این مقاله را به اشتراک بگذارید
ضد یادداشتهای جشنوارهای : «ابد و یک روز»
سگدونی
مسعود فراستی
«ابد و یک روز» پرغوغاترین فیلم امسال است و فریبکارترینشان. در پس ظاهر پرطمطراق و غلطانداز رئالیستی – ناتورالیستیاش، باطن سیاه و مسموم فیلمفارسی لانه دارد.
دوربین روی دست پرتکان و ریتم تند فیلم برای دیدن نیست؛ توهم آن است و برای کورشدن. فیلم خاک به چشممان میپاشد تا درست نبینیم و با وراجیها و متلکهای بیامانش مانع شنیدن میشود.
اعتیاد، فلاکت و تباهی، آدمفروشی و خانهفروشی گویا سرنوشت محتوم این خانه – سگدونی – است.
جمله پسر بزرگ و رئیس خانه (معادی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «هرکس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از سگ کمتر است». آیا «خانه» استعاره وطن نیست و اهالیاش، مردم وطن؟ شرم بر این نگاه.
خانه، صاحب – پدر- ندارد. مادر مریض است و سربار. پسر بزرگ اما کیست؟ مردی سابقا معتاد، ظاهرا دلسوز خانه و خانواده، که سر بزنگاه برادر معتادش را لو میدهد و خواهر مظلوم و ستمکشاش – تنها آدم مثبت فیلم – را به بیگانه میفروشد تا مغازه ساندویچی بزند. چه نگاه کثیف و شوونیستی – ضدافغانی – دارد فیلم. نگاه به طبقه فرودست نیز از همین نوع است. فرودستان، محکوم به فروشند.
بیست دقیقه اول فیلم پر از جزئیات بیهوده است به بهانه تمیزکاری خانه و بعد اتاق برادر معتاد (محسن) شاهد تهسیگارهای لای درزهای دیوارها، بند زیرپوش بیرونزده، وسایل شیشهکشی و تکههای مواد مخدر و پولهای مچاله شده هستیم؛ و ریختن سرآسیمه مواد به چاه توالت و پرتاب یک بسته از آن به پشتبام خانه همسایه و دردگرفتن ادایی دستِ پرتابکننده (معادی). چرا این بسته را در چاه توالت نمیریزد؟ سرنوشت این بسته بعد از یافتن برادر کوچک در پشتبام همسایه سرانجام چه میشود؟ این جز بازی رقتآمیز نمایشی نیست؟ مثل خیلی دیگر از لحظات فیلم.
فیلم حول محور محسن معتاد (نوید محمدزاده) میگردد و همه چیز درام در خدمت آن است. قهرمان- ضدقهرمان – محسن، با جنگ و دعوا و شروشور در همه جای فیلم ناگهان ظاهر میشود. آنهمه سروصدا و شلوغکاری، قلدربازی و شاخوشونهکشی مرتضی در مقابل او و برگشتن به خانهاش چقدر لوس و نمایشی است. همهاش به تسلیم و سکوت میانجامد. دعواهایشان نیز ربطی به برگشتن او ندارد. اکتهای بازیگر این نقش در نیمه اول فیلم مصنوعی و باسمهای است و بعد در نیمه دوم بسیار ادایی میشود. قطعا معادی بهتر است؛ اما به نقش نمیخورد. شمالشهریای که ادای جنوبشهری درمیآورد. علت انتخاباش برای معروفیتش در جشنوارههای خارجی نیست؟ شهناز کیست با آن پسر عشق لات و هیولاوارش؟ چه ربطی به فیلم دارد؟ صحنه دعوای برادران «غیرتمند» پشت در اتاق او چقدر مسخره و بیمعناست، مثل همه دعواهای قلابی فیلم. شهناز انگار شوهر ندارد که همهاش آنجاست. پدرها و شوهرها در فیلم غایب هستند. اعظم چهکاره است و در این خانه چه میکند؟ بیوه است و پولدار و اهل دوبی و کیشرفتن و… چرا علیرغم ظاهر دلسوزش هیچ کمک مالیای به خانوادهاش نمیکند؟ شاید میداند خانواده احتیاج به کمک ندارند. همهچیز بازی است؛ یک بازی رقتانگیز. در هیچ کجای فیلم شاهد بیپولی این خانواده مثلا فقیر نیستیم. اگر مرتضی داماد آینده افغان را تیغ میزند برای خرید مغازه است نه حل بحران مالی.
