودآگاهی به خودویرانی تمدنِ غربی بوده است و در این صورت نیچه تنها یک نداست: ندای نهیلیسم. روشن است که اگر حقیقت فرو ریزد، ایدهی «رستگاری» که در همهی روایتهای غربی و شرقی با آن پیوستگی داشته نیز فرو میریزد. مکتب فرانکفورت را میتوان نماد پذیرشِ این فروپاشی از جانبِ اردوگاه روشنگری دانست. عدهای مانند برخی پست مدرنها و یا سنت گرایان، با خوشحالی به این فروپاشی آری گفتند، اما آنها دشمنان مدرنیسم و روشنگری بوده و هستند و پذیرش آنها با کسانی مانند آدورنو یا بنیامین متفاوت است. گروه اول پیروزی خود را جشن گرفتهاند؛ اما گروه دوم یعنی فرانکفورتیان به شکست خود اعتراف کردهاند و ویرانی عقلانیت مدرن را پذیرفتند. فرانکفورتیان شکست را میپذیرند، اما در عین حال عقیده دارند که روشنگری پروژهای ناتمام است و هنوز به اجرا در نیامده است؛ ذاتِ دیالکتیکیِ آن تواناییِ عبور از این بحران را دارد. حال با این عقلانیتِ ویران شده چه جایی برای «امید» باقی میماند؟ تمام تلاش امثال بنیامین زنده نگه داشتن این امید در یکی از سیاهترین دوران تاریخی بشر است. واقعیت این است که تنها چیزِ باقی مانده پس از نقدهای نیچه «تنِ برهنه» بود. کلیهی گفتمانهایی که از چند هزار سال پیش تاکنون گردِ این تن و با نفی آن تنیده شده بود، اکنون فروپاشیده و مشکوک مینمودند. تنها تن و رانههای غریزیاش باقی مانده بودند. یعنی همان «ارگانی» که موضوع اصلی روانکاوی فروید است. تنانگی، غرایز و رانههایش و درگیریاش با تمدن، بارِ دیگر به «مسئله» تبدیل شد. برخلاف خواستهی فروید تفسیر اجتماعی روانکاوی در حوزههای سیاسی و اجتماعی به گفتمانی انجامید، که خواهانِ «رهایی» این تن از «سلطه»ی تمدن بود. به این گونه ایدهی «رستگاری» روحانی که اهرمهای نظریاش را از دست داده بود، تبدیل به ایدهی «رهاییِ» تنانگی شد. میتوان گفت که پروبلماتیکِ نجات و رستگاری بار دیگر با ادبیاتی روانکاوانه در پیوند با ایدههای نومارکسیستی، تحت عنوان نقدِ رادیکالِ مکتبِ فرانکفورت بازتولید شد. این موضوع را میشود در اکثر آثار تولید شده در این مکتب به روشنی مشاهده کرد. مفاهیم روانکاوی فرویدی مانند اروس، طبیعت، تمدن، مالیخولیا، فرایند جانشینی، پارونویا و.. نقش بارزی را در تولید گفتمان مکتب فرانکفورت داشتهاند. از کتاب اروس و تمدن مارکوزه گرفته تا دیالکتیک روشنگری آدورنو و هورکهایمر تا خیابان یک طرفهی بنیامین، حول تن برهنه و گفتمان روانکاوی پیوسته با مارکسیسم گسترش یافتهاند. این گفتمان ترکیبی خود را به روشنی در شورشهای سال ۶۸ نشان داد. شورشهایی که شعار آنها «رهایی» تن از سلطهی ایدئولوژی بود با محوریت آزادی جنسی، یعنی تزِ برآمده از نتیجهی اجتماعی روانکاوی فرویدی. به عبارتی ایدهی رستگاری که پس از فروپاشیِ فراروایتهای دینی و فلسفی مشروعیتاش از دست رفته بود، بار دیگر از طریقِ روانکاوی در جهتِ نجاتِ تنِ برهنه از سلطهی ایدئولوژیک باز تولید شد. این مقدمه برای این بیان شد که بگوییم نقدِ گفتمانِ موسوم به رهایی آن قدرها که ادعا دارد رادیکال نیست. در بهترین حالت میتوان این گفتمان را ترکیبی از ایدهی متافیزیکیِ رستگاری که در واقع اهرمِ اصلیِ مشروعیتِ همهی ایدئولوژیهای سرکوبگری است که تاکنون بر بشر حکم راندهاند، و «ناخورسندی»های تنِ برهنهی روانکاوی از تمدن و قانون دانست.
