این مقاله را به اشتراک بگذارید
پروندهی ویژهی سایتهای ادبی
به مناسبت یکسالگی فعالیت پایگاه انجمن رمان ۵۱
مصطفی انصافی- سردبیر
یک سال از آغاز فعالیت پایگاه انجمن رمان ۵۱ گذشت. به مبارکیِ یک سال فعالیت پیوسته که محصولش – به گواه اهالی ادبیات – کارنامهای پربار و قابلدفاع در حمایت جدی از ادبیات داستانی و ناشران ایرانی بوده است، تصمیم گرفتیم ویژهنامهای منتشر کنیم؛ اما نه به سبک و سیاق ویژهنامههای مشابه که پر است از تعریف و تمجید از خود. در همین راستا تصمیم بر آن شد که به معرفی و بزرگداشت ده سایت موفق ادبی بپردازیم. از مدیران و سردبیران سایتهای ادبی خواستیم تا از سایت و فعالیت سایتشان برایمان بگویند؛ چه آنها که سالهای سال است فعالاند و چه آن چه آنها که فعالیتشان متوقف شده است. خواستیم از هر آنچه که فکر میکنند دانستنش برای اهالی ادبیات جالب است برایمان بگویند، از ایدههایی که در سر داشتهاند و دارند. از بیمها و امیدهاشان. از خستگیها و لذتهاشان؛ و این گونه بود که سینا حشمدار از ادبیات ما، میثم ریاحی از پیادهرو، میترا الیاتی از جن و پری، کیوان خلیلنژاد از حضور، امیرحسین شربیانی از دوشنبه، بهنام ناصح از ماندگار، حمیدرضا امیدی سرور از مد و مه، عزیز حکیمی از نبشت و سعید طباطبایی از والس ادبی برایمان نوشتند. گفتوگویی خواندنی هم داشتهایم با سید رضا شکراللهی و در آن از تاریخچهی وبلاگها و سایتهای ادبی و هفتان و خوابگرد و سیاست و چیزهای دیگر حرف زدهایم. اما پیش از همهی اینها گزارشی خواهیم داشت از کارنامهی یکسالهی پایگاه انجمن رمان ۵۱٫ از حسن محمودی، نویسنده و روزنامه نگار، هم خواستیم تا دربارهی سایت ۵۱ بنویسد و تاکید کردیم که نوشتهاش چه پر از تعریف و تمجید باشد، چه پر از نقد، پذیرایش خواهیم بود. اما حسن محمودی با بزرگواری از خطاها و ضعفهای ما چشم پوشید و نوشتهاش را چونان بزرگداشتی باشکوه برگزار کرد.
پروندهای خواندنی برای اهالی ادبیات و ولگردیهای شبانه در کوچهپسکوچههای دنیای مجازی در انتظار خوانده شدن است.
*****
به نظرم توضیحات بالا به نقل از منبع این یادداشت کافی ست، نه از این سبب که من هم در این پرونده یادداشتی داشتم اما به گمانم پرونده ارزشمندی ست برای ثبت و ضبط گوشه ای از تاریخ ادبیات این دیار که متاسفانه به دلیل مجازی بودن به سادگی هم از نظرها غایب می شود. امیدواریم سایت انجمن رمان پنجاه و یک بماند تا جشن صد سالگی اش و این یادداشتها نیز بمانند بر صفحه این روزگار.
به هر روی با اجازه گردانندگان این سایت وزین تنها یادداشت خود را در مد و مه بازنشر می دهم باقی یاداشتها نیز در این آدرس هست که می توانید بخوانید.
******
از روزگار رفته شکایت …
مد و مه
از روزگار رفته شکایت …
حمیدرضا امیدی سرور
از من خواستهاید دربارهی «مد و مه» بنویسم؛ باید اعتراف کنم مدتها بود که میخواستم چنین کاری کنم، اما نه بهانهاش بوده و نه حوصلهاش. اما حالا که این پرونده بهانهای شده، میکوشم حوصله هم بهخرج دهم. ولی اگر لحن من توأم با ناامیدی و تلخی بود، به حساب همین بیحوصلگی بگذارید که در این روزگار دامنگیر بسیاری شده است؛ حتی بیآنکه خود به چراییاش آگاه باشند.