مادر جز اکسسوار نیست. دلسوز و دلنگران پسر معتاد بیچارهاش است و برایش بسته مواد را پنهان میکند تا او بفروشد و این سیکل منحط تباهی ادامه یابد. بیماری قلابی او چیست؟ نمایشی نیست؟
و اما دو شخصیت ظاهرا مثبت فیلم که به قول منتقدان طرفدار، نقطه امید فیلم است – که نیستند. پسربچه فیلم (نوید) که از همه بهتر است، زرنگ و باهوش مینماید و اهل درس؛ اما فقط در حال بازی با توپ دیده میشود و دستشوییرفتن و کارکردن در مغازه یا خرید یا تماشای کارتون. کی درس میخواند؟ نه کتابی دارد نه دفتری.
و اما سمیه ستمکش و منفعل فیلمفارسی: مهربان و دلسوز است و ظاهرا مقاومتی در رفتن از خانه دارد، در ترک خانه. اما از خانه میرود و با دیدن نوید در آرایشگاه از پشت شیشه اتومبیل افغانها بهناگه بازمیگردد. این بازگشت، «از سگ کمترش» نمیکند؟ این بازگشت به امید است به خانه؟ یا استیصال است و محتوم سرنوشت مبهم و آینده شوم و ماندن در تباهی آن سگدونی؟
به نظرم پایان نیمه باز با آن نمای لانگشات از خانه، روزنهای از امید نیست؛ یک نمای چند پهلو برای تأویلهای متفاوت است و متضاد. همه محکوم به ابدند و یک روز؛ محکوم به نیستی و تباهیاند اما دروغین و نمایشی.
فیلم از نگاه بیرون است نه از درون. نقطه دید ندارد. از نگاه فیلمساز است که خانه و اهالیاش را مینگرد. پز میدهد و میفروشد تا جایزه بگیرد. جایزه داخلی و حتی خارجی. فیلم لقمه چرب و نرمی است برای جشنوارههای فرنگی با آن فقرزدگی و تباهی محتومش. اگر فیلمساز ذرهای غیرت ملی و دلسوزیای برای این خانه دارد و اهالیاش، نمیبایستی فیلم را به جشنوارههای خارجی بفرستد که جز خانهفروشی و فقرفروشی نیست. ای کاش فیلمساز – و فیلمش – در این خانه بماند حتی نمایشی.
*****
نقد فیلم ابد و یک روز ساخته سعید روستایی
امیر قادری / کافه سینما
نیمههای ابد و یک روز، تصمیمام را دربارهاش گرفته بودم: فیلمی که تماشایش تجربه بدی هم نیست. موقعیتهای دراماتیک کوچولویی داشت که فیلمساز با چاشنی طنز، جذاباش کرده بود. و این که استعدادی را که در یک فیلم کوتاه سعید روستایی سازندهاش، کشف کرده بودم، این جا هم داشت خودش را نشان میداد: که کارگردان میتواند یک موقعیت کوچک روزمره را پروبال بدهد و کاری کند تا برای تماشاگرش مهم شود.
