این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«روایت یک مرگ در خانواده»؛ داستان عشق و تنهایی
جان اچ. فینچر (نویسنده امریکایی)
مترجم: اشکان کاظمیانمقیمی
«روایت یک مرگ در خانواده»، نوشته جیمز ایجی (ترجمه فارسی، شیرین معتمدی، نشر شورآفرین)، زیبایی و درامگونگی ساده یک شعر مردمی را دارد. این داستان، که وقایع آن در دامنه کوههای «اسموکی بزرگ» در «تنسی» روی میدهد، ترانه «غروبهای آرام تابستانی» را میخواند و خانوادهای از «ناکسویل» را که با مشکلات عشق و تنهایی انسان مواجهاند. ترانهای درباره «روفاس فولِت» است، پسری حدودا شش ساله که کلاهی مردانه میخواهد و وقتی در تختش دراز میکشد از شب میترسد. درباره پدرش «جِی» است که خیلی تند رانندگی میکند و بعضی وقتها زیاد مینوشد، ولی با خواندن ترانه «قورباغه عاشق» پسرش را میخواباند و درباره مادر پسرک «مری» است که نگران کسانی است که دوستشان دارد و بیشتر از آن نگران این است که با این ترسهایش آنها را اذیت کند؛ راجع به «کاترین» سه ساله است و راجع به انواع و اقسام آدمها، بعضی ضعیف، بعضی قوی و بیشترشان هم ضعیف و هم قوی.
این داستان وقایع چند روزی را که منتهی به مرگ «جی» در یک حادثه رانندگی میشود و همین طور روزهای پس از این حادثه را دربر میگیرد. «ایجی» با حساسیت تاثیر مرگ را بر هر یک از این افراد نشان میدهد و رمانی خلق میکند که سرشار از احساسات واقعی است. این کتاب اثری حقیقتا شاعرانه است که یکدستی و قدرت آن برگرفته از داستانی ساده و دراماتیک است که با تکامل موسیقایی ماهرانهای پیش میرود.
شادی، تراژدی، بازگشت
نخستین بخش از این رمان سهقسمتی سرشار از شادیای است که با سختی دردآور فرار از تنهایی و انتقال این شادی به عزیزان پررنگ میشود: «روفاس» فیلمی از چارلی چاپلین را با پدرش تماشا میکند و آنها در حالی که به آرامی به سمت خانه میروند «از میان تاریکی به چراغهای ناکسویلِ شمالی» نگاه میکنند؛ «جی» که نیمه شب از خواب بیدار شده تا نزد پدر بیمارش برود، ساعت سه صبح و در سکوت آشپزخانه برای همسرش صبحانه آماده میکند تا این گونه از او برای بیدارشدن و غذا درست کردن برای سفر شبانه «جی» تشکر کند.
بخش دوم رمان، تراژدی غمانگیز و پرتنشی است که در آن برادر «مری» جسدی را در جاده روستایی در شب شناسایی میکند و «مری» که در نور خیرهکننده آشپزخانه منتظر نشسته است و سعی میکند با خبر کشته شدن احتمالی «جی» کنار بیاید. با اینکه خالهاش پیش آنهاست، «مری» تنها نشسته زیرا اندوه، مانند شادی، تنهاییای است که انتقال آن به دیگران بینهایت مشکل است هرچند که، و حتی میتوان گفت به این دلیل که، به دیگران وابسته است.
آخرین بخش رمان بازگشت است. بالاخره، و به هر دلیل، زندگی باید ادامه پیدا کند. در کمال تعجب، این دقیقا معنی خاکسپاری «جی» برای «مری» است. به بچهها باید فهماند که مرگ چیست، اینکه چرا پدرشان «خوابیده» ولی هیچوقت بیدار نمیشود تا سر به سرشان بگذارد یا برایشان بخواند. «مری» هم به اندازه آنها باید «بزرگ» شود و معنی مرگ همسرش را بفهمد. «مری» یک بار گفت که فرزندانش «طوری تربیت شدهاند که به حرفی که بزرگترهایشان میزنند اعتماد کنند…». ولی او در شب مرگ «جی» به «کاترین» و «روفاس» قول داده بود که وقتی از خواب بیدار شوند پدرشان برگشته است.
