این مقاله را به اشتراک بگذارید
جای خالی قصه در ادبیات داستانی ایرانی
مهسا نظامآبادی
بلقیس سلیمانی، نویسنده و منتقد ادبی است و آثاری چون "بازی آخر بانو"، "بازی عروس و داماد"، "خاله بازی" و " به هادس خوش آمدید" از او منتشر شده است کتاب "بازی آخر بانو" برندهی جایزهی ادبی مهرگان و بهترین رمان بخش ویژهی جایزهی ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۵ شد. (این گفتگو در بهمن ۱۳۹۱ انجام شده)
آن چه میخوانید حاصل پرسش و پاسخی مکتوب و کوتاه در باب آسیبشناسی ادبیات داستانی معاصر از دیدگاه بلقیس سلیمانی با اوست.
روند داستاننویسی ایران را در چند دههی اخیر چهطور ارزیابی میکنید؟
نمیدانم منظورتان از چند دهه ی اخیر کدام دهههاست. این سؤال میتواند جواب بسیار مفصلی در حد یک یا چند رساله دانشگاهی داشته باشد. اگر فرض کنیم منظورتان سالها و دهههای بعد از انقلاب است، میتوانم بهطور خلاصه بگویم بعد از انقلاب، ادبیات داستانی ایران به تبع تحولات اجتماعی و تاریخی رخ داده، مسیرهای گوناگونی را طی کرد. بسیاری نویسندگان پیش از انقلاب به دلیل فضای ویژه بعد از انقلاب یا مهاجرت کردند یا سکوت. با این وجود بسیاری از آنهایی که ماندند همان رئالیسم اجتماعی مرسوم پیش از انقلاب را پیگرفتند. مثلاً احمد محمود، محمود دولت آبادی و سیمین دانشور همچنان تحولات اجتماعی و تاریخی ایران را دستمایه ی نوشتن قرار دادند، از طرفی نویسندگان ایدئولوژیک که با عنوان نویسندگان انقلاب یا دفاع مقدس مشهور شدند، همان شیوه نویسندگان رئالیست سوسیالیست پیش از انقلاب را پی گرفتند.
این نویسندگان به نظرم از نویسندگانی مثل نسیم خاکسار، منصور یاقوتی و علی اشرف درویشان، تأثیر پذیرفتند.
در مورد زنان چه طور؟
زنان نیز بعد از انقلاب در ادامه ی مسیر زنان نویسنده ی پیش از انقلاب همچنان مصائب زن ایرانی را داستانی کردند.
اگر چه در ساختار و فرم تابع شرایط زمانی و فضای فرهنگی کشور بودند. برای مثال خانم روانی پور در زمانهای شروع به نوشتن کرد که تب رئالیسم جادویی در اوج بود، با این وجود نویسندگان زن، خیلی زود از تحولات اجتماعی و تاریخی که زنانی مثل خانم پارسی پور، سیمین دانشور و غزاله علیزاده به آنها توجه نشان داده بودند به چهار دیواری خانهها برگشتند و این بار خانه نه به منزله نمادی از یک گستره وسیع مکانی و زمانی که به مثابه محیطی تنگ و خفقان آور، زنان را به واگویی تنشها و رنجهای خودشان وا داشت.
خانمها، زویا پیرزاد، فریبا وفی، فرخنده آقایی، ناهید طباطبایی، و بسیاری از زنان نویسنده این بار فضاهای شهری و زنان طبقه متوسط را کانون آثارشان قرار دادند.
حضور جوانان نویسنده که نسبت به نویسندگان پا به سن گذاشته از تریبونهای سخن پراکنی زیادتری برخوردار بودند، در سالهای اخیر باعث شکلگیری موجی از جوانانه نویسی شد. این نویسندگان به نظرم در ضدیت با رئالیسم اجتماعی شایع بعد از انقلاب به فرد رسیدند. و یا از آن مهمتر به فردیت رسیدند. به عبارتی بسیاری از شخصیتهای داستانی دیروز در دل تحولات اجتماعی و تاریخی گم میشدند اما حالا این آدمها در محیطهای شهری آپارتمانی در غیاب تاریخ و اجتماع شروع به حفاری وجود خودشان میکنند.