نیمه دوم اما ابد و یک روز موثرتر و عمیقتر شد. از وقتی شخصیت سمیه (پریناز ایزدیار) شکل گرفت، و به مدرسه برادر فقیر تیزهوشاش رفت. و رابطه خواهر بزرگتر و برادر کوچکترش عمق بیشتری یافت. و بعد به تعارض میان برادر علاف معتاد، که میخواست خواهرش را نگه دارد و برادر بزرگتر که سعی میکرد خواهرش را بفروشد، رسیدیم. در یک داستان عادی، انگیزههای شخصیتها باید برعکس میبود، اما این جا با موقعیت عمیقتری رو به رو هستیم که تنها راه یک نفر برای ساختن و شکل دادن به یک حرفه و یک خانواده، از دست دادن بخشی از همان خانواده و گذشته است. بعد میرسیم به "تحقیر ملی" آخر فیلم، که این جا بر خلاف همیشه، برای بازگرداندن "غرور ملی"، لازم به نظر میرسد. با نمای درخشان دختر ایرانی، که در یک ماشین، در میان آدمهایی که خیلی هم به زبان او صحبت نمیکنند، گیر افتاده است. (توجه: در جملات بعدی، خطر لو رفتن داستان فیلم وجود دارد.) و البته خوشحالم که در سکانس پایانی دختر به خانه برمیگردد و چراغش را روشن میکند. فیلم را این طوری بیشتر دوست داشتم. اگر دلیلاش سانسور هم باشد، در این مورد خاص، به بهتر شدن فیلم کمک کرده است.
پریناز ایزدیار، بعد از اجرای نقش سمیه، یکی از بهترین نقشآفرینیهای سال سینمای ایران در این فیلم، باید بسیار جدی گرفته شود و روز جوایز جشنواره امسال، سهم خودش را داشته باشد. و پیمان معادی پس از ابد و یک روز، دیگر یک بازیگر موفق حرفهای است، و نه فقط کارگردان-فیلمنامهنویسی که به درد بازی در نقشهای خاص بخورد. درک درست روستایی از ابعاد قاب، و اندازه صورت بازیگر و دیگر عناصر صحنه؛ دنبال کردن این قصه مشکل را، به تجربه روانی برای بیننده تبدیل میکند.
سمیه را اگر کنار بگذاریم، ابد و یک روز، فیلمی تیره و تار و بدون قهرمان است که به شکل سنتی، سمت چپ داستان زندگی ما قرار میگیرد. فیلم بعدی که دیدیم اما از طرف راست بود. با یک قهرمان جنگ که به قول همرزماناش: «مدام میگفت: من دارم میگم»! ایستاده در غبار، ساخته محمدحسین مهدویان، در شرایطی که ادبیات و زندگی روزمره ما، فرصت چندانی برای ایده گرفتن و خلق قهرمان، در اختیار هنرمند ما قرار نمیدهد، ما را به سه دهه قبل بازمیگرداند. دقت فیلمساز در جزییات زندگی و تصمیمهای شخصیت اصلی فیلماش، احمد متوسلیان، به او کمک میکند تا بعد از مدتها در سینمای ایران، کاراکتر یک قهرمان را بسازد و درک درستاش از محدودیتهایش هنگام ساخت یک محصول مستندنما، باعث میشود تا با ساخت چند سکانس اسلوموشن احساساتی، کمبود عواطف را در ذهن مخاطباش جبران کند. واقعنمایی مفرط، از جمله در ظواهر، باعث میشود تا بخشی از کاریزمای متوسلیان به عنوان یک فرمانده جنگ، به بازیگر نقش او در فیلم منتقل شود، و درک درست فیلمساز از قصه و نکتههای ریز شخصیتپردازانه، فیلم را به یک اثر کمیاب در میان محصولات این سالهای سینمای ایران تبدیل میکند. موسیقی شنیدنی و بهجای حبیب خزاعیفر برای فیلم هم، بخشی دیگر از کمبود احساسات دراماتیک در یک محصول مستندنما را جبران میکند. از همه مهمتر این که فیلم، فرم تازهای را برای ساخت یک فیلم سینمایی پیشنهاد میکند که نمونهای در این سطح ندارد. با صداگذاری هوشمندانهای که از امتیازهای مهم فیلم است.
