این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
گفتوگو با محسن عبدالوهاب درباره « به دنیا آمدن»
از لودگی دلخور بودم کمدی نوشتم
تنهایی از تبعات تقابل آرمانگرایی و واقعیت است
سحر عصرآزاد
محسن عبدالوهاب، فیلمساز گزیدهکاری است که تجربه کارگردانی مشترک فیلمهای «گیلانه» و «خون بازی» را با رخشان بنی اعتماد در کارنامه دارد. او شش سال پس از ساخت «لطفا مزاحم نشوید»، با دومین فیلم بلند سینمایی خود در بخش سودای سیمرغ جشنواره سی و چهارم فجر حضور دارد؛ فیلمی که از زاویهای خاص به بحران زندگی یک زن و شوهر میپردازد و در بطن خود وامدار تقابل بین آرمانگرایی و واقعیت زندگی است.
بهنظرم دغدغه پرداختن به مسائل زندگی آدمهای معمولی با نگاهی رئالیستی و بدون قضاوت، در هر دو فیلم شما مشترک است. چطور شد که از ساختار اپیزودی و قصههای مجزای «لطفا مزاحم نشوید» به قصه خطی یک زن و شوهر در «به دنیا آمدن» رسیدید که گرفتار بحرانی آشنا و متداول میشوند؟
من کارم را از سینمای مستند شروع کردم و بعد از ساخت تعدادی فیلم مستند به اینجا کشیده شدم. مسیری را از سینمای مستند دنبال کردم و به اینجا رسیدهام. از این به بعدش را هم نمیدانم. سر فیلم «لطفا مزاحم نشوید» از فیلمهای ظاهرا کمدی که به نظر من لودگی به حساب میآمدند، بهشدت ناراحت بودم و دلم میخواست یک کار کمدی بنویسم. از طرفی حس میکردم خشونتی که در رفتار اجتماعی ما در شهر دیده میشود با روحیه گرمی که داریم، در تضاد است. به همین دلیل فیلمنامه «لطفا مزاحم نشوید» را نوشتم. آن را اپیزودیک نوشتم چون راهی بود برای اینکه مردم بیشتری را در یک شهر ببینیم. امروز اگر به من بگویید یک کار طنز بنویسم اصلا نمیتوانم چون نه روحیهاش را دارم نه حال و هوایش را.
ویژگی «به دنیا آمدن» این است که به موضوعی عام مثل بچهدار شدن میپردازد که میتواند مساله هر زوجی باشد. اما نگاهی که به این موضوع دارد سهلالوصول نیست بلکه از زاویهای خاص به این موضوع عام نگاه میکند که منجر به کالبدشکافی لایههای درونی آدمها میشود. به همین دلیل این موضوع کلیشهای تبدیل به بحرانی جدید و درامی خاص میشود که همراهیبرانگیز است و جذابیت دارد. چطور این نگاه شکل گرفت؟
واقعیت این است که من از آغاز نگران سطحی شدن فیلم نبودم و راجع به آن فکر هم نکردم چون این موقعیت از زاویهای که مرا تحت تاثیر قرار داده بود، به نظرم همچنان تازه بود. مساله آدمهای این قصه و موقعیتی که در آن قرار میگیرند، صرفا مسائل اقتصادی نیست و من سراغ نسلی رفتم که به این موقعیت و این موضوع، جور دیگری نگاه میکنند؛ گونهای که مثلا با نگاه پدر من کاملا متفاوت است.