در مجموع میتوانم بگویم ادبیات داستانی ایران در سه دهه ی اخیر به موازات تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران، مسیر پر پیچ و خمی را طی کرده است. شکی نیست بخش بزرگی از ادبیات داستانی ما در خارج از ایران نوشته و منتشر شده است. بسیاری از این آثار به دست ما نرسیده، یعنی در واقع هنوز برای ارزیابی دقیق ادبیات داستانی این سه دهه زود است.
ممیزی نیز نقش مهمی در شکلگیری جایگاه امروزی ادبیات داستانی ایران ایفا کرده است. ای بسا آثار منتشر شده و یا ابتر منتشر شدهای وجود داشته باشند که کل صورت مسئله را تغییر بدهند. آن قدر هست که میتوان گفت این ادبیات رنجور، ترس خورده و کم بنیه است. درست مثل دیگر تولیداتمان. با این وجود ادبیات داستانی ایران روی پای خودش ایستاده است. ممکن است نتواند گامهای استواری بردارد. اما لنگان لنگان و خوش خوشک به سوی سر منزل مقصود روان است.
تغییر و تحولات تاریخی گوناگونی در ایران به وقوع پیوسته است. مثلاً در دههی شصت ما جنگ را تجربه کردهایم اما به نظر میرسد آن چنان که باید ادبیاتی درخور از این مبحث شکل نگرفت. به نظر شما چه عواملی سبب این امر شده است؟
من همیشه گفتهام دفاع هشت ساله مردم ایران را بسیاری به عنوان یک رویداد ملی لحاظ نمیکنند. یک عده خود را تولیت دار آن کردهاند و یک عده از آن دوری میکنند مبادا انگ حکومتی بودن بخورند.
نویسندگان حرفهای ما کمتر به این واقعه پرداختهاند و آن عدهای هم که به سفارش این نهاد و آن نهاد نوشتهاند، جز در موارد معدودی چیز دندانگیری خلق نکردهاند.
با این وجود داستانها و رمانهای قابل اعتنایی در این زمینه خلق شده است. مجید قیصری، حسن بنی عامری، محمدرضا کاتب، حسین مرتضاییان آبکنار، کورش اسدی و بسیاری دیگر آثار درخوری با موضوع جنگ هشت ساله نوشتهاند. با این وجود نباید ناامید بود. باید منتظر ماند تا غبارها فرو بنشیند. ای بسا نسلهای آینده در این زمینه آثار مهمی خلق کنند.
در داستاننویسی امروز شاهد فضاهای تکراری هستیم. چه چیز سبب می شود فضاها از آپارتمان ها خارج نشود و تجربه های تازه ای را در داستاننویسی نبینیم؟
از کوزه همان برون تراود که در اوست. جهان از بام تا شام یکپارچه تحسین فردیت و مذمت جمعگرای را فریاد میزند.
پس جای تعجب ندارد که اگر در لاک خویش و آپارتمان خود بخزند و جهان فردی خود را بسازند ما در زمانه ی نقد ایدئولوژیها و یک نیهیلیسم فراگیر زندگی میکنیم. از درون این نیهیلیسم وایدئولوژی ستیزی، ارزشهای تازهای زاده خواهد شد.
اگرچه در یک چشمانداز کلی، این آپارتمانینویسی خود تجربه ی تازهای در ادبیات داستانی است و من به شخصه آن را به فال نیک میگیرم و خوش دارم بپندارم ما برای رسیدن به یک جامعه ی باز، نیاز به شناسایی و به رسمیت شناختن این فردیت داریم.
