این مقاله را به اشتراک بگذارید
برای طیف گسترده مخاطب فیلم ساختم
گفتوگو با مصطفی کیایی درباره فیلم «بارکد»
سحر عصرآزاد
مصطفی کیایی، فیلمساز جوانی است با دغدغه مندی اجتماعی که تداوم حضور با فیلمهای باکیفیت در سینما و البته جشنواره فجر یکی از ویژگیهای او محسوب میشود. «بعدازظهر سگی سگی»، «ضد گلوله»، «خط ویژه» و «عصر یخبندان» فیلمهای قبلی او هستند که هر سال پای ثابت آرای سیمرغی مردمی است. «بارکد» جدیدترین فیلم کیایی است که با همان دغدغههای اجتماعی در قالب خاصی از کمدی به مشکلات جوانان میپردازد و تجربهای جدید در کارنامه او و سینمای ایران محسوب میشود.
«بارکد» علاوه بر اینکه در راستای روحیه تجربهگرای شما محسوب شده و شبیه به فیلمهای قبلیتان نیست، به جهت فرم، سبک و لحن این جنس کمدیهای هجوآمیز در سینمای ایران هم تازه و متفاوت است و به همین جهت میتواند همراه با ریسک باشد. حرکت به سوی این تجربه جدید چطور شکل گرفت؟
واقعیت اینکه من بعد از «عصر یخبندان» دوست داشتم یک قصه اجتماعی درباره پارازیتها بسازم که دغدغهام شده بود اما به دلایل مختلف آن فیلمنامه پروانه ساخت نگرفت. من قبلا چند مدل کمدی را در فیلم هایم تجربه کرده بودم به همین دلیل دنبال فضایی جدید میگشتم. «خط ویژه» هم در زمان خودش تجربهای جدید بود که فضایی شیرین همراه با ریتم و هیجان داشت و بسیاری از نوجوانان ١٣،١٢ ساله به دلیل فضای تعقیب و گریز و هیجان و ریتم تند حاکم بر فیلم از علاقهمندان آن شدند. آن زمان متوجه شدم تا چه حد سینمای ما به جهت گونههای فیلمسازی فقیر است و میبینیم که هر سال در جشنواره فجر ٨٠-٧٠ درصد فیلمها در فضای کارهای آقای اصغر فرهادی هستند. شاید یکی از دلایلی که فیلمهای من مورد توجه قرار گرفت – چه خوب و چه بد- این باشد که شبیه به فیلمهای دیگر سینمای ایران نبود. احساس کردم جوانان ما نیاز به این مدل فیلمها دارند به همین دلیل سراغ قصهای رفتم و با جوانی به نام مهیار شاهرخی کار را پیش بردیم. مهیار دانشجوی رشته فیلمسازی در یکی از شهرهای شمال است و به سینمای من علاقه دارد. او از طریق فیسبوک با من ارتباط برقرار کرد و چند فیلمنامه برایم فرستاد. وقتی فیلمنامههایش را خواندم احساس کردم قلمش شبیه نوشتههای من است. مهیار پیشنهاد داد بعد از تجربه «عصر یخبندان» حالا قصهای را از انتها به ابتدا روایت کنیم و بعد از صحبتهای مداوم تم فیلم «بارکد» را پیدا کرده و شروع به نوشتن کردیم. کار را با کمک یکدیگر پیش بردیم و در نهایت وقتی ساختمان قصه درآمد و مشخص شد، من فیلمنامه را به طور کامل از ابتدا تا انتها نوشتم. همکاری مشترک و کار دو نفره برایم تجربه جالبی بود البته قبلتر هم تجربه مشورت و کار گروهی را با محسن کیایی و نیما جعفری جوزانی داشتم. در این تجربه معمولا در یک روند بحث و گفتوگو، زوایای مختلف فیلمنامه برایم مشخص میشد و بعد شروع به نوشتن میکردم که حاصل آن، فیلمنامه «خط ویژه» است. وقتی نتوانستم «پارازیت» را کار کنم با این انگیزه که فیلمی پر از هیجان، موسیقی، ریتم و دیوانه بازیهای جوانانه بسازم، سراغ این قصه رفتم. البته یک سری دغدغههای اجتماعی دارم که سعی کردم با لحنی مناسب وارد کار کنم اما به هر حال نگارش این فیلمنامه کار مشکلی بود و ساخت و اجرای سختی هم داشت. حفظ راکورد قصه و نشانهگذاریهایی که مستلزم کاشت، داشت و برداشت حساب شده است، کار آسانی نبود اما به این دلیل که تجربه «عصر یخبندان» را- هر چند متفاوتتر- داشتم، توانستم راحتتر کار را پیش ببرم.
