این مقاله را به اشتراک بگذارید
به بهانه تولد آندره مالرو
شکستخوردگان و ورشکستگان
پویا رفویی
جنگ داخلی اسپانیا (١٩٣٧-١٩٣١) دستمایه رمانهای چشمگیری است: «وداع با اسلحه» همینگوی، «کاتالونیا» جورج اورول، «آبی ظهر» ژرژ باتای، «مرگ کثیف» ژانپییر رمی و «امید» آندره مالرو. جنگ داخلی اسپانیا و شکست جمهوریخواهان بلافاصله به جنگ دوم جهانی پیوند خورد و اروپا و بهدنبالش جهان بهناگهان با هیولایی رودررو شد که زودتر از همهجا در اسپانیا ظاهر شد. از این بابت، اسپانیا وضعیت منحصربهفردی در عرصه هنر و ادبیات قرن بیستم پیدا کرد. با رجوع دوباره به «گرنیکا»ی پیکاسو و «امید» آندره مالرو درمییابیم که اسپانیای فرانکوزده، نقش مهمی در تحولات زیباییشناختی قرن بیستم ایفا کرده است. علاوهبراین، وقوع این جنگ داخلی بهنوعی سمپوزیومی ادبی نیز بود. از ایلیا ارنبورگ روسی و پابلو نرودای شیلیایی گرفته تا جان دوس پاسوس و سنت اگزوپری و آرتور کوستلر، جملگی در این جنگ حضور داشتند و با آثار خود، بر رویدادی سرنوشتساز و هولناک از زندگی قرنبیستمیها گواهی دادند. این درست در شرایطی بود که دول غربی، هیچ دریافتی از فاجعه قریبالوقوع نداشتند و گمان میبردند که میتوان با هیتلر کنار آمد.
یکی از این گواهان، آندره مالرو است که غرضش از حضور در اسپانیا بههیچوجه روایت یا نگارش رمان نبود. مالرو به اسپانیا آمده تا با هدایت «اسکادران اسپانیا» راه را بر پیشروی فاشیستها سد کند. او بههمراه چند خلبان دیگر که هرکدام متعلق به ملیتی هستند، تا روزهای آخر جنگ داخلی در اسپانیا میمانند و میجنگند. آخرین عملیات مالرو، حمایت هوایی از مردمی بود که در مالاگا از چنگ نیروهای ایتالیایی میگریختند. گذشته از وجه تاریخی و مستند «امید»، این رمان در شیوه روایت نیز حائز اهمیت زیادی است. ماریو بارگاس یوسا در بیانیه نوبلاش، خود را وامدار سبک مالرو معرفی میکند. نحوه چینش صحنههای جنگ، برشهای روایی و شکل خاص دیالوگنویسی از بدعتهای مالرو در این رمان بهشمار میرود. درعینحال، مالرو در بازگویی رویدادها و صحنهها بهجای توالی زمانمند یا رعایت سیر علیت- مدار اتفاقات، نگاه پرسهزنی دارد که بیاعتنا و بازیگوش به همهجا سرک میکشد و هر صدایی را میشنود. این چشم بیقرار، در نهایت با وضعیتی روبهرو میشود که از فرط شوک نمیتوان از آن عبور کرد. بهعبارتی، مخاطب را گیر میاندازد. با الهام از عنوان یکی از آثار مالرو میتوان «امید» را موزهای نامرئی تلقی کرد.
در «امید» راوی به هیأت موجودی نامرئی یا شبحی پرسهزن به اطراف و اکناف سرک میکشد و هر چشمانداز را شبیه به تابلویی وصف میکند. اما دیدن و توصیف تا آنجا ادامه پیدا میکند که صحنه به وضعیتی شوکآور تبدیل نشده باشد. بههمیندلیل، پس از فصل اول – «خیال خوش»- و از همان آغاز فصل دوم، «عرصات محشر»، تجربه حسی راوی از محیط پیرامون تغییر میکند. فراموش نکنیم که مالرو روزنامهنگاری را نیز تجربه کرده است. بهخصوص در دوران اقامت خود در سایگون، ثابت کرد که گزارشنویس قهاری است. سبک مالرو با فشردگی حداکثری جملاتی عینی و ملموس زبانزد است. ابوالحسن نجفی در مقدمه «ضدخاطرات» در اینباره با ذکر نمونه، نشان داده است که چطور مالرو صرفا با یک جمله میتواند معناها و حالاتی را به ذهن متبادر کند که چهبسا برای نویسندگانی دیگر مستلزم نگارش یک پاراگراف یا حتی بیشتر باشد. مالرو استاد موجزنویسی است و بههمیندلیل، ترجمه آثار او جانفرسا و دشوار است.