به نظرم انتخاب شغل این زن و شوهر به تغییر سطح قصه و نوع مواجهه آنها با قضیه بچهدار شدن، کمک بسیاری کرده است. مرد مستندساز و زن بازیگر تئاتر است که اینها پیشزمینهای میدهد تا مخاطب انتظار برخوردی متفاوت را از آنها داشته باشد. در ادامه هرچند فرهاد بار مسوولیتناپذیری تاریخی مردانه را بر دوش کشیده و پری نقش مادرانه تاریخی خود را ادامه میدهد، اما کلیشهای و قابل پیشبینی رفتار نمیکنند چون خاستگاهشان خاص است. انتخاب این شغلها چه کارکرد دیگری برایتان داشت؟
واقعیت این است که در پس ذهنم، به تقابل آرمانگرایی و واقعیت زندگی فکر میکنم. اگر زمانی آرمانگرایی نوع دیگری بود، نوعی آرمانگرایی بود، امروز آرمانگرایی در شکلهای دیگری هم مطرح میشود. مثلا فرهاد علایق فرهنگی _ اجتماعی در زندگی دارد و حق خود میداند که در جستوجوی هدف و معنایی برای زندگیاش باشد. این برای فرهاد نوعی آرمانگرایی است. کاری به بد و خوب علایقش هم ندارم، او اینگونه زندگی را میبیند.
این تقابل آرمان و واقعیت یک تقابل ازلی و ابدی است ولی از فیلم بیرون نمیزند و به شکلی ملموس به آن پرداختهاید. به گونهای که مفهوم پس ذهن شما، درون فیلم حل شده و ما در انتها به این نکته میرسیم. از ابتدا به این فکر میکردید که چنین مفهومی را با قرار دادن بر بستر زندگی یک زوج با مسائل عادی، برای مخاطب قابل درک و ملموس کنید؟
رو در رویی آرمان و زندگی در پس ذهن من وجود دارد، شاید این خاصیت نسل من است. هنگام نوشتن فیلمنامه به گونه روشنی به این رو در رویی فکر نمیکردم ولی دیدم آنچه پس ذهنم بود خودش را در کار نشان داد. در طول نگارش فیلمنامه گاهی فکر میکردم، فرهاد آدمی مذهبی باشد و دچار این موقعیت بشود، ولی آن را کنار گذاشتم و دنبالش نرفتم. شاید چون در آن صورت مساله بیشتر درگیری درونی فرهاد با اعتقاداتش بود و به آن صورت رو دررویی آرمانگرایی و واقعیت را نمیدیدیم.
در مورد کاراکتر پسرخاله فرهاد ابتدا فکر کردم قرار است فضایی برای برقراری دیالوگ و حرف زدن فرهاد فراهم کند اما وقتی او هم با فرهاد به بنبست میرسد و کافیشاپ را تحویل میدهد و میرود، حس کردم قرار است با حضور او دیدگاه فرهاد تعدیل شود تا تقسیمبندی دیدگاه بر اساس زن و مرد بودن نباشد. شما چه تحلیلی از این کاراکتر دارید؟
آدمها معمولا در سینما متحول میشوند اما در واقعیت تحولی در کار نیست. آدمها تحت تاثیر قرار میگیرند و به تدریج و با گذر زمان تغییراتی هم میکنند، اما از تحول چندان خبری نیست. جواب من به پرسش شما این است که بله، باید هم فکر کنیم که فرهاد تحت تاثیر رفتار پسرخاله قرار میگیرد ولی شاید روزی و زمانی در آینده. به نظرم پسرخاله، جهان را خیلی سادهتر نگاه میکند و زندگی را سخت نمیگیرد. جهان و نگاه فرهاد با او بسیار متفاوت است و به همین دلیل مواجهه آنها با یک مساله و راه حلشان، با هم فرق دارد. اما کدامشان درست میگویند؟