اما مشکل و کمبود ایستاده در غبار در کجاست؟ این که بخشی از مهمترین ابهامات و کشمکشهای زندگی فرمانده جنگ، و اصلا خود جنگ، از فیلم حذف میشود. جزییات کمنظیر است؛ اما کلیات، روایت همان ماجرای همیشگی است. ماجرا وقتی دریغآلودتر میشود که به یاد بیاوریم مهدویان کارگردان فیلم، پیش از این در برنامه تلویزیونی بسیار ساختارشکنانه "سطرهای ناگفته" درباره جنگ هشت ساله، بخشی از یک روایت چالشبرانگیز درباره اتفاقهای آن سالها بود.
مهدویان و روستایی استعدادهایی هستند که آینده سینما و فرهنگ ما را خواهند ساخت. روستایی جدا از ارزشهای اثرش، این روزها بخشی از یک جریان رسانهای برای تبلیغ این فیلم و سازندگاناش است که در سالهای گذشته، محصولات این جریان را جدا از کیفیت سینماییشان، تبلیغ کرده و شباهتهای شاید ناگزیری هم با این آثار دارد. (جریانی که سنگ بنای آن از زمان اکران جدایی نادر از سیمین گذاشته شد). و از سوی دیگر مهدویان، فیلمی میسازد که به سادگی از مهمترین چالشهای زندگی قهرماناش عبور کرده است. این دوره گذار، به آینده ایران، تنها فرصتی برای بروز این استعدادهاست. آن چه در سالهای آینده اهمیت خواهد داشت؛ نه این چپ و راست، و این شانتاژ یا محافظهکاری بیسبب، که گذشته ایران، و… آیندهاش خواهد بود.
6 نظر
ناشناس
نقد، عالی بود واقعا عالی بود.
عطیه
هرچند نصف حرف های آقای فراستی رو هم قبول ندارم و به کنار. این چه لحنیه؟ درباره هشتاد درصد فیلم ها با چنان لحنی نقد میکنن که انگار سازنده فیلم یا یک سارق قلابیه یا جنایتکار!!! با تنفر بی نظیری راجع به فیلما حرف میزنن, نمیدونم خودشون اعصابشون خورد نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مصطفي
اقای فراستی
هیچ چیز ابدی نیست با یک روز اضافه
به نقدهای شما نقدهای زیادی وارده
کمی خودتونو نقد کنید
البته اگر…اگر
کمی انصاف داشته باشید…
نصراله
آقای فراستی گاهی در نقد فیلم ها به نکات خوبی اشاره میکند. ایشان به قول بعضی ها “خیلی باسواد” نیست.
ولی مشکل اصلی نقدش همان است که همیشه ادعا میکند از آن مبراست: ایدئولوژی زندگی مفرط. و این مسئله را زیر الفاظی پنهان میکند که در معنایی به شدت گل و گشاد به کارشان می برد: مثلا در نقد این فیلم دربارۀ واژه های “محتوا”، “فرم” و “مضمون” کاملا بیربط حرف میزند و نسبت این سه ترم را طوری تعریف میکند که گویی تنها تعریف نسبت این سه ترم از آن اوست. هرچند تعریفش گل و گشادتر از آن است که بشود منظور او را به خوبی فهمید. این تکنیکی است برای گیجاندن مخاطب عامی که می گوید به به استاد فراستی. فکر کنم فراستی سالهایت “خوب” کتاب نخوانده.
علی
گویا آقای فراستی مطلقا با شرایط زندگی بسیاری از افراد طبقه پایین آشنایی ندارند ابد و یک روز یک تصویر کاملا واقعی بود از یک خانواده درگیر با این مشکلات از این دست.که اتفاقا بازی تمام بازیگران به بهترین شکل مسئله رو گویا تر کرده بود.