شما خودتان به عنوان یک داستاننویس در این سالها چه قدر به ایجاد تنوع در فضاهای داستانتان فکر میکنید؟
راستش من در سه رمان اولم یعنی بازی آخر بانو، خاله بازی و به هادس خوش آمدید، به فضای سیاسی روستاها و شهرهای کوچک ایران پرداختم اما در دو مجموعه داستانم به اسم بازی عروس و داماد و پسری که مرا دوست داشت، از آن فضا فاصله گرفتم و اثر آخرم یعنی رمان کوتاه روز خرگوش تماماً در فضای تهران میگذرد.
البته اگر فضا را به معنای فضای ذهنی نویسنده بگیریم باید بگویم من نویسندهای اجتماعی نگار هستم. در هرجا و در هر فضایی فرد را در دل تحولات و مناسبات اجتماعی میبینم.
مهمترین نقاط قوت و نقاط ضعف داستانهای چند دههی اخیر را در چه میدانید؟
کدام داستان، کدام نویسنده، کدام دهه؟ حقیقتاً حرف زدن در این مورد سخت است. اولاً من همه ی آثار منتشر شده را نخواندهام. دوماً در جایگاهی نیستم که بتوانم قضاوت دقیق و درستی داشته باشم اما مثل هر ایرانی دیگر یک نظرگاه کلی دارم که ممکن است چندان هم دقیق نباشد.
۱- غیبت تاریخ و روابط و مناسبات اجتماعی
۲- نداشتن یک نظرگاه انسان شناختی عمیق ، به عبارتی مبانی فلسفی و روانشناختی لازم برای پرداخت شخصیتهای داستانی مان نداریم.
۳- تاثیر سوء رسانهها و روزنامهها بر زبان داستانی، حضور زبان معیار و رسانهای باعث شده غنا و رنگارنگی زبان کمتر شود و زبان صرفاً به یک رسانه بدل شود.
۴- تمرکز بر فضاهای شهری، سبب نادیده گرفتن کلیت جامعه ی ایرانی شده است. به عبارتی انسان ایرانی با همه تنوع زیستیاش، در ادبیات داستانی کمتر حضور دارد.
۵- تأثیر سو نظریههای ادبی بر شکلگیری ساختار و فرم داستانهای سالهای اخیر. به عبارتی زندگی در این داستانها به عقب رانده شده و تکنیک، اهمیت فراوانی پیدا کرده است.
۶- غیبت قصه، من به شخصه بر این اعتقادم که گوهر داستان قصه است و هیچ عنصری نباید جا را بر این مفهوم مرکزی تنگ کند. متأسفانه در سالهای اخیر بسیاری از نویسندگان ما داستانهای بدون جاذبه و کشش مینویسند.
چه چیز باعث میشود که ادبیات ایران با قدمت و تاریخچهای که دارد، دارای سبک خاصی نباشد؟ برای شکلگیری یک سبک یا جریان ادبی چه بستر و عواملی نیاز است؟
من واقعاً منظور شما را از سبک خاص نمیدانم، آیا مثلاً چیزی مثل رئالیسم جادویی امریکای لاتین مد نظرتان است. من بر این اعتقادم که هر تمدنی، ملتی و فردی، زمانی دارد. ما این زمان را در عرصه شعر با حضور خیام و مولانا در جهان داشتهایم و امید دارم در زمینه ی ادبیات داستانی نیز این را بهدست آوریم. به عبارتی هر ملتی در یک مقطعی حرفی برای گفتن دارد و این حرف را به جهان عرضه میکند. چنانکه فیالمثل زمان روسیه، زمان حضورش در جهان، قرن نوزدهم است و بعد این زمان سپری میشود.
من فکر میکنم هر ملتی در حضورهای تاریخیاش، تنها خودش را عرضه میکند و به نظرم همین وظیفه ادبیات و هنر است. انسان ایرانی آن کسی است که به نظرم خیام بیش از هرکسی توانسته، شمایل از او ترسیم کند. اگر روزی روزگاری زمان ویژهی تمدن ایرانی مثل صدها سال پیش دوباره فرا برسد، بیشک ادبیات داستانی ایران حرفی برای گفتن خواهد داشت.
آزما /۹۳