تردیدی که در شخصیت پری وجود دارد و به تدریج پررنگ میشود، روندی بطئی دارد و به گونهای آرام اتفاق میافتد که باورپذیر است. ابتدا مانند زنهایی است که با توافق و تفاهم با شوهرش به یک تصمیم رسیده، اما به تدریج تردید او آشکار میشود. این پرداخت باعث شده رابطه زن و مرد کیفیتی متفاوت پیدا کند و رفتن زن در انتهای فیلم، در راستای یک مسیر معنادار باشد. یعنی ابتدا عشقی با کیفیتی خاص وجود داشته اما به تدریج عشقی دیگر یعنی همان مادرانگی برجسته شده و زن را مجبور به انتخاب بین این دو عشق کرده است. این منحنی شخصیتی را از ابتدا برای پری در نظر داشتید؟
بله، از آغاز به آن فکر میکردم. نوشتن و از آن مهمتر درآوردنش هنگام فیلمبرداری برایم سخت بود. اینکه برای رسیدن به این منحنی، چگونه و در چه زمانی، چه رفتار یا جملهای را پری بگوید، بسیار مهم بود. این فیلم برای درآوردن منحنی و شخصیت پری، بهشدت مدیون خانم الهام کردا است. بیان حس درونی پری در طول فیلم تا زمان رسیدن به یک تصمیم سرنوشتساز، با ریزهکاریهایی در یک نگاه، یک حرکت یا چگونگی بیان یک دیالوگ – آن هم وقتی صحنهها پراکنده فیلمبرداری میشوند – کار بسیار بسیار دشواری است. دست خانم کردا درد نکند. او به واقع از جان برای این نقش مایه گذاشت. امیدوارم بار دیگر شانس کار کردن با ایشان را داشته باشم.
اینکه مشکل پری و فرهاد بر سر بچه دوم است، بحران فیلم را بسط داده و از زاویهای جدید قابل تحلیل است. این یکی از نکاتی است که باعث شده موضوع عام بچهدار شدن به دام کلیشهای که مخاطب انتظار دارد، نیفتد. چطور به چنین طراحی رسیدید؟
وقتی شما بچهای دارید که موجودیت پیدا کرده و این مراحل را گذرانده و کنارتان زندگی میکند، حستان با زنی که میخواهد برای نخستین بار بارداری را تجربه کند، فرق میکند. در واقع شما به خاطرات خود از آنچه اتفاق افتاده و فرزندی که نتیجه آن دوران است، مراجعه میکنید. البته این را هم میپذیرم که آدمها با هم متفاوت هستند و ممکن است نتیجهگیری من در مورد همه زنها درست نباشد. یک دلیل دیگر هم این بود که اگر زن، فرزند اولشان را باردار بود، ما کمتر از این به مرد حق میدادیم.
واقعگرا بودن فرهاد برای طی کردن پلههای ترقی تا چه حد به پیشینه مستندسازی او و مواجههاش با واقعیتهای اجتماعی باز میگردد؟
گاهی شناخت از واقعیتها ما را دچار ناامیدی میکند. دوست موفقی دارم که وقتی از مشکلات اجتماعی حرف میزنی و نگرانیات را از آینده برایش میگویی، همیشه در پاسخ میگوید (اینها که میگویی همه درسته، ولی ما برای حرکت کردن ناچاریم امیدوار باشیم). طبعا شغل فرهاد او را با واقعیتهای اجتماعی بیشتر آشنا کرده اما بخشی از مخالفت او به (دو دو تا چهار تا) کردن شخصیتش هم برمیگردد. ترس و ناامنی اقتصادی هم دلیل دیگر تصمیم او است. دو دو تا کردن و ترس، انسان را بسیار محتاط و محافظهکار میکند. البته اگر بخواهم کمی هم از فرهاد دفاع کنم باید بگویم او بلندپرواز و در جستوجوی طی کردن پلههای ترقی به معنای شهرت پیدا کردن و پولدار شدن نیست. آدمهایی مانند فرهاد کارشان به نوعی هدف و معنای زندگیشان است. اینکه چقدر این نکته در فیلم درآمده است را نمیدانم.