بیش از پنج سال بالاوپایینشدن یک سایت، که از همان روز نخست رویهاش این بوده که روزانه در چند نوبت بهروز شود، حکایتی است درازدامن که بیاغراق میتوان دربارهاش کتابی نوشت. اما چنین کتاب مفصلی خلق را به چه کار آید؟ سعی من آن است که خلاصه کنم آنچه را که بر من در این آشفتهایام سخت و طولانی گذشته.
مد و مه حاصل دغدغهای قدیمی بود که از همان سالهای نخست ورود به دنیای مطبوعات اوایل دههی هفتاد (تابستان ۱۳۷۳ به بعد) رفتهرفته در من شکل گرفت. دغدغهی داشتن نشریهای که در آن، به دلخواه و سلیقهی خود، به دلمشغولیهایم بپردازم؛ چنان که ادبیات محور اصلی آن باشد و همراه با عطر و طعم سینما، فلسفه، تاریخ و باقی حوزههای فرهنگی و هنری؛ چنان که نه کسی چیزی از بیرون دیکته کند و نه من ناچار به کوتاهآمدن از سلیقهام باشم.
این ایده در آن زمان ممکن نبود؛ چراکه انتشار نشریه، صرفنظر از مجوز نشر، سرمایهی هنگفتی میخواست که در بضاعت من نبود و هنوز هم نیست.
گذشت تا اواخر دههی هشتاد که آشنایی من با فضای مجازی به اندازهای شد که بدانم میتوان از این دستاورد جدید برای ارائهی یک مدل نشریه، اگر نه همانند آنچه آرزو داشتم روی کاغذ منتشر کنم اما برخوردار از وجوه مشابه، استفاده کرد. حاصل این آشنایی وبلاگی شد که مزین بود به نامِ نامی مانی، پیامبر رنجکشیدهی این دیار، که برای پسرم نیز انتخاب کرده بودم. تقریباً همزمان با روزهای تلخ بعد از انتخابات ۸۸ بود. وبلاگ «مانی»، که مدل اولیهی سایت مد و مه شد، اگرچه شباهتش با نشریه زیاد نبود، به وبلاگهای شخصی متداول نیز آنقدرها شباهت نداشت.
پنج شش سالی از آمدن وبلاگ میگذشت و بسیاری بازیهای خود را با آن کرده و برایشان کهنه شده بود، اما برای من که مثل همیشه بهسختی و دیر با دستاوردهای تکنولوژیک انس میگیرم تازه محسوب میشد. با این حال، هنوز بازار آن رونقی داشت که من تصمیم به استفاده از مدل جدیتر آن گرفتم که رفتن به قالب سایت بود. در آن زمان، برخی همان وبلاگهایشان را در قالب سایت و البته با سروشکل بهتری ارائه میکردند که البته بیشتر ماهیت شخصی داشت، با این حال بهمراتب بهتر از فیسبوک و تلگرام و از این دست بازیهای وقتتلفکن بود که بیشتر به درد عرضهی خود و تصویر جمال و جبروت جماعت میخورد و خیلی هم که هنر کنی تعداد لایکهای زیر آن بیشتر میشود؛ لایکهایی که شباهت زیادی به یکی از نمادهای غیرمؤدبانهی قدیم دارد.
بگذریم. در این احوال بازار سایت داغی گذشته را ندارد، هرچند اگر درست نگاه کنی از روز نخست هم خیلی داغ نبوده! به هر حال، فیسبوک و تلگرام و دیگر شیوههای نوین ارتباط جمعی که آمد، خیلیها وبلاگهایشان را تعطیل کردند. بدون اینکه قصد جسارت به کسی را داشته باشم، باید بگویم اغلب آنها بیشتر از آنکه دغدغهی پرداختن به ادبیات و هنر داشته باشند در فکر عرضهی خود و اخبار کارها و فعالیتهایشان بودند برای جمع رفقا، وگرنه فرستادن عکس و تفضیلات خود (برای نویسندگان جدی) در حالات مختلف و چسباندن «بییَخ» پایین آن چه فایدهی ادبی و هنریای دارد؟
بگذریم. مد و مه از شهریور ۱۳۸۹ آغاز شد. آن زمان حکم مجلهای را داشت که فقط مقالات جدی منتشر میکند. تا چند وقتی اسم گردانندهاش، که حقیر باشد، مشخص نبود. دلیل خاصی هم نداشت. اما وقتی دیدیم برخی سوءتفاهمها بهوجود آمده، تکلیف این ماجرا را روشن کردیم. متأسفانه، فقط سیاستمداران ما نیستند که گرفتار توهم توطئه هستند، روشنفکران و اهل قلم نیز با شدت بیشتری گرفتار این معضلاند.