وانگهی تنِ برهنه همان طور که میتواند به قول نویسندهی کتاب «سیاست ادبیات» توسط گفتمان رهایی به سمتِ «جشنِ انقلاب» پیش رود، ممکن است همان طور که آگامبن میگوید سر از «وضعیتِ استثنایی» و «اردوگاهِ مرگ» درآورد. نویسنده تا آنجا پیش میرود که فصلی را به «ستایشِ سانسور» و نقد آزادیِ بیان اختصاص میدهد. اینها درست همان شرایطی است که یک وضعیتِ فاشیستی نیز بدانها نیاز دارد. وضعیتِ فاشیستیای که با تعلیقِ قوانینِ قضایی و حقوقی همگان را به «مجرم» تبدیل میکند. مجرمی که نویسندهی کتاب سیاست ادبیات از طریقِ نوشتارِ دریدایی در پی تولیدش میباشد. به عبارتی این پرسش اساسی پیش میآید که رهایی به کجا؟ وقتی که فاکتِ مادی تنها این تن بدونِ هیچ حقوقی باشد- حقوقی که نویسنده آنها را ابزارهای سلطه میداند- از کجا معلوم که این تن به «هوماساکر» تبدیل نشود و به اردوگاه مرگ فرستاده نشود؟ از کجا معلوم این «سکوتی که همه چیز را به درون حفرهی نیست کنندهاش میکشاند»، به همان اردوگاههایی تبدیل نشود که دور از چشم همگان، در میان شایعات، انسان را به نیستی پرتاب میکند؟
منشا دوم این اثر از اولی هم مشکوکتر است. نوشتار دریدا نیز مانند گفتمان رهایی شمشیری دولبه است. دریدا با تعلیق زبان از طریق مفهوم «تفاوط» (differance) واژه را از ارتباط ارجاعیاش به اشیا تهی میکند. معنای واژه پیوسته به معناهای دیگری به صورت ساختاری موکول میشود و به تعویق میافتد. این روند میتواند تا بینهایت رخ دهد و هیچ گاه واژه به شیء نرسد. این تعویق و تفاوت و تکرار، ذاتیِ نوشتار است و دریدا آن را از طریقِ جعلِ واژهی «تفاوط» نشان میدهد. به این ترتیب زبان حالتِ ساختارهایی تودرتو را پیدا میکند که پیوسته به درون یکدیگر «میشکنند» و این ساختارزایی و ساختارشکنی هیچ گاه به جهان مادی و از جمله مهمترین ماده یعنی تنِ انسانی نمیرسد. امروزه اگر ساختارهای اقتصادی حاکم بر جهان را بررسی کنیم، در واقع این نوشتار به دقیقترین معنای کلمه رخ داده است. ساختارهای اقتصادی ارتباط ارجاعیشان را با تودههای انسانی از دست دادهاند و به «رشدِ»شان ادامه میدهند و تودهها فقط در مواقعِ بحرانهای اقتصادی، از طریقِ فقرشان متوجه میشوند که این ساختارها مربوط به آنهاست. ساختارها در دستِ یک اقلیتِ چند درصدی عمل میکنند و از آنجا که واژههایشان در اثرِ تفاوط هیچ گاه به فردِ انسانی ارجاعی ندارد، به نوشتاری جادویی تبدیل شدهاند، که قدرتِ مطلق بر جهان دارد. این نوشتار هر کاری را که بخواهد توسط قدرت جادویی نیست کنندهاش- ارزش پولی – انجام میدهد. پول در جهان امروزی یک کمیت صرف است که با ظهورِ ارزشهای الکترونیکِ بانکی، تقریبا مجانی تولید میشود. این کمیتِ صرف، این «نیستی»، همه چیز را به درونِ «حفرهی» نیست کنندهاش میکشد و نابود میکند. دولتها نیز تحتِ مقولههای اقتصادِ کینزی بر این فرایندِ شوم دامن میزنند و با افزایش بی پشتوانهی ارزشهای این کمیتِ نیست کننده، دائما در حالِ نابودی زندگی اقشارِ جامعه به وسیلهی «تورم»اند. تورمی که به وسیلهی «رشد اقتصادی» ساختار توجیه میشود. ساختاری که البته، ارتباطی با تودهی مردم ندارد و ثروتمند شدناش به معنای ثروتمند شدنِ مردم نیست؛ زیرا تنها یک نوشتارِ جادویی است و با خطوطی عجیب و درهم بر دیوارهای بازارِ بورسِ لندن و نیویورک خودنمایی میکند. هیچ وقت این ارزشهای جادویی به یک فردِ انسانی مربوط نمیشود، زیرا زبان حالتِ ارجاعیاش را در این «نوشتار» از دست داده و اکنون این اورادِ جادو هستند که بر جهان حاکمند. به عبارتی پروژهی نوشتار دریدا در خوش بینانهترین حالت تنها یک خودآگاهی به وضعیتِ اقتصادِ معاصر است نه چیزی بیشتر.
حال برگردیم به کتاب سیاست ادبیات، موضوع اصلی این کتاب پیوند گفتمان مشکوک رهایی مکتب فرانکفورت با گفتمانِ مشکوکتر نوشتار دریدایی است: رهایی از طریق نوشتار! این پیوند نامیمون میتواند به کجا بیانجامد؟ از کجا معلوم اندیشهی رهایی مکتب فرانکفورت ما را و نوع انسان را به سمت اردوگاه مرگ سوق ندهد؛ آن هم درست از طریق نوشتاری جادویی و نیست کننده که بر وال استریت و سیتی حاکم است. آیا جهان امروزه به این سمت نمیرود؟ آیا «داعش» را نمیتوان نتیجهی جادوی نوشتارِ حاکم بر وال استریت دانست؟ آیا تودههایی که هر روز به خیلِ سربازانِ تروریسمِ کور اضافه میشوند، همانهایی نیستند که پیشاپیش در اثرِ قطعِ ارتباطِ ارجاعی زبان با جهانِ مادی، گنگ و الکن شدهاند؟
*دانشجوی دوره دکتری فلسفه