فیلم بسیاار عالی بود از هر لحاظ.
حسین
آقای فراستی، اینکه هرکس فیلم را از دیدگاهی می بیند، از نظر من خود یک نقطه قوت برای فیلمساز است.
هرکس یک جور فیلم را تفسیر می کند، شما که خود از وضع وطن مطلع هستید آن را وطن فروشانه می بیند و به آن انگ ضد وطن می چسبانید، در صورتی که اگر اندکی در کوچه پس کوچه های مناطق فقیر نشین قدم بزنید و از حال و روز مردم مطلع شوید می فهمید که فیلم به گونه ای رئالیسم است.
اگر قرار است با دروغ گویی وطن خود را به گل و بلبل تبدیل کنیم، همان بهتر که جهنم بماند. از دید شما هرکس که یکی از واقعیات دردناک اجتماع را بیان کند بر ضد وطن خود کار کرده است. آقای فراستی همه فیلمها نمی توانند در باره جنگ و رشادتهای سربازان (که کسی هم منکر آنها نیست) ساخته شوند تا ملی و وطنی به نظر برسند یا در باره زیباییهای غیر ملموس وطن که تنها در فیلمها حضور دارند و در واقعیت خبری از آنها نیست ساخته شوند. اگر فیلمی یک حقیقت آشکار (مانند رشادت سربازان یا دلاوری های انقلاب) را بیان کند هنر نیست، چیزی است که همه از آن مطلع هستند، همواره در تمام محافل آن را می بینند، عموی مادر من شهید است و این حقیقتی لست که همه روزه با آن سر و کار داریم، اما فیلم ابد و یک روز موضوعی را بیان می کند که برای بسیاری از مردم نهفته و نا آشکار است، معضلی که بیش از ۵۰درصد اجتماع همه روزه با آن دست و چنجه نرم می کنند، بعضی ها خود زخم خورده آن هستند. از نظر من نقد جنابعالی با همه احترامی که برای شما قائلم کاملا” یکسو و خودخواهانه کما اینکه غیر منصف است.
قرار نیست تمام فیلمها محوریت ملی داشته باشند و قرار نیست همه فیلمسازان تمجید و تحمید افراد خاصی را بگویند یا چیزی را جلوه دهند که در حقیقت عکس آن جاری است، تا منتقدانی با دیدگاه شما از آنها راضی باشند، فیلم آقای سعید روستایی را اگر بیطرفانه و از دید ارزش سینمایی نگاه کنیم نه تنها بسیار عالی بلکه یک شاهکار به حساب می آید. بله اشکالاتی نیز دارد اما به آن تندی که شما بیان می کنید نیست، حتی اگر برداشت شما از فیلم دقیقا” همان چیزی باشد که خود سازنده مد نظر داشته انتقاد آن به این شیوه تهاجمی کار درستی نیست، فقط کم مانده بود به نویسنده و کارگردان فیلم انگ “ضد انقلابی” بچسبانید و فیلم را یک ننگ ملی خطاب کنید. فیلم سلام بمبئی که کارگردان برای ساخت شماره ۲ آن راهی هند شده است را اگر از دیدگاه شما بخواهیم ببینیم که بیشتر ضد ملی و بر ضد وطن ساخته شده است ( از نظر من یکی از بی محتوا ترین و بدترین فیلمهایی است که نه ارزش هنری دارد و نه ارزش سینمایی و تنها یک پروژه تجاری موفق است) کما اینکه کاملا بدون محتوا است. به هر حال تمام اینها بر شالوده فیلم روستایی بی تاثیر است و ازارزش سینمایی و هنری آن نمی کاهد. هر فیلم منتقدان موافق و مخالف خود را دارد و نظر هر شخص نیز در جای خود محترم است، در نهایت این بیننده و مخاطب است که تصمیم می گیرد. “تابوده همین بوده”