این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به قرائت ریچارد وولین از هایدگر
بررسی تاثیرمتقابل فاشیسم دراندیشه های هایدگر و بالعکس
محمدعلی رجایی بروجنی
تاریخ اندیشه وتفکر، تاریخنگاری ایده ها ونظریه های مهم واندیشمندان مربوط به آن است. این تاریخ نمیتواند بدون دانش وآگاهی از اشخاصی که این نظریه هارا پرداخته اند، تنظیم ونوشته شود. تاریخ اندیشه وتفکر آن طور که توسط تاریخ نگاران اندیشه نوشته شده به موازات آن چیزی است که فیلسوفان به عنوان تاریخ فلسفه نوشته اند. ولی بیشتر نزدیک وشبیه تاریخ تکوین عقاید است. محور اصلی این است که ایده ها جدا ازمردمی که آنها را ایجاد کرده وتوسعه داده اند و ازآنها استفاده کرده اند، نیست. درست نیست ایده ها را به عنوان گزاره هایی انتزاعی جدا اززندگی، فرهنگ و زمینه های تاریخی که درآن تولید شده اند، بررسی ومطالعه کرد.
ریچارد وولین در مقاله مفصل «فرهنگی، سیاسی است.» ارتباط فرهنگ معنوی بشر که مجموعه دستاوردهای جامعه درزمینه های علم وهنر واخلاق وفلسفه است، را سیاسی وبه نوعی وابسته به سیستم اجتماعی واقتصادی ومنافع طبقات اجتماعی میداند. هدف تاریخ اندیشه وتفکر درک ایده ها در چهار چوب بافت تولیدی آنهاست. بافت یا زمینه در اینجا دارای مفاهیم سیاسی، فرهنگی، فکری و اجتماعی است. در واقع می توان یک متن را هم با در نظر گرفتن بافت تاریخی آن خواند. ( به عنوان مثال، به عنوانبخشی از یک رشته علمی یا یک سنتی که در طول زمان توسعه وتکامل یافته است) و یا از نظر شرایط فکری معاصر ( به عنوان دارای تاثیر در یک بحث خاص مربوط به زمان و مکانی مشخص) . این دو روند مطالعه در بافت خاص چیزی است که تاریخ نگاران اندیشه انجام میدهند. به طور کلی، پژوهشگران تاریخ اندیشه به دنبال قرار دادن مفاهیم، ایده ها و متون در زمینه وبافت خاص خودشان هستند.
ریچارد وولین (متولد ۱۹۵۲) استاد وپژوهشگر تاریخ اندیشه در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه «سیتی» نیویورک است. وولین فارغ التحصیل دانشگاه یورک در تورنتو کاناداست. پایان نامه وولین ارتباط عمیق و فراگیر بین بنیان تفکر هایدگر و فاشیسم درآلمان واقدامات جنایت بار آنان را نشان میدهد. او معتقد است ارتباط هایدگر با فاشیسم نه از روی ناچاری یا مصلحت اندیشی ونه یک تفنن مقطعی و زود گذر بوده است، بلکه ریشه درتفکر هایدگر دارد. نظری که بعضی ازمنتقدین دیگر نظیر ویکتورفاریاس، کریستین دولاکامپانی، امانوئل فایه نیز قبول دارند. امانوئل فایه نویسنده کتاب (هایدگر: معرفی نازیسم به فلسفه در پرتو همایش ها و سمینارهای منتشر نشده هایدگر از ۱۹۳۳-۱۹۳۵) معتقد است "هایدگر شیفته نازیسم است و نظریه وجودی هایدگر بطور جبران ناشدنی آلوده به ایدئولوژی نازیسم است که باید در کلیت خود مورد نقد قرارگیرد."