نخستینبار«امید» در ١٩٣٧- دوسال قبل از شروع جنگ جهانی دوم- منتشر میشود. تجربه این رمان توأم با سیر حوادث تاریخی بعد از انتشار آن، از حساسیت و تیزبینی نویسنده خبر میدهد. اما گذشته از خوشنامی مالروی نهضت مقاومت و بدنامی مالروی دهه ۶٠ میلادی- مالرویی که در منصب وزیر فرهنگ فرانسه، سانسور را توجیه میکرد و بهخصوص سینماگران نوپای آن روزگار را میآزرد و برای اهل هنر بخشنامه صادر میکرد و در نقش یک دولتمرد تمامعیار، توجیهگر سیاستهای فرانسه در قبال سرزمینهای تحتاستعمار بود و با موج استقلالطلبی پس از جنگ میانه خوبی نداشت- و گذشته از اطلاعات تاریخی و زندگینامهای و مهمتر از آن، نگرهای که رمان و آثار ادبی را به چشم نرمافزارهای رایانهای میبیند و نوبتبهنوبت مجموعهای از آثار هنری را منسوخشده اعلام میکند، «امید» مالرو پیدایش امر نویی را رقم میزند که جز در ساحت رمان، توان خلق آن ممکن نبود. راوی، جنگ داخلی اسپانیا را چنان نگریسته است که کار و کردار آدمهایی گمنام، به وضعیت دیرپای بشری مبدل میشود. تعبیر «امید» برخلاف تصور کلیشهای از آن دال بر ادامهدادن و خوشبینی نیست. مالرو در فصل اول راه را بر این طرز تلقی میبندد. امیدِ مالرویی، فارغ از علائق و روحیات شخص تابع هیچ باوری و اعتقادی نیست. «مان ین»، شخصیت اصلی رمان هرگونه آرمانگرایی را نفی میکند و بهقول خودش برای کار آمده است. هروقت هم که بین کمونیستها و آنارشیستها جدلی درمیگیرد، فقط نظارهگر است و در مونولوگهای معدود رمان، تکیهکلامِ او «کار، کاراست»، نگرش او را بهخوبی مشخص میکند. «مان ین» برخلاف اطرافیانش برای پیروزی به اسپانیا نیامده است. شکست و پیروزی دو حالت صرف هستند که تغییری در اصل موضوع ایجاد نمیکنند. در جهان «مان ین»، واقعیات تغییری در باورها ایجاد نمیکند. این یکی از مهمترین ابداعات مالرو است. فاشیستها، کمونیستها، کشیشها و نیروهای داوطلب در هر صورت از باورهایشان دست نمیکشند. اما در «عرصات محشر»، فصل دوم «امید»، وضعیتی شکل میگیرد که دیگر با اختلاف و جدل باورها و اعتقادات نمیتوان آن را حلوفصل کرد. در صومعهای واقع در القصر، فاشیستها عدهای از زنان نیروهای مخالف را گروگان گرفتهاند. مخالفان سخت در تنگنا هستند. از پشتسر نیروهای فرانکو در حال پیشرویاند. مخالفان نه میتوانند از گروگانها چشمپوشی کنند و نه توان نجات آنها را دارند. در نتیجه، تن به مذاکره میدهند. از کشیشی کمک میخواهند تا به صومعۀ اینک زندانشده، برود و فاشیستها را راضی کند که در مدت آتشبس موقتی، گروگانها را آزاد کنند. هیچیک از طرفین با باورها و مواضعشان نمیتوانند از این مخمصه راه نجاتی پیدا کنند. در این بین گفتوگوی «مورنو»، یکی از نیروهای داوطلب، جلوهای تازهای از ادراک جهان را به ما نشان میدهد. مورنو، تصمیم گرفته است که صحنه را ترک کند. او در همان حال که با سکهای در دستش بازی میکند، وضعیت دوران بازداشت خود را برای سروان ارناندس شرح میدهد. او نیز مثل گروگانهای القصر نه در زندان، بلکه در صومعهای بازداشت بوده است. بحث دامنهداری میان این دو در میگیرد که در