در واقع جایی که فرهاد باید حرکتی انجام داده و واکنشی نشان بدهد، همین ترس باعث میشود از زن و بچههایش بگذرد درحالی که مخاطب توقع دارد واکنشی به رفتن آنها نشان بدهد. انگار فرهاد به شکلی ناگزیر و در عین حال خودخواسته ترجیح میدهد در قاب انتهای فیلم باقی بماند؛ تنها در خانه فیلم مستندی را که ساخته تماشا کند و اشک بریزد!
البته در این اظهارنظر نمیتوانم نگاه زنانه شما را نادیده بگیرم. به هر حال دستکم در دوران ما، اگر دلبستگیها و آرمانهایمان رو در روی واقعیت زندگی قرار بگیرد، تنهایی یکی از پیامدهای آن است. تنهایی که ممکن است خواسته فردی همانند فرهاد نباشد.
این تغییر جغرافیا به جز فاصله مکانی چه کارکرد دراماتیکی در فیلم داشت و چرا یزد را انتخاب کردید؟
هر وقت در فیلمی صحبت از شهرستان میشود، مشکل بزرگ من گویش است. به همین دلیل همیشه سراغ شهرستانهایی میروم که وقتی به زبان خودشان حرف میزنند بیننده عام متوجه آن بشود. نکته دیگر اینکه فکر میکردم این فاصله جغرافیایی نه باید خیلی دور و نه خیلی نزدیک باشد. نه چندان دور که معنای قطع کامل رابطه را بدهد و نه چندان نزدیک که با دو ساعت راه بشود به آن رسید و جدایی دیگر نتواند رخ بدهد.
البته بافت سنتی خانوادهها در یزد هنوز قویتر از شهرهایی مثل اصفهان یا شیراز است که چه بسا خانوادهها به تکفرزندی بیشتر فکر میکنند. این نکته هم برایتان ملاک بود؟
بله، حتما. من قبل از یزد به اصفهان فکر کرده بودم اما بعد دیدم اصفهان شهر بزرگی است که مناسبات تا حدی در آن تغییر کرده است. مناسباتی که پری و خانوادهاش به آن نزدیکتر هستند به فضای یزد نزدیکتر است.
شهرستانی بودن پری در انتخابی که بین مادر شدن دوباره و جهش در شغلاش میکند- با توجه به اهمیتی که جایگاه خانواده و مادر شدن در خانوادههای اصیل شهرستانی دارد- نقش دارد؟
طبعا مهم است که این کنده شدن، رفتن و دور شدن پری به جایی باشد که احساس امنیت میکند و آنجا هم شهری است که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده است.
چطور به زوج الهام کردا و هدایت هاشمی رسیدید که جدید و در عین حال هماهنگ و باورپذیر هستند؟ به خصوص در مورد هدایت هاشمی حضور او به خاطر شیرینی ذاتیاش، دافعه کاراکتر فرهاد را کم کرده و او را تا حدی پذیرفتنی کرده تا مخاطب از او بیزار نشود.
معمولا برای انتخاب یک زوج در فیلم، باید وجوه مختلفی را در نظر گرفت. برای من یک نکته مهم، راه و روش رسیدن آنها به نقش است. اگر بازیگری که اهل تمرین است و از این راه به نقش میرسد را کنار کسی بگذاریم که تمرین بیشتر از یک اندازه، شادابیاش را میگیرد، نتیجه خوبی نمیگیریم.
زوجهای دیگری را هم کنار هم قرار دادید؟
بله، ولی ویژگیای که در هدایت هاشمی وجود دارد و شما به آن اشاره کردید، این است که صورت مهربانی دارد. این مهربانی در تضاد با رفتار خشنش در فیلم، باعث میشود تبدیل به شخصیتی ذاتا خشن نشود. این یکی از دلایلی بود که فکر کردم او برای نقش فرهاد مناسب است. در واقع یکی از زوجهایی که همیشه در نظرم بود، ترکیب خانم کردا و آقای هدایت هاشمی بود که به راحتی میتوانند همسایه ما باشند.