در فیلمهایتان در کنار دغدغههای اجتماعی، نگاهی به شرایط سیاسی روز هم دارید و به عنوان مثال آقازادهها حضوری مداوم در آثار شما دارند که در «عصر یخبندان» توسط نماینده جامعه نابود میشود. اما در «بارکد» این کاراکتر به نوعی خودش قربانی اختلاس بالادستیها شده و ماجرایی جدید را رقم میزند. چطور به این تعدیل نگاه رسیدید؟
قصه ما از جایی شروع میشود که جوانی که قربانی ماجرایی شده، برای کار به شرکتی میرود و داستان زندگیاش را برای رییس شرکت تعریف میکند، اما به تدریج معلوم میشود رییس شرکت همان فردی است که این بلا را سر او و خانوادهاش آورده است. همانطور که اشاره کردید در فیلمهای قبلی من آقازادهها میبُردند و میخورند و… اما گاهی آنها آقازاده واقعی نیستند بلکه به واسطه مناسباتی که دارند، فضایی اطرافشان شکل گرفته که از واقعیت فاصله دارد. در این قصه حامد قربانی شرایط اقتصادی شده که پدرش و او را نابود کرده است. یک سری کاراکتر سودجو مانند رییس شرکت هستند که کارها را پیش میبرند اما در سایه قرار دارند و وقتی هم قرار است قانون اعمال شود، آنهایی گرفتار میشوند که مهرههای اصلی نیستند. احساس کردم خوب است از این زاویه هم به موضوع و آدمها نگاه کنیم چون در داستان ما همه این اتفاقات به نوعی سمبلیک و نمادین هستند. بحث مواد مخدر، از دست دادن عشق، زندگی و… مضامینی هستند که در قصه مطرح میشوند و وقتی در انتهای فیلم به اول ماجرا میرسیم، متوجه میشویم چطور جوانی که – میتواند نماینده نسل جوان باشد – خانواده، زندگی، عشق، درس و دانشگاه داشته، با یک اشتباه اقتصادی، سیاسی و… در مسیری قرار میگیرد که به چنین بازی خطرناکی ختم میشود. در واقع حرف اصلی داستان ما همان منولوگ پایانی است که حامد میگوید (شاید خیلیا فکر کنند ما شبیه احمقا هستیم اما خوب میدونیم منشا اتفاقاتی که برامون افتاده، کجاست!) به نظرم این جمله میتواند تعریف نسل جوان ما باشد. این فیلم به نوعی تعریف تماتیک اتفاقاتی است که در جامعه ما رخ میدهد.
در فیلمنامههایی که قصه در زمان حال آغاز شده و با فلاش بک به تدریج عقب رفته و در نهایت به زمان حال پیوند میخورد، چالش مهم، درامی است که در زمان حال جریان دارد. اگر قصه در زمان حال پیشرفت نکند و گره نداشته باشد، کلیت فیلمنامه زیر سوال رفته و همراهی مخاطب را از دست میدهد. چه طراحی برای مواجهه با این چالش داشتید؟
در «عصر یخبندان» یک قصه محوری داشتیم که بقیه قصهها حول آن شکل گرفته و همه در نقطهای به هم پیوند میخوردند. اما این قصه یک راوی دارد و لوکیشن شرکتی که برای استخدام میرود، موقعیت زمان حال داستان است که حامد داستان زندگیاش را برای رییس شرکت روایت میکند. این ساختار از سویی کار ما را راحت میکرد ولی از سویی این آسیب را داشت که با وجود اینهمه اتفاق و ماجرا در فلاش بکها، وقتی به زمان حال برمیگردیم، ریتم قصه بیفتد و ارتباط مخاطب با آن قطع شود. به همین دلیل سعی کردیم زمان حال را در داستان به گونهای طراحی کنیم که تاثیر اتفاقات فلاش بکها را در این فضا ببینیم و همچنین موقعیت زمان حال، یک خط قصه دراماتیک داشته باشد. در واقع خط اصلی داستان ما در شرکت اتفاق میافتد که قصه جوانی است که برای استخدام به رییس یک شرکت مراجعه کرده و در عین متقاعد کردن او، سعی میکند مدارکی علیه او به دست بیاورد و در نهایت میبینیم رییس شرکت باعث همه بدبختیهای او شده است. ما اگر این خط قصه را درست و به اندازه و در تعادل با قصه فلاش بکها تعریف میکردیم، میتوانستیم موفق شویم که فکر میکنم این اتفاق تا حدود زیادی در فیلم افتاده است.
