این مقاله را به اشتراک بگذارید
با پرندهای که درونم بود
ترجمه: محمدرضا ضیغمی
یانیس ریتسوس (مونم واسیا ۱۹۰۹ ـ آتن ۱۹۹۰) شاعر بزرگ یونانی، زندگی طولانی اما سختی را گذراند و شعرش از دشواریهای زندگی مردم اثر پذیرفت. او مبارزی فرهنگی بود و از بعضی اندیشه های رایج زمانش حمایت می کرد. اگر چه بسیاری از سروده های ریتسوس از سرودهای ملی است، اما شعرش جنبه ی جهانی دارد. او که بارها حبس و تبعید شده بود، برای جهان رهاورد رهایی می آورد: شعری که شعار آزادی نیست، خود آزادی است. جز هوای آزادی و رنگ و بوی بومی، دیگر ویژگی شعر ریتسوس تصویری بودن است.
بسیاری از شعرهای او مجموعه ای از تصاویر پراکنده است که ارتباط منطقی ندارند اما با نخی نامریی به هم پیوسته اند. هنر شاعر در همین پیوندها است که تصاویر ساده را به شعر ناب می رساند. شعر او بیش از آن که دهان باشد چشم است و پیش از آن که بگوید می بیند و
می نماید. بنا بر این ـ اگر از اشعار ملّی بلندش صرف نظر کنیم – ریتسوس را می توان شاعر شعرهای خاموش نامید؛ شعرهای دیدنی، نه شنیدنی.
زبان ریتسوس از جمله های دور و دیریاب عاری است، اما به سبب بعد تجسمی و سورئالیسم ویژه اش خواننده را به فکر فرو می برد و در بسیاری موارد پیامی قطعی را حمل و تحمیل نمی کند؛ شاید به همین دلیل باشد که هر خواننده ای به شعر او دل می دهد و چیزی از جان خود را در آینه ی آن باز می یابد.
لویی آراگون شاعر فرانسوی از ریتسوس به عنوان بزرگترین شاعر زنده ی زمانش نام برد و می گوید: «هنر ریتسوس تعریف پذیر نیست… در ریتسوس شور و هیجان همواره در ژرفای سادگی اشیا یافت می شود… این حقیقتی است که هر یک از شعرهای او که به دستم می رسد چنان چون معجزه ای است.» تا کنون ترجمه هایی از اشعار او به فارسی منتشر شده از جمله: ترانه های میهن تلخ ترجمه احمد شاملو، با آهنگ باران از قاسم صنعوی، زمان سنگی از فریدون فریاد، همه چیز راز است از احمد پوری، دهلیز و پلکان از محمدعلی سپانلو.
سایه یِ پرنده را دیدم
پرنده را ندیدم
زیرا درونم بود
گفت: «همـ …»
به پایان بردم: «همراه»
او با من سخن گفت
همچنان که
تو و من.
زنی باردار
کنارِ دریچه.
زیرِ دریچه
دریا:
با لیموهایِ بر آب ریخته
با قربانیانِ در آب آویخته.
گوش سپردم
به خرگوشی
که برگ می جَوید
چشم هایش شب را بر می افروخت
آن دم دانستم
که مرا دوستی هست.
درخت گام برمی دارد
لنگان
از جانبِ برگ هایِ ریخته
پرنده هایِ رفته
لگامِ بی اسب.
از آب پرسیدی
از لاک پشت پرسیدی
می دانستی
پاسخ نمی دهند
آن ها خود
پاسخ بودند.