البته میتوانستید به گیشه توجه بیشتری داشته باشید و بازیگران چهره را انتخاب کنید که تا حدی فروش فیلم را تضمین کنند هرچند میدانم سبک و سیاق شما نیست. این نکته پس ذهنتان نبود؟
تهیهکننده فیلم آقای محمد احمدی لطف کردند و این امکان و شهامت را به من دادند که انتخابهای خودم را بدون هیچ ملاحظهای داشته باشم. ممکن بود تهیهکننده دیگری جور دیگری برخورد کند ولی نکته دیگری هم برای من اهمیت داشت، اینکه در وهله اول با بازیگران بتوانم تمرین کنم. جنس این فیلمها به گونهای است که اگر باورپذیر نشود مخاطب با فیلم همراهی نمیکند، پس بازیگر هم باید به آن باورپذیری برسد. من نمیتوانم بپذیرم بازیگری که تا دیروز در فیلمی یک جانی خشن بوده، امروز در فیلم دیگری، با دو دور روخوانی فیلمنامه تبدیل به یک روشنفکر هنرمند شود، مگر آنکه خودش هنرمند روشنفکر باشد. همه کسانی که در این فیلم نقش دارند، بارها آمدند و تمرین کردند و پس از آن مقابل دوربین قرار گرفتند. برای من انتخاب بازیگران و تمرین کردن آنها تا زمان اجرا اهمیت بسیاری دارد.
اگر بخواهیم قصه را در چند جمله تعریف کنیم داستانی متداول و چه بسا قابل پیشبینی است که بحران این زن و شوهر را در یک زمان فشرده دنبال میکند. اما شما توانستهاید نقاط اوج دراماتیک این بحران را کنار هم قرار داده و آن را تبدیل به فیلمی کنید که در هر سکانس مخاطب را با اشتیاق و انتظار به سکانس بعد میبرد. جالب اینکه با وجود تعلق خاطر شما به واقعنمایی و ریتم زندگی واقعی که بیشتر با تردیدها و درونیات آدمها سر و کار دارد، فیلم کند و کشدار نمیشود که قطعا تدوین سپیده عبدالوهاب هم نقش زیادی در این ماجرا دارد. موقع نگارش فیلمنامه چه فکری برای رسیدن به این ریتم و ضرباهنگ داشتید؟
گمانم نوشتن این نوع فیلمنامهها ساده نیست یا حداقل برای من ساده نیست. البته برای من هنوز این مساله وجود دارد که واکنش دیگران به این فیلم و ریتم آن چگونه است؟ از این بابت نگران بازخورد فیلم در جشنواره هستم. گرچه در جشنوارهها در میان تعداد زیادی فیلم، گاهی فیلمها به خوبی دیده نمیشوند. یک بار در نمایشگاه عکس تصویر سال که عکسها تمام دیوارهای خانه هنرمندان را پر کرده بود، مرتضی پورصمدی حرفی زد که فراموش نکردهام، او گفت: «گاهی انبوهی چیز بدی است.»
ولی شما با اینکه چند سالی است فیلم نساختهاید، بین منتقدان و اهالی سینما پیشزمینه خوبی دارید. فیلم اولتان جایگاه خوبی را به واسطه نگاه منتقدان، جوایز و فروش در گیشه به دست آورد که اهمیت دارد. به همین دلیل انتظار خاصی از فیلم دومتان هم میرود.