دغدغه پرداختن به مسائل اجتماعی و مشکلات روز جوانان از مولفههای مشترک فیلمهای شما است که در «بارکد» با ساختار و لحن کمدی که در سینمای ایران تجربه نشده، بیان شده و البته از فیلتر ایرانی عبور کرده است. چطور با ریسک رفتن به سمت و سوی جدید به خصوص با انتخاب بهرام رادان و محسن کیایی برای این زوج و بازخورد آن از سوی مخاطب ایرانی کنار آمدید؟
موقع نگارش فیلمنامه بازیگری را در ذهن نداشتم و وقتی نسخه آخر را به مهیار دادم که بخواند، درباره گزینههای او برای بازیگران نقشهای حامد و میلاد پرسیدم که پیشنهادهایش مورد نظرم قرار نگرفت. بعد از دو، سه روز فکر به این نتیجه رسیدم که بهرام و محسن برای این نقشها مناسب هستند چون فکر میکردم محسن میتواند نقش میلاد را که شیرینتر است، به خوبی ایفا کند. به هر حال آنقدر نسبت به محسن شناخت دارم که چشم بسته تواناییهای او را میشناسم. در مورد بهرام همان شبی که پروانه ساخت گرفتم با او تماس گرفتم و گفتم (نقشی را برایت در نظر گرفتهام که بسیار با تو فاصله دارد اما دوست دارم تو هم در این دیوانه بازی با ما شریک شوی) . او هم بعد از خواندن فیلمنامه گفت (هر فرد دیگری این کار را به من پیشنهاد میداد، قبول نمیکردم اما حس میکنم تو میدانی که میخواهی چکار کنی، به همین دلیل قبول میکنم) . در طول تمرینها بهرام کاملا به فضای کار و جنس شخصیت حامد نزدیک شد و پیش رفتیم. قبول دارم که قرار دادن بهرام که یک ستاره است در کنار محسن که یک بازیگر حرفهای موفق است، ریسک داشت اما هر دو مرا به این اطمینان رساندند که انتخابم درست بوده است. فکر میکردم اگر بهرام در این نقش درست از کار دربیاید، یک اتفاق خوب برای هر دو نفر ما رقم میخورد چون حضوری متفاوت از بازیگری میبینیم که همیشه به نوع دیگری او را دیدهایم.
پژمان بازغی هم انتخابی متفاوت است که در نقش خود کاملا جاافتاده و حضوری غیرقابل انتظار از او در یک نقش نسبتا پیچیده ثبت شده است. چطور به این گزینه رسیدید؟
من اعتقاد دارم بسیاری از بازیگران جوان ما استعدادهای خوبی دارند اما استفاده درستی از آنها نشده و در جای مناسبی که بتواند استعداد آنها را بروز دهد، قرار نگرفتهاند. من در این کار متوجه شدم چقدر خوب میتوان از پژمان در فیلمهای کمدی استفاده کرد. او به قدری انگیزه و ایدههای خوب کمدی داشت که مجبور بودم کنترلش کنم. این نکته در مورد همه بازیگران فیلم صدق میکند و همگی بهشدت همراه بودند. مثلا ممکن بود برای رسیدن به یک نگاه خاص از بهرام بیش از ١۵ برداشت بگیرم و او تا آخرین برداشت همراهی میکرد. به همین دلیل فکر میکنم فضای بازیهای فیلم خوب از کار درآمده و شاهد ترکیبی جدید با حضوری متفاوت از آنها هستیم.
به علاوه بازیها در تعادل با یکدیگر و به اقتضای فیلمنامه هستند و مثلا بازیگر چهرهای مثل بهرام رادان بازی و حضورش از نقش و فیلم بیرون نمیزند و به اندازه و بجاست.