پسزمینه، «مان ین» بیآنکه پلک بزند جز به جز آن را ثبت میکند. در بخشی از این گفتوگو، ارناندس سؤال مهمی را مطرح میکند: «تو فکر میکنی که آدم را جملات تیرباران میکنند؟» و مورنو بیآنکه به سؤال او پاسخ روشنی بدهد، گویی که با خود سخن میگوید، مسئلهای بر مسئلهای دیگر میافزاید. او از شرایطی حرف میزند که نورافکنها، میدان اعدام را روشن کردهاند. بعد تازه معلوم میشود که چرا مورنو با سکهای در دستانش بازی میکند. فرض «مان ین» و سروان ارناندس در آغاز این بود که ارناندس نمیداند در اسپانیا برای چیزی در حین جنگ کسی پولی نمیدهد. اما همین که مورنو ماجرای خود را بازگو میکند، این دو به حکمت سکه در دست مورنو پی میبرند: «آنها پولهای ما را گرفته بودند، اما پول خردهایمان را نه. آنوقت، تقریبا همه شیر یا خط بازی میکردند: درباره اینکه مثلا فردا به حیاط خواهیم رفت یا مقابل جوخه اعدام؟ به یکبار انداختن سکه هم اکتفا نمیکردند. ده یا بیستبار میانداختند. صدای گلوله از دور میآمد و به علت وجود دیوارها و تشکهای بادی و … میان آنها و ما، خفه شنیده میشد. بین من و این صدا ظلمت شب بود و این سروصدای خفیف سکههای مسی از چپ و راست و همه اطراف. من از فاصله صدای سکهها وسعت زندان را حس میکردم». (امید. ص٢۶۶) در جهان مورنو، نه جنگ خاتمه مییابد و نه زندانی آزاد میشود. تنها در فاصله صدای سکهها، وسعت زندان تداوم پیدا میکند. شیر یا خط انداختن برای مورنو، چیزی شبیه به تاسریختن مالارمهای است. به همین دلیل یکبار شیر یا خط کردن کافی نیست. او و دیگر زندانیان مکررا شیریاخط میاندازند و به این کار ادامه میدهند تا تقدیر محتوم فرابرسد. یکی اعدام میشود و دیگری میماند. اما وسعت زندان بیهیچ تغییری باقی میماند. در روایت «مان ین» مورنو، یکی از چریکهای شجاع عبدالکریم است. پس نمیتوان او را به بزدلی و ترک جنگ متهم کرد. این را هم میدانیم که او پس از آزادیاش از زندان، بیدرنگ به صف داوطلبان پیوسته است.
از اینجا بهبعد اسپانیا، دیگر اسپانیا نیست، «بیابان مصیبتی» است که با هیچ رویکردی نمیتوان از شر کابوس آن نجات پیدا کرد. حالا میدانیم که کابوس مورنو، بر سر دورانِ ما هم سنگینی میکند. واقعیات به باوری ختم نمیشود و باورها هم به اقدامی برای تغییر شرایط منجر نمیشوند. به معنای دقیقتر، حقیقت از هیچ روشی پیروی نمیکند. اساسا هیچ راه وصولی به آن نیست. اگر «مورنو» درصدد کشف راه نجات است، «مان ین» با بیاعتنایی به هر نتیجه و وضعیتی فقط ادامه میدهد تا خم این جهان باز شود، او با آنکه مضطرب است در انتظار پایان نیست. «امید» بهتر از هر شرح و توضیحی، این وجه از شخصیت «مان ین» را برجسته کرده است: «اسپانیای نحیف و بیخون نیز مانند او و مانند تکتک این مردان- نظیر کسی که در دم مرگ ناگهان گذشتهاش را پیش چشم بیاورد- به خود میآمد. آدمی به کُنه جنگ تنها یکبار میتواند پی ببرد، اما به ژرفای زندگی بارها و بارها». (امید. ص۵۶۶) در ادامه، در تجربه جنگ ظاهرا کشف بزرگی به دست میآید، و آن اینکه مهمتر از خون انسانها و اضطرابآورتر از حضور آنها، غنای سرنوشت آدمی است.