در طول این سالها، کاری به کار کسی نداشتهایم؛ هر گاه از دستمان برآمده، برای ارتقای ادبیات فارسی و بهخصوص نویسندگان کمتر شناختهشدهاش کمک کردهایم. حتی با آنها که نفهمیدهایم چرا غرضورزی میکنند، باز هم غرضورزی نکردهایم. بعید میدانم بتوان نوشتهای غرضورزانه که برچسب ناجوانمردانه به آن بچسبد در مد و مه پیدا کرد.
کم نیستند آنها که از امکان تبلیغی مد و مه برای مطرحکردن آثارشان استفاده کردهاند، اما بعد که کارشان تمام شده راهشان را کشیده و رفتهاند؛ انگار نه انگار که زمانی سلاموعلیکی کردهایم! از این باب ناراحت نشدهایم، اتفاقاً خوشحالیم که این جماعت را زودتر شناختهایم.
مد و مه، مثل همهی سایتهای مستقل اینچنینی، نه درآمدی داشته و نه هزینههای گزافی. آن مقدار مختصری که نیاز داشته تا بتواند نفس بکشد، از گوشهوکنار خرج زندگی خود زدهایم؛ باقی آن هم وقت و عمر ما بوده که در این مدت پای آن گذاشته شده. اگر روی وقت خود قیمتی نگذاریم، از این منظر هم هزینهای نداشته!
گاه به خود میگوییم: ای کاش بهانهای پیدا شود برای رهاکردن آن، اما چنان بدان دلبسته شدهایم که دشوار است. دیگر به بخشی از وجود ما بدل شده و هویتی برای خود پیدا کرده که اگر من نیز آن را رها کنم، به کسی خواهم سپرد که از عهدهی ادامهدادنش برآید. از سوی دیگر، خود را امانتدار آنهایی میدانیم که بدون گرفتن حقالتألیف مطالبشان را به ما سپردهاند.
مد و مه همواره به چهارچوب متعارف نشریات داخلی پایبند بوده؛ مطلب سیاسی که نداشته، به لحاظ اخلاقی هم آنچه عرف جامعه بوده رعایت کرده؛ نه بهزور که اگر ممیزی هم نبود باز هم انتشار برخی مطالب و تصاویر را در شأن یک نشریهی فرهنگی نمیدانستیم و سراغ آن نمیرفتیم. بنابراین، خوشبختانه گرفتار فیلترینگ هم نشده. درخواست مجوز رسمی هم کردهایم که مراحل اداریاش را طی میکند.
سال گذشته طراحی سایت عوض شد تا رنگ و روی بهتری داشته باشد. از سوی دیگر، جنس مطالب و رویهی سایت نیز تغییراتی پیدا کرد. مطالب خبری هم به مد و مه راه پیدا کردند. هرچند ساختمان اصلی همان مقالات هستند و اخبار در ستونهای کناری برای تنوع و بهروز بودن به مخاطبان ارائه میشود. هدف ما این است که به جایی برسیم که هر مخاطب مد و مه تقریباً از سرزدن به سایتهای مشابه بینیاز شود. این یعنی کار بیشتر و گذاشتن وقتی که دیگر بهتنهایی و با کمکهای خردهریز دیگران، که میآیند و در میانهی راه ما را تنها میگذارند، جفتوجور نمیشود. به هر حال، تولید مطلب نیازمند هزینه است، چه ترجمه باشد چه گزارش و گفتوگو. متأسفانه، نداشتن توان مالی باعث شده اغلب کسانی که آمدهاند به کمک ما، بعد از مدتی خسته شوند و میدان را خالی کنند. حق هم داشتهاند؛ به هر حال زندگی در این روزگار بسیار سخت است و ما هم انتظار نداریم همه به اندازهی ما دل به این کار داده باشند.