متاسفانه بین برخی ستارهها رفتار ناخوشایندی باب شده که وقتی سر فیلمبرداری میروند، شرط میگذارند که مثلا اگر قرار باشند کتک بخورند، از کار انصراف میدهند یا شروط دیگر. اما بهرام از این رفتارها دور بود و در گریم و… دست مرا باز گذاشته بود و واقعا آمده بود که این نقش را به بهترین شکلی بازی کند. محسن، پژمان و سحر دولتشاهی هم همین طور. آقای رضا کیانیان هم به من لطف داشتند و همه جوره با من راه آمدند و با اینکه استاد هستند و جایگاه خوبی در سینمای ایران دارد، به راحتی در فضای فکری من قرار گرفتند به طوری که هر دو متوجه شدیم از این نقش چه میخواهیم. به هر حال ترکیب بازیگران در یک فیلم بسیار مهم است و خودم این نوع تغییر و حضور بازیگر در نقشی که تا به حال تجربه نکرده را دوست دارم و در فیلمهای قبلی من هم این اتفاق افتاده است.
با توجه به اینکه فیلمنامه تدوین شده نوشته شده و همین ساختار را در مرحله نگارش داشته، موقع ساخت هم از ابتدا به انتها جلو رفتید یا صحنهها را رج زدید؟
ما موقع فیلمبرداری رج فیلمنامه زدیم و از صحنههای خارجی شروع کردیم و وقتی همه صحنههای خارجی را گرفتیم به صحنههای داخلی رسیدیم. حفظ راکورد زخمها، موها، بارکدها، … و تاثیر اتفاقاتی که در صحنههای دیگر برای کاراکترها، کار سختی بود. آقای کیانیان هم در هفته پایانی کار به ما پیوستند و صحنههای شرکت را در پایان کار فیلمبرداری کردیم. در واقع فیلم در مرحله فیلمنامه هم به همین شکل بود فقط در یکی دو سکانس نیما سر تدوین سکانسها را جابهجا کرد اما توالی بقیه سکانسها کاملا مطابق با فیلمنامه است. همیشه در فیلمهای من، نیما از ابتدا در جریان همهچیز قرار دارد و حتی در طول نگارش فیلمنامه سکانسها را برایش میفرستم تا بخواند و نظر بدهد.
از معدود گروههای سینمایی هستید که به خصوص در عوامل فنی با افراد ثابت همکاری میکنید که البته نتیجه خوبی هم داده است. علاقهای به حضور نگاههای جدید که میتواند ایدهها و تجربههای جدید را به همراه داشته باشد، ندارید؟
البته که علاقه دارم اما در ایران کار گروهی سخت است و وقتی در طول سالها به نوعی حرف مشترک میرسیم، اهمیت دارد. همین شرایط باعث میشود بازدهی کارمان بالا برود که ناشی از درک متقابل است. گاهی لزومی به حرف زدن هم پیش نمیآید مثلا آقای مهدی جعفری با نگاه کردن به چهره من متوجه میشود از یک پلان راضی هستم یا نه. علی علویان، آرمان موسی پور، نیما جعفری جوزانی و… دوستانی هستند که کاملا با روحیات من آشنا شدهاند و فکر میکنم حفظ این فضا و کار در چنین فضایی ارزشمند است. علاوه بر اینکه من به رفاقتی که در این میان شکل میگیرد، اهمیت میدهم چون فضای پشت دوربین خودش را در یک فیلم نشان میدهد. همیشه سر فیلمهای من روز آخر فیلمبرداری بچهها گریه میکنند و این حس و انرژی خوب به کیفیت کار کمک میکند چون همه اعضای گروه از تدارکات تا تولید، فنی و… کار را متعلق به خودشان میدانند و به همان اندازه وسواس دارند. این فضا و حس و حالها برای من جذاب است و دوست دارم آن را حفظ کنم.