ریچارد وولین که در حال حاضر استاد تاریخ اندیشه درمرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه سیتی نیویورک است، نویسنده مقاله ها و کتابهای زیادی در باره تحولات اندیشه در قرن بیستم است. بویژه نظریات هایدگر و تاثیر او دراندیشه های فاشیستی وپست مدرنیستی همچنین شاگردان وپیروانش میباشد. کتابهای معروف او عبارتند از: سیاست وجودی، اندیشه سیاسی مارتین هایدگر (۱۹۹۰). جنجال هایدگر، بازخوانی انتقادی (۱۹۹۱). شرایط نقد فرهنگی، مکتب فرانکفورت، اگزیستانسیالیسم ، پساساختارگرایی(۱۹۹۲) کارل لویت، مارتین هایدگر و نیهیلیسم اروپا (۱۹۹۵) پیچیدگیها، اکتشافات در تاریخ بحرانی ایده ها (۱۹۹۵)فرزندان هایدگر، (هانا آرنت، کارل لویت، هانس یوناس و هربرت مارکوزه) فلسفه ضد یهودی و هویت یهودی آلمانی (۲۰۰۱). فریب ضد عقل گرایی، رومانس عاشقانه روشنفکرانه با فاشیسم، ازنیچه تا پست مدرنیسم (۲۰۰۴). هربرت مارکوزه، تفسیرهایدگری مارکسیسم (2005 ). مکتب فرانکفورت (۲۰۰۶) وزش باد ازشرق: روشنفکران فرانسوی، انقلاب فرهنگی، و میراث جنبش دانشجویی ۱۹۶۰ (۲۰۱۰)
ریچارد وولین درباره تاثیر زیاد اندیشه هایدگر در پست مدرنیسم، ساختارشکنی و روشنفکران فرانسوی، و ریشه های فاشیستی نظریات آنان مطالعه وتحقیق کرده و مقاله وکتاب های فراوان نوشته است. او به عنوان تاریخنگاروپژوهشگراندیشه وتفکرات فاشیستی شناخته شده است. ازنظر وولین رابطه بین پست مدرنیسم به طورکلی با اندیشه فاشیسم وارتباط وتعلق خاطر یا آنچه اواز آن به عنوان ارتباط تاریخی-فکری با فاشیسم میداند را مورد تحقیق وبررسی قرار داده است. در این بررسی تعدادی از اندیشمندان معروف و ظاهرا مقبول قرن بیستم، را پیرو هایدگر وبه تبع هایدگر به نوعی طرفداراندیشه فاشیسم میشناسد. او مینویسد: مارتین هایدگر یکی از چهره های قابل توجه در فلسفه قرن بیستم بود. هایدگر با کتاب «هستی و زمان» (1927) تأثیر عمده ای دربسیاری از نظریه پردازان و فلاسفه قرن داشته است. از جمله وبه طور عمده گئورگ گادامر، ژان پل سارتر، ژاک دریدا، اندیشه های هایدگر را دنبال وپیروی کرده اند. ریچارد وولین در کتاب « فرزندان هایدگر» پیوندهای درونی بین فلسفه نازی ها، اندیشه مارتین هایدگر و دانشجویان فلسفه یهودی اش و تکامل فکری برخی از این متفکران سیاسی و اجتماعی را روشن میسازد.او آگاهانه وبا دقت نفوذ بسیار زیاد هایدگردر این چهاراندیشمند یعنی هانس یوناس، هربرت مارکوزه، کارل لویت وهانا آرنت رانشان میدهد. وآنهارابه عنوان فرزندان
وپیروان هایدگرمعرفی میکند.
رودلف کارناپ ازکتاب «متافیزیک چیست» هایدگرمثال میآورد که: "عدم چگونه میعدمد؟" یا "ذات چگونه میذاتد؟" کارناپ این عبارات را عبارات بیمعنی مینامد. کارناب معتقد است "هایدگر در پس این زبان دشوار وبیمعنا میکوشد بیفکری و بیبصیرتی فلسفه خود را پنهان نگه دارد." کارناپ، در آنجا هایدگر را به "شارلاتانیسم متهم کردهاست." هایدگر با فریب کاری وبا استفاده از اجزاء نظریه ها (اِلمان های)؛ کانت، هگل ومارکس را به نفع نظریات خویش تفسیر میکند. او تمام دستاوردها وسنت فلسفه غرب ومتافیزیک آن( به معنای تبیین مفهومی جهان مستقل از ذهن) از سقراط وافلاطون وارسطو تا دکارت را رد میکند وخود را متفکر ونه فیلسوف مینامد. هایدگر با تصویر دکارتی از جهان و انسان مبارزه کرده و تصویر دکارت از نظام و رابطه سوبژه و اُبژه را تخریب می کند. دکتر بیژن عبدالکریمی نیز این راتایید میکند: "بیشک متفکری که میکوشد تمام سنت متافیزیک را مورد تأمل قرار دهد نیازمند زبانی مستقل از زبان متافیزیک است. همه ما با زبان متافیزیک مأنوسیم، زیرا در عالم متافیزیک زندگی میکنیم و با نحوههای دیگر اندیشیدن بیگانه شدهایم. حال متفکری که خواهان گذر ازمتافیزیک است، نیازمند زبانی است غیرمتافیزیکی برای گذار از آن به این دلیل این زبان غریب به نظر میآید. برای عدهای که نحوه دیگری برای تفکر غیراز نوع متافیزیکی آن قائل نیستند، این زبان اساساً یاوه و بیمعناست."(مصاحبه بیژن عبدالکریمی)