شما لطف دارید. به نظر من همان قدر که نوشتن این نوع فیلمنامهها سخت است، متقاعد کردن سرمایهگذاران و تهیهکنندگان برای کار روی چنین فیلمهایی هم سخت است. من برای این فیلمنامه در طول دو سال با ١٨-١٧ تهیهکننده مذاکره کردم و درنهایت آقای محمد احمدی به عنوان تهیهکننده، پا پیش گذاشتند و با کمک بسیار ارزشمند آقای علی اصغر یعقوبی فیلم ساخته شد. نگارش این فیلمنامه هم بیش از دو سال طول کشید چون من برای هر فیلمنامهای پژوهش میکنم. در مورد این فیلم هر جا که لازم بود سرک کشیدم، کتاب خواندم، فیلمهای ساخته شده در این زمینه را دیدم. با مردان و زنانی که مشکلاتی مشابه داشتند، گفتوگو کردم تا لحظات واقعی را به دست بیاورم و در فیلم از آنها استفاده کنم. ما از نگاه آدمهایی که خودشان در این موقعیت قرار گرفته و درگیر جزییات بودند، به چیزهایی میرسیم که در خلوت خودمان پیدا نمیکنیم. من با توجه به نقطه نظرات خودم و براساس آنچه آنها میگفتند، فیلمنامه را نوشتم. درواقع این روش همیشگی کارم است که در سینمای مستند از آن استفاده میکنم و فکر میکنم روش کارم هم دلیل دیگر دیر به دیر فیلم ساختنم است.
این خوب است که حاضر نیستید به هر قیمتی تداوم حضور داشته باشید اما جدای از نگارش فیلمنامه و پیدا کردن تهیهکننده که دو سال طول کشیده، انگار یک دوری خودخواسته از سینما داشتهاید؟
این دوری خودخواسته نبود. من بعد از «لطفا مزاحم نشوید» فیلمنامهای داشتم و در زمان مدیریت سینمایی دولت قبل به آقای سجادپور دادم که بخوانند. ایشان هم در عرض چند دقیقه خلاصه فیلمنامه را خواندند و گفتند (روابطی در قصه مطرح است که نمیتوانیم آن را بسازیم). بعد از آن من شروع به نگارش فیلمنامه « به دنیا آمدن» کردم. خوشبختانه مدیریت سینما عوض شد و فیلمنامه را به مدیران جدید ارایه کردم.
حضور پسر نوجوان این زوج علاوه بر اینکه بحران آنها را به سطحی جدید برده، باعث شده تصویر این خانواده با توجه به جنس روابط آنها با پسرشان متفاوت و تازه شود. از سویی انگار فرهاد همراه با پسرش، نوجوانی و عاشق شدن را مرور میکند. این کاراکتر در فیلمنامه چطور شکل گرفت و در چه مسیری به سپهراد فرزامی رسیدید که قبلا در فیلم «حوض نقاشی» بازی کرده است؟
از ابتدا در نظر داشتم که این زوج یک بچه داشته باشند. بچهای نه آنقدر بزرگ باشد که به سن و سال آنها نخورد و نه آنقدر کوچک که شخصیت مستقلی نداشته باشد. میخواستم علاقه و گرمی فرهاد را نسبت به فرزندش ببینیم تا او تبدیل به کاراکتری ضد فرزند نشود. از دختر بودن این بچه صرفنظر کردم چون دخترها بحث حجاب را در خانه دارند. به نظرم یک شور زندگی در این پسر وجود دارد که برای فضای قصه لازم است. قصه تلخ است و اگر این تلخی را تلطیف نکنید و یک جاهایی به آن شیرینی و لطافت ندهید، مخاطب را اذیت میکند و ممکن است پس بزند. سپهراد چهره معصوم و دوستداشتنی دارد و انتخابش را مدیون حبیب رضایی هستم. او سپهراد را به یاد من آورد و تعریفش را کرد، وقتی این پسر را دیدم قلبم آرام گرفت. او بسیار دوستداشتنی، باشخصیت، بااستعداد و یک بازیگر حرفهای است که شانس دیگر من در این فیلم بود. من با او، نیکی نصیریان و امیرعلی مظفریان که نوجوانان دیگر فیلم بودند، روزگار خوشی را گذراندم.