معمولا در فیلمهای شما بار موسیقایی متناسب با جنس درام پررنگ است. در این فیلم هم موسیقی دو بخش دارد شامل موسیقی متن با قطعات آرمان موسیپور و موسیقی تیتراژ پایانی که نسخه جدید ترانه «من ادامه میدم» یاس است و بهشدت با فضای کار همخوانی دارد. فکر نمیکنید قطعاتی که در متن فیلم کار شده میتوانست تناسب بیشتری با فضای هیجانی و ریتم پر شتاب فیلم داشت و این حجم از موسیقی را مناسب میدانید؟
به نظرم موسیقی آرمان این ریتم را دارد ولی واقعیت این است که فرصتی کوتاهی به اندازه ١٠ روز برای ساخت موسیقی فیلم داشتیم. آرمان به من گفت این سختترین فیلمام است چون به قدری فضا و لوکیشنهای فیلم متنوع است که نمیتوان لحن ثابتی برای موسیقی انتخاب کرد. بالاخره تمی را انتخاب کرد که در موقعیتهای مختلف ریتماش عوض میشود. به نظرم موسیقی این فیلم از آن دستهای است که باید چند بار شنیده شود تا با آن درگیر شوید. خودم از بخش موسیقایی فیلم راضی هستم و به نظرم استفاده از سازهای غربی روی ملودیهای ایرانی، کار را متفاوت کرده و این تجربه را دوست دارم. در مورد انتخاب یاس هم باید بگویم خودش معتقد است این فیلم نخستین تجربه رسمی او است. احساس کردم این فیلم نیاز به موسیقی از جنس همین فضای جوانانه با اعتراضی نرم و خشونتی شیرین دارد و چون با موسیقی رپ آشنایی نداشتم بعد از مشورت با اطرافیان به یاس رسیدم. بعد از شنیدن ترانههایش برایم جالب شد به خصوص به خاطر اهمیتی که به شعر ترانههایش میدهد و متفاوت از بقیه ترانههایی بود که در این سبک شنیده بودم. قبل از فیلمبرداری هم فیلمنامه را دادم که بخواند و وقتی با خودش صحبت کردم، بیشتر ترغیب شدم تا با او همکاری کنم. البته یاس پیشنهادات بسیاری داشته ولی تا به حال قبول نکرده بود برای فیلمی ترانه بخواند. هر دو احساس کردیم فضای کارهایمان با هم تناسب دارد و ابتدا قرار شد یک موسیقی برای فیلم بسازد. وقتی اجرای قبلی همین ترانه «من ادامه میدم» را شنیدم احساس کردم قرابت بسیاری با فضای فیلم دارد اما در بخشهایی شعر ترانه همخوانی نداشت. وقتی این موضوع را با خودش مطرح کردم گفت میتواند شعر ترانه را ٨٠-٧٠ درصد تغییر بدهد تا به بارکد و فضای فیلم نزدیک شود. البته در یکی دو جای فیلم هم از ملودیهای او استفاده شده اما شخصا دوست ندارم بدون منطق روایی در طول فیلم موسیقی با کلام شنیده شود. در فیلم هایم هر وقت از ترانه در طول فیلم استفاده کردهام حتما بهانهای داشته مثل پخش موسیقی از ضبط ماشین در سکانسی از «عصر یخبندان» که مهتاب کرامتی همراه با آن میخواند یا سکانس مرگ بهرام رادان در همان فیلم.
یک ریسک فیلم، زوج محوری حامد و میلاد هستند که روی لبه تیغ و مرز بین احمق بودن یا باهوش بودن حرکت میکنند تا اینکه در انتهای فیلم متوجه میشویم کلیت کار بر اساس نقشه آنها چیده شده است. چطور این خطر را در مرحله نگارش فیلمنامه و بعدتر در بازی بازیگران برطرف کردید که این حرکت بر لبه تیغ تا انتهای همراهی مخاطب حفظ شود؟
مهمترین بخش این اتفاق در بازیها میافتاد. در طول فیلم تلاش زیادی کردم که حماقت بهرام و محسن در نقش حامد و میلاد دربیاید و هرچه به ابتدای قصه نزدیکتر میشویم این حماقت بیشتر نمود پیدا میکند بطوریکه برای راهنمایی بهرام از او میخواستم نگاه احمقتری داشته باشد. روزی که فیلمبرداری این بخشها تمام شد و میخواستیم سر صحنههای شرکت برویم، به بهرام گفتم همه این صحنهها را فراموش کن چون باید نگاهت نافذ باشد، خونسرد باشی و… دقیقا نقطه مقابل قبل، طوریکه انگار همه اتفاقات گذشته او را به یک پختگی رسانده و حالا مقابل رییس شرکت نشسته است. حامد در شرکت با آنچنان اعتماد به نفس و نگاه نافذی حرف میزند که وقتی به پایان دوئل این دو کاراکتر میرسیم که مرتب حامد دستش را برای رییس شرکت رو میکند، این حس باید کاملا به مخاطب منتقل شود. ما سعی کردیم این بالانس به شکل درستی اتفاق بیفتد تا مخاطب این موقعیت و کاراکترها را باور کند.