بدهبستان
تمام جزییات کتاب در هماهنگی با خطوط کلی کتاب است و مرگ در تمام جنبههایی که به آنها میپردازد دارای معنی است. همسر مرد غریبهای که جسد «جی» را پیدا کرده، پتوی اسبی را که شوهرش روی «جی» انداخته با ملافهای عوض میکند. این تنها راهی است که آن زن میتواند در این تراژدی شریک شود؛ تمام کاری که فردی غریبه میتواند برای نشان دادن اندوهش انجام دهد همین است و همین کافی است.
جیمز ایجی، بدهبستان کسانی را که در صحنههای تاثیربرانگیز داستانش حضور دارند با تسلط بر پیچیدگی روابط انسانی، که به خودی خود دردآور است، به تصویر میکشد. او دریافته است که انگیزهها هیچ گاه مشخص نیست، خواه موضوع خریدن یک کلاه باشد یا عاشق کسی شدن. او با مهارت، موقعیت پراضطرابی را ترسیم میکند که در آن «روفاس» سعی میکند کلاهی را انتخاب کند که از نظر عمهاش زننده نباشد و در عین حال با علاقهاش به رنگهای شاد هم جور درآید. خالهاش هم به همان میزان نگران آن است که مبادا «روفاس» را در انتخابش دلسرد کند و نتیجه آن هم طنزی بسیار تاثیرگذار است.
«روفاس» در سن و سالی است که دوگانگی عشق و نفرت را به شکل واقعی و شهوانیای که مختص به کودکان – و شاعران – است حس میکند بدون آنکه حقیقت آن را به واسطه خودآگاهی بیش از حد ناشی از درونگرایی بزرگسالانه فراموش کند. رسیدن به این مرحله است که بیانگر بزرگ شدن اوست. ایجی این رشد را از طریق برخورد پسرک با واژههای جدید دنبال میکند. «تصادم» در ابتدا برایش صدای جالبی دارد؛ صدایی سخت و خشن. سپس درمییابد که این واژه با ضربه ارتباط دارد، دقیقا مانند صدایش و میفهمد این همان چیزی بوده که پدرش را کشته است. واژه «ارابه» (chariot) در عبارت «بچرخ ای ارابه شیرین… » برای او «نوعی واگن زیباست زیرا تا خانه پیاده خیلی راه است… ولی البته مانند گیلاس هم هست» زیرا هر دوی آنها زیبا و شیرین هستند، مانند خانه، اگرچه خانه خیلی دور است. در یکی از صحنههای بسیار زیبای داستان، «روفاس» از حساسیتی که کودکان به صداها دارند برای درک مکالمهای که قادر به شنیدن و فهمیدن واژههایش نیست استفاده میکند.
ترکیب شاعرانه تصویر، صدا، طعم، بو و لامسه که دنیای کودکان را میسازد در صحنههایی که «روفاس» تنهاست و در خارج از متن اصلی جای میگیرد بسیار زیباست: «… (پردههای اتاق را) نور تیره چراغ خیابان لمس میکرد، پردهها به سفیدی قند بودند. طرح گل و بتههای زیادی که با دستگاه روی آنها دوخته بودند در جاهایی که نور لمسشان میکرد درخشندگی بیشتری داشتند و بقیه جاهای پرده سیاه بود.» این صحنهها قرار بود در بخش «فاکنر» کتاب قرار بگیرد، ولی ایجی قبل از انجام این کار درگذشت و ویراستاران کتابش در تصمیمی عاقلانه این بخشها را در قسمت پسدرآمد کتاب قرار دادند و در داخل متن نگنجاندند.
جیمز ایجی بر اثر سکته قلبی در سال ١٩۵۵ درگذشت. ۴۵ سال داشت و مانند شخصیت پدر کتابش «در اوج قدرت» درگذشت. متاسفانه آثار معدودی از او به جای مانده و این تنها رمان او است. استعداد منحصربهفردش، ترکیب کردن حساسیتش به حوادث خانوادگی و زبانی شاعرانه بود. وقتی به این فکر میکنیم که چه داستانهای زیبایی را میتوانست پس از «روایت یک مرگ در خانواده» منتشر کند غمگین میشویم. این کتاب را باید با همان دقتی خواند که او در نوشتن داشت.
اعتماد
‘