به نظرم این تلطیف فضا را به خوبی در طول فیلم انجام دادهاید، به خصوص بعد از سکانسی که فرهاد و پری و پدرش در حیاط کاروانسرا در یزد درگیر میشوند و اشک مخاطب درمیآید، سکانس تماشای موزیک ویدیویی که این پسر با دوستانش و صاحبخانه ساخته از لپ تاپ پخش میشود و مخاطب را از آن فشار وارد شده، خارج میکند.
دلم میخواست بهار و تازگی را که در این پسر وجود دارد، در فیلم ببینیم. تلخی زیاد را در فیلم دوست ندارم. همه ما در بدترین شرایط و موقعیتها هم چیزهایی برای لذت بردن و خندیدن پیدا میکنیم.
به نظرم پایان فیلم هم از انتخاب هوشمندانه شما است که قطعیتی در مورد ادامه رابطه این زوج نمیدهد همانطور که قطعیتی درباره طلاق قانونی آنها نمیدهد، هرچند طلاق عاطفی اتفاق افتاده است. سکانسی که به شکلی دوستانه از هم خداحافظی میکنند و پری میخواهد پسرش را هم در یزد مدرسه بگذارد و فرهاد هم مخالفتی ندارد. این جدایی منحصر به فرد خبر از یک رابطه منحصر به فرد در گذشته میدهد که تصویری تازه است. خودتان چه تحلیلی از این طراحی دارید؟
من طلاق عاطفی در این فیلم را نمیپذیرم. زن و شوهر هنوز به هم علاقهمند هستند و از نظر عاطفی از هم جدا نشدهاند. آینده را هم چه کسی میداند؟ جدایی فیزیکی آنها هم شاید در سینمای ما نو باشد، اما وقتی در جامعه به اطرافم نگاه میکنم، میبینم این اتفاق در حال تبدیل شدن به یک پدیده رایج است. جدایی فیزیکی زن و شوهر به دلایل مختلف اقتصادی و… به شکلهای مختلف و با مدت زمانهای متفاوت، در حال رشد و تبدیل شدن به یک امر پذیرفتهشده است.
آقای محمد احمدی فیلمبرداری و نورپردازی حسابشدهای در فیلم دارند. مخصوصا وقتی دوربین داخل خانه است رنگ و لعاب خاصی دارد که در کنار طراحی صحنه این اتفاق افتاده است. در صحنههای خارجی هم تصویری که از تهران نشان میدهید یک شهر تمیز و بدون ترافیک است. به نظرم این تصاویر در رسیدن فضای فیلم – که قصه تلخی را روایت میکند- به نوعی تعادل، تاثیر گذاشته است. چطور به چنین طراحی رسیدید؟
من در بسیاری از صحنهها دوست داشتم دیالوگهای بین شخصیتها پشت ترافیک رد و بدل شود. ولی در بطن قصه تنشی هست که یک روز هم برای این آدمها مهم است. به همین دلیل اگر این دیالوگها پشت ترافیک گفته میشد، به نماهای ساکنی میرسیدیم که با ریتم درونی شخصیتها هماهنگی نداشت. باید تنش دایمی این آدمها حس میشد.
از ابتدا چه قشر هدفی را برای فیلمتان در نظر داشتید و فکر میکنید «به دنیا آمدن» برای چه قشری به خصوص در جشنواره که مخاطبان حرفهایتر هستند، جذابیت داشته باشد؟
من جزو فیلمسازانی نیستم که از قبل فکر میکنند فیلم را برای چه مخاطبی میخواهند بسازند و بر آن اساس کارشان را شروع میکنند. هر وقت طرحی به ذهنم میرسد، مینویسم و به خودم سفارش کار نمیدهم. ولی حالا که این فیلم ساخته شده، بیصبرانه منتظر بازخوردها و واکنشها نسبت به آن هستم. ساختار و قصه این فیلم به گونهای است که هر پیشبینی برایم دشوار است. در نهایت آنچه اکنون برای من بیش از همه اهمیت دارد و نگرانش هستم، بازگشت سرمایهای است که صرف ساخت این فیلم شده است.
‘