شروع فیلم که قرار است تور قصه پهن شود، طراحی برای رفتن حامد به سر یک قرار مهم دارید که انگار سر یک قرار عاشقانه یا کاری میرود و نمیتوان حدس زد که این یک نقشه از پیش تعیین شده برای گرفتن انتقام است. اما به تدریج قصه که پیش میرود ارتباط بین گذشته و زمان حال کشف میشود تا در نهایت به گرهگشایی میرسیم. چطور این مسیر حساس را که قابلیت لو رفتن دارد، طراحی کردید؟
واقعیت این است که یکی از خطرات فیلم حضور آقای کیانیان در نقش رییس شرکت بود. ما به بازیگران مختلفی فکر کردیم اما در نهایت به این نتیجه رسیدیم که بهترین گزینه ایشان هستند. چون هم کاراکتری شیرین است هم شخصیتی نافذ دارد حتی در بازی هم حواسمان بود که نگاه یا جنس بازی ایشان چیزی را زودتر از موقع لو ندهد و همهچیز نرم و ملایم باشد. چراکه مخاطب تا آخرین لحظه نباید متوجه شود عامل همه بدبختیهای حامد این آدم است.
انتقام و رفاقت از مفاهیمی هستند که همواره در فیلمهای شما مورد توجه قرار میگیرند و به نظر میآید جزو دغدغههای شما باشند. این توجه و دغدغه تکرارشونده از کجا میآید؟
شخصا آدم انتقامجویی نیستم اما حس میکنم مخاطب دوست دارد تکلیف شخصیتهای فیلم برایش مشخص شود و خوشایندش نیست بلاتکلیف رها شوند. این حس بین مخاطبان فراگیر است و طبیعی است که بر اساس حس قصه، این انتظار در مخاطب وجود داشته باشد به خصوص وقتی با کاراکتری همذات پنداری میکند. البته همیشه هم انتقام از جنس کشتن نیست بلکه میتواند رسیدن حق به حقدار باشد. همیشه ظالم و مظلوم مساله من بوده و به نظرم احقاق حق همیشه خوب است به همین دلیل سعی میکنم در فیلم هایم شخصیتها حقشان را بگیرند. در مورد رفاقت هم باید بگویم واقعا طرفدارش هستم و متاسفانه حس میکنم در حال کمرنگ شدن است. اگر ما به نوع ارتباط آدمها در این روزگار توجه کنیم، متوجه میشویم تا چه حد جای رفاقتهای اصیل قدیم خالی است. علاوه بر آن همواره در سینما رفاقتهای دو نفره جذاب بوده از سینمای وسترن تا سینمای ما و نمونههای جذابی هم دارد؛ دو کاراکتری که با هم رفیق هستند، پای هم میایستند، در مشکلات کنار هم هستند و بدهبستان جذابی با هم دارند.
به نظرم «بارکد» فیلمی است که میتواند توجه مخاطبان را جلب کند و همچون فیلمهای قبلی تان مدعی سیمرغ آرای مردمی باشد. خودتان با توجه به تجربههای قبلی چه پیشبینیای دارید؟
به هر حال این نوع فیلم همراه با ریسک است به همین دلیل دوست دارم واکنش مخاطبان را ببینم. من سعی کردم تمام مولفههایی که مخاطب در فیلم هایم دوست داشته، در این فیلم داشته باشم و واقعیت این است که با هدفگیری مخاطب این فیلم را ساختم تا بتواند با طیف گستردهای از تماشاگران ارتباط برقرار کند. میدانم مخاطب دوست دارد فضای فیلمهای من شیرین باشد و فکر میکنم این فیلم بعد از «عصر یخبندان» – که از مخاطب بازخورد خوبی هم گرفت – به نوعی بازگشت من به فضایی شوخ و شنگتر باشد که امیدوارم این ارتباط به خوبی برقرار شود.
پیشبینی میکنید چه بخشهایی از فیلم در جشنواره مورد توجه قرار بگیرد یا انتظار دارید دیده شود؟
به هر حال جشنواره رقابتی است که من تا وقتی فیلمهای دیگر را ندیدهام، نمیتوانم نظری بدهم. اما همه گروه تلاش کردیم یک فیلم استاندارد بسازیم و به بازیها، فیلمبرداری، تدوین، طراحی صحنه، طراحی لباس، کارگردانی و… توجه خاصی کردیم که البته باید فیلمهای دیگر را ببینیم و نظر قطعی بدهیم.
اعتماد