از نظر «مان ین» جنگ بههرروی تمام زندگی نیست. بالاخره خاتمه مییابد و زندگی در وجه دیگرش جلوه خواهد کرد. اما چنین ادراکی، برای مورنو هیچ اعتباری ندارد. مورنو جنگ را در همهجا با خودش حمل میکند. او در هر کجا میتواند، سکهای را از جیبش درآورد و اعدام قریبالوقوع را با شیر یا خط انتظار بکشد. تمایز بین دیدگاه «مان ین» و «مورنو»، اهمیت «امید» را دوچندان میکند. مالرو، در مقام رماننویس توفیق یافته است تا شخصیتی را به وجود آورد که از شخصیت اصلی و نزدیک به رماننویس پیشی میگیرد و صدایش را به گوش مخاطب میرساند. از این منظر، مالرو موفق شده است نظیر داستایوسکی در تلقی باختین، رمان گفتوگومداری را انسجام ببخشد که نیروهای موجود از بخت بیان خود برخوردار میشوند. با گذشت حدودا ٧٠ سال از زمان نگارش «امید»، ما همچنان میتوانیم «مورنو» را دریابیم و «مورنو»های زمانهمان را بازشناسی کنیم. برای «مورنو» جنگ با دیگر ابعاد زندگی فرق زیادی نمیکند (درست برخلاف «مان ین»). مورنو تجربه تنهایی را در انشقاق دو جهان تجربه میکند. تحلیلها و ابراز عقاید و نسخههای گوناگون توفیری به حالش نمیکند: «گوش کن برادر، قهرمان بیتماشاچی وجود ندارد. آدم وقتی که واقعا تنها ماند این را میفهمد. میگویند که کوربودن برای خود، دنیایی است. باور کن که تنهابودن هم دنیای دیگری است: در آنجا متوجه میشوی افکاری که درباره خودت در مغز داری مال دیگری است: دنیایی که ترکش گفتهای. دنیای آدمهای عوضی. در آن دنیا میتوانی درباره خودت فکرهایی بکنی اما تنها این احساس را داری که دیوانهای… دو دنیا رابطهای با هم ندارند». (امید. ص٢۶٧)
برای آنکه گسست دو دنیای «مورنو» را بهتر دریابیم، باید کمی به عقب برگردیم. در بحث دیگری که بین ارناندس و گارسیا شکل گرفته است، این دو به مقایسه انقلاب ناتمام و بعدها ناکام اسپانیا با انقلابِ بهپیروزیانجامیدۀ روسیه میپردازند. لب جدل این دو بر سر آن است که در لحظه مقتضی چه کسی انقلاب میکند. ارناندس میپرسد: «- انقلاب به دست پرولتاریا انجام خواهد گرفت یا عارفان؟» و گارسیا سؤال او را با سؤال جواب میدهد: «چرا به دست انسانترین انسان انجام نگیرد؟» اینجاست که «مان ین» سخنی را میشنود که البته در تحلیل نهایی او از جنگ خانگی و خائنانگی نقش چندانی ندارد: «دوست عزیز من، انسانترین انسانها انقلاب نمیکنند: یا کتابخانه درست میکنند یا گورستان». (امید. ص٢۵١) معلوم میشود که با آگاهی و شناخت، نمیتوان به کردار مطلوب رسید. بازهم به عقبتر میرویم، در گفتوگوی دیگری که بین گارسیا و نجاشی در میگیرد، انقلاب در بدو امر محصول فضیلت اخلاقی شجاعت توصیف میشود: «برای انسانها زندگیکردن باهم آسان نیست. بله. اما شجاعت هم همینطور زیر دستوپا نریخته؛ و با شجاعت است که میتوان کاری کرد! پرتوپلاگفتن را کنار بگذاریم. آدمهایی که آماده مردناند، تکلیفشان معلوم