بحث ارزش واعتبار تفسیر هایدگر از کانت برای اولینبار ازطرف ارنست کاسیرر آغاز شد. کاسیرر درمقالهای درمورد کتاب «درباره کانت و مسأله مابعدالطبیعه» هایدگر، صراحتاً اعلام میکند که هایدگر درمقام یک غاصب با کانت برخوردکرده است نه یک مفسر. هایدگر درواقع میکوشد حرفهایی را که قبلاً در«هستی و زمان» زده بود به دهن کانت حقنه کند! هایدگر در مقدمه چاپ بعدی کتابش اظهار میکند که: "تفسیر من از کانت بسیار خشونتآمیز به نظر میآید. "
این همان کاری که هایدگر با نظریه تطابق عین وذهن هگل و هماهنگی اندیشه وهستی اجتماعی مارکس انجام میدهد.یعنی سوء استفاده وتفسیر از این نظریه. "آدمی در آگاهیِ نوعی خویش، زندگی واقعی اجتماعی خویش را تأئید میکند و در اندیشه، صرفاً هستی واقعی خویش را تکرار میکند."( دستنوشته های اقتصادی مارکس). یکی گرفتن این هستی اجتماعی عینی وموجود در خارج ازذهن وقابل مطالعه وبررسی که به هیچ وجه با هستی به مفهوم تجریدی ومبهم «هستی وزمان» خارج از موجود واقعی وعینی نوع دیگری از تحریف، سوء تفسیر واستفاده هایدگر است.
درآخر قرن نوزدهم تمدن اروپا ازهرنظر به اوج نسبتا خوبی رسیده بود. ولی در ۱۹۱۴ درپی جنگ امپریالیستی -جهانی اول- برای تجدید تقسیم سرزمین ها ناگهان همه چیز فروریخت. اوج گیری بیرحمی وخشونت دراین جنگ با میلیونها کشته وزخمی (قابل اجتناب) تا آن موقع بی سابقه بود. موج افکار پوچگرایی، بیهودگی، مرگ اندیشی، سرخوردگی وحس انتقام گیری اوج گرفت. برآمدن موج خشونت طلبی ونازیسم نتیجه بی سروسامانی فکری وسیاسی بود که اروپا در آن فرورفته بود. اسوالد اشپنگلر در کتاب «زوال غرب» تعبیری ویتالیستی ازانحطاط اروپا ارائه میکند که مرجع استناد برای نظریه پردازان انقلابهای محافظه کارانه وایدئولوژی راست آلمان و به قدرت رسیدن هیتلرشد. دواثر تاثیر گذاردیگر دراین مورد «کوکب رستگاری» فرانتس روزنتسوایگ و «هستی وزمان» مارتین هایدگر است. نخستین جمله کتاب کوکب رستگاری چنین است."مرگ، ترس از مرگ، آغاز هرگونه شناسایی از کل است …" روزنتسوایگ تمام داعیه های امیدبخش ومعنادهنده متافیزیک را دور میریزد. کتاب اوعلیه عقل گرایی ولوگوس دیالکتیکی هگل است. او دقیقا شش سال قبل از «هستی وزمان» هایدگر به این نتیجه می رسد که "«متافیزیک» تمام شده وبرای فرارفتن از آن باید پیوند گم شده «بشر با هستی» را برقرار کرد." (کوکب رستگاری)
برتراندراسل در«تاریخ فلسفه غرب» -که به نوعی تاریخ اندیشه است- مینویسد: "فلاسفه هم معلولند وهم علت؛ ازسویی معلول اوضاع اجتماعی وسیاسی وسازمان حکومتی خویشند واز طرفی (اگر بخت یار بوده باشند) علت عقایدی هستند که سیاست وسازمانهای دوره های بعدی را شکل میدهند. اما درغالب تاریخها، فلاسفه یکایک درفضای خالی ظاهر میشوند. رابطه عقاید هریک با دیگری باز نموده نمیشود. …من کوشیده ام هر فیلسوفی را به عنوان محصول محیط خود عرضه دارم وباز نمایم که افکار واحساساتی که در اجتماع به صورتی مبهم وآشفته وجود داشته در وجود اومتراکم ومتبلور شده است." (راسل، تاریخ فلسفه غرب) این کار درستی است که براساس نظریه نقش شخصیت درتاریخ -چه سیاسی وچه فکری ومعنوی- توسط هگل درجلد دوم «زیبایی شناسی» تبیین شده است، که باید به آن توجه بیشتری نمود. این دقت درتاریخ اندیشه وکارهای ریچارد وولین در تحلیل تاثیر متقابل فاشیسم در اندیشه هایدگر وبالعکس بخوبی دیده میشود.
اعتماد ۱۳ اسفند ۱۳۹۲