متأسفانه، مخاطبان فضای مجازی عادت به رایگانبودن آن کردهاند؛ بنابراین اگر به جایی وصل نباشی، بسته به مقدار پوستکلفتیات مقاومت میکنی و بعد مجبوری کرکره را بکشی پایین.
چنان که ما نیز قصد این کار را داشتیم: بعد از شش سال، دستبهدامن خوانندگان شدیم که اگر میتوانند آگهی دهند و یا کمکی بکنند برای سروشکلگرفتن بهتر سایت. متأسفانه، چنان که گفتم، عادت رایگانخواندن باعث شد کمک قابل ذکری نرسد. حتی یکی از خوانندگان عنوان کرده بود: «همین که ما مطالب شما را میخوانیم، این کمک است به شما! شما مگر بنگاه تجاری هستید که نیاز به توان مالی دارید؟! شما کار فرهنگی میکنید نه تجاری و چون در روال دلمشغولیهای شماست، حتماً کیسهای دوختهاید …» خلاصه اینکه این تجربه دلتنگترمان کرد و افسرده برای بیش از پنج سال وقتی که پای این سایت گذاشتیم. راستش، این سالها آنقدر خستهمان نکرده بود که این حرفهای یکی از مخاطبان مد و مه که از قضا مدام در حال چرخزدن در سایت و حتماً به زعم خود کمککردن به ما بود!
چند نویسنده و مترجم کار خود را از مد و مه آغاز کردهاند و حالا جذب مطبوعات شدهاند. هرچند حالا ما را کمتر یاد میکنند، همین هم برای ما قوت قلب است، چه از ما قدردانی بکنند چه نکنند و یا اصلاً این مسئله را قبول داشته باشند یا نه. در چنین مواردی، برخی خود را از پَرِ قنداق نویسنده فرض میکنند.
سر جمع برای مد و مه وقت بسیار زیادی گذاشتهایم؛ وقتی که میتوانست صرف کارهای دیگر شود و پای سایت گذاشته شده. اینها گذشته و رفته. حالا تنها آرزوی باقیمانده این است: کمی از دغدغهی بودن یا نبودن مد و مه را که در من هست، خوانندگان مد و مه هم داشته باشند. اینطور نباشد که، مثل سایتهای دیگری که تعطیل شدند و کسی هم اصلاً یادشان نکرد، وقتی مد و مه هم تعطیل شد کسی ککش نگزد.
اما گاه به خود میگویم: ول معطلیم؛ وقت خود را چهراحت بر باد دادیم!
*****
توضیح: در این یادداشت گاه عمر فعالیت مد و مه پنج و گاه شش عنوان کرده ام آنجا که شش را آورده ام غرض فعالیت در فضای مجازی بوده با احتساب آغاز فعالیت وبلاگ مانی
3 نظر
صاحب نظر
جناب امیدی سرور برقرار باشید. نظر حقیر را پیرامون سایت محترمتان صرفا گزافه گویی یک آدم غیرحرفه ای تلقی فرمایید. گاهی منظور آنطور که شایسته است منتقل نمی شود. راستش از تمام دنیای پر رمز و راز داستان و داستان نویسی تنها دریچه باقیمانده پیش روی من مد و مه است و همین امر موجب می شود که رویای تحقق نیافته آن دنیای دور از دسترس را به طور کامل فراموش نکنم. امیدوارم برقرار باشید.
م.نقد پیشه
با درود.
امیدوارم از حرف های نسنجیده این ور و آن ور زیاد نرنجید. این رسم زمانه ما و رسم بعضی از آدم هاست. اما در مورد کمک ها برای ادامه کار، منظور م کمک های مالی است. بنظرم ما باید عادت کنیم، پوست کلفت باشیم و به زبان ها و لحن های مختلف بگوییم تا آدم ها یاد بگیرند که برای امر فرهنگی که در این دوره اتفاقا مهمتر از بسیاری از چیزهای دیگر است بها بدهند و خرج کنند هر کس به سهم خودش…. پایدار باشید.
كلنل اسكورتسني
کلا درغلتیده اید به ژورنالیسم زرد. این مسخره بازی تهوع آور فیلم فجر با آدمهای زشترو و زشتپوشش واجد چه گونه ای از ارزش است که اینطور آن را پوشش میدهید؟