است، اما دیگر «دیالکتیک» سرشان نمیشود… میخواهند زندگی کنند، آنطور که باید زندگی کرد، و از همین حالا؛ یا اینکه بمیرند. اگر قافیه را باختند که باختند. این راه بلیط رفتوبرگشت ندارد». (امید. ص٢٣٩) اما در سیر ماجراهای رمان میبینیم که با شجاعت و ازخودگذشتگی هم کاری از پیش نمیرود. تدریجا ماشین جنگی فاشیسم پیشروی میکند و تنها حجم تلفات بالا میرود. کوشش چریکها هم به جایی نمیرسد. «مان ین» به چشم خود میبیند که حتی عملگراترین نیروها هم از قید «عملا» بیزار میشوند. هرچند برای او شکست در جنگ، معادل شکست در زندگی نیست. پایانبندی رمان نشان میدهد که «مان ین» موفق شده است در جذبه موسیقی حیات فرو برود. اما برای «مورنو» اوضاع به نحو دیگری پیش میرود. برای او شکست در جنگ به اندازه ورشکستگی زندگی اهمیت ندارد. «مان ین» و «مورنو»، نماینده دو تیپ متفاوتاند که اولی شکست میخورد و دومی ورشکست میشود. در لحظه شکست نیروهای باقیمانده زندگی را از نو تعریف میکنند، اما ورشکستگی تنها به گریز وامیدارد. جورجو آگامبن در «وسایل بدون هدف»، با نقلقولی از «کوافی» شاعر یونانی دوران ما را عصر ورشکستگی قلمداد میکند: «ما در دوران پس از شکست مردمان زندگی میکنیم». مسیر تاریخ حاکی از آن است که «مان ین» در نیمه راه میماند و این «مورنو» است که مظهر دورانی خواهد بود. بهزعم آگامبن «هر ملتی به طریق خاص خود جاده ورشکستگی را میپیموده است، و بیگمان توفیر میکند که ورشکستهشدن برای آلمانها یعنی هیتلر و آشویتس، برای اسپانیایی یعنی جنگ داخلی… در پایان آنچه برای ما اهمیت حیاتی دارد تکلیف تازهای است که از شکستی چنین به میراث بردهایم. شاید حتی اطلاق تکلیف یا رسالت بدان درست نباشد، زیرا دیگر مردمی در کار نیست که آن را بهعهده بگیرد». (وسایل بدون هدف. ص١۴٣) «مورنو» نمونهای از این وضعیت است، او نه میتواند تحمل کند و بهاصطلاح «کنار بیاید» و نه توان تغییر این وضعیت را دارد. «مان ین» درست نقطه مقابل اوست. او زندگی را وسیعتر از زندان و میدان جنگ میداند و بههمیندلیل مظهر امید است. اما در نظر«مورنو»، تجربه جنگ مغلوب و حبس در زندان فرانکو و حصر در صومعه کشیشان سرخوش با تنهایی چنان گره خورده است که مثل لکهای جوهر در آب دمبهدم گستردهتر میشود. «مورنو» فرار نکرده است، او فقط میخواهد صحنه را ترک کند، گویی میداند که بهزودی فرانکو و جهان فرانکویی پیشروی میکند و همهجا را فرامیگیرد. از اینجا بهبعد در نگاه نافذ و ریزبین «مان ین» شاهد آنیم که نیروهای داوطلب اسلحهها را بر زمین میگذارند و گروگانهای «القصر» را به حال خود رها میکنند. «مان ین» در روایت شگفت مالرو میکوشد تا امید را از شر «شکست» یا حتی «پیروزی» نجات بدهد، اما «مورنو» پیشاپیش میداند که «ورشکسته» است.
شرق
1 Comment
پژمان
اندره مالرو فوق العاده ست و کتابهاش هر کدوم یه دریچه رو به تاریخ